محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

انجمن شعر و جملات قصار (۲)

سلام به همه بروبچز فرهیخته! 

 

اینجا شعرهای باحال و جملات زیبا و قصار از بزرگان رو میزاریم تا در نهایت یه مجموعه ارزشمندی جمع آوری بشه :* 

 

از دوستانی که به شعر و ادبیات علاقه مندن دعوت میکنم این تاپیک رو با پست های زیباشون مزین کنن :*

 

 

ضمنا این صفحه شماره ۲ این موضوع هست! 

 

صفحه اول با نزدیک ۳۰۰ کامنت پر شد! 

 

برای دیدن صفحه اول این آدرس رو کپی کنید توی مرورگرتون: 

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=36

نظرات 365 + ارسال نظر
منصور قیامت سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 12:17

سلام به همه بروبچز فرهیخته!


اینجا شعرهای باحال و جملات زیبا و قصار از بزرگان رو میزاریم تا در نهایت یه مجموعه ارزشمندی جمع آوری بشه :*


از دوستانی که به شعر و ادبیات علاقه مندن دعوت میکنم این تاپیک رو با پست های زیباشون مزین کنن :*

-------------------------

ضمنا این صفحه شماره ۲ این موضوع هست!


صفحه اول با نزدیک ۳۰۰ کامنت پر شد!


برای دیدن صفحه اول این آدرس رو کپی کنید توی مرورگرتون:


http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=36

بهناز/۲۷/لاهیجان سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 15:54

امشب سر مهربان نخلى خم شد،،،
در کیسه نان بجاى خرما غم شد/
در کنج خرابه ها زنى شیون کرد ،،،
همبازى کودکان کوفه کم شد..



امشب تمام آینه ها را
صدا کنید. گاه اجابت است رو به سوی خداکنید. ای دوستان آبرودار در نزد حق، درنیمه شب قدرمرا هم دعا کنید.



گویند کریم است و گنه می بخشد......گیرم که ببخشد زخجالت چه کنم؟؟


بهناز/۲۷/لاهیجان سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 16:27


با خوردن اگر حال تو جا می آید
خوش باش که ایام صفا می اید
آماده حمله باش پیش از افطار
وقتی که صدای ربنا می آید

مژده ღ 18 ღ اصفهان سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 16:40

من امشب کوه را در پیش رو دارم
و بر عزم بلند من
سکوت سایه های انتظارت میخکوبم می کند بر جا !
و من هر لحظه با دستم پناه سایه وار کوچکی می سازم
انگاری تو را می بینمت کز دور می آیی
و من سینه کش راه دراز جستجویم را
به آهنگ غریب، آهسته و آرام و گاهی ایستاده می کنم طی
تا تو را در کوه مغرور و بلند و سرکشت
همراه گردانم
و تو ....
آهسته تر یا خسته تر از من
به دنبال چراهایی که می دانم نشان از چیست
پا برجای می آیی

و می دانی که من همچون تو هرگز
در دل تاریکی سرد زمستانه
نه مشعل میتوانم افروختن
نه شوق آتش در سرم بوده است
اما باز در چشمم چراغی کورسویی می زند

وز لابه لای شور و فریاد گریزانی به من آهسته می گوید
نباید ماند
او همچون تو در راه است!

(سهی)


بهناز/۲۷/لاهیجان سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 16:47

کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیس
سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه
شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود
مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
کس ندیده ست تو را یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعا گوی و هوادار تونیست
آدمی نیست مگر کالبدی بی جان است
آنکه گوید که مرا میل به دیدار تونیست
ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای
صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست
جور تلخ است و لیکن چه کنم گر نبرم
چون گریز از لب شیرین شکر بار تو نیست
من سری دارم و در پای تو خواهم بازید
خجل از ننگ بضاعت که سزاوار تو نیست
به جمال تو که دیدار ز من باز مگیر
که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست
سعدیا گر نتوانی که کم خود گیری
سر خود گیر که صاحب نظری کار تو نیست

بهناز/۲۷/لاهیجان سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 16:48

این خط شریف از آن بنانست
وین نقل حدیث از آن دهان است
این بوی عبیر آشنایی
از ساحت یار مهربان است
مهر از سر نامه برگرفتم
گفتی که سر گلابدان است
قاصد مگر آهوی ختن بود
کش نافه مشک در میان است
این خود چه عبارت لطیف است
وین خود چه کفایت بیان است
معلوم شد این حدیث شیرین
کز منطق آن شکر فشان است
این خط به زمین نشاید انداخت
کز جانب ماه آسمان است
روزی برود روان سعدی
کاین عیش نه عیش جاودان است
خرم تن او که چون روانش
از تن برود سخن روان است

امین/19/تهران سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 20:52

i remember sakura girl
changed my life
only u im gonna lose my mind
cause ur love
when i see u sakura girl
steal my heart
all my love is just for u
my sakura girl
:*:">

شقایق ۲۳ سال سوئد سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 21:58

یک دم رها ز همهمه قیل و قال باش


غوغاست در قیامت عشاق ، لال باش !



چشمی ببار و چشمه آب حیات شو


دل را بشوی و آینه ذوالجلال باش


فردا که کوهها همه سیمرغ می شوند


پر می کشد زمین خدا ، فکر بال باش



حسرت نصیب ماضی و مستقبلی چرا؟


جز در خدا مقام مکن ، اهل حال باش


سی روز تو به جرعه آبی ، حرام شد


یک روز ، فکر روزه نان حلال باش

شقایق ۲۳ سال سوئد سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 22:27

سکوت===
سکوت جوابی غیرقابل پاسخ است. =====چسترتون


عده ای مثل قرص جوشانند؛ در لیوان آب که بیاندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سر می روند اما کافی است کمی صبر کنی بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمترند.=========دکتر علی شریعتی




باده باده ، می به می ، مست و خرابت می شوم
بــنــده ی جــام لــب و شــرب شــرابـت می شوم
نـغـمـه ی نی ، تـار و چـنگ ، آن مطرب شور آفرین
می نــوازد تــا ســحـر آنـدم کـه خـوابـت می شوم
فـکـر و ذکـر ، آیـیـن دل ، بـرد آن شـرار چـشـم تـو
------------------------------------------------------

آن غـــلام و مـــلـــزم پـــا بـــه رکـــابـــت می شوم
شــام و روز و مــهــر و مــه بی تـو کجا معنا گرفت
بــا تــو مــن تـفـسـیـر آن مـعـنـای نـابت می شوم
هـای و هـوی و قـیـل و قالم جز غم هجر تو نیست
صـفـحه ی دل را گـشـا مـن خـود کـتابت می شوم
---------------------------------------------------

بـردی دل مـا خـوشـم کـه دلدار تویی
مستم که مرا ساقی و می دار تویی
نــازم کــه دلــم نــاز نــگــاه تـو خـریـد
آرام دل و مــونــس و غـمـخـوار تویی
فـردوس بـرین بـه ارزنی خـواهم داد
آنــجــا کــه مـرا بـهـشـت ابـرار تویی
شـرمی نـبـود بـه حـکـم تـکـفـیـر اگر
گــویــم کــه مــرا آن بـت عـیـار تویی
هـر جـمـله ی من هزار تفسیر گرفت
لـیـکـن تو بخوان که رمز اسرار تویی
---------------------------------------------

بـزن مـطـرب نـوایـی خـوش تـب تـنـبور می خواهم
سـرا ی خـانـه را امـشـب سراسر نور می خواهم
نــدا آمــد کــه مـی آیــد هــمـان دلـدار صـاحـب دل
دلش شاد و لبش خندان غمش را دور می خواهم
فــدای او ســر و جــانــم بـه قـربـانـش دل و دیـنـم
هـمـه احــوال عــالــم را بـرایـش جـور می خواهم
شــراب و بــاده پـی در پـی بـریـز و جـام را پـر کـن
بـیـا ساقی و مستم کن شبی پر شور می خواهم
هـمـا ی بخت خوش آخر بر این شانه چو بنشسته
هـمـه چـشـم حـسـودان را یکایک کور می خواهم!
…………………………………

خـسـتـه ام از نـارفـیـقـان بـا مـن امشب یار باش
سـاقـیـا امـشـب تـو بـر بـیـتـابی ام غـمخوار باش
دل به هر کس داده ام آنرا به بی مهری شکست
سـاقـیـا امـشـب بـر ایـن صـد پـاره دل دلـدار باش
حـرف دل بـا هـر کـه گـفـتـم طـعنه ها شد پاسخم
سـاقـیـا امـشـب تو خود محرم بر این اسرار باش
هـرچـه کـردم نـاکـسـان بـر کـوس رسـوایی زدند
سـاقـیـا امـشـب مـــرا آن پـــرده ی ســتـّـار باش
بـس کـه بـیـداری کـشـیدم رفـتـه خواب از یاد من
سـاقـیـا امـشـب تــو بــر بـالـیـن مــن بـیـدار باش
……………………………………………………………..


اصغر/۱۹/قم چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 00:28

سرنوشت تصمیم می گیرد که با چه کسی ملاقات کنی اماقلب توست که تصمیم میگیردچه کسی در زندگیت باقی بماند

بهناز/۲۷/لاهیجان چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 09:25

کوله بارت رو ببند
شاید این چند سحر فرصت اخر باشد
که به مقصد برسیم
بشناسیم خدا را و بفهمیم که یک عمرچه غافل بودیم
در دعای سحرت
د رمناجات خدایی شدنت
هرگز ازیاد مبر
من جا مانده بسی محتاجم
التماس دعا

پری چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 11:22

-برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت آورد،‌
دیوانه هیچ نداشت و گریست،‌ گمان کردند چون هیچ ندارد می گرید،‌
اما هیچکس ندانست که قیمت عشق اشک است
________________________________________________
خداوندا
اگر روزی تواز عرشت زمین آیی
لباس فقر پوشی و شتابان از پی روزی
با گداو مسکین در آمیزی وشبهنگام
توای زبان بسته خسته به خانه بازآیی
زمین و آسمان را کفرمیگویی
نمیگویی؟
___________________________________________________
-درشهر خرابات کسی پیر نشد از خوردن آدمی زمین سیر نشد
گفتیم جوانیم به پیری برسیم توبه کنیم از بس که جوان مرد کسی پیر نشد


مژده ღ 18 ღ اصفهان پنج‌شنبه 19 شهریور 1388 ساعت 19:31

یه دیواره،یه دیواره،یه دیواره
یه دیواره که پشتش هیچی نداره
تا که دیوارو پوشیدن سیه ابرون
نمی آد دیگه خورشید ازتوشون بیرون


یه پرنده س،یه پرنده س،یه پرنده س
یه پرنده س که از پرواز خود خسته س
گل بالش رو بستن دست دیروزا
نمی آد دیگه حتی به یادش فردا

یه روزی خونه ای بود که تموم تابستونا
روی بومش ولو می شد خورشید
درخت انجیر پیری که تو باغ بود
همه ی کودکی های مرا می دید

یه آوازه،یه آوازه،یه آوازه
یه آوازه که توسینم شده انبار
یه اشکی که می چکه روی گیتار
به این ها عاقبت کی گیرد این کار

یه مردابه،یه مردابه،یه مردابه
یه مردابه توی تن از فراموشی
یه چراغی که میره رو به خاموشی
نگردد شعله ور بیهوده می کوشی


شبنم.۱۶ونیم.لاهیجان جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 02:06

پریروزا توی خیابون بودم

تو کوچه پس کوچه ها ویلون بودم

یهو چشم خورد به خر مش کرم

گفتم آقا خره سلام٬ نوکرم

ببینمت حال و حولت چطوره؟

کسب و کارت٬ وضع پولت چطوره؟

حاج خانومت شکر خدا که خوبن؟

کره خرا٬ تاج سرا که خوبن؟

بنده خدا دلش حسابی خون بود

گوشاش مث بربری آویزون بود

گف چی بگم خوشت بیاد پسر جون

سهمیه بندی شده ینجه هامون

هفته ی پیش از توی آخور من

کره خرا سهمیه مو دزدیدن

حالا باید جو بخوریم باد کنیم

جفتک و چارگوش٬ داد و فریاد کنیم

وضع جوونامون که خیلی خیته

خوب خوبشون کره خر حاجیته

اونم که هی ژل می ماله به یالش

شب می خوابه می ماله روی بالش

کره های نر که همه مفنگی

همه هروئینی٬ حشیشی٬ بنگی

تو کوچه ها همش به هم می پرن

آبروی هرچی خره می برن

بعضیاشون که دیگه خیلی خرن

عشق رپن٬ مخالف عرعرن

عرعر اگه یه خورده گوش خراشه

اصالت و خریتم باهاشه

کره های ماده که هردمبیلن

بعضیاشون حسابی مخ تعطیلن

دم به ساعت با خودشون ور میرن

تقی به توقی می خوره در می رن

پالون کوتاه تنشون می کنن

نره خرا رو چش چرون می کنن

آره عمو خرم خرای قدیم

نمونشون کره خر مش رحیم

همش سرش تو درس و تو کتاب بود

نه عشق لاتی بود و نه اهل دود

فهیمه/۲۴/قم جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 16:27

یکی آمد که دنیایش شروعی تازه در من بود

پر از احساس موسیقی، شبیه لحن سوسن بود

ردیف آرزوهایش کمی تا قسمتی ابری

نگاه ساده اش اما،همیشه صاف و روشن بود

حریم پاک مریم را به کرکس ها نمی بخشید

برایش ناز سنجاقک، همیشه سهم لادن بود

به زخم گل نمی خندید،مهتابی تر از شب بود

همیشه بود، و می آمد ولی از جنس رفتن بود

شبی در شعر من گم شد،کسی که با غزل آمد

همان عزیزی که دنیایش شروعی تازه در من بود

شبی در عالم مستی نشستم گریه ها کردم

برای این دل خسته ی عشقم شبی تا صبح دعا کردم

دعا کردم که مهرش برود از دل من

ولی آهسته می گفتم ، خدایا اشتباه کردم

فاطمه/۱۹ سال/تهران جمعه 20 شهریور 1388 ساعت 18:52

نعمت روی زمین قسمت پررویان است....

خون دل میخورد ان کس که حیایی دارد....

پری بلا /۱۸/قم شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 06:16


هرگز دستی را نگیر وقتی قصد شکستن قلبش رو داری*
هرگز نگو برای همیشه وقتی میدونی جدا میشی*
هرگز نگو دوست داری اگر حقیقتا به آن اهمیت نمیدی*
درباره احساست سخن نگو اگر واقعا وجود ندارد*
هرگز به چشمانی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری*
هرگز سلامی نده وقتی میدونی خداحافظی در پیشه*
به کسی نگو تنها اوست وقتی در فکرت به دیگری فکر میکنی*
قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش رو نداری*
و کسی رو که دوست داری به این آسونی ها از دست نده,شاید هیچوقت کسی رو به اون اندازه دوست نداشته باشی*
کسی هم که دوستت داره به این آسونی ها از دست نده شاید هیچ کسی به اندازه اون دوستت نداشته باشه

پری بلا /18/قم یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 11:29

مرگ
سلام بهونه قشنگ من برای زندگی
آره باز منم همون دیوونه ی همیشگی
فدای مهربونیات چه میکنی با سرنوشت
دلم برات تنگ شده بود این نامه رو واست نوشت
حال من رو اگه بخوای رنگ گلای قالیه
جای نگاهت بد جوری تو صحن چشمام خالیه
ابرا همه پیش منن اینجا هوا پر از غمه
از غصه هام هر چی بگم جون خودت بازم کمه
دیشب دلم گرفته بود رفتم کنار آسمون
فریاد زدم یا تو بیا یا من و پیشت برسون
فدای تو! نمی دونی بی تو چه دردی کشیدم
حقیقت رو واست بگم به آخر خط رسیدم
رفتی و من تنها شدم با غصه های زندگی
قسمت تو سفر شد و قسمت من آوارگی

سانیس* ۲۶۲ * / ۱۷ / قم یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 18:27

ببین من اصلن بلد نیستم شعر بگم
از شعر هم خوشم نمیاد
اینم از تو دفتر دوستم پیدا کردم
شاید قدیمی یا تکراری باشه

٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

چشم چشم دو ابرو
نگاه من به هر سو
پس چرا نیستی پیشم؟
نگاه خیس تو کو؟
گوش گوش دو تا گوش
دو دست بازیه آغوش
بیا بگیر قلبمو
یادم تو را فراموش
چوب چوب یه گردن
جایی نری تو بی من
دق می کنم می میرم
اگه دور بشی از من
دست دست دو تا پا
یاد تو مونده اینجا
یادت میاد که گفتی
بی تو نمیرم هیچ جا؟
من من یه عاشق
همون رفیق سابق
........
........
........
٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬٬

مژده ღ 18 ღ اصفهان یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 23:36

در غروبی ابدی

- روز یا شب ؟
نه ای دوست غروبی ابدیست
با عبور دو کبوتر در باد
چون دو تابوت سپید
و صداهایی از دور، از آن دشت غریب
بی ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد

- سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
دل من میخواد با ظلمت جفت شود
سخنی باید گفت

چه فراموشی سنگینی
سیبی از شاخه فرو می افتد
دانه های زرد تخم کتان
زیر منقارهای عاشق من می شکنند
گل باقالا ، اعصاب کبودش را در سکر نسیم
و در اینجا ، در من ، در سر من


آه ....
در سر من چیزی نیست به جز چرخش ذرات غلیظ سرخ
و نگاهم
مثل یک حرف دروغ
شرمگینست و فرو افتاده

- من به یک ماه می اندیشم
- من به حرفی در شعر
- من به یک چشمه می اندیشم
- من به وهمی در خاک
- من به بوی غنی گندمزار
- من به افسانه ی نان
- من به معصومیت بازی ها
و به آن کوچه ی تاریک دراز
که پر از عطر اقاقی بود
- من به بیداری تلخی که پس از بازی
و بهتی که پس از کوچه
و به خالی طویلی که پس از عطر اقاقی ها


- قهرمانی ها ؟
- آه
اسب ها پیرند

- عشق ؟
- تنهاست و از پنجره ای کوتاه
به بیابان های بی مجنون می نگرد
به گذرگاهی با خاطره ای مغشوش
از خرامیدن ساقی نازک در خلخال

-آرزوها ؟
- خود را می بازند
در هماهنگی بی رحم هزاران در

- بسته ؟
- آری پیوسته بسته ، بسته

- خسته خواهی شد

من به یک خانه می اندیشم
با نفس پیچک هایش ، رخوتناک
با چراغانش روشن ، همچو نی نی چشم
با شبانش ، متفکر ، تنبل ، بی تشویش
و به نوزادی با لبخندی نا محدود
مثل یک دایره ی پی در پی بر آب
و تنی پر خون ، چون خوشه ای از انگور

- من به آوار می اندیشم
و به تاراج وزش های سیاه
و به نوری مشکوک
که شبانگاهان در پنجره می کاود
و به گوری کوچک ، کوچک چون پیکر یک نوزاد


- کار .... کار ؟
- آری ، اما در آن میز بزرگ
دشمنی مخفی مسکن دارد
که تو را می جود آرام آرام
همچنان که چوب و دفتر را
و هزاران چیز بیهوده دیگر را
و سرانجام تو در فنجانی چای فرو خواهی رفت
مثل قایق در گرداب
و در اعماق افق ، چیزی جز دود غلیظ سیگار
و خطوط نامفهوم نخواهی دید

- یک ستاره ؟
- آری ، صدها صدها
اما همه در آن سوی شب های محصور

- یک پرنده ؟
- آری ، صدها صدها
اما همه در خاطره های دور
با غرور عبث بال زدن هاشان

- من به فریادی در کوچه می اندیشم
- من به موشی بی آزار که در دیوار
گاهگاهی گذری دارد !

- سخنی باید گفت
سخنی باید گفت
در سحرگاهان ، در لحظه ی لرزانی
که فضا همچون احساس بلوغ
ناگهان با چیزی مبهم می آمیزد
من دلم میخواهد
که به طغیانی تسلیم شوم
من دلم میخواهد
که ببارم از آن ابر بزرگ
من دلم میخواهد
که بگویم نه نه نه نه

- برویم
- سخنی باید گفت
- جام ، یا بستر ، یا تنهایی ، یا خواب ؟
- برویم ....

فروغ

مژده ღ 18 ღ اصفهان یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 23:37

نگاه کن که غم درون دیده ام
چگونه قطره قطره آب می شود
چگونه سایه ی سیاه سرکشم
اسیر دست آفتاب می شود
نگاه کن
تمام هستیم خراب می شود
شراره ای مرا به کام می کشد
مرا به اوج می برد
مرا به دام می کشد
نگاه کن
تمام آسمان من
پر از شهاب می شود

تو آمدی ز دورها و دورها
ز سرزمین عطر ها و نورها
نشانده ای مرا کنون به زورقی
ز عاج ها، ز ابرها، بلورها
مرا ببر امید دلنواز من
ببر به شهر شعرها و شورها

..... نگاه کن که من کجا رسیده ام
به کهکشان ، به بیکران، به جاودان

کنون که آمده ایم تا به اوج ها
مرا بشوی با شراب موج ها
مرا بپیچ در حریر بوسه ات
مرا بخواه در شبان دیر پا
مرا دگر رها مکن
مرا از این ستارگان جدا مکن

نگاه کن که موم شب به راه ما
چگونه قطره قطره آب می شود
صراحی سیاه دیدگان من
به لای لای گرم تو
لبالب از شراب خواب می شود
به روی گاهواره های شعر من
تو می دمی و آفتاب می شود

( فروغ )

شبنم.۱۶ونیم.لاهیجان دوشنبه 23 شهریور 1388 ساعت 01:42


نمی خوانی چرا ما را؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی

ببینم من تو را از درگهم راندم؟

که می ترساندت از من؟

این منم پروردگار مهربانت خالقت

اینک صدایم کن مرا با با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را

با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکیم

آیا عزیزم حاجتی داری؟

تو ای از ما

کنون برگشته ای اما

کلام آشتی را تو نمی دانی؟؟؟

ببینم چشم های خیست آیا گفته ای دارند؟

بخوان ما را

خجالت می کشی از من؟

بگو جز من کس دیگر نمی فهمد

به نجوایی صدایم کن

بدان آغوش من باز است

برای درک آغوشم

شروع کن یک قدم با تو

تمام گام های مانده اش بامن..............


بهناز/۲۷/لاهیجان چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 09:34


شاید دیشب فراموش کرده ام که تو را میان آسمان بیابم،
شاید هم دیشب تو میان آسمان نبودی.
دیشب از شوق آسمان چشم تو، تا سحر چشمانم بارانی بود.
کاش می دانستی وجودت آرامش همیشگی احساس من است.
آرامشی که شب میان آغوشش به خواب می رود و تنهایی برای همیشه


بهناز/۲۷/لاهیجان چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 09:36

شعربالاییم جامونده بود اینم بخیه ش
در کوله باری از فراموشی آرام آرام می میرد!!!






کاش دزدان عاشقی را از وجودم می ربودند
تا دگر محتاج چشمان سیاه او نباشم
آن کسی که سالها در دام چشمانش مرا افکنده بود
دیدمش عشق را تعارف به یک بیگانه کرد
عشق را آلوده کرد !!!

بهناز/۲۷/لاهیجان پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 09:12


عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست
تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد نیست
عاشقی مقدور هر عیاش نیست
غم کشیدن صنعت نقاش نیست

اسکی۲۱ تهران پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 12:11

بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یک سکو ساکت بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی

saman\19 \urum دوشنبه 30 شهریور 1388 ساعت 00:55

چارلی چاپلین: با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه،رختخواب خرید ولی خواب نه،ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه،می توان کتاب خرید ولی دانش نه،دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 2 مهر 1388 ساعت 19:52

سلام.شاید اهنگ این شعرو شنیده باشید .
اونایی که نشنیدن بخونن . به نظرم خیلی با معنی و زیباست!
به هر حال اگه تکراری بود ببخشید.

(خوشبختی)

می خواستم بهت بگم چقد پریشونم

دیدم خود خواهیه .دیدم نمیتونم

تحمل میکنم بی تو به هر سختی

به شرطی که بدونم شاد و خوشبختی

به شرطی بشنوم دنیات آرومه

که دوسش داری از چشمات معلومه

یکی اونجاس شبیه من .یه دیوونه.

که بیشتر از خودم قدرتو میدونه

چیکار کردی که با قلبم به خاطر تو بی رحمم

تو میخندی چه شیرینه گذشتم

تازه میفهمم تازه میفهمم

* *
تو رو میخوام تموم زندگیم اینه

دارم میرم ته دیوونگیم اینه

نمیرسه به تو حتی صدای من

تو خوشبختی همین بسه برای من

تو خوشبختی همین بسه برای من

فاطمه/۱۹ سال/تهران شنبه 4 مهر 1388 ساعت 00:58

:: منو حالا نوازش کن .... که این فرصت نره از دست ::

:: شاید این اخرین باره .... که این احساسه زیبا هست ::


, :: منو حالا نوازش کن .... همین حالا که تب کردم ::


, :: اگه لمسم کنی شاید .... به دنیای تو برگردم ::


:: هنورم میشه عاشق بود .... تو باشی کاره سختی نیست ::


:: بدون مزر با من باش .... اگرچه دیگه وقتی نیست ::


:: نبینم این دمه رفتن .... تو چشمات غصه میشینه ::


:: همه اشکاتو میبوسم ....میدونم قسمتم اینه ::

مریــم . 19 . تهران شنبه 4 مهر 1388 ساعت 14:17

دریم رام دام دارام رام دام دارام رام
ریدیم دام دام رادام دام دام دارام دام

منصور خان م بده
راستی این اولین بیتی هست که سرودم . خوبه ؟ یه ذره زیادی شاده .نه؟

نوشین/22/نازی ابادتهرون یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 02:14

چشمهایت همه چیز من است ...

وبوته ی خیس چشمانت در نگاهم ریشه دواند و من افریده شدم . میان فاصله ی غمگین چشمانمان ... .

و تو برای من عزیز ترین خواهی بود ؛

و خواهم نوشت از شب خاموش چشمانت و آواز حزن انگیز نگاهت را زیر لب زمزمه خواهم کرد .

و تو برای من عاشقانه ترین خواهی بود ؛

آیه ی تاریکی مردمکهایت را بدرقه ی راهم خواهم کرد و راه روشن چشمهایت را خواهم پیمود و در آنسوی پلکهای مهربان اما مغرور تو ادامه خواهم داد تا بینهایتی سرخ . و چشمهای مضطرب من از نگاه ثابت تو می گریزند .

و تو برای من مقدس ترین خواهی بود ؛

شبها ترسم را پناه می برم به نگاه امن تو و با تمام وجود در کنج تاریکی غلیظ چشمانت کز می کنم تنهاییم را . پی خواهم برد روزی دلیل روشن چشمان جادوئیت را برای همیشه . و پنجره ی باز چشمانت حقیقتی است که دلیل همه چیز می تواند باشد . تولد ، تکامل و غرور در چشمان توست . و نگاه بی تفاوت پر است از فکرها و حرفها و صداها و ... .

و تو برای من همیشه ترین خواهی بود ؛

که اگر روزی ناخواسته از حقیقت چشمانت دور بمانم یک شب تو را باز خواهم یافت ؛ با همین چشمان عاشق ؛در خیابانهای خیس پاییزی رنگارنگ .

یک لحظه مرا باور کن تا شکوفه دهد شاخه ی سیب و اشکم ستاره شود در افسانه ی شب چشمان تو .

و من آنطرف تر از مردمک هایت دنیایی ساخته ام از نگاه و از اشک . شاید سهم من از چشمانت ته مانده ی نگاهی خواهد بود که بارها در آینه تو را نگریسته و مرا گریسته است . و روزی که از چشمانت افتادم و فریاد زدی برو و خواستی نبودنم را من سخت تر از همیشه فرو ریختم ... .
:(

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:00

وقتی خاطره های آدم زیاد میشه دیوار اتاقش پر از عکس میشه اما همیشه دلت واسه اونی تنگ میشه که نمی تونی عکسش رو به دیوار بزنی

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:03

توی ویترین زندگی به عروسکی نگاه نکن که مال تو نیست چون فقط وسوسه ات میکنه که اونی رو که داری از دست بدی!
مشکلات خود را با مداد بنویس و پاک کن را در اختیار خدا بگذار!

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:03

بنویس نام مرا در کف دستت ای دوست تا به هنگام قنوتت نبری از یادم
...................................................

بزرگترین گناه آن است که به کسی که تو را راستگو می داند دروغ بگویی

....................................................
به قلب ما نزدیک است آن کسی که از چشم های ما دور است

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:03

آدم ها از اینکه بعد از مرگ فراموش شوند وحشت دارند ولی چه سخت است زنده باشی و فراموش شوی

[ بدون نام ] یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:04

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسان اشک می ریزد؛ زندگی به رنج کشیدنش می ارزد «دکترشریعتی»

...................................................

در دعا کردن باید مانند یک کودک باشی که شب به راحتی خوابش می برد چون مطمئن است که صبح چیزی را که از پدرش خواسته آماده است .«اسکاول شین»

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:05

در دعا کردن باید مانند یک کودک باشی که شب به راحتی خوابش می برد چون مطمئن است که صبح چیزی را که از پدرش خواسته آماده است .«اسکاول شین»

............................................

آنجا که چشمان مشتاقی برای انسان اشک می ریزد؛ زندگی به رنج کشیدنش می ارزد «دکترشریعتی»

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:07

تو روزهای ابری گل های آفتابگردون بلاتکلیفند مثل همه ی روزهای من بی تو!!

............................................

آتش بگیر تا که بدانی چه می کشم احساس سوختن به تماشا نمی شود

..............................................

خزان گردید و گل با بادها رفت چه آسن می شود از یادها رفت

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:08

آدمی یا به گذشته فکر میکند یا به آینده برای همین است که حالش خراب است

................... ................. . .................... ...............

وقتی عجل کسی برسد نه عشق ما به اون و نه نیازمان می تواند مانع رفتن او شود .

نوشین/22/نازی ابادتهرون یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:08




پرواز با خورشید




بگذار ، که بر شاخه این صبح دلاویز
بنشینم و از عشق سرودی بسرایم .
آنگاه ، به صد شوق ، چو مرغان سبکبال ،
پر گیرم ازین بام و به سوی تو بیایم

خورشید از آن دور ، از آن قله پر برق
آغوش کند باز ، همه مهر ، همه ناز
سیمرغ طلایی پرو بالی ست که – چون من –
از لانه برون آمده ، دارد سر پرواز

پرواز به آنجا که نشاط است و امیدست
پرواز به آنجا که سرود است و سرورست .
آنجا که ، سراپای تو ، در روشنی صبح
رویای شرابی ست که در جام بلور است .

آنجا که سحر ، گونه گلگون تو در خواب
از بوسه خورشید ، چو برگ گل ناز است ،
آنجا که من از روزن هر اختر شبگرد ،
چشمم به تماشا و تمنای تو باز است !

من نیز چو خورشید ، دلم زنده به عشق است .
راه دل خود را ، نتوانم که نپویم
هر صبح ، در آیینه جادویی خورشید
چون می نگرم ، او همه من ، من همه اویم !

او ، روشنی و گرمی بازار وجود است .
در سینه من نیز ، دلی گرم تر از اوست .
او یک سرآسوده به بالین ننهادست
من نیز به سر می دوم اندر طلب دوست .
...

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:08

آسمون به دریا گفت:این بالا خیلی خوبه همه جارو میشه دید,دریا گفت: این پایین از اون بالا بهتره چون فقط تورو میشه دید.... تقدیم به آسمون قلبم!

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:10

ز مرگم هیچ نمی ترسم اگر دنیا سرم ریزد از این ترسم که بعد از من گلم را دیگری چیند

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:10

آدما در دو حالت همدیگرو ترک میکنند, اول اینکه احساس کنند کسی دوستشون نداره ... و دوم اینکه احساس کنند یکی خیلی دوستشون داره .(ویکتور هوگو)

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:11

لیز خوردن بهانه ای است تا دست هایی را که دوست داری محکم تر بگیری

.......................................................

هرکسی دلت رو شکست صداشو در نیار یه روز قلبش میشکنه و صداش در میاد

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:11

می نویسم د...ی...د...ا...ر تو اگر بی من و دلتنگ منی یک به یک فاصله ها را بردار.....

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:13

سخت ترین دیدار.... دیدار اونیه که به جای همه ی عشقی که بهش دادی یه قلب زخمی برات یادگار بذاره,تو نگاش کنی؛ باز مثل روزای اول دلت بلرزه و حس کنی هنوزم دوستش داری ... بخوای همه تنهایی رو که به امید برگشت دوبارش تحمل کردی تو گوشش فریاد کنی اما نتونی .... به چشاش نگاه کنی که بفهمی هنوزم با همه قلبت دوستش داری اما ببینی چشماش داد میزنه که دلش مال یکی دیگه س.....

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:13

مسیحی ها بر سر مزار خود صلیب می گذارند تا همه لدانند کسی آنجا آرمیده است... پس تو هم بر گردنت صلیبی بیاویز تا همه بدانند قلب تو آرامگاه من است!

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:14

ما که می ترسیم از هجرت دوست.... کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم .... چه بهایی دارد ... کاش می دانستیم حس دلتنگی هر روز غروب ... چه دلیلی دارد

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:14

زمونه از من پرسید چه کسی رو بیشتر از همه دوست داری؟ من هیچی از تو نگفتم آخه رسم زمونه اینه که اونی رو که بیشتر دوست داری زودتر ازت میگیره!

نوشین/22/نازی ابادتهرون یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 11:16




در پی هر گریه



من، بر این ابری که این سان سوگوار

اشک بارد زار زار

دل نمی‌سوزانم ای یاران، که فردا بی‌گمان

در پی این گریه می‌خندد بهار.



ارغوان می‌رقصد، از شوق گل‌افشانی

نسترن می‌تابد و باغ است نورانی

بید، سرسبز و چمن، شاداب، مرغان مست مست

گریه کن! ای ابر پربار زمستانی

گریه کن زین بیشتر، تا باغ را فردا بخندانی!



گفته بودند از پس هر گریه آخر خنده‌ای‌ست

این سخن بیهوده نیست

زندگی مجموعه‌ای از اشک و لبخند است

خنده شیرین فروردین

بازتاب گریه پربار اسفند است.



ای زمستان! ای بهار

بشنوید از این دل تا جاودان امیدوار:

گریه امروز ما هم، ارغوان خنده می‌آرد به بار

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد