محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

مسائل و مشکلات دوستی های عاشقانه خودتون رو اینجا مطرح کنید (۲)

سلام  

 

صفحه اول با 200 کامنت پر شد و این صفحه دوم این موضوع هست! 

آدرس صفحه اول اینه: 

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

  

------------------ 

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن! 

  

دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه! 

 

 

شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

نظرات 440 + ارسال نظر
منصور قیامت چهارشنبه 5 فروردین 1388 ساعت 01:22

صفحه اول با 200 کامنت پر شد و این صفحه دوم این موضوع هست!

آدرس صفحه اول اینه:

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

-------------------

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن!


دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه!


شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

فرزانه/۲۳/خودت میدونی چهارشنبه 5 فروردین 1388 ساعت 01:45

سلام حال و احوالت چطوره منصور جیگر

عزیزم می خواستم یکم از حال وانفسای خودم واست بگم

یه بی اف داشتم خیلی دوستش داشتم و حاضر بودم براش همه کاری بکنم خونه مجردی داشت از ۱۹ سالگی که دانشگاه قبول شدم همش از کلاسام میزدم میرفتم خونشون تا در کنارش باشم فقط وقتی که پیش اون بودم احساس ارامش داشتم خیلی پسر خوب و مهربونی بود به همین خاطر وقتایی که پیشش بودم خیلی خیلی بهم خوش می گذشت

بعضی وقتام که نمیشد از کلاسام بزنم روزای دیگه هفته به بهانه تحقیق و درس خوندن با دوستام از مامانم اجازه می گرفتم که برم دانشگاه ولی میرفتم پیشش از صبح ساعت ۸ تا ۶ بعد از ظهر

البته وقتی با هم دوست شدیم اول اون چند بار اومد خونمون
با همم سکس داشتیم اونم از نوع خفنش هر چی که توی فیلمای پورنو میدیدیم انجام میدادیم

حداقل هفته ای ۲ بار همدیگرو میدیدیم بعضی وقتام که خونه ما خالی میشد اون میومد خونمون خلاصه ۴ سال دانشگاه رو بیشتر وقتا پیش هم بودیم

الان ۶ سال با همیم بهش میگم دیگه خسته شدم از این قایم موشک بازیا و پنهانکاریا که دور از چشم پدر مادرمون با هم رابطه داشته باشیم و هر کار دلمون میخواد بکنیم بیا خواستگاریم
ولی متاسفانه اون میگه نه بهونه میاره میگه درس دارم و یا مخالفتهای مامان و باباش رو بهونه میکنه
متاسفانه این وسط فقط من تباه شدم اون پسره هیچی که ازش کم نمیشه که


دیگه اینکه بابامم خیلی پولداره قیافمم تقریبا بد نیست همه حسرت زندگی ما رو می خورن مخصوصا به من خیلی همه حسودی می کنن
نمی دونم انگار تموم او روزای عاشقونه ای که با هم داشتیم رو یادش رفته

هر چی آرزوی خوبه مال تو هر چی که خاطره داری مال من
اون روزای عاشقونه مال تو این شبای بی قراری مال من
منم و حسرت با تو ماشدن تویی و بدون من رها شدن

الانم چند تا خواستگار دارم که خودشونو دارن برای من قیمه قیمه میکنن
مثلا همین پسر خالم که خیلی پسر خوب و تحصیلکرده ای هستش منتظر جواب منه نمی دونم چی بش جواب بدم وجدانم قبول نمی کنه باش ازدواج کنم اخه من این همه با بی افم خوابیدم و...

سلام فرزانه جان

عزیزم اینجوری از حرفات متوجه شدم که میگی به زور باید بی افت بیاد خواستگاریت باهات ازدواج کنه! چون که ۶ سال باهم بودید و سکس هم داشتید و وجدانت قبول نمیکنه و اینا....

باید خدمتت عرض کنم که اون آقا پسر توی این ۶ ساله مجردیش عشق و حالش رو به طور کامل با تو کرده و شما نباید توقع داشته باشی که مثه همون روز اول عاشقت باشه!

در مورد همه آدما اینجوریه! عشق به تدریج کمرنگ میشه! حالا ایشون حال و هولش رو کرده! شاید دیگه دلش تورو نمیخواد! زوری نیس که! اگه میخوای به زور بگی بیاد باهات عروسی کنه اون وخ خودت میدونی که چی میشه...

راستی اگه اشتباه نکنم الان برگشته شهرشون دیگه! ظاهرا باید دانشگاهش تموم شده باشه!

به هر حال تقریبا میتونم بگم مطمئنم که اگه سرویس جنسی به ایشون رو قطع کنی علنا بهت میگه دوستیمون Finish!!! میخوای یه بار امتحان کن ببین چی میشه :))

و در آخر اینکه وجدان و این حرفا رو بزار کنار! شوهر شما از وقتی خطبه عقد بینتون جاری میشه اختیارت رو داره! انشاالله که بکارتت رو براش حفظ کرده باشی! و اگه واقعا همسر خوبی براش باشی میتونید زندگی خوشی کنار هم داشته باشید....

پس خواستگار خوب اگه داری از دست نده که این روزا معضل بی شوهری و کمبود خواستگار هم به مشکلات این مملکت گل و بلبل اضافه شده!

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

****مژده**** چهارشنبه 5 فروردین 1388 ساعت 19:34

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
بابا ما همینجا بحرفیم بهتره!!
خیلی حالم گرفته!
قرصم پیدا نکردم که بخورم از پیشنهادت ممنون!!

منصور مشکل منو می دونی
بقیه هم اگه پستم توی صفحه 28 رو خونده باشن باخبرن
من مثلاً با موضوع کنار اومده بودم!

اما امروز فهمیدم فقط خودمو گول می زدم!
الان با گریه دارم می نویسم چون دیگه نمی دونم چیکار کنم!

یونس دیشب اسمس داده که برای تولد لیلا که 8 فروردینه کادو بخره یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به زور تونستم جوابشو بدم
گفتم آره بخر اینجوری می فهمه که تو بیادش بودی و وقتی میگی دوسش داری راحتتر حرفت و قبول می کنه
ازم خواست دنبالش برم برای هدیه خریدن
بهونه آوردم که سلیقه ی لیلا رو نمی دونم و جمعه آزمون دارم وقتم پره و از این حرفا که براش قابل قبول نبود!
نمی فهمید که چقدر این کار برام مشکله!
بالاخره گفتم تا جمعه که می خواد کادو رو بده یه فکری می کنیم و پیچوندمش!

یه ساعت پیش زنگیده میگه رفته سر کلاس زبانش و لیلا رو اونجا دیده
برای آشتی یه جعبه شیرینی هم برده!
تازه گفت که با لیلا روز جمعه ظهر قرار ناهار گذاشته تا هم بهش هدیه ی تولدش و بده و هم بحرفن!

سر تصمیمم هستم منتظر می مونم تا لیلا روز جمعه جوابشو بده و اگه قبول کرد همون روز رابطه مونو قطع کنم

ولی اگه قبول نکنه چی؟
من دلم نمی خواد یونس از لیلا ناامید بشه و بعد به طرف من کشیده بشه!
من تیکه پاره های عشق یه نفر دیگه رو نمی خوام!
اون موقع مطمئنم که سخت ناامید و گرفته ست و نیاز داره من کنارش بمونم و مثل حالا که تو شرایط سخت میزنگه با من می حرفه و راحت میشه، اون موقع هم ازم انتظار کمک داره ولی من نمی توووووووووووووونم!

امروز میگه بیا با هم بریم بیرون بهم بگو چی بگم بهش؟؟؟!!!
گفتم تا حالا خواستگاری نرفتم و نمی تونم کمکت کنم
فکر کنم بدش اومد ولی خب چیکار کنم؟ برم که جلوش گریه م بگیره بعد بگه دلش به حال من میسوزه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

یکشنبه با هم بودیم گفت من احساس گناه می کنم که لیلا رو دوست دارم اما با تو میام بیرون خوش می گذرونم!
دیگه بعدش فقط منتظر بودم از همدیگه جدا شیم و راحت بشم چون حضورش برام زجرآور شده بود!

ازم پرسید تو ته دلت میخوای من به لیلا برسم یا نه؟
گفتم معلومه که میخوام برسی چون خواسته ی تو برای منم مهمه
گفت من واقعاً برای تو ناراحتم اما چیکار کنم که اونو دوست دارم!!!

می بینی منصور اون دلش به حال من می سوزه!!!
بهم دیگه همون علاقه ی معمولی قبلی رو هم نداره!!! فقط بهم ترحم میکنه که با من مونده!!!
دلش نمیاد، احساس گناه میکنه هم از بودن با من هم از ول کردن من!!!!!!!!!!!

حالا جالب اینجاس که تا من از یه پسر دیگه می حرفم به شدت بهش بر می خوره و ناراحت میشه!!!!!
نوشتم برات که نذاشت برم خونه داییم اینا به خاطر پسر داییم!! البته اونو خودمم از خدام بود که نرم!
یا چند روز پیش که داشتم می گفتم پسر خاله م میخواد بره امریکا و دلم براش تنگ میشه گفت تو برای چی دلت باید برای پسر خاله ت تنگ بشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مگه دوسش داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

منم لج کردم گفتم ؟آره خیلی زیادم دوسش دارم!!

چطور اون راحت میاد میگه لیلا رو میخواد اما من از دلتنگیم برای پسر خالم نمی تونم بگم؟؟؟؟؟

نمی دونم دیگه دارم دیوونه میشم
بهش نمیگم میرم شمال گوشیمم خاموش میکنم تا یه چند روزی اعصابم راحت باشه
اما بعدش دیگه نمیدونم چیکار کنم!
فعلاً

مژده جان من اول چیزایی که توی اون صفحه در جواب این مشکلت گفتم رو کپی میکنم تا هم مروری برای خودت باشه هم دیگران بخونن و بعدش جواب این کامنتت هم میدم

-------------------


من واقعا درک میکنم. وابستگی و دلبستگی بد چیزایی هستن...

فقط به این فک کن تویی که چند ساعت نتونستی دوری داداشیتو تحمل کنی، تصور کن در مقایسه با تو، اون آدم عاشقی که مدتی با کسی بوده بعدش به هر دلیلی باید دوریه عشقشو تحمل کنه چی میکشههههه دیگه! تازه میفهمی که اون موقع خودکشی چقدر آسون میشه.....

علیرغم اینکه من همه رو تشویق میکنم به عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردم اما باید اینم بگم که اگه مشکلی از قبیل جدایی و خیانت و بی وفایی و این چیزا بینتون پیش بیاد به شکل فجیعی به روحتون آسیب وارد میکنه! یعنی اصلا قابل وصف نیس. همونطور که لذت عشق قابل وصف نیس. پس وقتی عاشق میشید فکر همه چیو بکنید و همیشه آماده هر اتفاقی باشید...

گربه من که تنها چند ماهه نگهداریش میکنم وقتی مریض میشه ، اوضاع روحی من میریزه به هم...

دیگه فکرشو کن وابستگی و دلبستگی و عاشق یک انسان شدن میتونه چقدر خطرناک باشه واسه روحتون... علیرغم اینکه بی نهایت شیرینه...

------------

من اون موقع که خیلی راحت از رابطه ات با یونس حرف میزدی و میگفتی من مثه خواهر راهنماییش میکنم و اینا شک کردم! پیش خودم گفتم مگه میشه یه دختر اینجوری...

حتما میدونید که اصلا ما رابطه داداشی و آجی نداریم و همه اینایی که میگن فلانی دادشی ماس و ما احساس بی اف و اینا بهش نداریم همه الکیه!

من طی چند سال تحقیق در این زمینه متوجه این موضوع شدم!

دو نفر معمولا چون حس میکنن که نمیشه باهم بی اف جی اف باشن، الکی اسم خودشونو میزارن داداشی و آبجی!!

این یه کلکی هست که به خودشون میزنن!

اگه رابطه از سوی هردوطرف بخواد به همین شکل ادامه پیدا کنه دچار مشکل میشن! پس فردا به هم وابسته و دلبسته میشن اما گیجن! نمیدونن الان بی اف جی اف هستن یا داداشی و آجی!!!!!

فقط در یه صورت این امکان هست که هم دختره و هم پسره هرکدوم یه جنس فابریک واسه خودشون داشته باشن! یعنی اینا داداشی و آبجی هستن و هردوشون هم واسه خودشون یه دوست فابریک جنس مخالف دارن!

اینجوری مشکلی پیش نمیاد اما باز من توصیه نمیکنم!

چون که اگه یه روزی یکی از اینا با دوست فابریکش مشکل پیدا کنه و ساز جدایی سر بدن اون وخ به خاطر تنهایی به سمت داداشیه یا آبجیه کشیده میشن و کم کم... (همون مشکلی که بالا گفتم)


این نصیحت رو از منه حقیر بپذیر که دیگه کسی رو داداش خودت صدا نزنی!
پس یا بی اف یا شوهر یا هیچی!


==============
*******************

خوب ببین مژده جان قبل از جواب به کامنت امروزت ازت یه سوال دارم: جدا شدن همیشگلی تو از یونس چقدر برات سخته؟

حالا نه اینکه دیگه ریختشو هم نبینی ها! منظورم اینه که این رابطه داداشی و اینا رو تموم کنی چقدر میتونه برات سخت باشه؟

بعدم اینکه میگی اگر... با لیلا به توافق نرسه با تو دوس میشه و...
من به نظرم جواب این سوالت رو بزاریم وقتی این مسئله قطعا مشخص شد! الان بهتره درباره اما و اگرها فک نکنیم و نظری ندیم!

بعد از مشخص شدن رابطه اش با لیلا بیا اینجا بهمون بگو نتیجه چی شده تا در مورد تصمیم نهاییت همفکری کنیم :

****مژده**** پنج‌شنبه 6 فروردین 1388 ساعت 13:09

جدا شدن از یونس برام سخته اگه بعدش احساس تنهایی کنم
مثلاً همین دیشب که نمی خواستم مثل بقیه ی شبا با اون بحرفم دنبال کسی می گشتم که جایگزینش کنم!
و چون نتونستم کسی رو پیدا کنم داشتم دیوونه میشدم
حالا هم خیلی کم همدیگرو می بینیم چون داره واسه کنکور میخونه خیلی کم وقت آزاد داره و از نظر ندیدنش مشکلی ندارم
منصور من خیلی راحت به نبود دیگران عادت میکنم حتی اگه سالای زیادی با اونا باشم
ولی الان ناراحتیم یکی به خاطر اینه که نمیدونم لیلا جوابش چیه
و اینکه بعدش ولش کنم یا نه؟

از اون روز که اینا رو برام نوشتی دیگه بهش نگفتم داداشی
بابت این موضوع ازم ناراحت شد و من مجبور شدم باز داداشی صداش کنم!

قرار جمعه هم موکول شد به شنبه
اگه منو در جریان بذاره حتماً میام میگم ولی از همین حالا رابطه مون خراب شده
همش از همدیگه دلگیریم و مثل قبل نمی حرفیم
اگه هم می حرفیم داریم گله و شکایت می کنیم
امروز میگه من ازت انتظار دارم تو وقتی به کمکت نیاز دارم کنارم باشی

نمی دونم
کی میشه شنبه بشه؟

فعلاً

never :))

بی خبر نزارمون

[ بدون نام ] جمعه 7 فروردین 1388 ساعت 13:18

راستش این وبو یکی از دوستام بهم معرفی کرده الانم دارم از سیستمش استفاده می کنم تا اینارو بنویسم
داستان من عشقی نیست ولی برای من مشکل ایجاد کرده من ازون دختراییم که سر کلاس به هیچکی محل نمی زارم اما این برام مشکل تراشید تقریبا قبل تعطیلات عید یکی از همکلاسیهای پسرم که نمی دونم شمارمو از کدوم آشغالی گرفته بود مزاحمم شد می دونی محیط دانشگاهه ما مناسب این کارا نیست منم خیلی به آبروم اهمیت می دم برای همین هم تصمیم گرفتم حالشو بگیرم قبلا هم این مطلبو جای دیگه نوشتم که بچه ها هم انصافا کلی کمکم کردن دوستم گفت تو این وبم خیلیا میان امیدوارم شما هم کمکم کنید تا تلافی کنم شاید از نظر شما موضوع کم اهمیتیه ولی برای من خیلی مهمه اینم شمارش تا می تونید ازیتش کنید دیگه الان همه یه ایرانسل برای حال گیری دارن

۰۹۱۸******* از همتون ممنونم

شرمنده دوست عزیز. موضوع شما بسیار پر اهمیته و امیدوارم مشکلت زودتر حل بشه اما این وبلاگ و این صفحه هدفش چیز دیگه ای هست که در عنوان مشخصه!

*دوستان عزیز لطفا اسم و مشخصات خودتون رو یادتون نره بنویسید. شماره تلفن یا آی دی هم نزارید.

****مژده**** یکشنبه 9 فروردین 1388 ساعت 00:56

سلام منصور
هیچ فکر نمی کردم امروز اینجوری بشه!
یونس بعد از ظهر زنگید حالش خیلی گرفته بود گفت برای لیلا امروز جشن تولد گرفته توی خونه ی معلم زبانشون و دوستاشودعوت کردن برای ناهار اما لیلا نیومده !!!
خیلی ناراحت و عصبانی بود و می گفت دیگه حتی نمی خواد اسم اونو به زبون بیاره
نمی دونم کارم درست بود یا نه؟ سعی کردم بهش بقبولونم که نیومدن لیلا از عمد نبوده هر چند یونس اونقد ناراحت بود که اصلا به من گوش نمی داد ولی... نمی دونم!!
امشب حسابی گریه کرد و می گفت لیلا رو هیچ وقت به خاطر این کارش نمی بخشه چون حتی بهش زنگیده بود اما اون جواب نداده بود!
من حالا باید خوشحال باشم یا ناراحت؟
دلم میخواست پیشش بودم و یه کاری میکردم حالا هم برای خوشحال شدنش حاضرم خودم با لیلا بحرفم اما فعلن یونس افتاده رو دنده ی لجبازی!
میگه دیگه کاری باهاش ندارم اما من میگم ادم درصورتی میتونه این حرف وبزنه که بخواد با اون دختر فقط دوست بشه اما وقتی یونس میگه دوسش داره پس الان فقط داره خودشو گول می زنه! چون بعد از یه مدت این موضوع کمرنگ میشه و دلش براش تنگ میشه و دوباره روز از نو و روزی از نو!
منصورحالا من چیکار کنم؟ یونس به خاطر این موضوع از درسش خیلی عقب افتاده
دو دلم که کمکش کنم که لیلا رو فعلن بی خیال بشه و کنکورشو بچسبه یا تا هنوز قضیه داغه با اون بحرفه و دلیل کارشو بپرسه شاید دلیل قانع کننده ای داشته باشه!! اما اون طوری باز ذهنش درگیر میشه و باز مشکل اعصابش و اگه کنکور و باز از دست بده دیوونه میشه! یه آدم عادی وقتی قبول نمیشه چیزی نیست اما کسی که همه به عنوان مخ و شاگرد اول میشناسنش و امید زیادی به قبولیش دارن دو سال پشت کنکور موندن خیلی براش گرون تموم میشه!
من همه ی تلاشم این بوده که کاری کنم پیش من آرامش داشته باشه و تا تیرو بدون هیچ تشنج و تنشی طی کنه اما لیلا همه چیزو داره به هم میریزه کاش میفهمید چه بلایی سر یونس آورده
منصور بگو من چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
فعلا

عزیزم به نظر من قضیه یکم داره لوث میشه!

اگه میخوای این قهر و آشتی ها و دردسرا و مشکلات روحی برای هرسه تاییتون در ماه های آینده هم ادامه داشته باشه سعی کن یونس رو با لیلا آشتی بدی و دوباره روز از نو روزی از نو..

اما اگه فکر پیشرفتی.. اگه از تجربه ها درس گرفتی.. کلا سعی کن از این فضای متشنج خارج بشی...

فک نمیکنم یونس و مخصوصا لیلا واسه دوستی به بلوغ فکری لازم رسیده باشن.. بزار همینجا تموم شه بره پی کارش..

خودتم اگه یونس رو دوس داری باهاش دوس شو در غیر این صورت رابطه ات رو کم کم باهاش قطع کن...

پریسا ۲۱ تهران یکشنبه 9 فروردین 1388 ساعت 15:30

منم نمی دونم باید از کجا شروع کنم منم نزیک به ۲ ساله که با احمدهستم خیلی دوسش دارم خیلی منم خیلی باهاش بیرون رفتیم ولی کار بدانجام ندادیم قرار بود بیاد خواستگاریم که بابام قبول نکرد حتی بیاد خواستگاری بعد از اونم با هم بودیم یعنی من نمی تونم ازش جدا شم
بعد از مخالفت بابام احمد گفت من دیگه نمی تونم ایران زندگی کنم به از چند ماه که رفته هلند الانم اونجا ست منم که کارم فقط کارم شده گریه چون واقعا دوریش خیلی برام سخته خیلیییییییی مجبورم باید تحمل کنم اومنم که الان رفته خدا می دونه حالا کی بر می گرده واقعا بابام در حق منو احمد بدی کرد ولی خدا بزرگه ایشالله هم مشکل من و هم همه اونای که مثل من مشکل دارن حل بشه

عزیزم با توجه به اینکه توی یاهو هم حرفاتو شنیدم پیشنهاد من اینه که از فکر احمد بیای بیرون هرچند میدونم خیلی سخته! و به فکر زندگی جدید با شخص جدیدی باشی..

اینجوری به نفعته!

ღ ll-ll@§†! ღ دوشنبه 10 فروردین 1388 ساعت 15:56

سیلام منصور جان
میشه منم بیام اینجا بنظرم؟
درسته بچه ام خودم نمیدونم چیکار کنم ولی
وختی نوشته های مژده رو میخونم ناراحت میشم

بمیرم
ببین مژی جان من درکت میکنم
ولی یکمم برام عجیبه ک تو شجوری یونس رو تحمل میکنی وختی میاد درمورد لیلا و عشقش با تو میحرفه؟
مثه یه شکنجه میمونه
منم تقریبا تو شرایط تو بودم و میدونم چه زجری داره
خودتم ک میفهمی و اومدی گفتی ک یونس از روی ترحم باتو مونده
خیلییییییییییییییی بده
بوخدا دیگه این رابطه فایده ای نداره
حتی اگه لیلا جواب یونس رو بده و یونس به طرف تو کشیده بشه
فک میکنی خوبه؟؟؟؟؟؟
این ازون بدتر
این همه حرفیدی و منصور حرفید
یه چیزی میگم و فاتحه
رابطتو قطع کن
سخته.....دلت تنگ میشه
یه ماه همش شبا دلت میگیره
همش میخوای گوشیو برداری بزنگی
کارت میشه گریه
یونسم فوقش تا یه هفته هی میزنگه و اسمس میده ولی مطمئن باش وختی ببینه تو اینجوری میخوای بیخیالت میشه و میره دنبال کارش
خو وختی عاشق لیلاس تو رو میخواد چیکار؟؟؟؟؟؟؟؟
کنکور اون به تو چه ریطی داره؟
بچسب به درست دختر ول کن اینارو....
دلم میسوزه ک میام زر میزنم
مژی امتحان کن بوخدا ارزش داره
بعد از یه ماه شایدم کمتر راحت میشی
میشی مثه من
دیگه بقیش با خودته...البته میتونی همین الانم جاشو پر کنی با یه پسر دیگه تا برات خیلی خیلی راحتتر باشه
اما گه به شیوه ی من خودتو ببندی به تخت مطمئن باش بهتره
من الان واقعا میگم اون همه غصه خوردم به آزادی و راحتی و آرامشی که امروز دارم ارزش داشت
دیگه خودت میدونی عسیسم

والسلام

----------------------------------------------------------------------------------

راستی یه چیزی هم بگم به دخترای محترم
من نمیدونم شماها چرا از بی افاتون توقع ازدواج دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واسم عجیبه
بعد از این همه تجربه هنوز نفهمیدین ک دوس پسراتون شمارو فقط واسه عشق و حال میخوان؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنم اگه سکس هم باهم داشته باشین دیگه عمرا بیان خواستگاری
پس واستون متاسفم ک خودتونو راحت در اختیارشون قرار دادین
حالا اگه بقول منصور بکارتتو حفظ کرده باشی ک خوبه باز امیدوار کنندس تا حلا هر کار کردی میری با شوهرت زندگی میکنی و خوشبخت میشی ولی اگه اونم از دست دادی که :فاک!
هرکی میاد اینجا میگه بی افم نمیاد خواستگاریم!
نه پس میخواستی بیاد؟
پس یه توصیه از من:
اینو بدونیین ک بی افاتون با شما ازداج نمیییییییکنن
بقول منصور سرویس جنسی رو قطع کن تا بفهمی!
پس با هر پسری دوس میشی تو هم مثه اون فک کن فکر ازوادجو بنداز بیرون از کلت....
توهم اونو واسه عشق و حال بخواه.....

ـ(البته باید عرض کنم استثنا هم وجود داره نمیگم هرگز دوس پسری به خواستگاری نمیاد ولی اگه دوستیتون مثه آدم بشه و در سن ۲۴ و ۲۵ سالگی که عقلتون کامل شده اتفاق بیفته حالا شاااااااااااااااید)

ووییییییی منصور این حرفا از من بعید بود جوگیر شدم(ذوق مرگ)

صلوات!

همه حرفات تایید میشه! عالی بود :*

اللهم صلی علی محمد و آل محمد

ندا جون/۲۴ سه‌شنبه 11 فروردین 1388 ساعت 09:14

سال ۸۱ من از اون دخترهائی بودم که براشون خدا یکی بی اف یکی بود . حاضر بودم جونم و براش بدم حتی می دونستم کی با دوست دخترای دیگش سکس داره.خنده داره نه؟ولی عشق کوره.۴ سال از بهترین روزای زندگیمو براش گذاشتم.۴سال دانشگاه برای هر کسی بهترین روزای زندگیشه ولی برای من فقط یه معنی داشت به اسم شهاب.بعد از ۴ سال بریدم.شده بودم یه پیره زن.البته روحیه یه پیره زن خیلی بهتر از من بود.تصمیم گرفتم جدا بشم همه تو کفه تصمیمم مونده بودن.هیچ کس باور نمی کرد.۶ماه تمام زجر کشیدم.شده بودم فقط چند تا استخون.ولی تونستم.بعد رفتم پیش یه مشاور.فوق العاده ترین آدمی که در تمام عمرم دیدم.برام معجزه کرد.می دونین چی بود؟قدرت بخشش.اگه می خواین رابطه ای که داره براتون زجر آور می شه تموم کنین یا از فکر و خیال و انتقام و اینجور بحث ها خلاص بشید طرفتون رو ببخشید.واقعاْ و از ته دل ببخشید.معجزه می کنه .من تجربه کردم.اگه طرفو دوست داشته باشی واقعاْ مشکلتون حل میشه و اگه طرف به درد شما نخوره خودش خود به خود و بدون هیچ ناراحتی برای شما از کنارتون می ره و شاید توی همون روزا کسی که واقعاْ بهتون علاقه داره و آدمه زندگی شماس بیاد کنارتون.
این و از من قبول کنین
خودم تضمینش می کنم
قول شرف

عالی بود حرفات!

دقیقا چیزی هست که من به همه میگم اما گوش نمیکنن! حالا شاید حرف شما رو گوش کنن چون خودت این مسئله رو تجربه کردی!!!

البته من متاسفم بابت اتفاقی که برات افتاده! خیلی سخته. میدونم...

عاطی ۲۲تهران سه‌شنبه 11 فروردین 1388 ساعت 15:05

سلام من با شوهرم حدود ۸ماه دوست بودیم من اصفهان زندگی میکردم و مجید تهران اینقدر بهم علاقه داشتیم که بخاطرم می اومد اصفهان که بعد از ۸ ماه موفق شدیم با هم ازدواج کنیم زندگیمون خیلی خوبه میشه گفت مجید مثه یه فرشته می مونه واسه من شاید باورتون نشه ولی عاشقانه میپرستمش اومیدوارم که همه با خوشی زندگی کنند در ضمن نا گفته نماند که من خیلی پسر بازی کردم همه شون بد جور دلمو شکستند واسه اولین بار رفتم که بچتم برخورد کردم با مجید و میشه گفت عشق ما اینترنتی است

خیلی جالب بود. ممنون

کاشکی همه ی این دوستی ها همچین پایان خوشی داشتن....

20 ساله از تهران سه‌شنبه 11 فروردین 1388 ساعت 20:03

داشتم تمام مصیبت کشیدن بدبخت دخترا رو می خوندم که چی کشیدن
من خوندم با پسری 25 ساله رفیق بودم که خدا رو شکر که تموم شد
زمان رفاقت به 2 ماه هم نکشید که اقا دلشون سکس با جی افشون رو می خواست منم خیلی راحت بهش گفتم اگه می خوای با من رفاقت کنی یا تمومش کن یا اینکه سکس رو بزار کنار چه دلیلهای واسه قانع کردن من یا شایدم خودش می گفت یه نیازه مگه میشه ؟؟؟دوست دختر من همه جوره باید با من پا باشه دوست داری یه سری مسائلم با تو باشه یه سری با کسی دیگه منم گفتم اره که بره
روز اول بهش گفتم از من توقع سکس نداشته باش طوری حرف زد که من بهش اعتماد کنم در کل ادمی بود که همش در حال جنب و حشری بود
من می خواستم اونو به راه درست هدایت کنم اونم می خواست منو خراب کنه بد از یه دو هفته ای زنگ زد گفت عوض نشدی گفت تو چی گفت نه بعدش سر یه اتفاقی هم دیگه رو دیدم قول داد که خوب شه منم می دونستم ادمی که با تمام جی اف هاش داشته صد در صد از منم می خواد باز داره مثل اون روز اولش دورغ میگه منم الکی باهاش حرف می زدم نه مثل قبل
اس ام اس زد گفت ازت خبری نیست منم بهش زنگ زدم گفتم دوتا ادم متفاوت نمی تونن وقتو وعمرشون رو واسه هم هدر کنن گفت کاری نداری گفتم نه گفتم خداحافظ بدون خداحافظی قطع کرد
یه روزی ازش پرسیدم رفاقت با من یا هر کسی چیه می گفت دوستی من و امثال من گذشته سن ما برای ازدواجه همشون دورغ گو هستن
اونایی که می بینید حرفهای منو به هیچ پسری سکس نداشته باشید اخر سرشم میرن یه دختر افتاب مهتاب ندیده رو میگیرن
اون موقع که بدبخت شید
خیلی حرف زدم موفق باشید همگی بای

ممنون. حرفای توهم جالب بود!!

نمیدونم نظرمو بگم یا نه! ولی میگم!

اولا یه پسره حشری واسه دوستی مناسب نیس!!

دوما شما نمیدونم چرا دنبال امر به معروف و نهی از منکر ایشون بودید! اونم سر یه مسئله ای که....

مثلا میخواستی جوری متحولش کنی که نه تنها دیگه از تو سکس نخواد بلکه دیگه با هیچ دختره دیگه ای هم سکس نکنه؟!!!!!!!!!!!

عجب!!!!!!!!!!!!

----------------

به اعتقاد من دنبال تغییر دادن آدما نباشید! اونم سر چیزایی که قطعا نتیجه نخواهید گرفت....

اگه کسی ازتون سکس خواست و شما اهلش نبودید، سریعتر رابطه رو تموم کنید....

چون تجربه ثابت کرده که یا آخرش شما کوتاه میاید و باهاش...

یا اینکه پسره کم کم بی خیالت میشه یا اینکه باهات دوست میمونه اما بهت خیانت میکنه و از این چیزا.. خلاصه عاقبت همچین خوشی نداره!

بچه قم پنج‌شنبه 13 فروردین 1388 ساعت 13:34

سلامُ وبلاگ جالبی داشتید برا اولین بار بود وبلاگتون رو می دیدم.آهنگی که گذاشته بودید جالب بود و زیبا.چهرتون برام آشنا بود احساس کردم دیدمتون.من بچه قمم.ولی نه بچه شهید بهشتی .همین جاهم درس می خونم دانشجو هستم.من یه روز مثل شما خیلی حالم خوب بود ولی این دانشگاه لعنتی همه احساسمو ازم گرفت.من موافق دوستی قبل از ازدواج نیستم و همیشه گفتم که آدم فقط باید یه بار انتخاب کنه اون هم برا همیشه و با یه همسر همیشگی.وقتی رفتم دانشگا یه بنده خدا عاشقم شد از همون اول تمام این حرفارو زدم ولی گوش نمی کرد عاشق خنده هام بود برا همین دیگه نخندیدم تا فراموشم کنه عاشق نگاهم شد دیگه نگاه نکردم تا فراموشم کنه عاشق صدام بود دیگه حرف نزدم تا فراموش کنه اما نکرد
میگه فراموشم نمی کنه.حالا دیگه نمی تونم قانعش بکنم که ما برای هم ساخته نشدیم همه ی روزای خوبم رو ازم گرفت.البته بگم ما فقط هم کلاس بودیم و خارج از دانشگاه هیچ وقت با هم حرف نزدیم حتی تلفنی چون من نمی خواستم .من مال یکی دیگه بودم نه اون پس نیازی نبود با اون یه رابطه احساسی برقرار کنم.خدا کنه راحشو پیدا کنه و منو فراموش من یه دخترم و هر لحظه ممکنه ازدواج کنم اما اون...کاش زودتر از من ازدواج می کرد.نمی دونم چی شد که اینارو براتون نوشتم واقعا نمی دونم.دعا می کنم شما هم یه همسر خوب پیدا کنی که از هر لحاظ به هم بخورید.براش دعا کنید دعا کنید تا منو برا همیشه فراموش کنه ما به درد هم نمی خوریم.

"من یه دخترم و هر لحظه ممکنه ازدواج کنم اما اون..."

با این قسمت از حرفت خیلی حال کردم!

-----------

کم کم رابطت رو باهاش قطع کن تا ضربه ای بهش نخوره. ضمنا بهش نگو که همچین قصدی داری. به بهونه های مختلف رابطه ات رو باهاش کمرنگ کن. البته به تدریج....

****مژده**** جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 00:17

سلام
خیلی وقته میخوام بیام یه چیزایی و بگم وقت نکردم!
منصور جان واقعاً از راهنماییهات ممنونم، همین طور هستی عزیزم
الان دیگه همه چیز به حالت عادی برگشته
وقتی یونس میگفت لیلا رو برای همیشه از دلش بیرون کرده فکر میکردم داره لجبازی میکنه و دوباره همه چیز یادش میره
اما اصلا اینطوری نبود!
حالا دیگه یونس فهمیده که لیلا خیلی بچه تر از این حرفاس و کاملا بی خیالش شده
من میخواستم رابطه مو قطع کنم چه با حضور لیلا و چه بی اون! اما یونس بهم فهموند که حضورما کنار هم به خاطر یه علاقه ی دو طرفه س اما نهایتش بحث ازدواج نیست!
همون طوری که من بهش وابسته م و دوسش دارم و بهش نیاز دارم اونم دقیقا همین طوره فقط منطقی عمل میکنه!
گفت علاقه ش به لیلا به خاطر ازدواج بوده اما حالا دیگه اصلا بهش فکر نمی کنه

نمی دونم کار درستی کردم یا نه که بازم دارم ادامه میدم؟اما بدون اونم برام خیلی سخته!
دوستی الانم فقط با قبل کمی تفاوت داره! اینکه علاقه م منطقی تر شده وبه خاطرش متاسف نیستم دیگه!
و اینکه وابستگیم کمتر شده و میدونم که راحت می تونم بی خیالش بشم!

فعلاً

عزیزم متوجه حرفات هستم.

من نظرم اینه که اگه باهاش بمونی پس فردا همین آش و همین کاسه با حضور یه دختره جدید....

سایه۱۹ساله کرج دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 22:23

سلام منصور جان منم مثل بقیه از تو بقییه دوستا کمک میخوام
من ۵ ساله پیش یعنی وقتی که اول دبیرستان بودم تو راه مدرسه با یه پسری به اسم رضا آشنا شدم اولا به نظر من یه دوستی ساده بود ولی بد از یه مدت به من پیشنهاد ازدواج داد اولین اشتباهم رو کردم و خیلی زود قبول کردم با اینکه میدونستم به درد هم نمیخوریم تو خونه خیلی با مشکل مواجه شدم مامانم نامه هاش رو دید کتک زیادی خوردم تو خونه زندونی شدم ولی بازم همدیگرو دوست داشتیم نمیتونستیم از هم جدا شیم رضا پسر خیلی دوست داشتنی بود تا اینکه بد از ۴ سال یعنی عید پارسال اومد خواستگاری و مامانم کل قضیه رو فهمید ومیدونست که ما همدیگرو دوست داریم رضا هم تازه درسش تموم شده بود و میگفت سربازی نمیرم بابام هم مخلفت شدیدی میکرد همچنین داداشم اخه دوست داداشم بود بالاخره مامانم به اینا قول داد تا از سر بازی برنگشته ما دخترمونو شوهر نمیدیم من خواستگار زیاد داشتم اینا هم میترسیدن که یه موقع شوهر کنم ولی ۷ماهه پیش من با رضا بحثم شد دیگه نتونستم باورش کنم هر کاری میکردم تا اونم راضی بشه که بهم بزنیم تا اینکه رفت سر بازی و ما با هم قهر کردیم ما برای هم ساخته نشدیم ولی همدیگرو دوست داریم استخاره هم کردم بد اومد باورتون نمیشه یه لحضه نمیتونم فراموشش کنم همش میترسم اهش منو بگیره از یه طرف هم کلی عکس و نامه دستش دارم میدونین حتی یکی از اونا میتونه زندگیمو خراب کنه توی این مدت برای این که فراموشش کنم کلاس کامپیوتر نقشه کشی نقاشی رانندگی حتی اشپزی رفتم تازه سر کارم میرم مامانم هر کاری ازش بر بیاد داره انجام میده رضا رو فراموش کنم ولی بازم تا یادش میفتم گریه میکنم با اهنگای شادم گریه میکنم از یه طرف میترسم فکر ازدواجو بکنم بدبخت شم منتظرم اون زودتر ازدواج کنه

پس که اینطور!!!!!!

عجب پیچیده شده قضیه!!!!!!

پس آخر سربازی رفت؟ یعنی کوتاه اومد؟ راستی ۷ ماه پیش سر چی بحثتون شد؟ تقصیر اون بود یا تو؟

الان سربازی هست؟ چقدر مونده خدمتش تموم شه؟

توهم چقد هول هستی ها! بابا ۱۹ سالته! چرا اینقدر زود حرف ازدواج میزنی؟ والا دخترای تهرانی و کرجی که سن ازدواجشون خیلی رفته بالا!

من به نظرم همین روند رو ادامه بده! این که میگی هنوز یادش میفتی و گریه ات میگیره زیاد عجیب نیس! ۷ ماه زمان کافی نیس برای فراموشی! به هر حال ۵ سال هم که با هم دوس بودید! اما نگران نباش! یکم دیگه طاقت بیاری اوضاع روحیت روبرا میشه و کم کم یادت میره!

فقط همین روند رو ادامه بده! اگه رضا اومد دنبالت خودتو بی میل نشون بده! بگو من حال روحیم خوب نیس. دیگه به هیچ چی نمیتونم فک کنم!

خلاصه یه جوری بگو که عصبانیش نکنی! لجبازی و توهین و اینا تو لحنت نباشه! یه جوری خودت رو یبس نشون بده که بره دیگه بی خیالت بشه! بعد که آب ها از آسیاب افتاد و اونم رفت پی زندگی خودش اون وخ به فکر ازدواج باش....

والسلام علیکم و رحمه ا.. و برکاته

سایه۱۹ساله کرج دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 22:24

آره بالاخره رفت سربازی یک سال و خورده ای مونده از سربازیش
رضا با اینکه من برم سرکار خیلی مخالف بود چون حس میکرد اون طوری من هوایی میشم از اونجایی که مرغ من هم یه پا داشت کارم رو از دست ندادم پارسال بجاطر رضا یه شغل خوب توی بانک رو از دست دادم خلاصه لجبازی ها شروع شد و رابطه هی کم رنگ وکم رنگ تر شد تا اینکه به سر آنجام رسید
من هول نیستم آینده نگرم در ضمن من خوانوادم کلا با ازدواج زود مخالف هستن ولی مگه برای یه دختر تا کی خواستگار اونم با شرایط خوب پیدا میشه

بابا تازه ۱۹ سالته! همچین میگی انگار ۲۵-۲۶ سالته!!

معمولا دخترای ۱۹ ساله اصلا به ازدواج فکر نمیکنن! نمیدونم چرا تو اینقدر مستاصل هستی در این زمینه!!

همون کارایی که بالا بهت گفتم انجام بده...

لیلا/۲۲/ابهر دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 ساعت 08:30

وای خدای من چه چیزاااااا

مهران-۲۱-زنجان چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 22:12

سلام منصور جون.خسته نباشی.من مدت ۳ سال با یه دختری دوستم.عاشقش شدم.۶ماه دنبالش بودم تا تونستم مخشو بزنم.الان من دانشجوام اونم میخاد کنکور بده.یکمی رابطمون تغییر کرده.اخه مامانش فهمید دوستیمونو ما هم مجبور شدیم تابلو بازیو بیرون رفتنو حرف زدنو اس ام اس و... رو به مقدار یکدهم کم کنیم.واسه من خیلی سخت بود ولی هرجوری بود تا یکسال تحمل کردم.الان وضعیت بهتره.هفته ای ۱بار حرف می زنیم-بیرون نمی ریم ولی هر شب اس ام اس بازی می کنیم.قرارمون از اول ازدواج بوده.تا الانشم اصلا به هم خیانت نکردیم.۱۰۰٪ مطمئنم.ولی خیلیا مزاحمش میشنو میوفتن دنبالش منم حرسم میگیره سر جی افم خالی میکنم.حتی نمی ذارم زیاد از خونه در بیاد بیرون.ما سر این مسائل مشکل داریم.تو رو بخدا راهنماییو کن.شش ماه اول سکسم داشتیم ولی ۵/۲ دیگه نداریم چون واسه سکس نمی خامش.اون موقعم که داشتیم از سر بی تجربگی بود.خیلیم تعصب بیجا دارم.مرسی.

سلام. مرسی از لطفت...

شما میگی واسه ازدواج میخوایش...

آخه عزیزم الان مردا زن خودشون هم به زور نگه میدارن که دنبال مرد دیگه ای نره. اون وخ تو تا الان ۳ ساله اون دختر رو تحت اختیار خودت و مال خودت کردی و معلوم هم نیس تا چه زمانی ادامه پیدا کنه...

اصلا این کار اشتباست....

لااقل زمانی با یه دختر به قصد ازدواج دوس شو که بتونی به زودی بری خواستگاریش... نه اینکه سالها بهش بگی منتظرم باش تا بیام..

توی این دوره زمونه هم آدم از فردای خودش خبر نداره! تصمیم ها هرروز عوض میشه و پایدار نیس... تضمینی به اون صورت دیگه در کار نیس...

در مورد تعصب بیجا اون دیگه مشکل خودته باید خودت حلش کنی...

ولی به نظر من اگر واسه ازدواج میخوایش و مصمم هستی باید همین الان اقدام کنی واسه خواستگاری... تا حالا بعدا که اوضاع روبرا شد باهم ازدواج کنید...

راستی این که خیلی ها میفتن دنبالش خیلی فرق داره تا این که دختره به کسی پا میده یا نه!!

اگه مشکل از پوششه یا اینکه سر و گوش خودش میجنبه باید نگران باشی. اما اگه مسئله مزاحمت ها عادی هست و همونه که واسه همه اتفاق میفته زیاد مهم نیس....

حالا تا چه مدت میخوای این داستان رو ادامه بدی؟

مهران-۲۱-زنجان چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 22:12

مرسی که راهنماییم کردی.الان نمیتونم برم خاستگاریش.میدونم مامانش مخالفت می کنه.حقم داره.آخه به چیه من دختر بدن؟؟؟؟؟؟؟؟
نه شغل دارم-نه خونه-نه ماشینی واسه خودم.دانشجوی ترم پنجم کشاورزیم.تا چند سال دیگه شاید یه خونه تهیه کردم.ولی منصور جونم اصلا نمی تونم بیخیالش شم.
اونم چند بار امتحان کردم.اونم مثل منه.
میخام باهاش ادامه بدم.چون خیلی سختی کشیدم تا بدستش آوردم.
من هدف دارم.

شاید تا اینجا خوب به پای هم واساده باشید هردوتون! اما هیچ تضمینی نیس که در روزها و ماه های آینده هم اوضاع همینطور باشه...

پس باید یه فکر اساسی کنی...

من زیاد وارد نیستم اما این قضیه که میگن یه انگشتر برای دختره میخرن بعدش دختره رو واسه خودشون میکنن و دیگه خیالشون راحت میشه تا بعدا سر فرصت ازدواج کنن...

اینم راه خوبیه به نظرم

مهران-۲۱-زنجان چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 22:13

منصور جان مشکل من مامانشه.اونو چه جوری راضی کنم؟

به همین راهی که گفتم راضیش کن! برو بگو دخترت رو میخوام. نگهش دارید واسه من تا وقتی که یکم اوضاعم روبرا بشه و بیام به صورت رسمی خواستگاری!

خلاصه یه جوری حسن نیتتو نشون بده دیگه!

و در نهایت یادت باشه اگه قرار نباشه راضی بشه بیخودی زور الکی نزن!

فرانک صالحی/ 23/ از حالا هرجاااااا چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 22:13

سلام داش منصور خوبی ؟ شناختی؟ یا بیشتر ابراز وجود کنم ؟ گفتم بیام ی چیز م ما بنویسیم دوستان من با اینکه تو زدگیییییم خیلی ازاد بودم ولی نسبت به خودم خفن غیرتی بودم با پسرا تو دوران نو جوانیم کل مینداختم خففففننن تکواندو کار بودم زیاد تو خیابون با پسرا دعوا میکردم جوریکه پسرای محل بهم میگفتن خروسجنگییی خلاسه از پسرا متنفر بودم تا سن 18 سالگیم بعد اون یکی یه کار بزرگ یه لطفی کرد بهم که نظرم عوض شد نسبت به پسرا انجا بود که فهمیدم توشون ادمم پیدا میشه من نه داداش داشتم نه خواهر هیچ تجربه ای هم نسبت به محبت پدر تو زندگیم نداشتم بابام بعد دنیا اومدنم رفت پی زندگیش وقتی همکارای جنس مخالفم بهم ابراز علاقه میکنه خندم میگیره طرفو کلی میگردونم بعدم .......الانم مامانم چپ میره راس میره میگه 24سالت شد تا کی میخوای این بنده خداهارو رد کنییی؟ اخرش تا کی منم میگم مامان من مجردی سیر کن حال دنیا رو کن خلاصه در گیرییم عجیب وضع مالیمون توپه تو دلم گاهی میگم الان همه دنباله دختر پول دارن هرکی منو میخواد حتمالا دنباله پوله از کجا معلوم منو واسه خودم بخواد اینه که تو برزخم عجیییب

در جواب پیامت باید بگم که کار درست رو میکنی. اگه پولداری فعلا لذت دنیا رو ببر

ولی اگه خواستگار خوووووووووووب پیدا شد رد نکن! آدمه خوب کم پیدا میشه این روزا

رضا رضایی ۲۵از اینجا...{زبون و شکلک} چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 22:14

سلام الان با وبت اشنا شدم ایول بد نیس اومدم بگم من 3 تا خواهر دارم ولی هیچ کودومشون BF ندارن یعنی بسکه از من حساب میبرن جریت ندارن که داشته باشن سر ساعت که برن بیرون سر ساعتم بایدم بر گردن یعنی پنج MIN اینور اونور مساویه با کبودیه زیر چشم و سیاهیه رو بدن حالا بگذریم ازینکه خودم 100تا GF دارم خب ما پسریم می فرقیم امااااا دختر .....میدونی من اعتقاد دارم دختر جماعت مث دستمال کاغذی پاک و سفیده اما یه بار که توش چیز کردی باید بندازیش دور واسه همینه که نمیزارم دس از پا خطا کنن یک حسابی ازم میبرن که نگووووو یه داداش داداشی راه میندازن که نپرس.....البت شاید تا چن وقت دیگه ابجی بزرگمو بدمش شوهر اخه سر و گوشش میجنبه میگه میخوام برم دانشگاه.ه.ه.ه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!منم گفتم باشه همینم مونده من بشینم تو خونه تو بری دانشگا ه.ه.ه.ه.ه.!!!!!!!!!!!!!!! خلاصه اگه شوهرش بدم خیالم راحت تره خب راجع به اعتقادم مگم : : اقایون موافق قیام کنن اقایون مخالفم بتمرگن ضر نزنن { خنده }

متن طنز جالبی بود. مرسی رفیق

مهسا/۲۰/قم پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1388 ساعت 15:56

سلام منصور جان ...
قسمت شد بیام اینور
شاید اومدم که دردایی که تو دلم سنگینی می کنه و بگم از شما ها کمک بخوام...
یک ساله عاشق امید شدم
عشق از اون شروع شد سه ساله پیش ... اما مهسا بهش محل نمی داد .تصمیم داشت تنها باشه و امیدم فقط یک بار بهم شماره داد که اگه دوست داشتم باهاش تماس بگیرم . منم با اینکه احترام زیادی براش قائل بودم بی خیال موضوع شدم.
تا اینکه پارسال همین موقع ها بود یه سری مسائل پیش اومدو ما رو به سمت هم کشوند.. .
امید واقعا منو دوست داشت. یه پسر پاک که برعکس همه حرفایی که هست به ... فکر نمی کرد. امید منو بخاطر خودم می خواست. و بخاطرم همه کاری می کرد...
همه چی عالی بودو زندگی خوبی کنار همدیگه داشتیم . فقط مشکل ازادی بیش از حد من . امید خیلی حساس بود روی رفتارای من کارام حرف زدن .. . البته طبیعی بود . مخصوصا از نظر جو قم. ولی خب از دید امید که تهران بود با جو یه دختر تهرنی نه (امید تهرانیه)
منم به حرفاش احترام می ذاشتم منی که اگه تا ساعت ۱۰ شب می توستم بیرون باشم و کسی بهم گیر نمی داد بخاطر امید قبل از تاریک شدن هوا خودمو می رسوندم خونه . و کلا برای حرفاش احترام قائل بودم.
خدایی امیدم توی دوستی کم نذاشت برای من.
اما همه چی یه دفعه عوض شد. امید خواست از هم جداشیم بخاطر خودم .
درصورتی که می دونم واقعا دوستم داره و این جدایی و دوری داره نابودش می کنه .
منتظرشم برگرده ... بهم بگید چی کار کنم که بفهمه من فقط با اون خوشبختم.
وقتی بهش می گم می گه یه روزی بخاطر این اخلاقم توی زندگی کم میاری.
من انقدر نامردی دیدم تو این دنبا که این شکلی شدم.
کمکم کنید بچه ها....

قضیه یکم پیچیده شد! این ۲-۳ خط آخر رو واضح تر میگی؟ اخلاق کی بده؟ چرا بده؟ نامردی دیدن چه ربطی بهش داره؟


سن امید؟

کدوم وره تهرونه؟

عشق چتی بودید؟

چند بار همو از نزدیک دیدید؟

هدف امید از دوستی چی بود؟

هدف تو چیه؟

چرا دختر تهرانی که بهش نزدیک تره انتخاب نکرد؟

تو چرا اینقدر آزادی؟ بابا مامانت گیر نمیدن بهت؟

چرا توی قم بی اف نداری که بهت نزدیک باشه؟

این جدایی بیشتر برای اون سخته یا تو؟

از کجا میدونی جدایی اونو نابود میکنه؟

جواب اینا رو بده فعلا....

مهسا/۲۰/قم پنج‌شنبه 17 اردیبهشت 1388 ساعت 23:35

بازم سلام
اخلاق امید . گفتم که حساس بودنش...
فکر می کنه این اخلاق بده...
حالا جواب بقیه سوالات امید متولد ۶۳ هست
غرب تهرانه
نه عشقمون چتی نبود... من خودم بچه تهرانم اما ساکن قم
بیشتر از ۲۰ بار همدیگرو از نزدیک دیدیم.
هدف هر دومون ازدواج بود... توی حرفاش علنا بهم می گفت .
بخاطر اینکه دوستم داشت باهام بود.
شرمنده ببخشید که بدون اجازشما ازادم (خنده)
خانواده من خیلی بهم اعتماد دارن .
بازم علاقه منو به سمت امید کشوند. واسه همین با اون دوست شدم.
برای هردومون سخته
یه دوست مشترک بهم خبر داد که اوضاع اون از من داغونتره طوری که توی این دو هفته دوری سه بار دکتر قلب رفته بخاطر حال بدش...
حالا کمکم کن ...

البته من فک کردم قمی هستی که گفتی آزادی تعجب کردم!!

عجیبه! یعنی فقط واسه اینکه حساسه بی خیاله تو شده؟!!!!!

دلیلش برای جدایی همینه؟

چه مدت باهم بودید؟

درصد تفاهمتون فک میکنی چقدره؟

الان برای اون نگرانی یا برای خودت؟

به اون باید کمک کنیم یا به تو؟

ضمنا جواب چنتا سوالای قبلیمو ندادی....

مهسا/۲۰/قم جمعه 18 اردیبهشت 1388 ساعت 14:28

نمی دونم بخدا.... اگه می فهمیدم دلیل جدایی رو انقدر عذاب نمی کشیدم...
هیچی نمی گه فقط بهم می گه مهسا بدون بخاطر خودته ... اگه رفتم کنارو کشیدم کنار و رو دلم پا گذاشتم بخاطر خوشبختیه توئه درک کن.
اما من نمی تونم اینو درک کنم . خوشبختیه من توی اون خلاصه شده...
سه سال بود که دورا دور همدیگرو می شناختیم و الان نزدیک به یک ساله که با هم دوستیم .
تفاهم... ما سر خیلی چیزا با هم تفاهم داشتیم می گم تنها مشکل ما حساس بودن اون بود که من همه جوره هر چی می گفت گوش می کردم و اونم حل شده بود. دیگه مشکلی نبود. حتی از نظر سطح خانوادگی و اقتصادی .
برای هر جفتمون نگرانم . نمی خوام این عشق رو به نابودی بره ...
دوستش دارم.
دوستم داره.
می خوام که داشته باشمش. بخدا از وقتی باهاش اشنا شدم به هیچ پسری نمی تونم نگاه کنم از شون متفر شدم

ممنون بابت جمله ی آخر!

میگم فک نمیکنی قضیه یکم مشکوکه؟

از دید من امید یکی بهتر از تو پیدا کرده و تورو دک کرده با این فیلم بازی کردنا!!!

توهم که میگی اطلاع دقیق نداری که چرا و واسه ی چی حرف از جدایی زده!!

دلیلی هم که آورده اصلا منطقی و عقلانی نیس و بیشتر به همون دک کردن میخوره!!!

دختر لااقل اول مطمئن شو قضیه دقیقا چیه!!! بعد اینقدر نگران شو!

یه بار دیگه حرفای خودت رو بخون!! اصلا نمیدونی واسه چی حرف جدایی زده....

ناشناس/۲۱/تنها جمعه 18 اردیبهشت 1388 ساعت 23:05

چه جوه دوستانه ای،من یه دختر خوب هستم نمی خوام از خودم تعریف کنم ،می خوام درد دل کنم، من با یه پسری از طریق تلفون دوست شودم قرار گذاشتیم ،همدیگرو دیدیم من زیاد از قیافش خوشم نیومد،
بعد از یه مدت گفت ،رفاقتمون در چه حد باشه ،گفت من دوست دارم لب بگیرم ،دستتم میریم بیرون بگیرم ،گفت قبول می کنی گفتم در همین حد اره،
بعد از یه مدت که همین طوری تلفونی حرف میزدیم،دیدم خیلی عصبانی گفت مردشور هرچی رفیق،شاشیدم به هرچی رفیق،
من پنجاه هزار تومان پول می خوام برای بابام در خونه هر چی رفیق رفتم نداده،منم بهش گفتم اگه داشتم کمکت می کردم ،گفت چه قدر داری گفتم ۲۰ تومان ،گفت بکن ۵۰ تومان من فردا بیام بگیرم ؟،به خدا شناسنامم گرو میزارم،منم قبول کردم ،از کرج بلند شود اومد تا خونه ما
،منم روم نشود بگم شناسنامه بده،پول گرفت بعد ماجرای باباشو تعریفکرد،
باباش اتبوس داشت وز زندگیمون خوب بود گفت ۲ تا خونه با ۳تا اتوبوس داشتیم،بابام تصادف کرد ۴ تا از مسافراش مردن، مجبور شودیم بفروشیم دیه بدیم،بابام ۴ سال رفت زندان *
حالا سند گذاشتیم درش اوردیم،من نمی دونستم راست میگه یا دروغ ،
گفت چند روز دیگه پول تو میدم،شغلش کابینت ساز بود،
گفت مشتری پولم بده پولتو میدم،منم عیدی هامو دادم،بهش گفتم از خواهرم گرفتم،
بعد که مشتری پولش داد باهم قرار گذاشتیم پول بگیرم،
گفت پدر بزرگم مرده اومدم ،کرمانشاه پول قرض دادم به اون ، حالا که اومده میگه ندارم کارو کاسبی خرابه،
به من میگفت هر جا میری اجازه بگیر،منم می گرفتم یه روز صبح زنگ زد گفت من فرودگاه هستم،دارم میرم کیش کار پیش اومده ،پول بیلیطم هم دوستم داده،به من میگه انقدر دوست دارم که یه جوری پیدات میکنم،
من ترو واسه ازدواج می خوام،بهم قول داده بود دیگه عرق نخوره،
ولی زنگ زد گفت اینجا تعارف کردن منم مجانی بود خوردم،
الان یه هفتس رفته هنوز نیومده،
منم گوشیم خاموش کردم ،رفتم از باجه زنگ زدم گفتم بابام گرفته گوشیم ،آخه خواهرم بهش گفت من پول ازش گرفتم،بابامم گفت تاپول خواهر تو ندی منم گوشیتو نمیدم،گفت به خدا اومدم پولتو میدم،
میگه یه چیزی بگم همه دختر پسرها که دوستن با هم سکس دارن،
گفتم من که گفته بودم تا چه حد گفت نه فقط از پوشت ،ببخشید بچه ها این هارو گفتم ،مجبورم دیونه شودم،میگه اومدم قرار بزار ببینمت به خدا خانواده ما به اونا نمی خوره، اخه من اجازه ندارم زیاد برم بیرون بپیچونم،میگه مامانم می خواد ببیندت، نمیدونم چه جوری بپیچم برم؟پولم میده یا نه؟برام فقط یه انگشتر خریده،چی کار کنم ؟
ترو خدا کمکم کنید؟ میگه اگه خط تو عوض کنی می گردم تا پیدات کنم،به فریادم برسید دارم دیونه میشم؟
ببخشید سرتون درد اوردم معذرت میخوام،
باییییییییییییییییی:*

عجب ماجرایی :))

عزیزم اگه خواستی بری خونشون یه کاندوم هم همراه خودت ببر. ضرر نداره ! فکر سلامتی خودت باش

یه وخ خل نشی بری ها. کاملا معلومه که میخواد چیکارت کنه!!

وارد جزئیات نمیشم دیگه. اما کلی بگم که سرکیسه ات کرده و تازه میخواد سکسم باهات بکنه.

من جای تو بودم قید پولمو میزدم خودمو گم و گور میکردم دیگه پیدام نکنه

مهسا/۲۰/قم شنبه 19 اردیبهشت 1388 ساعت 23:43

دوباره سلام
منصور جان توهین نشه منظورم شما نبودین...
از اینکه بدم میاد بخدا منظور خاصی نداشتم.
ا خب ببخشید.
مطمئنم پای یکی دیگه در کار نیست. امید من خیلی وفادار تر از این حرفاست.
اگه می دونستم چرا جدا شده مثل الان اتیش نمی گرفتم.
به عشقشم مطمئنم
طوری که فکر می کنم علاقه اون به من خیلی بیشتر از علاقه من به اونه.
راستی ببخش اگه جمله هام اینجوریه وقتی ازش می نویسم دسته خودم نیست... بدجوری گریه ام می گیره....

به نظر من باید اول دلیل جداییشو مطمئن بشی بعدش واسه حل مشکل تصمیم بگیریم.....

چون اون دلیلی که آورده زیاد معقول نیس و واسه تو فیلماس.....

بازم اگه فک میکنی کمکی از من بر میاد بگو...

ناشناس/۲۱/تنها یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 02:03

بهم تا از این حرفها میزنه ،می گم من دیگه ترو نمی خوام،میگه غلط کردم دیگه نمی گم،من ترو خیلی دوست دارم ،یروز بهش گفتم بگو پول نمیدی خیالم راحت کن،گفت خیلی نامردی درمورد من چی فکر کردی،من هرجور شوده ترو پیدا می کنم،باهات ازدواج می کنم،آخه می خوام یه طوری بهم بزنم که اونم ناراحت نشه، نمیدونم چی کار کنم ،بای

عزیزم البته من مطمئن نیستم ولی احتمال خیلی زیاد میدم که طرف دودر بازه!!

حالا ایشالا این یه درس خوب هم برای تو میشه که دیگه هرکی از راه رسید گفت دوستت دارم باهاش دوس نشی

چون میدونم کی هستی اینو میگم...

خلاصه که بهش محل نزار. یه مدت خطت رو خاموش کن تا بره پی کارش....

بیخودی هم دنبال بدلکاری نباش که یه جوری به هم بزنم که اون ناراحت نشه و این حرفا!!!

راستی اگه میخوای به پولت برسی بهش بگو بیاد یه جا توی خیابون قرار بزارید بهت بده...

مهسا/۲۰/قم یکشنبه 20 اردیبهشت 1388 ساعت 19:03

سلام منصور جان
ممنون از لطفت ... نظر قبلی دستم خورد اینتر اومد.
کاش می گفت و راحتم می کرد. هیچی نمی گه فقط سکوت.
یک ساعت دیگه دارم میرم مشهد.
بلکه امام رضا خودش کمکم کنه.... برام دعا کن . خیلی ...
من بدون امید نمی تونم زنده بمونم.

التماس دعا

مهسا/۲۰/قم چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 ساعت 23:28

سلااااام...
من برگشتم.
برات دعا کردم ... گرچه خودم خیلی محتاج دعائم...
امام رضا بدجوری بهم امید داد (امید خودمو که نه (خنده))
حس می کنم مال هم میشیم فقط یکم باید صبر کنم...
انقدر روحیه ام عوض شده بود که امروز بچه ها توی دانشگاه (الهی بمیره هر چی استاد زورگوئه که مسافرت ۵ روزه من بحاطر این استاد شد ۳ روزه چون میخواست امتحان بگیره) گفتن خیلی روحیه ات عوض شده و خیلی شاد شدی...
برام دعا کن خیلیییی....

مرسی عزیزم از لطفت

پس ما هم امیدواریم به امیدواریه تو

مریم ۲۹ تهران شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 13:56

من بااین که ازدواج کردم اما دوست دارم یه چیزهایی بگم.
این موضوعها برای همه ژیش میاد فقط باید درست تصمیم گرفت ودرست عمل کرد قبل ازازدواج با ۳ نفر دوست بودم البته در یک زمان نبودا.
نفر اول میخواست سکس داشته باشه که نشد ورفت. نفر دوم قصد ازدواج داشت اما با شرایط خودش (داماد سر خونه)چون من تک دختر بودم نقشه کشیده بود .که تیرش به سنگ خورد.اما نفر سوم عاشقش بودم اما امان ازدست خواهرهاش بعداز ۴سال اخرش هم نزاشتن که بشه البته من امروز بخشیدمشون اماایا خداهم میبخشه؟بعداز مدتی باژسر عموی مادرم ازدواج کردم الان ۶سال میگزره سخت بوده اما دوستش دارم ازهمه مهمتر اونم من رو دوست داره.

جالب بود! خدا رو شکر که آخرش به خوشی ختم شد

مریم ۲۹ تهران شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 14:14

ناشناس ۲۱ تنها عزیزم چرا مسعله به این تابلوئ رو متوجه نمیشی؟طرف نقشه داره گول نخوری .مامانم ببیندت واین حرفها چرت اگه راست میگه ما
مانش بیاد در خونه شما و قرض تورو بده و ببیندت!
چرا دخترها اینقدر زود گول میخورن؟واقعا ناراحت میشم دلم برای همه دخترها یی که حتی نمیتونن از خودشون دفاع کنن کباب میشه .
خواهش میکنم مواظب این گرگها باشید. همشون یه چیز میخوان ...

ساینا و شری ۲۵ تهران یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 16:19

ما از اول دبیرستان باهم بودیم عاشق هم هستیم همه کار باهم کردیم (همجنس) ۴سال دانشگاه باهم اصفهان بودیم خونه داشتیم. اما حالا برامون خاستگار اومده چه کتیم ؟
برامون سخته ازهم جداشیم

کسی نمیتونه شما رو از هم جدا کنه!

بعد از ازدواج هم باهم کمابیش رابطه قبل رو داشته باشید اما به تدریج کمش کنید تا کاملا تموم شه و برید سر زندگی خودتون! البته مشغله های زندگی و اینکه حواستون به شوهرتون و زندگی مشترک با اون میره دیگه نا خودآگاه باعث میشه رابطه با همجنس رو فراموش کنی!!!!!

مگر اینکه ذاتا یه همجنسگرا باشی و نسبت به جنس مخالف احساسی نداشته باشی که در این صورت توصیه میکنم ازدواج نکن که یه پسر رو بدبخت کنی

ناشناس/۲۱/تنها دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 03:47

سلام منصور جون،من به توصیه شما گوش کردم،باهام قرار گزاشت بریم سینما
گفتم باید بیای دنبالم ،گفت پولتم اوردم بعد من رفتم با دوستم،گفت مگه من نگفتم تنها بیا،انقدر بی شخصیت بود ببخشید این میگم جلو دوستم گفت چرا نمیای چرا این کونی رو اوردی من از خجالت جلو دوستم مردم،
گفت پول نیاوردم این طوری گفتم تو بیای،
از کجا معلوم پول بگیری شاید من ول کنی من ترو واسه ازدواج می خوام،بهش گفتم دوستم خطشو داده دست من به اون زنگ بزن، الان ۲روز از موضوع می گذرد منم بهش زنگ نزدم
زنگ زد به گوشی دوستم هم امروز هم دیروز ،گفت تروخدا بهش بگو زنگ بزن کارش دارم،دیگه نمیدونم چی کار کنم؟فعلا بایییی،دوستون دارم:*

این عجب پسره چندشیه!

شیطونه میگه پاشم بیام تهران چند نفری بریزیم سرش انقدر بزنیمش صدا سگ بده ها

هم ۵۰ تومن پول تورو هاپولی کرده هم میخواد ازت سوءاستفاده کنه تا باز بتونه پول بگیره ازت...

ببینم یعنی تو نمیتونی نیتش رو از توی چشماش بخونی؟ که حرف حسابش چیه؟ یا از لحن حرف زدنش متوجه بشی؟

ساینا و شری ۲۵ تهران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 00:20

سلام
من ساینا هستم مرسی که نظرت رو گفتی شری میتونه مردهارو تحمل کنه امامن نه .حالم بد میشه.این چند سال فکر شوهر کردن نداشتیم الان باید بریم ترمیم یارو دکتره بیشرف میگه باید بامن یه را بیاین تا براتون بدوزم تازه ژول هم میخاد واقعا دردسر شده

لطفا با شخصیت واقعی خودت کامنت بزار. تکرار بشه دیگه هیچکدوم از کامنتاتو درج نمیکنم.

ساینا و شری ۲۵ تهران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 11:22

خواستم امتحان کنم به خدا راست میگم
یه بوس ابدار با طعم گوجه سبز رو لبات بووووووووووس

غزل/۱۸/شیراز سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 17:32


سلاااااااااااام...
اومدم اینجا و حرفای بچه ها رو خوندم و گفتم یه نظری هم تلاوت کنم و برم!

حرفام درمورد مشکل مهسا از قم هست...
شاید باورتون نشه ولی میتونم با اطمینان بگم تجربم در این موارد زیاده...

برای مثال همین پسرایی که ساز جدایی سر میدن و به دختره میگن من فقط و فقط به خاطر خودت میخوام ازت جدا بشم!!!

خدایی یکم به این جمله فکر کنین!
خنده دار نیست؟
البته ناگفته نمونه که من خودم با این جمله کلی گریه کردما...
ولی حالا بعد از دوسال واسم خنده داره!!!

خوب آخه یکی نیست بگه واسه چی بخاطر من میخوای ازم جدا بشی؟

و پشت این جمله چیزی پنهون نیست به غیر از اینکه آقا پسره دلش جای دیگه گیره...
حالا هرچی به دختره بگی میگه نه بابا!این حرفا چیه؟
من روی اسم بی افم قسم میخورم!!!
اون فقط منو دوس داره!
تموم این کارا رو به خاطر خوشبختیه من میکنه!
اون داره تو تنهایی ذجر میکشه!
بدون من پلاکت خونش کم میشه!!!

دختر خوب اگه دوست داشت و براش مهم بودی سعی میکرد خودش خوشبختت کنه!نه اینکه ولت کنه تا باهاش بدبخت نشی!!!!!

باور کنین کسایی که درگیر یه مشکل عاشقونه توی زندگیشون میشن فقط
خودشونو گول میزنن و الکی به خودشون امیدواری میدن...
آخه اونا خودشون توی مسیر مشکل قرار دارن و اشتباهاتشون رو نمیدونن
ولی ما که داریم از دور میبینیم دارن چه اشتباهاتی انجام میدم اینجا میشینیم و حرص میخوریم...

همین دیگه...
منصوری ببخشید دیگه وسط مشاوره دادنت فضولی کردم!

کاملا درسته.

من به مهسا گفتم اما باور نمیکنه :-؟؟

سارا/۲۴/شیراز چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 02:55

سلام. خیلی حرف واسه گفتن دارم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم. سعی می کنم خلاصش کنم.ترم3 دانشگاه بودم.اون موقع 19 سالم بود.استادمون خواست کهتحقیق لاتین داشته باشیم و حتما هم باید خودمون این کارو انجام می دادیم.اون موقع دختر خام تو دانشگاه خودمون تدرسی می کرد.ازش خواستم که کمکم کنه و قبول کرد یک روز بعد از کلاسش بیاد برام انجام بده،اون موقع کافی نت دانشگاه به خاطر این که می یومدن چت می کردن خیلی شلوغ می شد منم باید از قبل می رفتم که یک جا گیرم بیاد،کم کم با چت آشنا شدم،و چند تا از دوستام هم یاد دادم،تو کافی نت که می نشستیم آِی دی های طرف های مقابلومن رو به هم می دادیم و سر کارشون می زاشتیم.یک روز همین طور که من ا یکی از دوستام لیلا تو کافی نت نشسته بودیم ،دوستم شروع کرده بود به اصرار که آی دیت رو بده دارم با یکی چت می کنم اشمش رضااست و دوستش باهاشه اونم می خواد با یکی چت کنه،با هر بدبختی بود آی دی رو از من گرفت و به دوستش داد،چت کردن من با احمد هم شروع شد و 3 سال ادامه داشت واونم مال بیرجند بود به هر طریق بود ما همدیگه رو دیدیم بعد از 1 سال،راستش ازش خوشم نیومد ولی چون بهش قول داده بودم به هر طریق بود وایسدم هر سال می گفت سال دیگه می یان خونمون ،تابسون میشد زمستون و زمستون می شد بهار و هی چ خبری نبود و البته که همدیگه و خیلی دوست داشتیم،یک سال تابسون طوری برنامه ریزی کردیم که ما که می ریم مشهد اونها هم بیان،خانواده اونا زودتر رفتند که که ما هم دیگه رو نبینیم ولی اون باهاشون نرفت که که با هم مشهد باشیم،اونجا خانواده هامون با هم قرار گذاشتن که همدیگه رو ببینن،من تا اون موقع از مخالفت خانواده اونها خبر نداشتم،علت مخالفت خانواده شون هم دوری زیاد بود،از بعد از اون ملاقتمو من دیگه خیلی گیر می دادم براش فرصت گذاشتم که تا عید اگه اومدین که اومدین اگه نیومدین همه چیو تمام شده بدوندیگه همه چیز دست به دست هم دادو ما از هم جدا شدیمیک سال طول کشید تا اون عشق به دست فراموشی سپرده شد. دیگه چیزی از اون تو قلبم نمونده. ولی الان یک مشکل دارم اونم این که دیگه عاشق نمی شم.الان کسی تو زندگیم هست یک وقتایی دوسش دارم یک وقتایی هم خیلی راحت 2هفته ولش می کنم به حال خودش کاری باهاش ندارم،یک بار هم اومدن خاستگاری ولی خواستن نامزد کنیم خانوادم مخالفت کردن.به نظر شما مشکل من چیه؟آیا واقعا دیگه عاشق نمی شم؟

حرفای شمارو باید بدیم به اونایی که عشق چتی یا عشق از راه دور دارن بخونن!!

شدنش میشه! احتمالش هست به هم برسن! اما خیلی سخته و درصدش خیلی پایینه! و کلا بهش نمیارزه و به همین خاطر توصیه هم نمیشه

در جواب سوال شما هم باید بگم این یه پروسه ی کاملا طبیعی هست که بعد از جدایی از عشقتون و ضربه ی روحی که میخورید باعث میشه مدتی بعد از جدایی(این مدت میتونه هر چقدر باشه! از یک ماه تا یک سال یا بیشتر) یه حالت دپرسی دارید و بعدشم دیگه اون حس عاشق شدن از وجودتون تخلیه میشه! اما بعد از این مدت کم کم به حالت نرمال برمیگردید! بیشتر بستگی به محیطتون داره! اگه کسی توی زندگیتون پا بزاره که حس اعتماد و عشق رو در شما زنده کنه میتونه خیلی در این راه کمکتون کنه...

پس خودت هم سعی کن! اگه خواستگاری چیزی داشتی سعی کن باورش کنی! سخت نگیری! اون حس دوست داشتن رو در وجود خودت زنده کن....

اینجوری به نفع خودته....

بعد تازه میفهمی چقدر بیخودی این همه مدت غمگین بودی در حالی که میشد به زندگی لبخند زد و امیدوار بود....

فاطی 22 شمال چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 11:09

سلام سارا جون از شیراز
عزیزم درد من و تو دقیقا یکی البته با کمی تفاوت بیرجندی جماعت همشون نامردن منم 2سال و 4 ماه با یه بیرجندی دوست بودم قرار ازدواجم گذاشته بودیم اما اون خیلی نامردتر ازاین حرفها بود که پیشم بمونه منم مثل تو باخونوادش مشکل داشتم اما یه جیزو بدون اگه یه پسر بخواد واقعا یه کاریو انجام بده حتما میتونه انجامش بده مهم اینکه واقعا بخوادمن الان دقیقا6 روزه باهاش حرف نمزنم اما نمیدونم چرا نمیتونم از قلبم بیرونش کنم اصلا غصه نخور عززیزم لیاقت اونا همون دخترای بیرجندی .... هست
هرچی قسمتت باشه همون میشه
آنچه دلم خواست نه آن میشود هرچه خدا خواست همان میشود

خودت بهتر میدونی جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 01:25

سلام به همه من دلتنگم دلتنگ دلتنگ دلم از همه پره ازهمههههههههه
من هیچ وقت عشقی نداشتم عشق من خانواده ام بود که ترکم کردن
طردم کردن نمیدونم نمیدونم اخههههههههه چرا ؟؟؟خودت بهتر میدونی که یه تیری بی خانواده اش دق میکنه ولی اونا بی انصافی میکنن
تا حالا شده ازهمه پشت پا بخوری بی تابم بی تاب مرگ تنهای تنها در غربت.........
اخه ادما چجوری به خودشون اجازه میدن که اینقد زود قضاوت کنن؟؟؟
اخههههههههههه چراااااااااااااااا؟؟؟؟
من 10ساله که تو قم زندگی میکنم .
از غربتی که توشه دلم میگیره

-----------------------------------------------
مردم این شهر همه غریبن،میخام برگردم

قصدشون فریبه،میخام برگردم

یه نفر بود که دل به نگاهش بستم

نگاهش سردو غربیه میخام برگردم
-------------------------------------------------

باورت میشه مامانم 5ساله اینجا نیومده خب منم بهشون احتیاج دارم

اره عزیزدلم وب من ازخوشی وعشق عاشقی نیست من برای دل خودم سیاه میکنم..
خط خطی میکنم که دلم اروم بگیره
از بی کسی دارم دق میکنم تو این چند سال حتی یه دوست صمیمی ندارم که دردامو بهش بگم که تسکین بده قلبمو
اره عزیزدلم درد من از بی کسیه نه عاشقی
دعا کنین زودتر بمیرمممممممممممم
خسته ام خسته ای خسته
من سرشارم از شهوت مرگ

واسه چی خانوادت طردت کردن؟ چکاری کرده بودی مگه؟

از کدوم شهر اومدی قم؟

پیش کدوم فامیلاتون داری زندگی میکنی؟

خودت بهتر میدونی جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 11:03

چی بگم واله....
از کرمانشاه...
ازدواج کردم اینجا با شوهر ودخترم زندگی میکنم
من 13سالم بود که به زور شوهرم دادن اونم به کسی که 15سال از من بزرگتره فک کن اخه گناه من چیه؟؟؟
گناهی ندارم ولی قسمتم اینه......
1سال اونجا بودیم بعدشم امدیم قم الانم نمیدونم چشون شده که بی خیال من شدن..
باشوهرم اختلاف دارن اون وقت منو ول کردن..
گاهی که خیلی دلتنگ میشم بهشون زنگ میزنم ولی جوابمو نمیدن یا قط میکنن..
ای دنیا بیزارم ازتتتتتتتت
ای زندگی سیرم ازتتتتت
چه اعتراف تلخیه انگار رسیدم ته خط
وقت خلاصی از همه س.................

الان با شوهر و دخترت خوشبخت هستی یا نه؟

خودت بهتر میدونی شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 12:54

نهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
اگه خوشبخت بودم که این حال و روزم نبود اخههههههههههههههههههه

مشکلت چیه؟ چرا خوشبخت نیسی؟

خودت بهتر میدونی یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 20:09

بی خیال مهم نیست بای

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سمانه22 از تهران شنبه 16 خرداد 1388 ساعت 20:53

مهسا 20 ساله از قم اگه امکان داره به سوالام جواب بده ممنون
مهسا، امید اگه دانشجوست کجا درس می خونه؟
کجای غرب تهرانن؟
مهسا منتظرتم مرسی
موفق باشی

ندا/۱۸/تبریز سه‌شنبه 19 خرداد 1388 ساعت 02:42

سلام
من حدود سه سال پیش بایه پسر ناز توی قطار آشنا شدم و بعد کلی دردسر قبول کردم باهم دوست بشیم. اون اهل تهران بود وخانوادش اونجا زندگی می کردن البته منم اهل تهرانم اما از وقتی بچه بودم به خاطر کار بابام اومدیم تبریز.۷سال ازم بزرگتر بود .خیلی خوش تیپ و دوس داشتنی بود. مایه دارم بود البته بگم ها خانواده ی منم کم ندارن.
بچه ی درس خونی بود وتازه دانشگاه رو تموم کرده بود.مهندس مکانیک بود و تو شهر ما درس خونده بودو تو شرکت باباش کار می کرد. هر روز همدیگه رو می دیدیم و همیشه با تلفن در ارتباط بودیم البته فقط تو کوچه و خیابون همدیگه رو میدیدیم یه چند بارم تو وقت اداری رفته بودم شرکتش.
خیلی همدیگه رو دوست داشتیم حتی اون موقع با اینکه هنوز بچه بودم اومد خواستگاریم اما خوب بابام مخالفت کرد یک سال باهم بودیم بعد برای اینکه می خواست برای ادامه تحصیل بره انگلیس از هم جدا شدیم یعنی من ازش خواستم. دو ماه بعد جلوی یه بیمارستان دیدمش اما خیلی بی حال به نظر میومد واسه همین فرداش از پسر داییش پرسیدم اون گفت که سرطان داره و وقت زیادی نداره با اینکه می دونستم میمیره ولی دوباره باهاش حرف زدم ۵ماه فقط کارم شده بود حرف زدن با اون و گریه کردن تا اینکه ...مرد.
بعد از اون ماجرا درسام افت کرد و اصلا درس نمی خوندم.تا اینکه یکی رو دیدم که خیلی شبیهش بود اما خیلی بزرگتر از من بود. معلم بود وتوی آموزشگاه دیدمش و تمام خاطراتم زنده شد فکر می کردم خدا اون رو برام فرستاده الا تقریبا ۸ ماهی میشه که عاشقش شدم اول فکر می کردم چون شبیه سعید دوسش دارم اما بعد دیدم اینطور نیست.خودمو به هر دری زدم که به کلاساش برم اما نشد.پدر عاشقی بسوزه
تا اینکه تونستم پدرم رو راضی کنم که برام معلم خصوصی بگیره و موفق هم شدم اما درسم زیادی خوب شد و دیگه کلاسش نرفتم تو این مدت بیشتر ازش خوشم اومده .
الان تازه فهمیدم که قراره تابستون معلم فیزیکم تو مدرسه بشه اول خوشحال شدم اما از اینکه ببینمش میترسم چون نمی دونم چیکار باید بکنم؟اخه از بس بهش گیر داده بودم همه ی دوستام و هم کلاسیام فهمیدنو ۲۰۰٪ مطمئنم که خودشم فهمیده چون من بهش اصرار کردم که تو تابستون برم کلاس خوصیش اما گفت اگه کلاسای مدرسه برم بهتره.تازه فکر می کنم رفتارش با من نسبت به بقیه بهتره اما نمی تونم چیزی بهش بگم!
میدونم اینه یه رمان مزخرف شد و در مقابل مشکلات بقیه هیچه و شاید فکر کنین خیلی بچم اما اینطور نیست هیچ کس نمی تونه درد منو بفهمه و معنی خون دلایی رو که کشیدم درک کنه.
حالا من چه خاکی به سرم بریزم و از دست این دلم بی صاحبم چیکار کنم؟
نگو که بچم که ناراحت میشم.

نگم بچه ای؟ D:

باشه نمیگم

چند سالشه آقا معلمه؟

حالا واسه چی میخوایش؟ میخوای باهاش ازدواج کنی؟ یا اینکه بی افت بشه؟ یا فقط همینجور بهت درس بده و معلمت باشه و توهم ذوق کنی؟

کدوم از اینا؟

ندا پنج‌شنبه 21 خرداد 1388 ساعت 16:28

من نمی خواستم رابطه ای بینمون باشه ولی اون پیشنهاد دادبی افم بشه!ولی من لاانم نمی خوام ولی نمی دونم چیکار کنم؟دوسش دارم خیلیم زیاد! اونقدر تجربه ی دل شکستن و از این جور احساسا دارم که بدونم دوست داشتن یعنی چی!من فقط ازت پرسیدم چطور فراموشش کنم وقتی جلوی چشمم این طرف و اون طرف میره!
۲۸ سالشه...خواهر و برادریم نداره.
خودم جوابش رو یه جوری دادم...فقط مونده از دلم بیرونش کنم من هیچ وقت اون رو با بی اف قبلیم که مرده عوض نمی کنم یعنی هیچ پسری نمی تونه جای اونو برام بگیره حتی اگه قیافه و اخلاقش کپی اون باشه.
راستی من همون یه بار اونقدر زجر کشیدم که دیگه اسم هیچ پسری رو بیارم بیشترم به خاطر همینه که نمی دونم چیکار کنم چون دلم برخلاف عقایدم عمل کرده!
پس تو هیچ وقت نمی تونی بهم بگی بچه حتی ذره ای از احساسم رو نمی تونی درک کنی...کسی که وقتی با این سن و سال این چیزا رو تحمل کرده بچه نیست. کاش بعد مرگ اون منم می مردم و تو این دنیای ظالم تنها نمی موندم...یعنی کم مونده بود بمیرم ولی نمی دونم چی شد زنده موندم! اخه ۲روز بعد اون یه تصادف وحشتناک داشتم که واقعا به دادم رسید.بای
(دیگه وقتی کسی رو نمی شناسی مسخره نکن چون نمی دونی چی تو دلش میگذره!)

بابا مسخره نکردم که! خودت گفتی نگو بچه منم نگفتم

خو عزیزم! سعی کن از آقا معلمت متنفر بشی!!

فک کن از اون آدماس که فقط فکره چیزه!

هرچند شایدم واقعا هم همینجور باشه !!

ولی خلاصه سعی کن به آینده خودت فکر کنی....

سعی کن ذهنت رو مشغول مسائل دیگه ای کنی! مخصوصا وقتی اونو میبینی

سمانه22 از تهران جمعه 22 خرداد 1388 ساعت 17:01

منصور جان هر وقت مهسا ۲۰ از قم اومد یه لطفی میکنی بهش بگی به سوالای من جواب بده .
قربونت مرسی
منتظرم

عزیزم اینجا جای آمار گرفتن نیس که....

مردم میان مشکلاتشون رو میگن اون وخ تو میخوای آمار بگیری؟

یاسی - ۱۹ - ناکجاآباد شنبه 23 خرداد 1388 ساعت 18:15

سلام. مشکل من با همه فرق می کنه. من ترم دوم دانشگاه بودم اواخر خرداد بود و امتحانا داشت تموم می شد.یه روز با مامانم و داداشم رفته بودیم پارک که یکی از پسرای دانشگاه رو اونجا دیدم. قلبم داشت از جا کنده میشد. بدجور عاشقش شدم. اون ۳ ماه تعطیلی تابستون تا تموم بشه اینقدر ثانیه شماری کردم. بله بالاخره دانشگاه باز شد و من تقریبا هر روز می دیدمش. از خدا می خواستم اونو مال من کنه خیلی بهش علاقه پیدا کرده بودم. تا اینکه اوایل ترم چهارم یه روز اومد پیشم رو نیمکت نشست و گفت که یک سال بیشتره که بهم علاقه داره حتی چند ماهی از من بیشتر!! گفت دوستاش مجبورش کردن بیاد جلو چون روش نمی شده با من حرف بزنه. مثلا خجالتی بود. اینقدر خوشحال شده بودم که همون لحظه بهش گفتم که منم خیلی دوسش داشتمو پنهون کرده بودم. خلاصه با هم دوست شدیم با یه رابطه ی خیلی سالم نه هوس بازی و این جور حرفا. هردومون جونمون واسه هم در می رفت یعنی من که این جوری فکر میکردم. بعد از چند ماه یه روز اس ام اس داد و گفت دیگه نمی تونم باهات باشم. گفت باباش می خواد یه سال دیگه اونو بفرسته انگلیس اونم نمی خواد من به پاش بمونم و به قول خودش آینده م خراب بشه. زنگ زدم و گفتم که بدون اون می میرم . گفتم اگه ازم جدا بشی خودمو می کشم. اونم قبول کرد ادامه بده حداقل تا وقتی که میره منچستر. بیشتر دلش به حالم سوخت! بعد از یه مدت دیگه گفت که یه دوست دختر دیگه داره که با اس ام اس با هم آشنا شدن گفت که هیچ وقت همدیگه رو ندیدن. خلاصه من شماره ی دختر رو ازش گرفتم و کلی با دختره سر اون جر و بحث کردیم اما اون از من بدتر دوسش داشت. هرکاری کردم تا نذارم امین رو به چنگ بیاره. به خدا اینقدر پیش هردوشون خودمو سبک کردم. بالاخره با امین آشتی کردیم اونم خودش جلوی من به دختره زنگ زد و دکش کرد. بازم با هم دوست موندیم. یهو یه روز یه اس ام اس طولانی داد و گفت که بیخودی باهاش موندم گفت اگه یه روز پسر خوبی پیدا شد باید باهاش ازدواج کنم و دیگه اونو بی خیال بشم. گفت اگه قسمت باشه و عمری باقی... یه روز با دسته گل و شیرینی میاد سراغم!! البته از اولشم قصد ما ازدواج بود. بی خیالش شدم. دیگه نه بهش زنگ زدم نه اس ام اس. خیلی روزای سختی رو پشت سر گذاشتم. اینقدر لاغر شده بودم که همه ی عالم و آدم فهمیدن چی به سرم اومده. تو دانشگاه که می دیدمش جلوی همه می زدم زیر گریه همه دوستام دورم جمع می شدن. اونم به خاطر اینکه ضایع نشه میزد از دانشگاه بیرون!! به خدا دست خودم نبود که گریه م می گرفت آخه خیلی دوسش دارم. تا اینکه قرار شد با اعضای انجمن یه روز بریم اردو. به اصرار دوستام رفتم. وقتی روز اردو رسیدم پیش بچه ها دیدم که ای دل غافل اونم که اینجاس!! آخه هم رشته ای بودیم. البته اون ۲ ترم از من جلوتره. به هر زوری بود راه افتادم البته به اصرار دوستام. همه بچه ها از رابطه ما خبر داشتن. سر ظهر همه دست به یکی کردن و رفتن پی نخود سیاه تا ما با هم تنها بمونیم. پشتمو کرده بودم بهش که یه وقت از شدت بغض منفجر نشم. گفت که خیلی دوسم داره گفت می دونه چقدر دوسش دارم منو به جون خودش قسم داد که بهش فکر نکنم. گفت نمی خواد بدبخت بشم. قسم خورد که به هیچ کس دیگه ای حتی فکر هم نمی کنه فقط نمی خواد دلم رو بهش خوش کنم. خودم می دونستم پای کسی در میون نیست. به زور تونستم بریده بریده بگم اگه اولش می دونستی که رفتنی هستی چرا اومدی جلو؟ گفتم من به عشق یک طرفه م دلخوش بودم. حق نداشتی اونو ازم بگیری. نتونست حرف بزنه بلند شد رفت. زدم زیر گریه... دیگه تصمیم گرفتم حتی فکرشو از ذهنم عبور ندم. یه شب بهم اس ام اس داد اونم عاشقونه! منم گفتم لطف کن و شماره مو از رو گوشیت پاک کن چون تصمیم گرفتم فراموشت کنم. خیلی بهش برخورد. گفت باشه. دیگه مزاحم نمی شم... حالا موندم چیکار کنم. میدونم که غیر ممکنه فراموش کردنش و دارم دلم رو گول می زنم. ما همدیگه رو خیلی دوست داریم. فقط مشکلمون اینه که به هم نمی رسیم. نمی دونم باید چیکار کنم؟ دوستام میگن باید یه نفر دیگه رو جاش قبول کنم. اما هیچ وقت نمی تونم همچین کاری بکنم. و نمی خوامم که خیانت بکنم. چون می دونم اونم هیچ کس دیگه ای رو جای من نمیذاره. همه میگن اینقدر پیش اون ابراز علاقه کردم که خیالات برش داشته. میگن از عشق زیاد منه که پررو شده و به خودش مغرور شده. میدونم ۲باره میاد سراغم . تصمیم گرفتم بچزونمش یه مدت. بعد که حسابی منتمو کشید دوباره با هم دوست بشیم. پیش خودم قرار گذاشتم اگه دوباره مال شد سعی نکنم زیاد بهش ابراز علاقه کنم تا اون این کارو بکنه و این دفعه من احساساته اونو کنترل کنم تا دوباره نخواد با احساساتم بازی کنه.

عجب دوستی های پیچیده ای!!!!!!!

به نظر من دوستات درست گفتن!!

خوب تو که میدونی به هم نمیرسید واسه چی فراموشش نمیکنی بری سراغ یکی دیگه؟!!!

اگه باهاش بمونی باز همین آش و همین کاسه هستا!!

البته یه چیزی این وسط عجیبه!!

تو اظهار اطمینان میکنی که اون با کسی نیس!

اما معمولا اینجور موقع ها نمیشه با اطمینان حرف زد! اونم راجع به همچین مسئله ای!!

یه پسر چجوری میتونه تنها بمونه؟!!! اونم تو شرایطی که میتونه جی اف داشته باشه اما نمیخواد؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نکنه از روی علاقه زیاد نمیخوای راجع بهش منفی فک کنی؟!!

بهتره واقع بین باشی...

راستی به نظر من بهتره لفظ "مال من شد" رو زیاد بهش فک نکنی و استفاده هم نکنی....

توی این دوره زمونه بخوای دنبال سند زدن یه رفیق به نام خودت باشی هم آخرش رودست میخوری هم ضربه روحی...

سمانه22 از تهران شنبه 23 خرداد 1388 ساعت 18:55

دیونه اخه یه جورای امارش شبیه کسی هست که من می شناسمش
می خوام بهش بگم این اخلاقش همینه خوله

!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

الما شنبه 23 خرداد 1388 ساعت 19:04

خدا رو صد هزار مرتبه شکر که تا به حال بی اف نگرفتم چون واقعا اعتقاد به این جور کارها ندارم //من هدف دارم برای آیندم البته نا گفته نماند همین جور که خودتون میدونید هر دو قدم یه نفر شماره میده ولی مهم اینه که مثل من خیلی راحت نگیرید در مورد چتیدن هم باید بگم یک کار کاملا مزخرفه ///چه معنی داره.این بود نصایح بنده

این بد نیست. ولی من زیاد دیدم آدمایی که مثل تو ادعا داشتن خیلی اراده دارن. ولی آخرش یه روزی ناغافل در دام عشق گرفتار شدن

یاسی - ۱۹ - ناکجاآباد یکشنبه 24 خرداد 1388 ساعت 09:15

آخه من مطمئنم که کسی تو زندگیش نیست. یه پسرخاله داره که با هم دوستیم. خیلی هوامو داره همیشه آمارشو می گیره واسم چون با امینم خیلی دوسته. بی اف دوست صمیمیمم هستش. یعنی باعث و بانیش من بودم.همیشه راهنماییم میکنه چیکار کنم. اون بود که بهم گفت زیاد بهش رو ندم گفت من و امین از بچگی با هم دوست بودیم. اون اخلاقش اینجوریه که هر کی بهش ابراز وجود کنه به خودش مغرور میشه.

یعنی وقعا مشکلش اینه که مغرور شده؟!!!!!!!!!!!

خوب سعی کن زیاد بهش ابراز علاقه نکنی تا مغرور نشه!!

عجب خصوصیاتی آدم میبینه!!

ولی نظر نهایی من اینه که یکم عاقل اندیشانه و به دور از احساس ارزیابیش کن ببین به درد هدفی که از بودن باهاش داری میخوره یا نه!!

بعد تصمیم قطعیت رو بگیر...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد