محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

سوتین های معروف بیاید سوتی های باحالتون رو تعریف کنید

نظرات 60 + ارسال نظر
منصور قیامت دوشنبه 23 فروردین 1389 ساعت 02:46

سوتی هاتون باحال باشه ها

سکینه پنج‌شنبه 26 فروردین 1389 ساعت 01:42

امروز به یکی از پسرای کلاسمون که لره گفتم لرا یکم یل میزنن گفت منظورت یوله
گفتم اره همون
البته پسره خوبیه از این حرفم بدش نیومد

:)))))))))

امروز با یکی از رفقا تلفنی صحبت میکردیم گفت دوستام اس ام اس دادن که میای هفته دیگه باهم بریم کَلَک چال!!!

گفتم اس ام اس فارسی بود؟

گفت آره چطور مگه!


گفتم اون kalak chal نیس! kolak chale

=))))))))))))))

ولی خدایی اگر میرفت پیش دوستاش میگفت منم باهاتون میام kalakchal چه بساط خنده ای میشد :)))

نیما 23 رشت سه‌شنبه 31 فروردین 1389 ساعت 18:51

اقا یه بار ما حموم مون نم داده بود بنا اورده بودیم تعمیر کرده بود قرار بود بعد از ظهر بیاد بقیه ی کاراش انجام بده این بابای منم هر وقت می خوادبخوابه گوشیش می ذاره پیش من می گه هر کی زنگ زد بگو رفته بیرون رفته حمومی جایی برگشت زنگ می زنه اقا بعد از ظهر این بنا زنگ زد می خواس بیادش از من پرسید بابات کجاست من گفتم حمومه اقا این هر چی از دهنش در اومد گفت که مگه من نگفته بودم نرید حموم این چسباش تازه زدم اصلا من دیگه نمی یام واسه تعمیر ....

سحر/19/شیراز سه‌شنبه 31 فروردین 1389 ساعت 22:00

یه دفه میخواستم به دوستم بگم: خوبی؟ چطوری؟
گفتم: خوطوری؟


یه بار هم میخواستم به فروشنده بگم فردا بازین؟
گفتم: بردا فازین؟

فروشندهه اینجوری شد


مهسا/16/تبریز چهارشنبه 1 اردیبهشت 1389 ساعت 19:58


امروز اردو که بودیم من رفتم دستشویی بعدا که دراومدم دیدم بالاش نوشته:

توالت برادران

:)))

مهسا-۱۶-سنندج پنج‌شنبه 16 اردیبهشت 1389 ساعت 17:41

دوباره سلام من هنوز تو کف دوباره دیدنتونم!
الهی قربونتون برم.........
این سوتی تازه یادم اومد خیلی باحاله:
یه روز تویه مهمونی بودم.اونم چه مهمونیی از اون مهمونی ها که همه باکلاسن و با همه تعارف داری و کسی رو خوب نمیشناسی!
خلاصه همه حرف میزدیم!بحث رفت رو قرص های اکس و مواد مخدر یهو یکی از بزرگای مجلس خواست بگه قرص اکس یادش رفت روبه همه گفت:
اسمه اون قرص روان گردان ها چی بود؟
منم هول شدم اومدم زود جواب بدم با صدای بلند گفتم: سکس
یهو همه ساکت شدن برگشتن منو نگاه کردن!منو میگی؟داشتم از خجالت میمردم!عین لبو قرمز شدم........
یهو یکی از پسرایی که تو مجلس بود و از من خوشش میومد به خاطره اینکه ضایه نشم گفت:
راست میگه قرص اکس......
دیگه تا آخره اون مهمونی حرف نزدم
هنوزم که یادم میفته نزدیکه از خجالت آب بشم..........

مریم/۲۱/تهران چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 22:46

من هفته قبل با دوستم نمایشگاه کتاب بودم

رفتیم لیست کتابارو بگیریم که از روش انتخاب کنیم

توی داستانا نوشته بود سفرهای مارکوپولو

من اشتباهی خوندم سفر های مار ُ کوپولو

دوستم گفت یه بار دیگه نگا کن بخون واسم

دیدم ایوووووووول چه سوتی دادم

=))))

Midnight Blue/21 جمعه 14 خرداد 1389 ساعت 17:55

سلام به همگی

می خواستم آلبوم جدید مرتضی سرمدی رو بخرم. رفتم داخل یه مغازه خدمات صوتی و تصویری.

گفتم آلبوم سرمدی رو می خوام. فروشنده جوون و های فشن بود. گفت چرا آلبوم ر.ت رو نمی خرید؟ (اسم نمیبرم بیشتر به ش بنخوره بیچاره)

گفتم ااااااااااااااااااااای به این هم میگید خواننده؟؟؟؟؟

نه بالا نه پایین طرف قاط زد... که شما سلیقه ندارید... مگه چیش کمه... شماها چون بومیه تحویلش نمی گیریدو یه بغل نیشو کنایه های مریخی

منم که تهِ لجبازی... گفتم نمی خوام مگه زوره؟ از ترانه ها و غرو فر صداش بدم میاد. حالا سرمدی دارید یا برم یه مغازه دیگه؟

پسره هم با یه تن اخم، واسه م سی دی رایت کرد. پولو دادم و زدم از مغازه بیرون که...

چشمت روز بد نبینه... پوستر بزرگ خواننده مورد نظر رو ویترین بود

همین خود فروشندهه بود!!!

هنوز داشت نگام می کرد. یه خنده شیاطینی هم رو لبش بود که انگار من شوکه شدم که فهمیدم خودشه.

منم نامردی نکردم با هزار نگاه و ادای ممکن رو به عکس، بیشتر حرسشو درآوردم.

رسیدم خونه دیدم نامرد! بی شعور! بادمجون! زردچوبه صفت نسناس! mp3 ترانه های خودشو رایت کرده.

shahab/19/karaj دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 17:26

من توی چالوس چون زیاد میرم و همه ی مغازه دار ها رو میشناسم توی مغازه ی یکی از دوستام به اسم سینا بودم اونجا همه دوستمو به اسم خودش صدا میزنن داشتیم صحبت می کردیم که یه دختره اومد تو گفت
سلام آقا سینا یه رب میدین.
من مرده بودم از خنده میگفتیم سینا یه ربع بهش بده دیگه .

امین/۲۴/تهران دوشنبه 24 خرداد 1389 ساعت 21:51

سلام سوتی های سحر/19/شیراز و مهسا-۱۶-سنندج خیلی باحال بود روحتون شاد . . .!
حالا من چند تا مینویسم البته همش واسه خودم نیست واسه چندتا از رفقا هست که منم مینوسیم ایشاالله که راضی باشند.

دوستم مجتبی میگه :
یه بار میخواستم نیمرو درست کنم ،

اول روغن ریختم ، منتها ، انگار چسبیده بود کف ماهی تابه(املاش درسته؟)

وارونش کردم دیدم همچنان چسبیده ، گفتم چقدر این سری روغن غلیظ شده ، نکنه فاسد شده یا موندست یا یه چیز دیگست ؟

بیشتر دقت کردم دیدم ریکا ریختم

آخه اونم قوطیش زرد بود!!





یه بار دوستم زنگ زد گفت فلان کتاب رو احتیاج داره ، گفتم باشه ، ساعت 5 بیا دم انقلاب تا بت بدم ،

میخواستم سر وقت بیام ، آماده شدم و رفتم و به موقع هم رسیدم ، منتها دیدم دوستم داره بم چپ نگاه میکنه

گفتم خوبی ! .. گفت تو واقعا برا چی اومدی الان ساعت 5 دم انقلاب ..

یادم رفته بود کتاب رو ببرم




چند ماه پیش یه چند تا دختر تو راهرو های دانشگاه مسخره بازی میکردند هی میرفتن میومدن بعدش دختره داشت از جلوی کلاسمون رد میشد کلشو 90 درجه چرخوندنه بود به سمته کلاس همینجوری نگاه میکرد و می رفت بعدش سرش خورد به دره کلاس افتاد زمین!
اصل تیکه بود!
بچه ها از خنده منفجر شدن
استاد که از بس خندید مجبور شد از کلاس بره بیرون یه چند دقیقه دیگه بیاد!





ریکا جای روغن =)))))))))))))))))))))))))))))))))))

رویا۩۞۩.*•.آتیش پاره.•*.۩۞۩.۱۹. سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 18:52

سلام جات


یه روز با دوستام از مدرسه بر می گشتم دیدم یه پراید با چارتا سرنشین

ژیگول گوله کش دارن میان داخل کوچه، چون تو کوچه پر دختر بود

سرعتشونو کم کردن. رسیدن که به ما من نمی دونم چرا جوگیر شدم یدفه

رو به رانندش گفتم : دربست توکیو بدون توقف

اونا رفتن و مام یه زر خندیدیم رفتیم اونور خیابون دیدم یکی داره می گه

رویا خانوم ،رویا خانوم ، نگا انداختم دیدم یا قمر بنی هاشم این که همون

پرایدس کوپ کردم سرمو انداختم پایین یکی از سرنشینای

ماشینه سرشو آورد بیرون گفت : رویا خانوم منم نشناختی ولی من

شناختمت ، من بهنامم همسایه قدیمیتون


تازه اونموقع که همسایه ما بودن آبجیش بم گفته بود داداشم دوستت داره

منم جواب داده بودم من اهل این چیزا نیستم و کلی سر به رام




یه بارم با یکی از دوستام بر می گشتم یه پسر بر گشت گفت: ....و بخورم


دوستمم بر گشت گفت و همچنین

پسره شوکه شد تا خوده خونه صورتمو گرفته بودم می خندیدم



امین/۲۴/تهروووووون سه‌شنبه 25 خرداد 1389 ساعت 23:59

یه دفعه میخواستم تقلب کنم !

پیش دانشگاهی که بودم ، یه امتحان تستی داشتیم ما با فاصله توی کلاس نشسته بودیم ، مدیر هم مراقبمون بود و توی کلاس قدم میزد
من مشغول امتحان شدم یه لحظه دیدم مدیر توی کلاس نیست ، سریع 10 تا از تست ها رو با جواباش نوشتم و تویه کاغذ پیچیدم و پرتش کردم سمت دوستم

کاغذ مچاله شده به دوستم خورد و برگشت ، من یکی از بچه های کلاس رو آروم صدا زدم و گفتم فلانی فلانی ، این کاغذ رو بده به دوستم ، نشنید بلند تر گفتم ، اما نمیدونم چرا برنمیگشت ، یه بار دیگه هم گفتم دیدم همه بچه های ردیف های جلو برگشتن با تعجب به من نگاه کردن ، گفتم چی شده؟

یکیشون گفت برگرد پشت سرت رو نگاه کن ! تا برگشتم کل کلاس رفت روی هوا !!

مدیر توی صندلی پشت سرم نشسته بود ، و از بس تابلو بازی در اورده بودم ، خودشم خندش گرفته بود !

=)))))))))))))))))))))))))))

امین/۲۴/تهروووون چهارشنبه 26 خرداد 1389 ساعت 00:01

یه دوستی میگفت: چند سال پیش که می رفتم کلاس زبان سر یکی از کلاس ها معلم از یکی از بچه ها که از روستایی می اومد که زبان محلی اون روستا ترکی بود، سوالی به انگلیسی پرسی پرسید ولی حواس طرف نبود که معلم ازش سوال پرسیده و توی یه باغ دیگه ای بود.
معلم زبانه که دید حواس زبان آموزه به کلاس نیست با صدای بلند ازش پرسید:Are you here اون بدبختم که تو یه باغ دیگه بود ناگهان به خودش اومد و خاست بگه yes منتهی حول شد بجاش گفت یخ، یخ (به ترکی یعنی نه).
می گفت انگار که تو کلاس بمب ترکیده طوریکه رییس آموزشگاه اومد در کلاس رو زد و گفت Come on.

یوخ =)))))))))))))))))))))

یاده طرفداری تیراختور توی برنامه ۹۰ افتادم.

امین/تهروووووون چهارشنبه 26 خرداد 1389 ساعت 22:48

یه سوتی از خواهرم بگم که خیلی خنده دار بوده ...

خواهرم اول ابتدایی بود ، اون زمان ها همه بچه ها برای روز معلم کادو میبردن ،

خواهر من ورداشته بود عکس های لب دریا پدرم رو از آلبوم دراورده بود توی پاک نامه داده بود به خانم معلمش برای روز تولد

زنگ زده بودن به مامانم بیاد یه سر مدرسه ...
.....................................................................................................
هر چی فکر میکنم به جواب نمیرسم !! از علت این کارش ، حتما چون خودش این عکس ها رو دوست داشته ، فکر میکرده خانم معلمش هم خوشش میاد ..!!!



یه دوست مونثی میگفت
یه بار رفته بودیم عروسی...
موقعی که عروس و داماد واسه خوش آمد گویی رسیدن سر میز ما ...چشم تون روز بد نبینه...
من به جای تبریک،گفتم التماس دعا...
حالا شما خودتون عکس العمل اطرافیان ومنو تصور کنین...ملتی که صدای منو شنیدن مردن از خنده...

مژده ღ 18 ღ اصفهان دوشنبه 7 تیر 1389 ساعت 17:03

یه سوتی داغه داغ

امروز ظهر زد به سرم با گوشی بابام یکی از دوستام و اذیت کنم !
چند تا اس بهش دادم اونم اس داد شما؟
من دادم سپیده خانوم نشناختی؟
اون: مگه باید بشناسم؟
من: نه خب ، ولی میتونیم آشنا بشیم من رضام از ساوه
(اخه با یه پسر ساوه ای قضیه ها داشتن میخواستم فک کنه از طرف اونه )

اون: از کی تا حالا پیش شماره ی ساوه 913 شده ؟!!!!
دیدم بد سوتی دادم اس دادم زنگ تفریح بسه بچه ، برو به درست برس !!

سانیس*۲۶۲* / ۱۸ / قم سه‌شنبه 8 تیر 1389 ساعت 19:59


بی مقدمه

ای دیمو که باز کردم همه ریختن سرم

نمیدونستم جواب کدومشونو بدم

به هر کدومشون یه چی میگفتم

داشتم با نازی دوستم میچتیدم و ...... چن نفر دیگه که البته از بین اینا یه چن نفر بودن که خیلی خوب نمیشناختمشون


یکی از همونایی که تازه باهاش اشنا شده بودم و حوصله شو هم نداشتم ( از کرج بود )‌ هی پی ام میداد و چرت وپرت میگفت


بعد من گفتم ببخشید من الان کافی نتم ( ولی خونه بودم ) نمیتونم جوابتونو بدم و .....


همزمان داشتم با ۵ نفر میچتیدم

داشتم وبلاگ منصورو باز میکردم تا ..... یهو این یارو buzz ‌ داد
منم فکر کردم نازیه


پرسیده بود الان چی پوشیدی ؟

منم پیش خودم گفتم وا ؟؟؟ نازی خل شده اینو میپرسه ؟

به اسمش هم نگا نکردم حتی

(‌ بعد گفتم تاپ شلوارک قرمز
چطور ؟
راستی نمیایی پیشم ؟ دلم برات تنگ شده ؟ )


بع د گفت عزیزم مگه نگفتی کافی نتی ؟
من تازه فهمیدم یارو رو اشتباه گرفتم

بعد گفتم چرا

گفت عزیزم تو اصفهان دخترا با تاپ و شلوارک میرن بیرون ؟
( بش گفته بودم از اصفهانم )


بعد منم گفتم اره

گفت خب حالا که دلت برام تنگ شده ادرستو بده من فردا میام اصفهاااااااااان


منم محلش نذاشتم و...... هنوز بعد دو هفته گیر میده که میخوام بیام و......

کثافت از این پسرای چیزه ( ...... )

نرگس / اهواز / 21 (midnight blue ) چهارشنبه 6 مرداد 1389 ساعت 11:22

سلام

دو هفته پیش با دوستم رفته بودم بیمارستان، آزمایش کم خونی داشت. تو آزمایشگاه منتظر نتیجه بودیم که پرستاره اومد طرفمون

به الناز گفت که دکتر می خواد ببینتش. ما هم قلبمون رو گرفتیم تو دستمون. الناز داشت از نگرانی می مرد

دکترو راضی کرد که منم باهاش بیام. خلاصه دکتر شروع کرد به مقدمه چینی

اگه گفتین از چی؟... بلللللللللللللله ... از دوجنسی هااااااااااااااااااااا

الناز اشک می ریخت منم به زور جلو خودمو گرفته بودم که گریه نکنم. دکتر هم آب پاکی رو ریخت رو دستمون

دوستم دو جنسی بود و خودش خبر نداشت... اونم 73 درصد گرایش به XY داشت یهههههههههههههنی پسر بودن

باورتون نمیشه هردوتامون می لرزیدیم

دکتر دفترچه رو آورد بالا و گفت خانوم فلاحی! من باید بگم...

الناز با گریه گفت آقای دکتر فامیل من حاجی زاده ست نه فلاحی!

دکتر موند

درست حدس زدید آزمایش یه آقایی به اسم ایمان فلاحی با آزمایش الناز ما عوض شده بود

وااااااااااای باید می بودید قیافه النازو می دیدید

هرچی از دهنش درومد به پرستارا و کادر آزمایشگاه گفت

هرچی می خواستم آرومش کنم نمیشد... همچنان با صدای بلند گریه می کرد

فک کنم تو اون چند دقیقه موهای سر بدبختش سفید شده بودن

فعلاااااااااااااا

مژده ღ 18 ღ اصفهان یکشنبه 10 مرداد 1389 ساعت 01:49

امشب حدودای ده شب بود منتظر تاکسی بودم
به دلایل امنیتی و اینکه راهم دور بود و تنها بودم
زنگ زده بودم آژانس که دو تا خیابون بالاتر بود ماشین بفرسته

همون جور که سر خیابون بودم یه موتوری جلوم نگه داشت و گفت
خانوم شما تاکسی میخواستین ؟
منم مونده بودم قضیه چیه
یکم گذشت تا از تعجب در بیام و بالاخره گفتم
شما رو فرستادن ؟ با موتور ؟
پسره گفت منو خدا فرستاده ! با موتور !

تازه فهمیدم سرکارم گذاشته
نمی دونستم عصبانی بشم و فش بدم یا بخندم =))


سانیس*۲۶۲* / ۱۸ / قم چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 16:37

دیروز باشگاه بودم و قند خونم افتاد و نتونستم ادامه بدم


بعد رفتم شکلات بگیرم حالم خیلی بد بود

یارو هم هیز بود و بد جور نیگام میکرد
منم میخواستم زودی برگردم

بعد بش گفتم (حالم خیلی بد بود )‌ یه شکلات بدید

بعد گفت چی میخوای ؟

منم همون لحظه چشم افتاد به کنسرو یک و یک
بعد میخواستم بگم شکلات تک تک بدید

گفتم یدونه از همین یک ویکا بده دیگه

یار و گفت چی ؟ تک تک منظورت بود ؟

منم گفتم اره اره

بابا یه چی بده دارم غش میرم


حالا که برگشتم میخواستم بخورمش دیدم اااااااااااااااه

چه شاسگول بازی ای در اوردم

کاکائو واسه میگرنم خوب نبود منم تک تک گرفتم

هیچی آخر شبش هم از حال بدیم خون مماخ شدم


ولی خیلی جلو یارو خیط شدما

نکبت یجوری نیگام میکرد ..............


سحر/19/شیراز دوشنبه 1 شهریور 1389 ساعت 14:21

خونه خاله من تو یه مجتمع مسکونی بود که حدودا 40تا ساختمون مثل هم داره
تابستون پارسال یه روز بیرون یه کاری داشتم
رفتم که کارمو انجام بدم.هوا وحشتناک گرم بود منم زود گرما زده میشم
خلاصه کارمو انجام دادم ولی از گرما داشتم میمردم

یهو گفتم بذار برم خونه خاله یه استراحتی بکنم. آخه نزدیک خونشون بودم
رفتم تو مجتمع و به سمت ساختمونشون. زنگو از پایین زدم. یه پسره آیفونو برداشت گفت بفرمایید ، دیدم پسرخاله بزرگه هم اومده خونه خاله کوچیکه
از تو آیفون گفتم تا من میام بالا کولرو زیاد کنین یه شربت مشتی هم درست کنین که دارم میمیرم
درو باز کرد . رفتم بالا زنگ درو زدم بعد همون جا تو پله ها ولو شدم و بند کفشامو وا کردم همین جوری که داشتم کفشامو در میاوردم و سرم پایین بود در وا شد.
گفتم خاله خونست؟
یه صدایی گفت بله؟؟؟
گفتم برو اونور حالم اصلا خوب نیست
اونم گفت خدا شفا بده!
یهو احساس کردم صداش آشنا نیست. سرم و بلند کردم دیدم ووی این کیه دیگه
آویزن وایساده بودم با یه دستم بند کفشامو گرفته بودم با یکی دیگشم کیفمو و همین طوری نگاش میکردم
یهو گفت بفرمایید. گفتم اینجا مگه منزل خاله من نیست؟ گفت جان؟
گفتم ینی منزل آقای فلانی نیست؟
گفت نخیر.
گفتم خب ببخشید ولی خب خونه خاله من کجاست پس؟
گفت حالتون خوبه؟
تازه فهمیدم که اشتباه اومدم. گفتم شرمنده و سرم انداختم پایین و همونجوری که کفشام تو دستم بود از پله ها رفتم پایین
همینطور که داشتم میرفتم پایین گفت اگه خونه خاله نیست ولی کولرمون زیاده شربته مشت هم داریم.تشریف داشتین حالا
دیگه روم نشد برگردم جوابشو بدم
با همون قیافه رفتم بیرون دیدم بــــــــــله خونه خاله از اون وره
مقصد بنده تو ساختمونه بقلی بوده...



نتیجه اخلاقی هم باید بگیم؟
نتیجه اخلاقی:

ـ وقتی میدونی زود گرما زده میشی خب خبر مرگت روزای گرم بیرون نرو.

ـ حالا گیریم که مجبور شدی و رفتی وقتی کارتو انجام دادی بازم خبر مرگت مثه بچه آدم برو خونه خودتون

ـ حالا گیریم که رفتی خونه خاله خب خبر مرگت یه نگاه به شماره ساختمونا بنداز

ـ حالا گیریم که ننداختی خب خبر مرگت صدای پسر خالتو از پشت آیفون تشخیص بده

تا گور به گور نشدم برم دیگه.

یا علی

سارا/۱۸/تهران پنج‌شنبه 4 شهریور 1389 ساعت 19:21

یه بار تو یه جمعی نشسته بودم که بیشترشون بالای ۵۰ سال بودن و خیلی هم رسمی و با ادب بودن که یهو یه لیوان از دست یکیشون افتاد شکست منم حواسم نبود یهو داد زدم الاغ مراقب باش! نمیدونین چه قدر خجالت کشیدم! واقعا ناراحتم که به اون یارو توهین کردم!

زی زی/18/تهران سه‌شنبه 23 شهریور 1389 ساعت 19:43

سلام
یه باربا خاله هام رفته بودیم بازارتجریش چه عمله بازاری بود!خیلی هم شلوغ بود.همین طور که داشتیم راه می رفتیم احساس کردم یه دست خورد به *ونم .فکرکردم یکی داشته ردمیشده حواسش نبوده اهمیت ندادم دوباره دیدم یکی *ونمو ویشگون گرفت فکرکردم این دیگه ازقصدبوده میخواستم برگردم یارو رو بگیرم به فحش دیدم خیلی شلوغه اگه بخوام داد بیداد راه بندازم یه دعوای خفن راه میفته گفتم ولش کن ولی یارو رو دیدم کی بود دوباره دیدم داره ازجلوم رد میشه محل نذاشتم یهو احساس کردم یه چیزی ازبغل داره سینه ام و ویشگون میگیره ایندفه دیگه نتونستم تحمل کنم گفتم باید فیزیکی وارد عمل شد(کتک)چشامو بستم و پامو محکم کوبیدم رو پای بغل دستیم اومدم که با کتف بکوبونمش تو دیوار (اخه کنار دیوار بود)که یهودیدم یه پیرمرده یهو عربده کشید هووووی چه خبرته!!!!فهمیدم یارو دررفته وپای پیرمرده رو لگد کردم منم مجبور شدم کلی ازپیرمرده عذرخواهی کنم
نتیجه:اگه یکی داشت کرم میریخت درجا جوابشو بدین به شلوغی هم اصلا اهمیت ندین
اگرم نخواستین جواب بدین کلا بیخیال شین
اگرم خواستین بزنینش اول با چشمای باز نشونه گیری کنین

[ بدون نام ] یکشنبه 28 شهریور 1389 ساعت 13:40

اولای دانشگاه سر کلاس گفت و شنود بودیم من کنفرانس داشتم یه پسره وسط کلاس اشتباه اومد تو. تا ته کلاس رفت بعد فهمید اشتباه اومده بهم گفت استاد ببخشید
بی مزه بود نه

خوبه دیگه استاد هم شدی

[ بدون نام ] دوشنبه 29 شهریور 1389 ساعت 17:27

دیشب با یکی از دوستام که خیلی هم شبیهمه رفته بودم مغازه مامانم.
داشتیم هرهرو کر کر میکردیم و مامانمم مشتری داشت.اصلا هم حواسمون به حرفایبقیه نبود. مامانم داشت از طرف می پرسید دانشگاه اینا چطوره اونم خواس جواب بده با پیا نور و سراسری شروع کرد .منم که طرفو نمیشناختم یه دفعه گفتم وای من حالم از پیام نور به هم میخوره دیدم زنه حرفو عوض کردمامانه زنه داغ کردیعنی چی؟کی گفته دختر من خودش استاد دانشگاس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دادو هوارو گذشت سرمون....................
منوخاطره هم به جای خجالت زدیم زیر خنده =)))))))))))))))))))
جاتون خالی قیافه ی منو با طرف باید میدیدین!

من یه بار خوندم نفهمیدم چی شد. حالا بعدا دوباره میام میخونم شاید فهمیدم

ایدا/اصفهان/17 سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 15:58

سوتی بالایی مال من بود

... تهران شنبه 3 مهر 1389 ساعت 01:00

ببخشید این رو میگم ولی این بدترین سوتی عمرم بود
اینجا میگم که بقیه عبرت بگیرن حواسشون جمع بشه از این سوتیا ندن!


(اول باید اشاره کنم کسی به نام آرش تو زندگی من وجود نداشته. اسم شوهرم هم آرش نیست حتی تو فامیل هم همچین اسمی نداشتیم فقط من دوست داشتم یه روز اسم بچه ام رو آرش بذارم ....)

بگذریم:
سه روز بعدا زعقدمون من و شوهرم در دوران ماه عسل درون تخت خواب و ... بودیم من هم که حسابی جو گیر شده بودم شوهرم رو میبوسیم و قربون صدقه اش میرفتم که یهو در گوشش گفتم :(آرش عاشقتم دوستت دارم!!!!!!)
و بقیه اش رو خودتون میتونید حدس بزنید!!!!!!!!!!

سوتی بزرگ شنبه 3 مهر 1389 ساعت 15:00

گفتی آرش منم یادش آرشای خودم افتادم.
یه بار بی افم زنگ زد گفت دارم میام دنبالت شام بریم بیرون! منم که با رفقا قرار شام داشتم الکی گفتم سرم درد میکنه و حالم خیلی بده میخوابم بخوابمو این حرفا. بیچاره فکر کرده بود دارم میمیرم گفت باشه پس تنها میرم! خلاصه با رفقا رفیتم رستوران ایتالیایی یهو دیدم یکی دستشو گذاشت رو شونمو گفت حالت که از منم بهتره عزیزم!
تازه بدتر این بود که ۳دختر بودیم و ۴پسر

سارا/۱۹/تهران پنج‌شنبه 29 مهر 1389 ساعت 23:24

دیروز دوست پسرم اومد دمه دانشگاه دنبالم بعد که خداحافظی کردیم بهم زنگ زد و گفت خدا بگم چیکارت نکنه صندلی ماشینمو خونی کردی! منم یه نگاهی به پشتم کردم و دیدم بعله! ندانسته پریود شدم!
اصولا من باید خجالت بکشم ولی نمیدونم چرا نمیکشم؟!!!!
یارو هنوز بهم زنگ میزنه و از توجهش بهم کم نشده! عحیب نیست؟!!!

سهراب دوشنبه 17 آبان 1389 ساعت 20:37

من دانشجوی رشته ی عمرانم، یه درس داریم به اسم "مهندسی پی" یه روز رفتم پیش مدیر گروه، بهش گفتم آقای دکتر کلاس "مهندسی تی" (tay) امروز تشکیل میشه، دکتره کلی شاکی شد!

محمد 21 تهران چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 16:26

سلام
چند روز پیش رفیقام تو دانشگاه داشتیم میرفتیم واسه رفع حاجت یکی از دوستام عاشق آلو هستش یکی از دستشویی ها که در اولم بودش در رو باز کردیم چشمتون روز بد نبینه . آب نریخته بودن بد بخت هر کی بوده اسهال داشته منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم اه اه عینه آلو قیسی بود این دوستمو میگی وای........ تا نیم ساعت هنگ بود!

مژده ღ 18 ღ اصفهان چهارشنبه 29 دی 1389 ساعت 22:58

این سوتیه زنداییمه که امروز برامون تعریف کرد

می گفت که توی تابستون مهمون داشته که برق میره
زنداییم داشته حرص میخورده که مهمونا گرمشون میشه
به دختر داییم میگه حالا که برقا رفته و نمی شه کولر روشن کرد حداقل برو از پایین پنکه رو بیار =))))))

نمی دونم جالب بود یا نه
من که خیلی بهش خندیدم

اصل سوتی بود دیگه

مژده ღ 18 ღ اصفهان پنج‌شنبه 30 دی 1389 ساعت 19:05

امروز یهویی یکی از سوتی های چندماه پیشم و یادم اومد
وسطای ترم قرار بود جای یکی از کلاسا رو عوض کنیم

داشتیم پسر و دختر دور هم حرف میزدیم که من گفتم خب بریم در اتاق استاد باهاشون صحبت کنیم

یکی از پسرا با خنده گفت من دارم میگم استاد حق التدریسه شما میگی بریم در اتاقش ، حق التدریسی ها که اتاق ندارن !

اینجا بماند که کلی ضایع شدم جلو همه :((

روز بعد داشتم مشروح اخبار جلسه روز قبل و به یکی از بچه ها میگفتم
از قضا اونم گفت بریم در اتاقش
خواستم کلاس گوزی بذارم که منم حالیمه
ولی متوسفانه کلمه حق التدریس یادم رفته بود

گفتم استاد روز خرید هستن، اتاق ندارن که !!!!!!

نتیجه گیری اخلاقی:
1.توی جمع وقتی چیزی نمی دونی نطق نکن !
2.برای جبران سوتی که خودت دادی سعی نکن از دیگران همون سوتی رو بگیری چون ممکنه بازم ضایع بشی !

اوه اوه. بد ضایع شدیا

سیاوش26 تهران شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 00:41

یه روز تو یکی از ایستگاههای مترو رفتم دستشویی وقتی اومدم بیرون داشتم دستامو میشستم تو اینه دیدم یه خانوم در حال بستن دگمه شلوارش از دستشویی اومد بیرون تا منو دید هنگ کرد منم به خودم گفتم این واسه چی اومده سرویس آقایون بیخیال اومدم بیرون وقتی رو در دستشویی رو نگاه کردم دیدم زده سرویس بهداشتی بانوان

پوووووف بابا آخرشی دیگه تو

بهار/14/اراک یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 01:23

سلام من ی خواهرشیش ساله دارم تابستون میرفت کلاس زبان خیلی هم دوست داشت زبانوواقعاخوشش میومدچون معلم خیلی خوش اخلاقی داشتن بعدازقضامعلمش خونش کوچه بغلی ماس خواهردوست منم هست بعدازاینکه کلاسش تموم شدچون خیلی به معلمش علاقه داشت ی روزبردمش جلوخونشون که ببینش دلش تنگ شده بود(روزاول کلاسشون ازش پرسیدیم اسم معلمتون چیه؟گف خانوم میس فرهادی مام کلی بهش خندیدیم چندجلسه گذشت وقتی میپرسیدیم چون موقع اجازه گرفتن میگفتن ساری میس فرهادی اونم میگف اسمش ساری میس فرهادی)حالاسوتی اساسی من مونده وقتی رفتیم معلمشون که کلی هم باهاش تعارف داشتیم گفت بفرمایین داخل منم گفتم نه مزاحم نمیشم ممنون خواهرم میخواس بیادببینتون میگف بریم ساری میس فرهادی روببینم اونم خندید ولی چیزی نگف

بهار/14/اراک یکشنبه 1 اسفند 1389 ساعت 01:45

این سوتی همیشگی منه هرموقع که تومدرسه استخرخیابون سینما هرجارانی میخرم ضایع میشم بازش میکنم امانمیتونم درست بکنمش ی باربچه بودم به زورازدست مامانم گرفتم بازش کنم چون میدونسم زورم نمیرسه بکنمش چرخوندمش بره کناربشه بخورمش که دستم بریدروی شصتمه الانم جاش هست بدبختی دیگه میترسم وقتی تنهام بازش میکنم وقتی کسی پیشمه نمیشه همین چندروزابودتومدرسه دادم دوستم بازش کردکلی هم خجالت کشیدم ولی حوصله توضیح دادن نداشتم

بهار/۱۴/اراک چهارشنبه 18 اسفند 1389 ساعت 23:44

سه تاسوتی من سوتی های خودم ازبس زیاده یادم نمیمونه ایناازاین وراونوریادمه مال خودمم نیست:
یه بنده خدایی رفته آزمایش خون بده دکتره بهش گفته بروروتخت بخواب اینم رفته لوارشوکشیده پایینومنتظردکترشده!

یکی دیگه:رفته بودم خونه ی دوستم که با هم دیگه درس بخونیم مامانش خونه نبود، به خاطر همین داداشش برامون غذا پخت و رفت بیرون. منم تا یه لقمه خوردم، به دوستم به شوخی گفتم : اه اه اه....... این عجب دست پختی داره هااااااااا...... میگم بیا زنگ بزنیم از بیرون غذا بیارن و... دوستم هم همراهیم می کرد. بعد چند دقیقه داداشش اومده میگه: زنگ زدم از بیرون براتون غذا بیارن!

واسه عید نوروز رفتیم عید دیدنی خونه ی یکی از آشناهامون که من خیلی باهاشون رودرواسی دارم هر چی تعارف میکردن بهم آجیل و تخمک میگفتم ممنون و نمیخوردم...
آخر سر که خواستیم بریم خونه وقتی حواسشون پرت شد من دوتا مشت آجیل ریختم تو جیب پیراهنم ....بعد از خداحافظی وقتی خم شدم تا بند کفشمو ببندم همه ی آجیلا روی زمین ریخت!

بهار/۱۴/اراک شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 15:57

رفته بودیم مهمونی خونه عمم زن عموم که اومد(تابستون بود)یه دفعه برگشت گفت اووووووه چقدگرمه کولرتون میسوزه؟
یه بارم مامانم گفت فاطمه شبیه آناهیتا(دوتاازافرادفامیل)همون زن عموم گفت خوب زن عموشه دیگه!

مژده ღ 18 ღ اصفهان یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 14:49

یه بار توی چت یکی از دوستام بهم گفت:
شنیدی پگاه نامزدیش و به هم زده؟
منم جواب دادم: نه
اون موقع داشتم کار دیگه ای هم انجام میدم و حواسم نبود زبان کامپیوتر انگلیسیه!
برای همین براش نوشته بود:ki
نوشت: پگاه دیگه
دوباره من نوشتم : ki (یعنی همون نه)
اون: مگه خنگی؟
من : ki (نه!)
اون: ........ (فحش بود سانسور شد)
تازه فهمیدم چی شده کلی خندیدم :))

سهیلا/۱۵/اراک شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 13:08

یه بار تو مطب دکتر اتفاقی همکار بابام رو دیدم بابام هم همراهم بود

اونا ویزیت شدن و وقتی میخواستن برن اومد خداحافظی کنه من گفتم خواهش میکنم خوش اومدین!

سهیلا/۱۵/اراک دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 02:19

یه بار سر کلاس یکی از بچه های محجبه که چونه وپیشونیشونم کپ میکنن اومد بگه فاطی کماندو گفت فاطی تو کمد!

بیمزه بود؟

میلاد /20 /قم چهارشنبه 18 خرداد 1390 ساعت 14:35

سلام ما آخذ نفهمیدم سوتین یا سوتی ؟آخر کدومش؟

به اونی که زیاد سوتی میده میگیم سوتین

عاطی/۱۹ /شمال شنبه 21 خرداد 1390 ساعت 12:28

سلام

یبار خواهرم میخواست دو شاخه سه راهی رو بزنه تو تو پریز اشتباه زد تو خوده سه راهی منم که منتظر سوتی تا یه ساعت فقط میخندیدم
یه بارم میخواست به بابام بگه شلوارتو درست کن گفت شلوارتو بکش پایین

یه بار مهمون داشتیم .باهاشون رفتیم ووقتی اومدیم خونه اونا خواستن برن دریا و رفتن. منو خواهرم موندیم خونه که بریم حموم.پسره مهمونمون گوشیشو گذاشته بود خونه .وقتی چشمم به گوشیه افتاد حس کنجکاویم هزار برابر شد رفتم برش داشتم وداشتمو همه اس م اس هاشو خوندم.همینکه بردم گذاشتمش سر جاش پسره در و وا کرد واومد تو خونه .داشتم سکته میکردم یعنی واقعا
نزدیک بودسکته کنم.پسره بیشعور یه تقه به در نزد بیاد تو.
اگه موبایلشو تودستم میدید آبرو کل خانوادمون جلوش برباد میرفت...

فاطی/۱۶/شمال دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 11:45

شب یلدا بود همه برو بچ فامیل دور هم نشسته بودیم البته قابل ذکر که بگم تعداد دخترا کمتر ازپسرا بود . خلاصه داشتم خیار پوست می کندم که این خیار کوفتی از وسط نصف میشه دستم از آب خیار خیس میشه . من هم یدفعه بلند میگم ....اه فشارش دادم ابش در اومد ...که همه یدفعه برگشتن منو نگاه کردن من خیار اوردم بالا وگفتم با این بودم . از اون موقع تا الان خونه ی هرکی که میرم دست به میوه و خیارنمیزنم . راستی اون بالا من همون خواهره هستم

اکبر 20وخورده ای تهران یکشنبه 16 مرداد 1390 ساعت 14:11

یه روز برای خرید کفش رفته بودم خیابون فردوسی یهو فهمیدم که روز نبوده شب بوده

دریای زلال/19 پنج‌شنبه 20 مرداد 1390 ساعت 11:45

ی روز دانشگاه بودم بعد گذروندن 3تا کلاس نوبت ب آخرین کلاسم رسید ک فاز 4دانشگاه بود.ب بچه ها گفتم شماها برین کلاس من میرم جزوه بگیرم میام کلاس؛جزوه رو گرفتم و اومدم برم فاز 4 سر کلاسم،کلی پله بود همه رو رفتم بالا ، ی طبقه دیگه مونده بود, با خودم گفتم این پله ها رو هم رد کنم میرسم ک دیدم دم اون پله های باقی مونده ی اکیپ پسر وایستادن رفتم جلو با قیافه گفتم ببخشین، اونام با تعجب نگام کردن ولی اومدن کنار راه باز کردن تا من رد شم،منم رفتم بالا ی چیز دیدم ک کاش نمیدیدم‏.دیدم رسیدم ب در پشت بوم دانشگاه.مونده بودم چه جوری برگردم،آخه اکیپ پسرا هنوز دم پله ها بودن.ولی ب هر بدبختی بود آمدم پایین و رفتم کلاسم

منم این سوتی رو چند بار دادم منتها کسی نفهمید

ایلار 14 تهران دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 19:09

یه بار می خواستم برای همسایه نذری ببرم (شب بود) تو راه رو یلد حرف های دوستام درباره جن افتادم همسایه که در رو باز کرد بجای سلام گفتم بسم الله!

مرتضی ق/26/تهران یکشنبه 10 مهر 1390 ساعت 21:14

با دوستم داشتیم میرفتیم تو آسانسور، با سرایدار سلام و علیک کردیم و تا وارد آسانسور شدیم شروع کردیم به درآوردن ادای سرایدار و کلی خندیدن و مسخره بازی
چشمتون روز بد نبینه، یهو یادم افتاد آسانسور دوربین داره و سرایدار عادت داشت همیشه خدا جلوی مانیتور ، زل میزد به دوربین آسانسور javascript:void(0 );
وااااااااااااااااااااااای
دعا کردم آسانسور دهن باز منه برم زیرش !!!!
--------------------------------------------------------
یبار همکارم تلفنی داشت با یکی صحبت میکرد، بعد که تلفنش تموم شد گفت : اه اه اه **کش خار*** ول نمیکنه ، آدم دی** مادر****
نگو گوشی رو درست نذاشته بود !!!!!!!! javascript:void(0);
یارو بعدش زنگ زد گفت به من فحش میدادی ؟
با کلی بدبختی ماس مالی کرد
--------------------------------------------------------
یبار تا با ایدی دفتر آن شدم، یکی از این ویزیتور های چینی سلام و حال احوال کرد با هام
از اونجایی که حوصلشونو ندارم و همش میخان پرزنت کنن، خاستم دکش کنم ، گفتم غرفه شما رو تو نمایشگاه شانگهای دیدم، اگه به محصولاتتون نیاز داشتم حتما بهتون میل میزنم
نوشت :
hahaha
i have not attend the exhibition
یعنی من تو نمایشگاه شرکت نکرده بودم !!!!!!!!!!!!!!!!!!! javascript:void(0);



خوش باشین

فاطمه/۲۰ /از قم دانشجوی اراک دوشنبه 18 مهر 1390 ساعت 22:01

سلام بازم باحال بود کلی خندیدم مرسی

سیما۱۹ تبریز شنبه 19 آذر 1390 ساعت 15:11

بچه ها کلی خندیدم الان وقت ندارم بذار برم دفتر خاطره هامو ورق بزنم بیام اینجا باحالاشو بنویسم..
تا بعد

مطی 20اصفهان جمعه 9 دی 1390 ساعت 08:31

سلام میخاستم منم یه سوتی هام روبراتون بگم یه باررفتم دم فست فوددانشگاه بااعتمادبه نفس گفتم اقایه فلافل بدیدفقط بهش کس نزنید.واااای ازخجالت مردم دیگه روم نمیشه برم اونجا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد