محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

مسائل و مشکلات دوستی های عاشقانه خودتون رو اینجا مطرح کنید (۳)

سلام   

 

ظرفیت صفحه دوم این مبحث هم با بیش از ۲۲۰ کامنت پر شد و این صفحه سوم این موضوع هست که از این به بعد میتونید توش کامنت بزارید.. 

  

آدرس صفحه دوم اینه:  

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=82

   

  

 

آدرس صفحه اول هم اینه: 

 

 

 http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

------------------  

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن! 

  

دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه! 

 

 

شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

نظرات 183 + ارسال نظر
منصور قیامت جمعه 21 اسفند 1388 ساعت 20:16

سلام


ظرفیت صفحه دوم این مبحث هم با بیش از ۲۲۰ کامنت پر شد و این صفحه سوم این موضوع هست که از این به بعد میتونید توش کامنت بزارید..


آدرس صفحه دوم اینه:


http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=82


آدرس صفحه اول هم اینه:


http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

------------------

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن!



دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه!



شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

شایان ۱۸ ساله از تهران جمعه 28 اسفند 1388 ساعت 19:21

با سلام به همگی

من افسرده ام. افسرده ی عشق. من عاشق شدم. عاشق چه کسی... دختر عمم. اسمش فاطمه است.

خیلی دلم گرفته. تو رو خدا یکی به دادم برسه... فاطمه اخلاق خیلی بدی داره... در واقع روم نمیشه بهش بگم... اگه بهش بگم مطمئنم که بهم جواب رد میده. آخه چند بار هم تو رفتارش اینو ثابت کرد. دیوونش شدم.

فاطمه ۱۰۰تا دوست پسر داره. هیچ وقت به من فکر نمیکنه. منم به هیچ دختری به غیر از اون توجه نمیکنم. من ۳ تا دوست دختر دارم. دوست دخترای من خیلی از اون خوشکل ترن. ولی نمیدونم چرا عاشق اون شدم... خیلی میخوامش. تو رو خدا کمکم کنید.

توی سن شما عشق خیلی سطحش پایینه و بعد از یه مدت هم احتمال فروکش کردن این احساس خیلی زیاده...

شما الان میخوای از فاطمه گدایی عشق بکنی؟

این که اون به شما توجه نمیکنه یعنی دوستت نداره. به زور که نمیشه بگی بیا عاشق من شو..

عشق و دوستی یه اتوبان دو طرفه هست. احساس بین شما منتقل میشه...

ولی این موردی که شما دنبالشی مطمئن باش اگر هم به گداییت جواب مثبت بده امکانش زیاده وسط کار بهت خیانت کنه و متوجه بشی همزمان با یکی دیگه هم تریپ لاو داره....

اینجوری خودت هم از لحاظ روحی آسیب میبینی...

شیرین قم سه‌شنبه 10 فروردین 1389 ساعت 20:52

راستی منصورواسه ی من جای تعجبه که چراکسی نیاز۲۵ ازاصفهان رونصیحت نکردحتی خودتو ان قدربهش نگفتی مواظب باش ولی همش تووبقیه ی بچه ها منونصیحت کردیدومیگیدمواظب باشم وبدبینم میکنیدجوابموبده منصورراستی نیازهمون دختره بودکه توکامنت گفته بود سکس خیلی دوست داره وباچندنفره یادت اومد؟منم همون شیرینم که اخرین کامنتوتوصفحه ی قبل گذاشتم حالا جوابموبده منصورجون

سلام

لطفا سن خودت هم بنویس

نیاز قضیه اش با شما خیلی فرق داشت!

ضمنا من با کار شما که مخالفتی نکردم. من فقط گفتم اون شکلی که تو داری میگی اصلا به صلاح نیس بری. با یه پسری که تاحالا ندیدیش و دوستیه چتی بوده. اونم توی اولین دیدار بخوای باهاش بری به یه مکان نامعلوم خارج از شهر به منظور سکس !!!

بعدم میگی چرا مخالفت کردی؟

نیاز که اصلا ماجراش ربطی به تو نداشت! اون 25 سالشه و قبلا چندین بار تجربه سکس داشته با چنتا پسر و خودشم گفت خیلی زرنگه و همیشه هم حواسش هست! و توی این مورد آخر هم گفت قصد ازدواج داره با پسره و...

کلا اون قضیه اش با موضوع تو فرق میکرد...

شیرین 22 قم چهارشنبه 11 فروردین 1389 ساعت 21:37

اخه منصورجون من بهش گفتم که بعدازظهرهانمیتونم بیام بیرون اونم چون خودش صبح هاسرکارمیره وکارش قراردادیه نمیتونه مرخصی بگیره گفت بعدازظهرها فقط میتونم بیام بعد بهم گفت خب ادرس خونتونو بده من باماشینم میام ازکنارخونتون ردمیشم توهم دم پنجره وایسا من ببینمت
درضمن من فکرکنم که اون فکرمیکنه کم پیش میادهم دیگه روببینیم چون اون تهرانه به خاطرهمین گفته بریم اون خونهه که یه س ک س راحت بدون نگاه های مزاحم دیگران داشته باشیم وازاین فرصت که اگه برامون پیش بیادنهایت استفاده روبکنیم بدون نگرانی ازحضورمزاحمت نیروی انتظامی چون خیلی کم پیش میادکه بیادقم چون ادارشون خیلی سخت میگیرن وبهش مرخصی نمیدن درضمن من همون شیرینم راستی توچی فکرمیکنی منصور؟

شیرین 22قم پنج‌شنبه 12 فروردین 1389 ساعت 09:59

راستی منصوراینویادم رفت بهت بگم بعضی وقتا طوری حرف میزنه که حس میکنم میتونم بهش اعتمادکنم نه اینکه فکرکنی داره اغرلق میکنه هانه مثلا یه باروقتی بهم گفت بیابریم خونه ی دوستم س ک س کنیم من بهش گفتم اگه دوستت دوربین گذاشته باشه توخونش چی اون وقت واسم بدمیشه بعداون گفت نه اصلااین طوری نیست تازه برفرض اگرم گذاشته باشه شیش تادوربین که نزاشته هرجای خونهه که توبگی ودوست داری میریم س ک س میکنیم بعدمن گفتم نمیخام گفت توزیادی داری سخت میگیری
یااینکه یه باردیگه بهش گفتم اون خونهه که میخای ببری منو تویه جای خلوته یالشلوغ چون اگه خلوت باشه من اگه تومخمصه افتادم کسی هست نجاتم بده؟ بعداون گفت مخمصه؟مگه ماباهم دشمنیم؟که من یه کاری کنم تومخمصه بیفتی
اون بهم میگه س ک س زوری که بخای بکارتو ازبین ببری اصلا حال نمیده اگه تودوس نداری منم ازجلونمیکنمت

ولی منصورمن ازعقب راضی ام چون میدونم رعایتمومیکنه وهیچی راحت ترازاین نیست که توخونه بدون هیچ مزاحمی س ک س کنی این طوری خیلی بهترازیه س ک س عجله ای وبادرد واضطرابه که مثلا توماشین انجام بشه
توخونه باشه راحت تره
حالانظرت راجب حرفای من وحرفای اون که برات نوشتم چیه؟

لطفا در مورد این موضوع دیگه اینجا صحبت نکن. قبلا برات توضیح دادم و راهنمایی های لازم هم گفته شد. حرفات هم زیاد ربطی به موضوع این صفحه نداره!

جواب سوالت هم توی وبلاگت نوشتم برو بخون...

سارا 29 تهران شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 15:30

منصور عزیز
به جان خودم این شیرین یا یه پسر هست که داره خودش رو جای یه دختر جا می ذاره یا اینکه داره همه رو سر کار می ذاره و همه حرفاش دروغه . کمی روی حرف های من تامل کن برادر عزیزم . راستی ببخشید دیر شد ولی عیدت مبارک باشه .

سارا جان. من شیرین رو میشناسم. دختره!

عید شما و همسر گرامیتون هم مبارک باشه

راستی من یادمه قبلا با شما یه کاری داشتم. الان یادم نیس چه کاری. ولی صفحات قبلی رو اگر نگاه کنم یادم میاد. لطفا به من یه ایمیل بزن

مرمرجان ۱۹ جمعه 20 فروردین 1389 ساعت 22:24

سلام من مخم هنگ کرده بود یه مدت نتونستم بیام وب
اون موقع امیر بعد از هشت روز که نه ولی هشت اسفند زنگ زد و انگار نه انگار که قهر کرده بود منم چون تو گفتی و دیدوم راست می گی بهش گفتم که بهتره تمومش کنیم خلاصه بعد از کلی بحث قبول کرد ولی شبش زنگ زد ساعت ۲ شب بغض کرده بود که من نمی تونم تو رو ول کنم و دار م دیوونه میشم و از این حرفا منم که می دونی حساس گفتم منم نمی تونم تو رو ول کنم ولی ازش قول گرفتم که یه کارایی رو بکنه و یه کارایی نکنه تا بعدها بتونیم به هم برسیم و اونم قبول کرد ولی چیزی نگذشت که همه چی مثه قبل شدو دوباره من گفتم بهتره تمومش کنیم ولی اون دوباره نذاشت الن دوباره من گفتم بش از سگ کمترم اگه دوباره بت زنگ زدم الان فک کنم دو سه روزه ولی واقعا دیگه خل شدم چی کار کنم منصور ها ؟

آخه جدایی بدون درد که نمیشه!

یکم دردشو تحمل کن تموم میشه...

اینکه چیکار کنی تحملش برات راحت تر بشه، برو صفحات قبل در این مورد مفصل نوشتم بخون

حالا یکی هستم دیگه ۲۱ جمعه 27 فروردین 1389 ساعت 13:18

سلام

من یه مشکل خاص شایدم خیلی مزخرف دارم
شاید به نظرتون مسخره و خنده دار باشه ولی برا من خیلی عذاب آوره
من یه مدت با یکی دوس بودم البته دوس که نمیشه گفت فقط در حد تلفن اونم به اجبار.حالا طرف مزاحمم تلفنی ام بود.اون یه آدم مریضی بود من باهاش با میل خودم حرف نمیزدم انقد زنگ میزد اس میداد مجبور میشدم چون واقعا کلافه ام میکرد.
اون یه آدم مریض و دیوونه بود که من هرقت میگفتم دوست ندارم نمیخوامت عین این دیوونه ها می نشست زار زار گریه میکرد یاام میگفت خودمو میکشم.یه بارم که باز طبق معمول من گفتم نمی خوامت مزاحم من نشو گفت من دیگه از زندگی سیر شدمو ازین حرفا!

منم کلی نصیحتش کردمو..بعد دوروز دوستش بهم زنگید گفت برو دعا کن به ....چیزی نشه وگرنه روزگارتو سیاه میکنم دعا کن نمیره وگرنه هرجای دنیا باشی گیرت میاریمو آبروتو میبریمو این حرفا..من اونروز به اندازه ۱۰سال پیرتر شدم هم از ترس هم از نگرانی.حالا دقیق نمیدونم واقعا خودکشی کرده بود یا نه ولی بعدا فهمیدم حالا به هرشکلی چیزیش نشده.
واسه اینکه از شرش راحت شم سیم کارتمو عوض کردم ولی ازون قضیه به این ور دیگه اصلا نمی تونم با کسی دوس شم یا حتی عاشق شم
چون می ترسم مث اون ازآب دربیاد.اون قضیه خیلی رو اعصابم اثر منفی گذاشته می ترسم با هرکی دوس شم مث اون برام دردسر شه یا اگه یه روزی جداشیم یا حالا یه اتفاقی بیوفته جریان مشابه اش پیش بیاد.من تنهایی خیلی عذابم میده دوس دارم یکی باشه باهاش حرف بزنم درددل کنم ولی نمی تونم اعتماد کنم به کسی.به نظرتون من باید چیکار کنم؟
توروخدا بهم نخندین. حالا من نمیخوام بگم من خیلی خوشگلمو و فلانو هرکی بامن بحرفه و من باهاش بهم بزنم خودشو میکشه نههه .ولی نمیدونم چرا خیلی میترسم که دوباره اون خاطره کوفتی برام تکرار شه...

سلام


خوب اول در مورد اون یارو که زنگ زده تهدیدت کرده بگم که تو هیچ تقصیری نداری و هیچ نباید از حرفش میترسیدی. چون اون پسر مزاحمه تو شده و بدون اینکه حتی دیده باشدت اظهار کرده که عاشقت شده و در صورت جواب رد تو گریه میکرده و اینا! حالا هم که خودکشی!

خوب این آدم رو باید ببرن دیوونه خونه! پس شما واسه چی ناراحتی؟ بابا طرف خل بوده! بزار بره خودکشی کنه...! هیچ کس نمیتونه تورو مقصر بدونه!

البته هم به تو میگم هم به بقیه دخترها! بعضی از شما دخترها وقتی همچین موردی براتون پیش میاد و یه پسری تلفنی عاشق شما میشه، شما حالا تا یه حدی مقاومت میکنید اما دیده شده که خیلی وقتا شما هم میگید بزار باهاش حرف بزنم. اون زنگ میزنه برای من که پول نمیفته! سرگرم هم میشم! تازه ازم هی تعریف میکنه قربون صدقه ام میره قند تو دلم آب میشه! آخرش هم که خسته شدم ردش میکنم بره!

اما این کارا اشتباهه! شما اون بیچاره رو به خودتون هروز بیشتر وابسته میکنید!

اگر از همون اول قاطعانه باهاش برخورد کنید و اصلا هیچ نرمشی بهش نشون ندید این کار بهتره!

چون دیگه واقعا هر عقل سلیمی میدونه که عاشق شدن از پشت تلفن کاملا مسخره هست!

___________________

اما در مورد اینکه میگی دیگه میترسی با کسی دوست بشی یه موقع مثه اون خل از آب در بیاد ...

ببین دوست شدن با پسر ریسک هم داره! بدون ریسک نیست!

شانس هم دخیله!

اما بیشترش دست خودت و عقل خودته!

شما بدون تحقیق کافی نباید با کسی دوست بشی!

نکته مهم دیگه اینکه قبل از اینکه با کسی بخوای رابطه ای به قصد دوستی یا ازدواج و.. برقرار کنی باید شرایطتون رو برای هم دیگه بگید! ترجیحا مکتوب بنویسید یا ایمیل کنید بدید به هم تا کامل بخونید و اگر میبینید نمیتونید شرایط همدیگه رو تحمل کنید یا نیازهای همدیگه رو برآورده کنید باهم دوست نشید!

تو اول باید ببینی چی از دوستی میخوای؟

فقط تلفن و اس ام اس؟ چت؟ قرار بیرون؟ کافی شاپ؟ خونه؟ سکس؟ ازدواج؟

تفاهم یعنی اینکه وقتی تو یه دوستیه تلفنی رو میخوای اون پسر هم همین مدل دوستی رو بخواد و بهش قانع باشه!(که اکثرا قانع نیستن)

و بعدش یه نگاه هم به صفحات 1 و 2 این موضوع مشکلات دوستی وبلاگ ما بنداز تا شناخت بهتری از روحیات و خصوصیات پسرای جامعه پیدا کنی. کمک میکنه بهت!

گمنام پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1389 ساعت 11:03

ببخشید که اسم نزدم چون ترسیدم یه وقت نوه ی عمهی بابای مامانم بیاد بخونه ابروم بره
مشکل من مسئله ی عشقی نیست ولی بخدا الان یه ماهه که در گیرشم ترخدا کمکم کنید
خلاصش می گم چون اگه بخوام همه چیزرو بنویسم طول می کشه
داستان از اون جایی شروع شد که یه روز از مدرسه اومدم دیدم هیچ کس خونه نیست اومدم به مامانم زنگ بزنم ببینم کجان که یه هو صدای امیر(نامزد ابجیم) از تو اتاق اومد گفت : مامان و (.....) رفتن بهشت زهرا
چیز غیر عادی نبود خوب مامانم هر ۵شنبه می رفت سر خاک بابام ولی هیچ وقت ابجیم باهاش نمی رفت امیر که فهمیده بود من شک کردم گفت: دیدم مامان تنها ست گفتم(.....) باهاش بره(ولی مامان همیشه تنها می رفت و امیرم نگران نمی شد)
البته اون موقع این به ذهنم نیومد گفتم حتما خودش خواسته با مامان بره اولش که با امیر تو خونه تنها بودم یه خرده ترسیدم ولی کاری نمی تونستم بکنم اونم پا نمی شد بره بیرون
بعد از این که چایی اوردم کم کم اومد نزدیکم..... بعد اروم اروم شروع کرد به چرت و پرت گفتن نمی فهمیدم دقیقا چی می گهولی منظورش خوب فهمیدم.................
حالا من چی کار کنم ؟؟؟؟ هنوز به مامانم یا ابجیم چیزی نگفتم می گم شاید ادم شه

این از اون داماداس که خواهرزن رو نون زیر کباب میدونن! یا یه چیزی مثه اشانتیون!


مصلحت اینه که به کسی چیزی نگی! ولی اگر بعدا دوباره دیدی سر و گوشش داره میجنبه(چه برای تو یا برای دختر دیگه ای) حتما اول به مامانت بگو..

گمنام جمعه 3 اردیبهشت 1389 ساعت 11:20

مر30 ولی این اصلا به روی خودش نمی یاره اون روز به من چی گفته گاهی وقت ها فکر می کنم اون روز داشتم خواب می دیدم

سپیده/27 یکشنبه 5 اردیبهشت 1389 ساعت 18:23

سلام منصور جونم من تو کامنتای سری 2 بودم، شاید منو یادت نیاد ولی بعد مدتها اومدم که بهت سلام و خسته نباشی بگم.

سپیده از شمال؟

چی شد پسره؟ مهرش از دلت بیرون رفت یا هنوز درگیرشی؟

سیما سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1389 ساعت 01:18

سییییلاااااااام
پس چرا این جا انقدر کم کامنت گذاشتن؟ البت خدا رو شکر شاید بالاخره این مشکلات دوستی جوون ها حل شده
یه سوال جنسی داشتم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.جنس شلوارت چیه؟؟؟؟ : )
هه هه ...... هه..... 
بی شوخی می خوام یه چیزی لزت بپرسم خیلی وخته واسم سوال شده
2- یکی از دوستام میگه شب علوسی ارزوی پسراست راسته خدایی؟ اگه این جوری باشه که خیلی نامردین ما درد بکشیم شما حال کنین
چه جوری میشه تو اینترنت داستان س.ک .س.ی اورد اخه همشون فیلترن؟؟؟؟؟

سارا.تهران چهارشنبه 8 اردیبهشت 1389 ساعت 01:25

سلام منصور جان .من عاشق بی افم هستم اما اون به من اصلا نمی زنگه اما من سعی میکنم هروز بزنگم تا ادم بشه اما خودش نمی خواد خونشونم رفتم حتی منو نبوسیده تو می گی این چرا این جوری میکنه راستی اینو بگم اون با هیچ دختری دوست نیست و باهاشون کنار نمیاد

یعنی چی؟

یعنی هیچ میلی به تو نداره؟

پس واسه چی باهات دوس شده اگه نمیخواد زنگ بزنه حرف بزنه یا دست بهت بزنه؟

دنیا۰۲۰تهران سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 01:04

سلام منصور جون۰ من یه سوال کوچیک دارم
میشه یه پسر یه دخترو ندیده عاشقش بشه بعد بگه قیافه واسش مهم نیس اخلاق مهمه؟ ؟؟؟

سلام

99 درصد نه نمیشه.

Jenova/20/بعدن میگم یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 01:57

سلام به همه.
قبل هر چی داش منصور اسمما مستعار میکنم ب قول خودت 1 وخ یکی میاد میبینه حالا خر بیار باقالی بار کن.
اصلا فک نمیکردم 1 روز منم واسم مثل بچه های باحال وبلاگ همچین مشکلی پیش بیاد،زیاد میومدم اینجا فقط میخوندمو میرفتم بگذریم همه درگیریم بدجووور...در گیر عشق..راس میگن هرچی ک هرچقد خوبه ب همون اندازه هم میتونه بد باشه...بچه ها 1،5 سال با یه دختر که از همه لحاظ کامل بود دوس بودم حتا بی تعارف تو خیلی چیزا از من سر تر بود مثلا خوشکلیش همه کار واسه هم میکردیم واسه هم جونمونم میدادیم بیشتر روزا باهم بیرون بودیم من تو شهر اونا خونه دانشجوی داشتم خیلی وقتا هم میومد اونجا پیشم خیییییییییلی دوران خوبی بود بهترین روزای زندگیما با اون گذروندم منم خداییش هیچی واسش کم نذاشتم واسش خیلی کادو میگرفتم نمیذاشتم هیچی کم و کسری داشته باشه خدایی اونم واسم خیلی خرج میکرد همه ی لباسما اون خریده.. آرزوش این بود که ما زودتر به هم برسیم همیشه میگف زودتر بیا خواستگاریم منم میگفتم هنوز بچم بذار 2،3 سال دیگ ک درسم تموم میشه... ولی نمیدونم یه دفه چی شد این بلاها اومد سرم از عید امسال(89) با من سرد شد هر کاری کردم که دوباره خوب شیم نشد میگفت بهتره رابطمون تموم شه میگف از اولم نمیخواستم باهات باشم به زور باهات موندم تا الان.....خدایی میبینید چه حرفایی بهم زده،تو این مدت خیلی اوضام به هم ریخته بود تا اینکه 2 هفته پیش مامانش زنگ زد و گفت دختر من لیاقت تورو نداره و بهتره این رابطه تموم شه که دیگه همه چی تموم شد از اون موقع من خیلی داغونم شابا تا دیر وقت میشینم وگریه همش تو فکر اونم کلی لاغر شدم دارم میمیرم حالم خییییلی بده:-(((( بچه ها مطمعنم مثل من تو شماها هست بگید چی کار کنم که این دوران تموم شه و از این حال بیام بیرون تروخدا بگید میدونم اگه بهش فک نکنم بهتره ولی این کار خیلی سخته...قول میدم منم از این به بعد فقط نخونمو برم به هر کی که بتونم کمک کنم آخه کم و بیش تو همه نوعش تجربه دارم فقط ایندفه خودم گیر افتادم...خیلی فک زدم ببخشین...
همگی فدا بای:*

پس فقط سوالت اینه که چیکار کنی حالت بهتر شه و بتونی اونو فراموش کنی؟

ببین این دوران بعد از شکست عشقی به هرحال برای همه ی شکست خورده ها هست! مثه معتادهایی که میخوان ترک کنن و یه دردی رو حتما باید تحمل کنن! عاشقای شکست خورده هم هینجوره! بدون درد که نمیشه! درد رو تحمل کن به زودی دوران این حالتت تموم میشه و به زندگی نرمال برمیگردی!

بعدش خیلی جالبه که وقتی فکر میکنی به این روزا از یه طرف خنده ات میگیره و از طرفی هم گریه ات میگیره که چجوری داشتی واسه یه مسئله ای که دیگه الان برات اصلا مهم نیس درد میکشیدی و غصه میخوردی!

ولی خوب میتونی درد رو توی این دوران کمتر کنی!‌

خودتو باید یه جوری سرگرم کنی دیگه! حواستو به یه چیزی بده!

در شرایط عادی چی سرگرمت میکنه؟ به اون فکر کن!

به نظر من سعی کن یه هدفی رو دنبال کنی و کاملا حواستو بدی بهش تا به اون هدف برسی!

مثلا ورزشی میتونه باشه! یه باشگاه ورزشی بری و توی اون رشته دنبال پیشرفت باشی. یعنی علاوه بر سرگرم شدن دنبال یه هدف هم باشی اونجا...

Jenova/20/بعدن میگم چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 00:45

سلام منصور جون دست درد نکنه،چشم به حرفات عمل میکنم هدفمم درساما میذارم به هر حال الان نزدیک امتحاناتم هست سعی میکنم با درسم خودما مشغول کنم تا ببینیم این **به زودی** که گفتی کی میاد...
راستی اینجا همه ی زحمتا گردن تو افتاده ها، بچه های دیگه هم اگه 1 کم تو مشکلات بقیه نظر بدن والا صواب داره من که از این به بعد میام خدایش اگه چیزی حالیم باشه سعی میکنم کمک کنم...
بازم ممنونم ازت خیلی گلی
فدا بای:*

قابل شما رو نداشت!

آره منم دوس دارم بقیه بچه ها هم نظر بدن

مژده ღ 18 ღ اصفهان شنبه 12 تیر 1389 ساعت 00:54

آخه واسه چی یکی باید بخواد با یه نفر چیز ...
آخه ینی میگم که شیرین...
تازه یه دختر قمی
وا...
واسه چی میخواستن فقط سسک کنن
یعنی فقط واسه این دوست شدن ؟
ینی چیه؟
انقد مهمه ؟؟!!!

طبع بعضی ها خیلی گرمه. اصطلاحا میگن طرف هاته ! شهوتیه. اینجور افراد معمولا رابطه جنسی براشون خیلی اهمیت داره. دختر و پسر هم نداره. توی هردو جنس آدم هات هست. تعدادشون هم کم نیست

خیلی ها هم هستن که طبع سرد دارن. معمولا زیاد به مسائل جنسی فکر نمیکنن و به اون شدتی که گروه اول احساس نیاز میکنن، برای اینا شدتش خیلی کمتره.

نکته مهم اینه این دو گروه نباید باهم ازدواج کنن. یعنی سرد با گرم ! دلیلش هم که مشخصه. سعی کنید قبل از ازدواج خجالت رو کنار بزارید و در مورد اینکه طبع طرف مقابلتون سرد هست یا گرم ازش سوال کنید

فاطی ۲۲ بابل شنبه 19 تیر 1389 ساعت 23:54

سلام

جنوا
راستش وقتی میبینم شما پسرا از شکست عشقی حرف میزنید هم خیلی تعجب میکنم هم خیلی ببخشید دلم خنک میشه
چونمن تقریبا همین بلا سرم اومد هرچی و هر کاری که در توانم بود واسه مثلا عشق میکردم از آخر چنان ضربه ای بهم زد که هنوز با اینکه ۱ سال ازش جدا شدم دارم چوبشو میخورم من به خاطر اون خیلی چیزامو از دست دادم که مهم ترینش اعتبارم پیش خونوادم بود
حق با منصور روزای اول شایدم ماه های اول خیلی خیلی ... سخته من خودم ۱ماه تموم هر شب گریه میکردم و هیچی کی هم نبود که باهاش درد و دل کنم اما حالا اون عشق تبدیل شده به نفرتی خودمم باور نمیکم وقتی به گذشته خودمو و آرمان فکر میکنم تعجب میکنم
اما روزگار دیگه باید بسازی یعنی چاره ای نداری
ایشالا که تو خیلی زود این دوره میگذرونی
موفق باشی

فاطی ۲۲ بابل یکشنبه 20 تیر 1389 ساعت 00:01

هیچ کس بدون تمایل خودتان نمیتواند شما را بیازارا
النور روزولت

تجرربه بی رحم ترین معلم دنیاست چون اول امتحان میگیرد و سپس تدریس می کند

اندرو متیرسی

شادی ۱۹ تهران دوشنبه 21 تیر 1389 ساعت 15:45

سلام...دوس پسرم خیلی دوسم داره و اینو ثابت کرده...همه جوره ام امتحانش کردم....فقط میخواد با من باشه ولی همراه با س ک س
من تا حالا بعد از ۲ سال فقط دستشو گرفتم...ولی اون هر سری اصرار داره به سکس...
دوسش دارم نمیخوام ولش کنم ولی از یه طرفم اصصصصصلا نمیخوام زیر بار حرفش برم
چه گهی بخورم اقا منصور ؟؟؟؟

ایشالا که کار به گه خوردن نمیکشه. چند سالشه بی افت؟

سارا/۱۸/تهران جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 19:11

من عاشق کسی شدم که حدود ۱۱ سال ازم بزرگتره! ما یه مدت باهم دوست بودیم ولی به خاطر اختلاف سنیمون یه مشکلاتی پیش اومد که مجبور شدیم تموم کنیم! مطمئنم که اون منو دوست نداره ولی هروقت که تازه دارم فراموشش میکنم یه اس ام اس میزنه یا میبینمش و دوباره روز از نو و روزی از نو! از نظر شما راهی هست که بهفمم منو دوست داره یا نه؟! یا حداقل راهی هست که بتونم فراموشش کنم؟!!!

بله راهی هست که بفهمید


یکم بیشتر توضیح بده در مورد اون و رابطتون


به نظرت برای چی دوباره بهت اس ام اس میزنه؟ چی میگه توی اس ام اس؟

چجوری میبینیش؟ اتفاقی؟

البته حدس میشه زد که یه جورایی میخواد بازیت بده. یا توی آب نمک بخوابونه! یا یه چی توی همین مایه ها!

ولی خب میخوایم تقریبا مطمئن شیم از هدفش

سارا/۱۸/تهران یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 16:46

نمی دونم برای چی بهم اس ام اس میده! فکر کنم که همون فرضیه آب نمک درست باشه! هر وقت اس ام اس میده فقط حال و احوالمو میپرسه و میگه خبری ازم نیست! آره اتفاقی میبینمش! یه بارم گشت ارشاد منو به خاطر خالکوبی رو گردن گرفت که اونم دید! فرداش هی زنگ میزد که ببینه حالم چطوره! اون موقع که باهم دوست بودیم اصلا رابطه ی خوبی نداشتیم و هر چهار روز یه بار زنگ میزدو خیلی زود قطع میکرد! یا سر اینکه گوشیمو پیش دیگران جا میذاشتم زرتی قهر میکرد که به نظرم بهانه بود!یا میرفتیم بیرون اصلا تحویل نمیگرفت! منم دیدم اگه باهاش تموم نکنم اون اینکارو میکنه بهش پیشنهاد کردم که فکر کنه که هیچوت باهام دوست نبوده اونم خیلی راحت قبول کرد! منم چندروز بعد خر شدم و بهش گفتم دوست دارم اونم گفت خب چیکار کنم! و چند روز پیش دوباره بهم اس ام اس دادو حالمو پرسید!

خب آب نمک اگر درست باشه باید دید برای چی میخواد تورو نگه داره! هدفش چیه! ازدواج؟ پولت؟ سکس؟

به فکر مسائل جنسی هست؟ یعنی باهم رابطه جنسی هم داشتید؟ یا اصلا خواسته ازت یا نه؟

گفتی 11 سال ازت بزرگتره! آیا از نظر روحی روانی کاملا سالمه؟ قبلا با کسی دوست بوده یا رابطه ای داشته؟

سارا/۱۸/تهران دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 17:35

احتمالا هدفش از آب نمک اینکه هر وقت تنها شد و حوصله اش سر رفت یه سری هم به من بزنه! فکر کنم از اینکه اینهمه ازش کوچیکترم احساس بدی داره! آره به فکر مسائل جنسی هست! قبلا پیشنهاد داده بود ولی من بهش گفتم یه کوچولو صبر کنه! احتمالا قبلا خیلی خیلی رابطه داشته! ولی کلا هرکی با من دوست بشه معلومه از نظر روانی مشکل داره! جدی نگیر که شوخی کردم این یه قسمتو!!! من احساس میکنم که از وجود من احساس خجالت میکنه! آخه هروقت با دوستاش بود تحویلم نمیگرفت! من نمیدونم واقعا چشه؟!!! اگه از من خوشش نمیاد چرا بعد یه مدت طولانی بهم اس ام اس میده! یا وقتی تو مهمونی دید با یکی دیگه دارم میرقصم قاطی کرد با اینکه با هم تموم کرده بودیم!

جالبه! اصلا هدفش مشخص نیس!

حتی نمیتونیم به راحتی حدس هم بزنیم چه قصدی داره!

ولی چیزی که میشه تقریبا ازش مطمئن بود اینه که این رابطه به هیچ دردی نمیخوره و سرانجام خوشایندی به نظرم نداره. بنابراین سعی کن فراموشش کنی. حتی اگر چند وقت یه بار جلوت سبز بشه. بهش فکر نکن دیگه

سارا/۱۸/تهران چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 18:42

آره فکر میکنم حق با تو باشه! واقعا ممنون که به حرفام توجه نشون دادی.

سارا/۱۸/تهران چهارشنبه 3 شهریور 1389 ساعت 23:01

منصور من هرکاری میکنم نمیتونم اونو فراموش کنم! یکسره به طور ناخوداگاه بهش فکر میکنم! حتی وقتی از خواب بیدار میشم اون اولین چیزیه که میاد تو ذهنم! من خیلی سعی کردم فراموشش کنم و خودمو با خیلی از کارا سرگرم میکنم ولی نتیجه نمیده! به نظر شما چی کار باید بکنم؟! با عرض شرمندگی برای اینکه دوباره مزاحمت شدم!

!!!!!!!!!!!!!!!!

عزیزم ترک هر عادتی و هرچیزی اولش درد داره. بدون درد که نمیشه. یکم تحمل کن یه مدت بگذره کم کم فراموشش میکنی

راهکارهایی برای کمتر شدن این درد نوشتم به طور مفصل. در صفحات قبل دنبالش بگرد بخونش

سحر/20/شیراز شنبه 6 شهریور 1389 ساعت 13:37

سلااام

اگه اشکال نداره 4کلوم حرف از خودم ول بدم
روی صحبتم بیشتر با سارا/18/تهران هست و دوستایی که مشکل مشابه با اون دارن


سارا جون من با اجازت مشکلتو خوندم

امیدوارم بازم بیای اینجارو بخونی

ببین گل دختر

سعی کن بیشتر از این بهترین دقیقه های عمرت رو با درگیری با این مساله حروم نکنی
تو الان تو بهترین دوران زندگیت هستی و اگه از این فرصت استفاده نکنی پشیمون میشی چون این دوران دیگه هیچوقت برنمیگرده
برو خوش باش
مجردی کن.... خودتو هم حالا حالا ها درگیر مسائل عشقی نکن

یا حداقل اگه با کسی دوست شدی سعی کن بهش وابسته نشی و به این فکر کنی که یه روز باید ازش جدا بشی

بابا از فرصت مجردیتون استفاده کنید

آدم وقتی متاهل شد دیگه باید نسبت به یه نفر دیگه متعهد باشه.... تا آخر عمر
دیگه فقط واسه خودش نیست واسه یکی دیگه هم هست

پس این چندسالی که هنوز فرصت دارین از مجرد بودنتون استفاده کنید که هیچ وقت برنمیگرده

جدیدا مد شده دختر و پسرای جوون چندسال از این دوران باحال زندگیشون
رو به پای به قول خودشون عشق حروم میکنن با اینکه میدونن این به اصطلاح عشق به کسی وفا نکرده

بابا بیخیاله این چیزا شید مخصوصا تو سن پایین
جوونی کنید و زندگی کنید

هیچ وقت خوشی این دوران رو به خاطر یکی دیگه از دست ندید

چه عشقی؟ چه کشکی؟وقتی حتی نمیدونیم عشق ینی چی؟


ببین عزیزم من به همه دوستام که مشکلاتی مشابه تو واسشون پیش میاد اینارو میگم

حرسم میگیره وقتی میبینم جوونای اطرافم خودشونو داغون میکنن به خاطر مسائل پوچی که درک درستی ازش ندارن

بعدها میشینی و غصه میخوری که چرا این دوران رو به خاطر یه مساله به این بی اهمیتی تباه کردی و هیچ لذتی ازش نبردی

...........دستتونو بزارید رو کلاه خودتون باد نبره..........

این روزا کمتر کسی پیدا میشه که پای همه چیز طرف مقابلش وایسه


هنوز فرصت هست

در دلتونو واسه هرکسی باز نکنید اونی که لایقش باشه خودش کلید داره...

یه همچین چیزایی

میدونم گاهی اوقات وابسته شدن به یه نفر جدایی از اونو واسه آدم سخت میکنه اما باید باهاش کنار اومد و درس عبرتی بشه که دیگه از رو عادت به کسی تا این حد وابسته نشد

سارا جون تو هم بیخیال اون کسی بشو که لیاقتت رو نداره و لیاقت احساس پاکت رو
بدون ارزشت بیشتر از این حرفاست
همین طور ارزش این روزهایی که داره میگذره
نذار الکی از دستت بره

سره عقل بیاین تورو خدا... بیخیال بیوفایی ها بشید

خودتون رو در یـــــــابید


بد میگم منصور؟؟؟

یا علی!!!

سحر معلومه هنوز تو دام عاشقی گرفتار نشدی که بفهمی عاشقی دد بردیه :)))

عزیزم عاشقی که دست خودم آدم نیس. یهو دیدی ناغافل دلت رو دزدیدن بردن یه جای دور دور D:

حالا جدی عاشق نشدی؟ یا شدی اما زدی ریشه عشقو تو دلت خشکوندی؟

سارا/۱۹یا ۱۸/تهران یکشنبه 7 شهریور 1389 ساعت 13:47

سحر جان ممنون از این اینکه ایقدر منو قابل دونستی تا راهنماییم کنی! ولی من واقعا هدفم از عشق به اون ازدواج و اینجور چیزا تو این موقعیت سنی نیست! درسته که از حرفام اینطور برمیاد ولی من اونقدرام زندگیم تحت تاثیر اون یارو قرار نگرفته! منصور درست میگه عاشقی دست خود آدم نیست! میدونی شاید چون برای تو این موضوع پیش نیومده درست متوجه حس و حالم نمیشی! من خودم دارم اذیت میشم وبا کمک راهنمایی منصور تازه دارم با قضیه کنار میام پس میبینی که خود منم دنبال اینم که طرفو فراموش کنم تا به زندگیم برسم !(ممنون منصور)
سحرجان من حرفاتو قبول دارم ولی بخش زیادیش با من جور در نمیاد!
راستی من ۲۰ روز دیگه ۱۹ ساله میشم! اون بالا بنویسم ۱۸ یا ۱۹؟!!!

بنویس 18 سال و 12 ماه :))

jenova/20 دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 10:11

سارا:

این جمله رو احتمالا خونده باشی ولی باز بهت میگم فک کنم ب دردت بخوره:

انسان عاشق زیبایی نمیشود بلکه عاشق آنچه ک میشود در نظرش زیباست

سحر/20/شیراز دوشنبه 8 شهریور 1389 ساعت 14:33

بازم سلام

سارا جون خواهش میکنم
چون احساس کردم لیاقتت بیشتر از اونیه که خودتو بیشتر از این اذیت کنی اون حرفارو زدم
نمیدونم بهت کمکی کرده یا نه


(میدونی شاید چون برای تو این موضوع پیش نیومده درست متوجه حس و حالم نمیشی!)


درسته.... هیچ کس واقعا نمیتونه خودشوجای کسه دیگه ای بذاره مخصوصا تو موقعیت ها و اتفاقات بد

شاید خودم تو اینجور مسائل زیاد درگیر نبودم ولی دوستام و اطرافیانم رو تو این مشکلات زیاد همراهی کردم
راستش اکثر دوستام تو مشکلاته عشقیشون سراغم میان و درد و دلشونو بیشتر پیش من میارن
چون سعی میکنم خوب گوش کنم و همراشون باشم و همدردی کنم باهاشون
سعی میکنم یکم متقاعدشون کنم که در کنار احساسشون یه ذره هم منطق وارد عمل کنن و کمی واقع بین باشن

یه جورایی .... نخوردیم نون گندم دیدیم دست مردم!!!
چه ربطی داشت؟

البته بی ربطم نبود
میخوام بگم از اینجور مسائل دور نیستم و با همه نوعش برخورد داشتم و همیشه سعی کردم طرف مقابل رو درک کنم


البته من در حدی نیستم که بخوام کسی رو نصیحت کنم فقط از رو دوستی سعی میکنم یه جورایی همدردی کنم با دوستام

انشاا... که زودتر باهاش کنار میای
میدونم خیلی راحت نیست ولی همین که خودت قبول کردی باید فراموشش کنی ودلایل خوبی هم واسش داری خیلی کمکت میکنه


(سحرجان من حرفاتو قبول دارم ولی بخش زیادیش با من جور در نمیاد! )

میتونم بپرسم چرا؟
با کجاش مشکل داری؟

.....................................................
منصور:

(سحر معلومه هنوز تو دام عاشقی گرفتار نشدی که بفهمی عاشق دد بردیه :))) )

شنیدم که دد بردیه ولی شنیدن کی بود مانند دیدن؟


(عزیزم عاشقی که دست خودم آدم نیس. یهو دیدی ناغافل دلت رو دزدیدن بردن یه جای دور دور D: )

ووییی
کجا مثلا؟


(حالا جدی عاشق نشدی؟ یا شدی اما زدی ریشه عشقو تو دلت خشکوندی؟ )

تقریبا نه... ینی نمیشه اسمشو عاشقی گذاشت
یه احساسه ساده و یکطرفه بود که بعد از یه مدت رفع شد یا بهتره بگم رفعش کردم

تصمیم گرفتم تا زمانی که درک درستی از عشق ندارم عاشق نشم
احساس میکنم هنوز خیلی زوده
هنوز دقیقا نمیدونم کجا میخوام برم و چی میخوام

کلا فعلا تو فکرش نیستم فعلا و کسی که لایق احساس پاکم باشه پیدا نکردم
بعضی وقتا دوستام بهم میگن خیلی مغروری ولی خودم میدونم فقط غرور نیست که اجازه نمیده دره دلم به روی هر کسی باز بشه

میدونم یکم مبهمه حرفام ولی واسه خودم روشنه روشنه
چون درکشون کردم
خیلی با خودم کلنجار رفتم تا بهشون رسیدم و درکشون کنم

کمتر پیش اومده که کسی حرفامو بفهمه و باهاش موافق باشه و قریب به اتفاق باهام مخالفن انتظار هم ندارم کسی باهام مخالفت نکنه چون این نظر شخصیه منه
البته خیلی کم پیش میاد واسه کسی عنوانشون کنم

از انتقاد هم بدم نمیاد اگه کسی نظرشو بگه هم خوشحال میشم
شاید باعث بشه بیشتر بهش فکر کنم.

دوستون دارم
یا علی!

نظر من اینه که اگه فک کردی مثلا چند سال دیگه درک درستی از عشق پیدا میکنی و وارد عشق میشی و دیگه خیالت راحته که حالا دیگه همه چی تضمینه، اشتباه میکنی!

عشق زمان و مکان نمیشناسه! شکست ها و ناملایماتشم همینطور! چه درک داشته باشی چه نداشته باشی هر لحظه امکان هر اتفاقی هست

سارا/۱۸سال و ۱۲ماه/تهران سه‌شنبه 9 شهریور 1389 ساعت 20:06

سحر عزیزم حرفات واقعا تاثیر آمیز بود و منظور من از اینکه گفتم بخش زیادیش با من جور درنمیاد این بود که من مثل اکثر افرادی که عاشق میشن و ذهنشون بسته میشه نیستم( توجه داشته باشید که گفتم اکثر افراد نه همشون)!خلاصه منظورم این بود که خودمم دنبال راه خلاصی ام!
هرچند که تا الان نتیجه زیادی نداشته و هربار که دیدمش دوباره داغ دلم تازه شده! درباره خودم تحقیق روانشناسی کردم و توی یکی از کتابای فیلسوفی به اسم اشو به جواب رسیدم و فهمیدم این چیزی که من دارم احساس عشق نیست بلکه عقده حقارته! به زبون خودمون یعنی چون من درباره اون احساس کم آوردن میکنم روحم واکنش نشون داده و درگیر مسائل اون شده!(تو چی فکر میکنی منصور؟! یعنی درسته؟!)
سحرجان حرفات واقعا برام ارزشمنده و واقعا ازت خواهش میکنم که اگه بازم چیزی درباره ام به ذهنت رسید منو ازش محروم نکنی. با تشکر مجدد!

سوده /۲۰/کرج یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 19:21

سلام خوبی؟؟ میدونم که میدونی من کیم. ببخش که مجبور شدم با مشخصات مستعار بیام.میدونی که چرا....
این همه مدت با خودم کلنجار میرفتم که دردمو بهت بگم یا نه.........هر روزم به اینجا سر میزدم. اخرش دلمو زدم به دریا..

تو اولین کسی هستی که دارم اینا رو بهت میگم.

راستش یه مدتیه که با یکی دوست شدم..حدودآ پنج ماهی هست.پسر خوبیه اما تنها ایرادش اینه که کنار دوستی سکسم میخواد ببین ما اول دوستی قصدمون ازدواج بود.وهنوزم هست..اما نه به این زودیا.اونم میگه من یه پسرم وتا وقتی که ازدواج کنیم سکس میخوام..



من منکر این که من نمی خوامو پاکمو اینا نیستم اما میترسم ..میترسم که ما اخرش به هم نرسیم اون وقت چی؟ من نمیخوام تا قبل ازدواجم دست کسی بهم بخوره .........میفهمی چی میگم؟؟

البته اون ادم بدی نیس که هر روز با یکی باشه.قضیه دوستی مارو حتی خونواده هامونم میدونن. قضیه خواستگاری تلفنی و اینام بوده.یعنی خانواده هامونم در جریانن.ادمای خیلی اسمو رسم دارین تو شهرمون. یه بار موقع بیرون رفتن گرفتنمون اما به خاطر معروفیتشون ولمون کردن.

میگه تو مال منی منم هر جور بخوام وهر کاری بخوام باهات میکنم.

دوسش دارمو نمیتونم ازش بگذرم..هر روز باید ببینمش اگه نبینم حالم بد میشه.

میگه من نمیفهمم از چی میترسی .اگه باهات کاری کردم که واست بد شد (یعنی اگه اتفاقی افتاد ومثلاااااااااااا ما نتونستیم ازدواج کنیم )برو ازو شکایت کن!!

نمیتونم خودمو راضی کنم منصور..بزار دلیلامو بهت بگم...

اول اینکه میترسم ما با هم ازدواج نکنیمو من تا آخر عمرم نتونم تو چشه شوهرم نگا کنم.


دو این که میترسم فردا که با هم ازدواج کردیم بزنه تو سرم بگه تو همون ادمی هستی که اومدی با من...

سوم اینکه میترسم آخرتی باشه و تو اون دنیا چوب تو آستینم کنن!


چهارم اینکه گاهی به خودم میگم نکنه این فقط منو به خاطر سکس میخواد نه چیز دیگه..؟؟

به نظرت امکان داره همچین آدمی باشه؟؟
اصلآ به نظرت منو دوس داره/؟

از کجا بفهمم که داره آخه؟؟ اخه بعضی وقتا میگه یا سکس بخوا ه یا برو..

دیگه اعصابی واسه جفتمون نمونده ب قران..هر روز سر این موضوع دعوا داریم..تو تمام چیزا تفاهم داریم جز این..الانم که دارم اینو مینویسم باز داریم دعوا میکنیم با اس!


خودمم گاهی به سرم میزنه که برم باهاش.. ..منم مث بقیه نیاز دارم دیگه اما بعدش پشیمون میشم...به خاطر همون دلیلا...

چی کاررررررررررررررررررر کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ترو خدا بگو.. دارم دیونه میشم آخه..
نطرتو بهم میگی؟؟ مرسی..

اهان! سوالی که شاید ازم بپرسی.. ۲۲ سالشه.. دانشجوئه.!

راسی نگی من کیما!

فدات..فعلآ

سلام

البته من نمیدونم کی هستی. فعلا وقت چک کردن آی پی و اینا رو هم ندارم. حالا خودت یواشکی توی یه کامنت جدا بگو. به هر حال بشناسمت بهتر میتونم راهنماییت کنم.

----------------------

شما پس 20 سالته؟ دانشجو هستی؟

ببین میخوام اول از همه آخرشو بهت بگم. معمولا یا بهتر بگم در اغلب موارد ، اگر دختر یا زن از لحاظ جنسی نتونه دوست پسر یا شوهرش رو ارضا کنه باید منتظر جدایی و طلاق یا خیانت باشه.

با این توضیحاتی که از دوستت دادی به نظر میاد ایشون هم جزو همین موارد باشه.


پس چیزی که مشخصه اون سکس میخواد در غیر این صورت باید باهم خداحافظی کنید!

و تو هم که گفتی به اون دلایل حاضر به این کار نیسی مگر اینکه دیگه وسوسه بشی و دیگه نتونی جلوی خودت و اراده ات رو بگیری...


اما حالا من چه کمکی میتونم به تو بکنم؟ تو از من میخوای که بگم برو باهاش سکس کن یا بگم نکن؟


بزار دلایلی که ذکر کردی رو یه بررسی بکنیم


در صورت عدم ازدواجتون، میگی این کار خیانت به شوهر آینده ات هست. پس یعنی از الان پیش بینی کردی حتما با یه پسری ازدواج میکنی که اون هم قبلا هیچ رابطه ای با دخترا نداشته. اما چجوری از این قضیه مطمئن میشی؟ راهشو به ما هم بگو


دلیل دومت اینه که میگی اگه ازدواج کردید این مسئله رو میزنه تو سرت که تو قبل از ازدواج چرا حاضر به سکس با من شدی !!!
ببین همچین آدمی اصلا حیف واژه آدم. همچین شخصی اصلا به درد ازدواج نمیخوره. من میدونم هستن یه سری مردا که این حرفو بعد از ازدواج میزنن. اما واقعا نامردی هست. خدا رو شکر به نظر من تعدادشون کمه اینجور مردا. ولی دلیلت تاحدودی منطقی هست. به هر حال احتمالش هست که از اون آدما باشه که بعد از ازدواج این کارتو چماغ کنه هی بزنه تو سرت


دلیل سومت هم که مربوط به اعتقادات میشه و هر شخصی اعتقادات خودش رو داره.

اما به دلیل چهارمت بیشتر فکر کن. بله امکانش هست. خوبم هست.


اگر بهت گفته یا سکس بخواه یا برو این نشون دهنده اینه که نمیخوام بگم تورو اصلا دوست نداره. اما میشه گفت سکس براش خیلی مهم تر از وجوده توهه! باز بستگی به اینم داره که چند مدته باهم دوستید؟ یعنی میخوام بدونم چقدر تونسته تحمل کنه این رابطه ی بدون سکس رو.

البته به نظر من تو اول باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی

باید با حقایق جامعه کنار بیای

فک کردی چی یه پسر رو به سمت دختر میکشه؟ میل جنسی!

به هر حال پسرا هم نیاز به تخلیه میل جنسی خودشون در رابطه با جنس مخالف دارن و نمیشه اینو انکار کرد. خیلی هم نیاز دارن و رابطه بدون سکس به نظرم سست هست(البته اغلب، نه همیشه). ولی شما اگر بنا به اعتقادات خودت و اون چند دلیلی که ذکر کردی نمیتونی با این مسئله کنار بیای پس باید بی خیال بی اف بشی تا زمانی که ازدواج کنی...

سحر/20/شیراز دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 05:22

سلام

...................سارا جون.........................

خواهش میکنم عزیزم فقط نظراتمو گفتم
بقیش به خودت بستگی داره

عزیزم میشه مشخصات دقیق اون کتابی که خوندی رو برام بنویسی؟
ممنون میشم


(سحرجان حرفات واقعا برام ارزشمنده و واقعا ازت خواهش میکنم که اگه بازم چیزی درباره ام به ذهنت رسید منو ازش محروم نکنی. با تشکر مجدد!)

خواهش میکنم عزیزم... تو لطف داری
حتما
تو هم اگه نظری یا حرفی داشتی بگو

سعی کن خودتو با یه چیزی مشغول کن
یه سر به صفحه گپ و گفتگو بزن بچه ها خیلی پایه هستن
باهاشون سر صحبتو وا کن و وارد بحث شو خودمم هواتو دارم


..................................منصور..................................

(نظر من اینه که اگه فک کردی مثلا چند سال دیگه درک درستی از عشق پیدا میکنی و وارد عشق میشی و دیگه خیالت راحته که حالا دیگه همه چی تضمینه، اشتباه میکنی! )

ممنون که نظرتو گفتی
نه اصلا به تضمین بودن قضیه واین چیزا فکر نمیکنم
میدونی چیه؟
من هنوز تکلیفم با خودم روشن نیست
نمیدونم کجا وایسادمو به چی میخوام برسم
شاید اقتضایه سنم باشه به هر حال هنوز خودمو پیدا نکردم
شاید کمتر کسی درگیر این موضوعا بشه ولی متاسفانه یا خوشبختانه من یکی از اونام بدجوری درگیرش شدم و دلم میخواد خودمو بشناسم ولی نمیدونم چجوری
دوست دارم وقتی به کسی دل ببندم که حداقل خودمو شناخته باشم بعد سعی کنم اونو بشناسم



(عشق زمان و مکان نمیشناسه! شکست ها و ناملایماتشم همینطور! چه درک داشته باشی چه نداشته باشی هر لحظه امکان هر اتفاقی هست )

درسته... گاهی وقتا هم میشه رابطه ای که خیلی حساب شده و درست و حسابی شروع شده یه پایان بد و غیر قابل انتظار داشته باشه

اینا رو میدونم این مشکلات هم قابل پیش بینی نیست

گفتم که من هنوز با خودم کنار نیومدم


یه مدت پیش که یه مورد برام پیش اومد خیلی با خودم کلنجار رفتم تا به یه نتیجه برسم و تکلیف خودمو با خودم روشن کنم
ولی
نمیدونم چرا واگذارش کردم به زمان
گفتم شاید زمان خودش تکلیف منو روشن کنه یا شاید فرصت بهتری واسه فک کردن پیش بیاد برام

حالا که چند روزه بحثشو اینجا میکنم دوباره درگیرش شدم
شاید فرصت بدی نباشه که بیشتر درموردش فکر کنم
خیلی خوبه چون تا حالا واقعیتش زیاد درموردش با کسی حرف نزدم شاید یه بار که اونم چون احساس کردم به نتیجه نمیرسم زیاد بحثشو باز نکردم و سعی کردم دیگه درموردش کمتر صحبت کنم


نمیدونم متوجه منظورم میشید یا نه...

به هرحال بدم نمیاد با کسی درموردش بحث کنم... ممنون میشم نظر بدید

بوووووووووووس

یا علی!

سوده/۲۰/کرج چهارشنبه 17 شهریور 1389 ساعت 12:03

سلام

مرسی که کمکم کردی..
من یه نتیجه کلی گرفتم اونم اینکه اگه دوسش دارم باید باهاش را بیام..!

منم که نمیخوام از دستش بدم.راستش منصور این جزء یکی از اون پسراییه که دست رو هر دختری بزاره بهش نه نمیگن..!چرا؟؟ ما که با هم تعارف نداریم اون از خیلی جهات از من سرتره!

از نظر مالی.. از نظز رشته تحصیلی.. از نظر دانشگاه.. حتی شغل پدر مادرش.
اما از نظر قیافه فک کنم من بهتر باشم..نه که قیافش بد باشه ها! نه در کل..من قیافم یه کم بهتر از اونه.این تنها امتیازیه که دارم!




حالا به نظرت همچین پسری چرا با من دوس شده و منو واسه ازدواج میخواد؟؟
خودش همیشه بهم میگه که دوسم داره..منم تا حدییییییی باور میکنم..

آره من دانشجوئم..اگه قراری بر ازدواج باشه بعد تموم شدن درس منه..
تقریبآ سه ترم اینام مونده.



گفتی که

((ببین میخوام اول از همه آخرشو بهت بگم. "معمولا یا بهتر بگم در اغلب موارد" ، اگر دختر یا زن از لحاظ جنسی نتونه دوست پسر یا شوهرش رو ارضا کنه باید منتظر جدایی و طلاق یا خیانت باشه.))


اونم همیشه همینو به من میگه..میگه من نمیرم دنبال آدم دیگه ای اما تو باید انقد منو جذب خودت کنی که من سراغ هیشکی نرم..!

چه مدته با هم دوستیم؟؟ حدودا ۶ ماه اینا...........

تو این مدتم جلو خودشو گرفته..

یه چیزی داره بهم میگه این پسره رو از دست نده! دختر چشم و گوش بسته ای نیسم..! خودم فک میکنم زرنگم.. با تمام این حرفا میخوام جدی جدی جذب خودم کنمش..

باشه بهت میگم کیم. کامنت بعدی رو ندرجونی ها!!


فعلآ..بازم ممنون..

احساس من اینه که برای خوشگلیت تورو انتخاب کرده و بیشترین انگیزه اش هم، هم آغوشی با تو هست و بعدش هم بعید میدونم تورو برای ازدواج انتخاب کرده باشه...

با این تفاصیل دیگه خودت تصمیمتو بگیر که رابطه ات چجوری باهاش باشه....

فاطی 22 بابل پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 13:11

سلام سوده جون

خوبی؟

در مورد رابطه با دوستت بیشتر وضیح بده چند وقته با همینن؟

به غیر تو با دختر دیگه ای بوده ؟قبلا سکس داشته؟

راستش در مورد این که بت میگه بعدا میتونی ازم شکایت کنی باید بگم مگه خودت نگفتی که یه بار گرفتنتون اما چون خونواده معروفی بودن ولتون

کردن پس در مورد شکایت زیاد امید وار نباش چون فکر نکنم دستت به جایی بند باشه؟

چرا الان باهم ازدواج نمیکنین؟؟

حرفهای منصورم کاملا درسته اما درمورد دوستیت بیشتر بگو تا بهتر راهنماییت کنیم عزیزم

سارا/۱۸ سال و ۱۲ماه/تهران پنج‌شنبه 18 شهریور 1389 ساعت 14:23

سحرجان مشخصات کتابه اینه:
نویسنده:اشو (osho)
نام کتاب: شهامت
مترجم: خدیجه تقی پور

این کتاب به نظر من عالیه و یکی از فصل هاش به اسم شهامت عشقه که کسانی که مشکلات احساسی دارن با خوندن اون قسمت کتاب که درمورد احساساته میتونن مشکلاتشونو حل کنند! من خودم از وقتی این کتابو خوندم به ریشه روانی احساسم به اون طرف رسیدم! پیشنهاد میکنم که حتما بخونینش!

سوده...۲۰...کرج جمعه 19 شهریور 1389 ساعت 13:08

سلامممممم


یعنی به نظر توام منو واسه همین میخواد؟؟ خودمم ته ته دلم همچین حسی دارم! اما نمیتونم ازش بگذرم. نمیدونم. گاهی حرفاش مطمئنم میکنه که میخواد منو وگاهیم......

به هر حال من این رابطه رو ادامش میدم...
گذشت زمان همه چی رو معلوم میکنه. اما اگه یه روز احساس کنم کار داره به جاهای باریک میکشه این رابطه رو قطعش میکنم.تا اینجا که ادامه دادیم و میدیم فعلآ...
مرسی منصور جان...


فاطی جون از توام ممنون.. ما حدودآ ۵...۶ ماهه با همیم.. من که خیلییییییییی وابسته شم اونو فک کنم تا حدی مث منه..

آره قبلآ دوس دختر داشته یکی.. اما بعدآ جدا شدن.. والا از سکسشون خبر ندارم اما احتمالآ داشتن دیگه.. خودش که مستقیم بهم نگفته/..


در مورد اون که بیرون گرفتنمون از اون زاویه که تو گفتی نگا نکرده بودم اما به هر حال یه پلیس پیدا میشه که بیاد به حرف من گوش بده دیگه مگه نه؟؟


ولی من این دلو جرئتو ندارم که باهاش برم جایی و کارم به شکایتو اینا برسه.

الان که گفتم میخوام باهاش ادامه بدم ...تا ببینیم چی پیش میاد ...بارم از لطف جفتتون ممنون




کیمیا/۱۵/اهواز شنبه 20 شهریور 1389 ساعت 19:15

منصور من یه سردایی دارم اسمش سیناست من از اون موقعی که خودم شناختم عاشق اون بودم حتی یه بار که ژنج سالم بود رفتم به داییم گفتم داییم گفتم دایی من سیتا رو خیلی دوست دارم و میخوام وقتی بزرگ شدم با اون ازدواج کنم در صورتی که اونم تا الان هیچ علاقه ای از خودش نسبت به من نشون نداده چون سینا اصولا ادم توداریه منم کسایی رو که خیلی خیلی دوسشون دارمو اذیت میکنم یعنی از وقتیم کوچیک بودم سینا یه لحظه ام از دست کتک های من ارامش ندشت الان امسالم کنکور رتبه خوبی بدست نیاورد و شد ده هزار منم اخرین اذیتی که کردمش این بود که تیزهوشان قبول شدنم تو سرش زدم اون خیلی از دست من نارحت شد به نظر تو الان درسته که برم بهش بگم که دوستش دارم اون الان از دست من خیلی ناراحته

به نظرم الان نرو طرفش اصلا. یهو دیدی تلافی همه اون کتک ها رو از سرت درآورد

کیمیا/۱۵/اهواز یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 13:08

منصور اخه من بدون اون زندگی ندارم هروقتم میبینمش دست و پام شروع میکنه به لرزیدن صورتم گر میگیره هر وقت میخوام برم ببینمش دیوونه میشم از خوشحالی چندوقت پیش توسط دخترعمه ام سرکارش گذاشتم پا داد و یه روز نشده چه حرفهایی میزد شروع کرد اول گفت تو اهل سکس هستی بهش گفت اصلا و ابدا و پرسید راجع به اون چیزا چیزی میدونی اونم جواب داد من هیچی نمیدونم گفت مثلا کیر کس دختر عمه ام جواب داد نگاه کن من هیچی نمیدونم لطف کن دیگه ام به من زنگ نزن گفت بذار حرف اخرم پس بهت بزنم گفت بگو سینا گفت کس همونیه که تو داری دخترعمه ام جواب داد همونم تو دهنت و قطع کرد تا دو سه روزم سینا بهش زنگ میزد ولی دیگه جوابش تمیداد به منم گفت کیمیا سینا لیاقت دختر پاکی مثل تو نداره تو به خاطر اون قید همه چیو زدی و از خیر دوست پسرداشتن و اینا گذشتی اون وقت ببین اون اشغال چه کارایی که نمیکنه منصور سینا جزو اون ادمایی که خودشون خیلی ساده نشون میدن من این حرفها رو که زد اصلا باور نمیکردم ولی هنوزم دوستش دارمو نمیتونم ازش دل بکنم هر میخوام فراموشش کنم دوباره میبینمشو همه چی از یادم میره و حاضرم به خاطرش همه کاری بکنم دیشبم خونشون شام دعوت بودیم و من اصلا ادم دیگه ای شده بودم من توی جمع نشون میدم که از سینا بدم میاد و باخانواده اش مشکل دارم مخصوصا خواهرش منصور به نظرت میشه به همچین ادمایی اعتماد کنم

به نظر من بی خیالش شو

ببین این یه احساسه. یه روزی هم تموم میشه. بنابراین بهتره زودتر خودت تمومش کنی. سعی کن دیگه بهش فکر نکنی

فاطی 22 یکشنبه 21 شهریور 1389 ساعت 19:30

سلام سوده جون

عزیزم برات ارزوی موفقیت میکنم امیدورام واست مشکلی پیش نیاد اما سعی کن تو رابطتت یه سیاست درستی هم داشته باشی

ولا ما که دوستت خوب نمشنایس که بخوایم درموردش کامل قضاوت کنیم به هرحال مواظب خودت باش

موفق باشی

سامیه۲۰تهران دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 21:58

من مشکل خاصی نداشتم که بگم مشکل بچه هارو خوندم راهنمایی های عاقلانه بهم خیلی کمک کرد

سارا/۱۹/تهران چهارشنبه 24 شهریور 1389 ساعت 23:07

فقط میخواستم بگم کسی که اینقدر عاشقش بودم با دوست صمیمیم دوست شد! دوستان از حرفای من تجربه کنید و اینقدر راحت احساسات پاکتون رو به کسانی که لیاقتتون رو ندارن ندین وگرنه به عاقیت من دچار میشین!
هی میخوام بزنم زیر گریه ولی جلوی خودمو میگیرم و به خودم میگم اون لیاقت اشک منو نداره! الان واقعا بلاتکلیفم! نمیدونم چی کار کنم؟! نمیدونم به خودم بخندم یا به اون! واقعا احساس میکنم در حقم نامردی شده!

من ۲۶ سالمه


طبق تجربه و چیزهایی که دیدم، به تو میگم الان نه گریه کن نه بخند. ولی از درون خوشحال باش.

چرا که در اوایل جوانی یه تجربه عالی به دست آوردی که در ادامه زندگیت خیلی به دردت میخوره

سارا/۱۹/تهران پنج‌شنبه 25 شهریور 1389 ساعت 15:37

مثل همیشه حق با توئه منصور! هرچی گفتی درست دراومد! واقعا ممنون.

سوته دل/.../... شنبه 27 شهریور 1389 ساعت 12:55

من 32ساله هسنم تا کنون ازدواج نکرده ام امسال که تصمیم به ازدواج گرفتم برای 4 مورد خواستگاری رفتم ولی به علت اینکه من مشکل جسمی دارم و راه رفتن برایم قدری مشکل است تاکنون برای زندگی مشترک با شکست مواجه شدم من از لحاظ شغلی بیش از 10 ساله که استخدام یک شرکت می باشم و درآمد خوبی دارم و ماشین و خانه هم شکر خدا فرآهم کرده ام و اما دیگه خسته شده ام از این خواستگاری رفتن و جواب نه شنیدن. تنها به این فکر می کنم که مدتی این امر را کنار گذارم تا در آینده چی پیش بیاد
آدم پرتوقعی نیستم و تنها خواسته ام اینکه همسر آینده نجیب و با ایمان باشه و دیگر هیچ چیز برایم مهم نیست .
از دوستان خواهش دارم تجربه یا پیشنهادی در این زمینه دارند اعلام نمایند. ممنون

آقا این حرفا چیه میزنی. دخترا دارن گریه میکنن برای اینکه یه خواستگار بیاد براشون...

شما غیر از مشکل جسمی دیگه مشکلی نداری از لحاظ ظاهری؟

شما کدوم شهری؟

خب برو از یه خانواده سطح پایین که توقعشون کمتره دختر بگیر.

به نظر من دخترایی که شما رو با این ویژگیتون بخوان زیادن. باید بگردی. اولین دغدغه دخترا وضعیت مالی خواستگارشونه! که از این نظر شما میگی اوکی هستی! دیگه حالا راه رفتن یکم برات مشکله که هستن دخترایی که با این مسئله کنار بیان


خلاصه که بیشتر بگرد. 4 تا خواستگاری رفتن که چیزی نیس. پسر دایی من دو برابر شما خواستگاری رفت

سوته دل/.../... دوشنبه 29 شهریور 1389 ساعت 07:57

سلام منصور
ممنون از شما که برای همه راهنما و مشاور خوبی هستی
من در یکی از شهرستان های کوچک کرمان زندگی می کنم ازنظر ظاهری هیچ مشکلی ندارم ، چه کنم که محیط های کوچک مشکلات خاص خودش را دارد. و من بیش از یک ساله که عضو گروه شما هستم که هر روز برایم ایمیل می فرستی

تصمیم دارم چند وقتی صبر کنم تا ببینم خواست خدا چه باشد. چون من سعی و تلاش خودم را کردم و مابقی را به خداوند منان می سپارم چون تقدیر و سرنوشت هر کس در دست اوست

خداوندا تقدیرم را زیبا بنویس و کمکم کن تا آنچه را که تو دور می خواهی من زود نخواهم و آنچه را که تو زود می خواهی من دور نخواهم .

یه وخ این کارو نکنی ها. همین که تقدیر و سپردن به دست خدا و اینا

بازم تلاش کن پیدا میشه اون شخص مورد نظر

aida/17/esfahan دوشنبه 8 آذر 1389 ساعت 15:18

سلام به همگیبچه ها یه مشکلی دارم اومدم باهاتون در میون بزارم .راه حل بدین ممنون میشم.مشکلم اینه:
اوایل سال 88 یکی از پسرای فامیل دورمون شماره ی منو از توی یکی از وسایلام پیدا کردو بهم زنگید.منم چون شمارشو نداشتم جواب دادم دیدم اونه.چون بچه بدی نبود و ضمنا خیلی باحال بود باهاش حرف زدم و خلاصه این جوری بام دوست شد یا بهتره بگم با هم دوست شدیم.
اینم بگم که دوستیمون فقط و فقط در حد تلفن و اس بود و حتی با هم بیرونم نمیرفتیم. منم تا اون موقع بی اف نداشتم. اینم بگو که من یکی دیگرو دوس داشتمو واسه این با این دوس شدم که بتونم سینا رو فراموش کنم اما وقتی فهمیدم نمیتونم سینارو فراموش کنم به این پسره گفتم من یکی دیگرو دوس دارم و دیگه دوستیمون تمومه. اونم اول بغض و بعدم ناله که نه من دوستت دارم .سه سال دیه به مامانمینا میگم بیان جلو.
منم که دیدم پسره خیلی پیله است یه شب که زنگید بش گفتم مامانم فهمیده و میخاد گوشی رو بگیره بلکه اون دست برداره.اونم گفت باشه پس یه عکس واسم بیار منم گفتم به خواب ببینی. اما دو صفحه از شعرامو بهش دادم. اونم صبح روز بعدش که من رفتم زبانسرا اومد اونجا .حالا زبانسرام بغل خونمونمه! زبون ادم حالیش نمیشد خلاصه هرچی بم داده بود پسش دادم گفتم تورو بخیرو مارو به سلامت...

اما از پارسال تا حالا این دو هفته یبار میزنگه رو اعصابم اسکی میره/

هرچی بش میگم نزنگ حرف سرش نمیشه .یه ماه پیشم رفته به داییش که شوهر خاله من میشه گفته با زنت قهری؟داییش میگه تو از کجا فهمیدی؟ پسره هم میگه ایدا گفته( خر نفهم گذاشته کف دست داییش که میشه شوهر خاله من/اونم رفته به خالم گفته /خالمم رفته گذاشته کف دست مامانم)
مامانم میاد به من میگه تو با فلانی به هم زنگ میزنین؟ منم دیدم مامانم خبر داره نمیشد حاشا کنم بش گفتم اون میزنگید مزاحم میشد منم برمیداشتم بش میگفتم نزنگ(حالا مامانم بهم بی اتماد شده)

بدبختی من اینه که چند روز پیشا زنگ زد خونه(اخه خریت تا چه حد؟) منم به بی اف دوستم گفتم بهش زنگ بزنه بگه چرا مزاحم میشی؟
یه ربع بعدش پسره بیشعور اس ام اس داد که حالا دیگه واسه من ادم میفرستی؟روزگارتو سیاه میکنم .میرم صدتا حرف دیگم در میارم میزارم رو رابطمون کل فامیلو پخش میکنم به خصوص مامان بابات و اینا...

بعد چند دقیقه بم گفت این پسره کیه به من میزنگه ؟نکنه دوست پسر جدیدته؟ اگه بگی با اون رابطا ای داری به خدا شاهرگمو میزنم (منظورش بی اف دوستم بود)
منم خواستم بگم برو بزن من نفس راحتی بکشم ترسیدم اتیشی بشه.

بگین چیکار کنم که :
1) دست از سرم برداره
2) هرچند من حتی باش بیرون نمیرفتم اما اگه برای انتقام بخواد بره از خودش حرف در بیاره و تو فامیل پخش کنه چیکار کنم؟ چطور قانعش کنم که اینکارو نکنه؟

اگه جای من بودین چیکار میکردین؟
کمک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کمک واقعا موندم که چیکار کنم.خواهشا همین امروز جواب بدین
داداشی رو راهنماییت حساب کردم اخه تو پسری هم جنساتو بهتر میشناسی

بله من همجنسامو خوب میشناسم


واسه همین بهت میگم به تهدیداش توجهی نکن. جوابشو نده. بی محلی کن تا بره پی کارش


از حرف تا عمل خیلی فاصله هست. کاری نمیکنه. اما وقتی ببینه تو میترسی بدتر تهدیدت میکنه


نگران نباش. حالا گیریم زنگ بزنه کلی هم چرت و پرت بگه و خالی ببنده برای پدر و مادرت. تو که خلافی نکردی از چی میترسی. به مامانت قضیه رو از سیر تا پیاز تعریف کن. وقتی ببینه تو بهش اعتماد کردی اونم هواتو داره

ایدا/17و11ماه/اصفهان سه‌شنبه 9 آذر 1389 ساعت 15:01

مرسی داداشی.صفحه رو رفرش کردم نظرم درج شده بود.بازم تشکر

اما... اخه من که میگم خیلی کله خره تا حالا چند بار زنگیده خونمون به کنار/تازه رفته به داییشم گفته/ با این حساب به نظرت تهدیدشو عملی میکنه یا نه؟

تازه تو خونواده ما دوستی با یه پسر واسه دختر خلاف بزرگی محسوب میشه واسه همین نمیخام تهدیدشو عملی کنه /مامانمم خیلی آنتی حاله میره میزاره کف دست بابا و خاله و .../
کلی هم جنجال به پا میکنه/ با این تفاسیر بازم صلاحه که برم به مامانی بگم؟

موندم توی گل بلانصبت مثه خر 4 دستو پا

بازم مرسی

خب مگه نمیگی چند بار زنگ زده خونه. دیگه باید ترست ریخته باشه

چرا فک میکنی فقط تو خونواده شما دوستی یه جرم بزرگ محسوب میشه؟


مرگ یه بار شیون یه بار

شما با جدیت همون کاری که گفتم رو انجام بده ایشالا به خیر و خوشی تموم میشه این داستان!

شیرین قم یکشنبه 28 آذر 1389 ساعت 20:06

منصورجون وقتی اون کامنت هاموحذف کردی بهم خبربده توی همین صفحه

سلام. من بالای صفحه نوشتم که امکان این کار نیست

ساناز/۱۸ جمعه 3 دی 1389 ساعت 20:05

سلام داداشی. خیلی وقت بود تو وبلاگت نیومده بودم نمیدونستم هنوزم آپش میکنی! بازم دلم گرفته بازم جایی بهتر از وب تو پیدا نکردم. اون موقع ها برات مینوشتم ک دوسش دارم مینوشتم دوسم داره ولی بعضی از دوستام و بعضی از دوستای اون نمیخوان ما باهم باشیم هرروز یکی از دوستام سر راهش سبز میشد یا دوستای اون دخترای خشگلو بهش معرفی میکردن تا منو فراموش کنه میخواستن ازم بگیرنش ولی نمیتونستن نمیدونم چرا از من خوششون نمیومد؛البته قبلا بهشون اعتنا نمیکرد ولی یه ماه پیش بیخبر رفت خطشو عوض کرد خونشو عوض کرد تا امشب ازش خبری نداشتم ولی بیادش بودم سر همه قولام موندم ب هیچکس جز اون فکر نکردم؛با خط جدیدش زنگ زد و فقط حالمو رسید گفت رفتنش برای این بود ک حرفای خوبی پشت سرم نمیزنن نگفت اومده ک بمونه ولی فعلا هست وقی صداشو شنیدم همه حرفایی ک هرشب مرور میکردم تا اگه یه روز اتفاقی دیدمش بهش بگم یادم رفت نمیگه چی شنیده ولی میدونم ک دروغ بوده نمیدونم چطوری بهش ثابت کنم دوستاش دشمنای منن میخوام بمونه بنظر شما چکار کنم ک منو باور کنه؟ از تنهایی خسته شدم خیلی مشکلات زندگیم کم بود این دل لعنتیمم عاشق شد دلم میخواد باهاش بمونم ولی عقلم میه احمق اگه دوباره بره چی؟اینبار شک ندارم از غصه دق میکنم

سلام به روی ماهت

خدا رو شکر پس توی این وانفسای درگیری های عشقی و احساسی و عاطفی، ظاهرا نسبت به ندای عقلت بی تفاوت نیستی! همین میتونه حس امید رو زنده نگه داره!

بله حقیقت اینه که عاشقی خیلی قشنگه اما بدجوری قلب و روح آدمو درگیر میکنه!

من خودم رو برات مثال میزنم! من آدمی هستم که عاشق بشم دیگه باید بیان از تو جوب جمعم کنن! خیلی اون حس عاشقی رو دوس دارم. حتی فکر به اون حس هم بدن آدمو مور مور میکنه! من به خوبی درک میکنم شما رو. دستم روی نبض نسل خودمه. میفهممشون

خب اعتقاد من اینه که وقتی میخوام عاشق بشم به خودم میگم منصور قلبتو آماده کن برای هر اتفاقی! عاشقی در اکثر اوقات یعنی شاید در 90 درصد عاشقی ها اتفاق هایی میفته که بدجوری قلبت رو آزار میده! از فشردگی قلب یا یه خراش سطحی بگیر تا یه زخم عمیق که جاش هیچ وقت خوب نمیشه! دیگه بستگی به شانست داره!


شما الان وارد یه فرایند احساسی و عاطفی با دوز بالا شدی!

خودت میگی یه مدت نبوده و کم کم داشتی از اون فرایند خارج میشدی! الان دوباره برگشته و میخواد باز تورو وارد این جریان به اصطلاح عاشقی کنه!

با خودت فکر کن! ببین واقعا میارزه یا نه! یعنی شما فرض رو بر این بگیر که توی این جریان عاشقی که حس خوبی هم توش هست و حسابی هم حال بهت میده، قراره قلبت علیرغم این حال کردنا، دردهای سختی هم متحمل بشه! با خودت فکر کن ببین این حال کردنه میارزه به اون دردها و ضربه های روحی(به قول خودت این بار از غصه دق میکنی البته خدا نکنه)!

اگر میبینی نمیارزه پس به ندای عقلانیتت گوش بده و یک بار برای همیشه تصمیم قاطع بگیر و عملی کن!

سپیده/21/تهران یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 12:56

سلام مرسی از این فکر جالبت؛ فکر می کنم تو زندگی خیلیا تاثیر داشتی؛ منم الان واقعا به کمک همتون احتیاج دارم.
سال سوم دبیرستان با یک پسری اشنا شدم که از من 4 سال بزرگتربود اوایل حسی خاصی بخش نداشتم اما چیزی نگذشت که دلبستش شدم، البته هفته اول با پدرم صحبت کرد واسه خواستگاری اما پدرم مخالفت کرد به علت سنم، دیگه فقط با نظر اون زندگی می کردم خیلی روم حساس بود یک سال به خاطرش دانشگاه نرفتم ،خیلی از این کارا کردم که فقط راضی باشه، بعد از 6ماه ما با هم رابطه ی جنسی داشتیم(سکس کامل)،نمی دونم چرا اما با اینکه مخالف بودم هیچ وقت نگفتم ،بعداز یک سال و نیم تموم کردم چون شکاک وبدبین بود و با دختری دیگه دوست شده بود ، بعد از اینکه تموم کردم خودکشی کرد ،تهدیدم کرد ،دستشو رو من بلند می کرد و......اما به هر ترتیبی ازش جدا شدم با اینکه دکترش می گفت مریض باید مواظب خودم باشم اما مردن خیلی بهتر بود.
تا یک سال پیش تحمل کردم (اخه همسایمون) همه ی کاراشو تا اینکه دیگه خسته شدم و با پسر دیگه دوست شده بودم واقعا اخلاقش خوب بود و کامل(البته بعدها فهمیدم خیلی از حرفاش دروغ بوده) که کمکم کرد
تا از زندگیم پاکش کنه ، به دوست پسر اولیم گفتیم ازدواج کردیم اولش می خواست جفتمونو بکشه.( فقط حرفش بود) (البته دیگه تنها از خونه بیرون نرفتم یه جورای زندونی بودم)حالا از دوست پسر دومیم هم جدا شدم خیلی واسم سخت بود گرچه بهترین کار همین بود.
و حالا همش عصبیم، می ترسم همش انگار یکی دنبالمه تا الان زندگی نابود شده حس می کنم دیگه نمی تونم ازدواج موفقی داشته وبیشتر از خودم بدم می یاد با اینکه الان دوباره دارم درس می خونم واسه کنکور و خودمو سر گرم کردم اما همش نگرانم انگار منتظر یه اتفاقم و تازگیا خیلی بیشتر شده چون دوست پسر اولم برگشته و فهمیده من ازدواج نکردم با اینکه نمی دونم می خواد چی بهم بگه اما استرس می گیرم وقتی می بینمش
می خوام همه گذشتم پاک شه تا دوباره شروع کنم
حالا بنظرتون باید چی کار کنم؟
چه جوری گذشتمو پاک کنم؟
چه جوری اون ادم از زندگیم دور کنم؟
واقعا ممنونم همین اندازه که نوشتم بهم آرامش داد حس کردم یکی حرفامو می شنوه.

درود بر تویی که دلت خسته اس اما هنوز ناامید نشدی

قبل از هرچیزی باید اینو باور کنی و بهش ایمان بیاری که هیچ کاری نشد نداره و جلوی ضرر رو از هرجایی بگیری منفعته!

اولین و مهمترین کاری که باید بکنی اینه که رفتارت رو عوض کنی!

یه آدم جدیدی بشی. جوری که حتی مثلا اون بی اف سابقت فردا ببیندت و توی چشمات نگاه کنه بدون هیچ صحبتی متوجه بشه حتی نگاهتم مثه قبل نیست..

نیاز نیس آدم بداخلاقی بشی. نه! همون آدم خوب باش. منتها نوع نگاهت رو عوض کن. لحن صحبتت رو عوض کن. آنچنان قاطعانه این کار رو انجام بده که جای هیچ بحثی نمونه!

میخوام اگر دوست پسرهای سابقت یا هرکسی که به این شکلی که گفتی توی زندگیت بوده وقتی باهات برخورد میکنه دیگه مطمئن بشه تو تغییر کردی. اون آدم گذشته نیستی!

تنها با این روش هست که بی خیالت میشه! فقط قاطعیت در این تغییر نگاه و صحبت و برخورد و رفتار رو یادت نره!

حالا لزوما نیاز نیس توی برخورد با همه اطرفیان و خانواده ات رفتارتو عوض کنی! همین که در برخورد با همونایی که مدنظرت هستن این تغییر قاطعانه رو انجام بدی کفایت میکنه!

وقتی این مرحله رو پشت سر گذاشتی و بی افت هم ازت دور شد دیگه با توجه به سنت که 21 ساله هم هستی و تازه اول راهی و من شنیدم توی تهران سن ازدواج دخترا به نزدیک 30 سال رسیده، پس جای نگرانی نیست! سعی کن همینجور که سنت بالا رفته و داره میره بلوغ فکری بهتری هم داشته باشی! عقلت هم به موازات سنت رشد کنه! از اشتباهات گذشته ات درس بگیر و دیگه تکرارشون نکن! سعی کن قبل از شروع هر کاری به خوبی بهش فکر کنی بعد عمل کنی تا درصد خطا پایین بیاد....

فراموش نکن تازه اول راهی و میتونی یه زندگی نو و جدیدی رو شروع کنی و موفق هم باشی. همه چی به اراده ی خودت برمیگرده....

سپیده/21/تهران یکشنبه 5 دی 1389 ساعت 19:35

ممنون از راهنمایی خوبت
سعی خودمو می کنم تا همون جوری که گفتی برخورد کنم.
بازم مرسی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد