من یه بار رفتم . اوایلش سخت بود ولی وقتی دو تا خانواده بحث رو شروع کنند دیگه سختیش رفع میشه.
فقط چند تا نکته: اولا استرس نداشته باش و ریلکس باش دوما سرتو پایین ننداز سوما مواظب باش تو رورواسی گیر نکنی و قولی که نمیتونی ندی به هیچ وجه توی زندگی مشترک خالی نبند و دروغ نگو ( از همون جلسه اول خواستگاری ) چون یه روز گندش درمیاد .
وقتی برا خواهرم خواستگار اومد نیم ساعت همه ساکت بودن هیچکی هیچ حرفی نمی زد. خیلی فضای بدی بود!!!! بلا خره مادر داماد حرف زد!! هر وقت رفتین خواستگاری یا براتون خواستگار اومد یادتون بتشه یکیو با خودتون ببرید که سر زبون داشته باشه!!!
من وقتی اولین خاستگاراومد برام چی بگم آقا این پسره انقدر حرف میزد مخ منو خورد دیگه راستش خانواده من به خاطر تک دختر بودنم و تجملاتی بودنشون هرکسی رو قبول نمی کنند یا مثلان عموم چون سرهنگه اعتقاد داره داماد باید فقط پول داشته باشه یا اون بانکداره می گه باید خونه داشته باشه اخه پسرای این دوره سرگنج نشستن که -اینجور خانواده ها اول به بچه خودشون لطمه میزنند
من توی خواستگاری اومدم خودم رو دختر ساده ای نشون بدم ولی یه لباس خیلی زشتی پوشیدم . هنوزم فکر می کنم اون لباس احمقانه چی بود که من پوشیدمش ؟ هر چقدر 4 تا خواهر دیگه ام خوشگل شده بودن من عین بوزینه بودم . هرچند خانواده شوهرم انقدر خوب و عالی هستن که هیچوقت در این مورد حرفی نزدن . ولی شوهرم تا رسید خونه زنگ زد و گفت : اون چی بود پوشیده بودی ؟ منم کلی پشت تلفن گریه کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیچاره سارا...
خوستگارا اومده بودن فامیل خیلی دور بودن که رابطهی زیادی نداشتیم ولی من نمی دونستم خواستگارن رفتم نشستم پیششون آخه دو سه تا دختر هم اومده بودن مامانم چا ی آورد بعدش ازم در مورد ازدواج و همسر آینده ازم پرسیدن گفتم فامیل نباشه همین جا خوردن ۱۰ دقیقه بعد رفتن بعد مامانم بم گفت اینا خواستگار بودن چرا این طوری حرف زدی و .......
من اکثرا نمیذارم کسی بیاد خواستگاری و از همون اول میگم نه بگو نیان چون اصولا حوصله پسرا رو ندارم خدایی ضد حالن ولی یه بار یکیشون خیلی گیر داده بود میگفت میخواییم بیاییم منم گفتم حالا که میخوان بذار بیان من سال دوم بود دبیرستان از اونور که از مدرسه میومدم قرار بود اونجا باشن منم تعطیل که کردیم یه راست رفتم خونه داداشم مامانم زنگ زد گفت کجایی منم گفتم کجام بیچاره مامانم چی کشیده اون موقه ولی در کل من اگه بخوام با کسی ازدواج کنم باید اول تمام حرفامو اهاش بزنم که بعدا حوصله جر و بحث ندارم یا اینکه بعدا بفهمم به هم نمی خوردیم
من موندم چرا این دختر پسرهای شهرستاین زود میخوان ازدواج کنن.. مخصوصا دختراااااااااش...اه.اه.. بابا هنوز بچه هستین...حالیتون نیست..بشینید سر درسو کارو زندگی تروخدا...اه.. الکی که نیست.. شماها هنوز غریزه جنسیتون کامل نشده..اونوقت فکر مکنید که عقلتون رشد کرده و بزرگ شدین..اه.. بخدا ازدواج زیر ۲۳/۲۲ دیوانگیه..اه. .....
نگار خانوم باید خدمتتون عرض کنم که من خودم بچه ی بالا شهر تهرانم ولی کرج یه دنیای دیگست الان اگه بهم بگن که بهترین خونه رو توی بهترین جای تهران بهت میدیم حاضر نمیشم از کرج تکون بخورم.
سلام بچه ها من پنجشنبه این هفته قراره برام خواستگار بیاد اول مادر و خواهرش اومدن منو دیدن بعد از سه روز کلاس گذاشتن زنگ زدن که این هفته میان پسره رو هنوز ندیدم ولی نمیدونم اینکه اول خانواده میاد دختر رو ببینه چه صیغه ایه .به نظر من اصل دختر و پسرن.در مورد سن ازدواج هم نظرم برای دختر 24 به بالاست و پسر 30 به بالا تازه تو این سن میفهمن که زندگی بجه بازی نیست.
یه روز واسه خواهرم خواستگار اومد، یعنی وقتی من پسره رو دیدم نزدیک بود ولو شم از خنده... یه پسر دهاتی سیاه ضایع که 3 تا از دندوناش افتاده بود! خواهر من داشت سکته میکرد بعدش نشست روی مبل و پاهاشو دراز کرد به سمت میز جلوی مبل و شروع کرد با انگشتای پاهاش با میز بازی کردن ! بعدش با خواهرم رفتن توی اتاق و اینا رو به خواهرم گفت: من فوتبالیستم و متولد نوشهر هستم.کل نوشهر من رو میشناسن و کل دخترای نوشهر عاشق من هستن. سر من همیشه دعواس. همه دخترا میخوان که من برم بگیرمشون... این اولین باره که من میرم خواستگاری اصلا این حرفارو ول کن بیا بریم فرحزاد قلیون بکشیم!!!! فکرشو بکنین؟!!!!
یه بار رفته بودم خاستگاری قبلش هم دختر رو ندیده بودم یه دفعه یه زنه از تو اتاق اومد بیرون فکر کردم مامانشه جلو پاش بلند شدم!بعدش فهمیدم خودش بوده دیگه چیز خاصی تو خاستگاری هام اتفاق نیفتاد!
سلام.من مجردم ولی تا دلتون بخواد در مراسم خواستگاریام شرکت کردم.چه سنت و چه غیر سنتی.و تقریبا بعد از رفتنشون با خواهرم فق میخندیم.ولی یه اتفاق جالب که افتاده این بود: خونه ما ویلایی و انتهای حیاط اتاقه که کردنش آشپزخونه و یه بار که خواستگار اومده بود با خواهر جز جیگر زدم رفته بودیم تو اون اتاق که پسره وقتی از در حیاط وارد شد ببینیمش.نمی دونم چرا خواهرم هولتر از من بود.داشتیم از سر و کول هم بالا می رفتیم که آقارو دید بزنیم خواهرم از رو دست من که قلاب گرفته بودم رفت بالا زیادی سرشو از پنجره کرده بود بیرون تا کمر دولا شده بود که ییهو مامان پسره دیدش و جیغ کشید منم دستمو ول کردم اونم با سر افتاد تو حیاط.یعنی همه انقدر خندیدن که تو صف دستشویی دعوا شده بود
دوستان متاهل بیاین اینجا خاطره تون از خواستگاری یا خواستگاریهاتونو تعریف کنید شاید یه آموزشی هم بود برای کسایی که هنوز خواستگاری نرفتن!!
و همینطور مجرد ها هم بگن تو خواستگاری قصد دارن چی بگن و چطور رفتار کنن و کلا نظرشون در مورد خواستگاری چیه..!
من یه بار رفتم . اوایلش سخت بود ولی وقتی دو تا خانواده بحث رو شروع کنند دیگه سختیش رفع میشه.
فقط چند تا نکته: اولا استرس نداشته باش و ریلکس باش
دوما سرتو پایین ننداز
سوما مواظب باش تو رورواسی گیر نکنی و قولی که نمیتونی ندی
به هیچ وجه توی زندگی مشترک خالی نبند و دروغ نگو ( از همون جلسه اول خواستگاری ) چون یه روز گندش درمیاد .
منصورجان چیه میخوای زن بگیری؟اگه روت نمیشه بری خواستگاری عکستو بفرست بعدبگوفعلاخارجم وقتی همه چی اوکی شدوبله روگرفتی خودتو نشون بده ولی یادت باشه دروغ نگی.
اینجا رو فقط پسرها باید نظر بدن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه!
آقا من مشکل دارم با خواستگاری می خوام یدفه بشینم پا سفره ی عقد



بابای من تا شیش هفت ماه پیش خواستگار میومد دادو بیداد را می نداخت
ولی الان بر خودش فرهنگ سازی کرده و اجازه می ده خونوادگی به همراه
پسر بیان.
بعضیاشون پسراشونو نمی یوردن و می گفتن ما اول می خوایم دخترو
پسند کنیم. که البته پسندیده هم می شدم ولی با اشفه ی تمام
همچین خونواده هایی رو رد می کردم و هر چی می گفتن پسرمونو ببین
بعد می گفتم نه شمارو دیدم بسه.. والا پروها
منصور یه بار قرار شد با یه پسری حرف بزنم رفتیم تو تاق نشستیم
دیدم حرف نمی زنه گفتم خوب بگو بیچاره هل کرد
گفت چی بگم اینجور که تو گفتی من هل شدم گفتم خوب نگو
چار پنج دقیقه هم دیگه رو نگا کردیم گفت کامپیوترت قشنگه گفتم اِ اِ اِ اِ
سرشو انداخ پایین دیگه حرف نزدیم تا گفت بریم گفتم بریم
روز دوشنبه بود تا شنبه ازش خبری نشد فکر کردم رفت که رفت ولی
شنبه ننش زنگولید جواب می خواست. منو می گی
هیچی دیگه یادم نیس مامیم چی گفت چی شنوفت
من از خواستگاری بدم میاد همرو اینجور می کنم
تو هنوز سنت کمه
بشین سره درس و مشقت
خواستگار جیزه
وقتی برا خواهرم خواستگار اومد نیم ساعت همه ساکت بودن هیچکی هیچ حرفی نمی زد. خیلی فضای بدی بود!!!!
بلا خره مادر داماد حرف زد!!
هر وقت رفتین خواستگاری یا براتون خواستگار اومد یادتون بتشه یکیو با خودتون ببرید که سر زبون داشته باشه!!!
من وقتی اولین خاستگاراومد برام چی بگم آقا این پسره انقدر حرف میزد مخ منو خورد دیگه
راستش خانواده من به خاطر تک دختر بودنم و تجملاتی بودنشون هرکسی رو قبول نمی کنند
یا مثلان عموم چون سرهنگه اعتقاد داره داماد باید فقط پول داشته باشه یا اون بانکداره می گه باید خونه داشته باشه اخه پسرای این دوره سرگنج نشستن که -اینجور خانواده ها اول به بچه خودشون لطمه میزنند
به نظر من تو خئاستگاری صداقت حرف اول را میزند نه منصور جوووووووووووووووون
من توی خواستگاری اومدم خودم رو دختر ساده ای نشون بدم ولی یه لباس خیلی زشتی پوشیدم . هنوزم فکر می کنم اون لباس احمقانه چی بود که من پوشیدمش ؟ هر چقدر 4 تا خواهر دیگه ام خوشگل شده بودن من عین بوزینه بودم . هرچند خانواده شوهرم انقدر خوب و عالی هستن که هیچوقت در این مورد حرفی نزدن . ولی شوهرم تا رسید خونه زنگ زد و گفت : اون چی بود پوشیده بودی ؟ منم کلی پشت تلفن گریه کردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیچاره سارا...
خوستگارا اومده بودن فامیل خیلی دور بودن که رابطهی زیادی نداشتیم ولی من نمی دونستم خواستگارن رفتم نشستم پیششون آخه دو سه تا دختر هم اومده بودن مامانم چا ی آورد بعدش ازم در مورد ازدواج و همسر آینده ازم پرسیدن گفتم فامیل نباشه همین جا خوردن ۱۰ دقیقه بعد رفتن بعد مامانم بم گفت اینا خواستگار بودن چرا این طوری حرف زدی و .......
من اکثرا نمیذارم کسی بیاد خواستگاری و از همون اول میگم نه بگو نیان چون اصولا حوصله پسرا رو ندارم خدایی ضد حالن ولی یه بار یکیشون خیلی گیر داده بود میگفت میخواییم بیاییم منم گفتم حالا که میخوان بذار بیان من سال دوم بود دبیرستان از اونور که از مدرسه میومدم قرار بود اونجا باشن منم تعطیل که کردیم یه راست رفتم خونه داداشم مامانم زنگ زد گفت کجایی منم گفتم کجام بیچاره مامانم چی کشیده اون موقه
ولی در کل من اگه بخوام با کسی ازدواج کنم باید اول تمام حرفامو اهاش بزنم که بعدا حوصله جر و بحث ندارم یا اینکه بعدا بفهمم به هم نمی خوردیم
زهرا ۱۸ خرم آباد فعلا بشین به درسو مشقت برس حتی ژسرای شهرستانی هم دیگه اونقد عاقل شدن که سراغ بچه ۱۸ ساله نرن اه اه شما دختر شهرستانی ها چقدر هولید بخدا
من موندم چرا این دختر پسرهای شهرستاین زود میخوان ازدواج کنن..
مخصوصا دختراااااااااش...اه.اه..
بابا هنوز بچه هستین...حالیتون نیست..بشینید سر درسو کارو زندگی تروخدا...اه..
الکی که نیست..
شماها هنوز غریزه جنسیتون کامل نشده..اونوقت فکر مکنید که عقلتون رشد کرده و بزرگ شدین..اه..
بخدا ازدواج زیر ۲۳/۲۲ دیوانگیه..اه.
.....
صادق چرت و پرت میگی والا .. اه

قم مزخرف... اه
کرج سابق ..اه اه اه
حالا کجای کرج بودین ؟ اه
حالا هرجاشم بودین...اه
هرکی از در و ... پا میشه میاد کرج..اه
نگار خانوم باید خدمتتون عرض کنم که من خودم بچه ی بالا شهر تهرانم ولی کرج یه دنیای دیگست الان اگه بهم بگن که بهترین خونه رو توی بهترین جای تهران بهت میدیم حاضر نمیشم از کرج تکون بخورم.
سلام بچه ها
من پنجشنبه این هفته قراره برام خواستگار بیاد اول مادر و خواهرش اومدن منو دیدن بعد از سه روز کلاس گذاشتن زنگ زدن که این هفته میان
پسره رو هنوز ندیدم ولی نمیدونم اینکه اول خانواده میاد دختر رو ببینه چه صیغه ایه .به نظر من اصل دختر و پسرن.در مورد سن ازدواج هم نظرم برای دختر 24 به بالاست و پسر 30 به بالا تازه تو این سن میفهمن که زندگی بجه بازی نیست.
ایشالا که با خواستگارت به تفاهم برسی
یه بار یکی ازم خواستگاری کرد بابام عصبانی شد و تو صورت طرف داد زد به جرم اقدام به کودک آزاری ازت شکایت میکنم!
که البته به نظر منم حق با بابام بود!
یه روز واسه خواهرم خواستگار اومد، یعنی وقتی من پسره رو دیدم نزدیک بود ولو شم از خنده... یه پسر دهاتی سیاه ضایع که 3 تا از دندوناش افتاده بود! خواهر من داشت سکته میکرد
بعدش نشست روی مبل و پاهاشو دراز کرد به سمت میز جلوی مبل و شروع کرد با انگشتای پاهاش با میز بازی کردن ! بعدش با خواهرم رفتن توی اتاق و اینا رو به خواهرم گفت:
من فوتبالیستم و متولد نوشهر هستم.کل نوشهر من رو میشناسن و کل دخترای نوشهر عاشق من هستن. سر من همیشه دعواس. همه دخترا میخوان که من برم بگیرمشون... این اولین باره که من میرم خواستگاری اصلا این حرفارو ول کن بیا بریم فرحزاد قلیون بکشیم!!!!
فکرشو بکنین؟!!!!
من جای خواهرت بودم با جارو میفتادم دنبالش د بزن
چقد بامزه بودن ایناهمسووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون
ن ن ن ن ن ن ن ن
چه خاظرات بانمکی.
منم که چهارشنبه امتحان میانترم ندارم،نشستم اینارو می خونم.
هه هه هه ...
وای خدای من بچه ها همه گوله ی نمکن.
یه بار رفته بودم خاستگاری قبلش هم دختر رو ندیده بودم یه دفعه یه زنه از تو اتاق اومد بیرون فکر کردم مامانشه جلو پاش بلند شدم!بعدش فهمیدم خودش بوده دیگه چیز خاصی تو خاستگاری هام اتفاق نیفتاد!
خواستگاری خوبه حال میده مخصوصا گل وشیرینی که مفتی گیرت میاد فقط اون اولش که میخوای بری جلو سلام علیک کنی وهمه چشها نگانت میکنن سخته
زهرا ۱۸ توکه از خداته این همه نمک چیه خرم آباد که اولش سخت نمیگیرن برو سر زندگیت
هنو خاستگاری نرفتم javascript:void(0);
سلام.من مجردم ولی تا دلتون بخواد در مراسم خواستگاریام شرکت کردم.چه سنت و چه غیر سنتی.و تقریبا بعد از رفتنشون با خواهرم فق میخندیم.ولی یه اتفاق جالب که افتاده این بود: خونه ما ویلایی و انتهای حیاط اتاقه که کردنش آشپزخونه و یه بار که خواستگار اومده بود با خواهر جز جیگر زدم رفته بودیم تو اون اتاق که پسره وقتی از در حیاط وارد شد ببینیمش.نمی دونم چرا خواهرم هولتر از من بود.داشتیم از سر و کول هم بالا می رفتیم که آقارو دید بزنیم خواهرم از رو دست من که قلاب گرفته بودم رفت بالا زیادی سرشو از پنجره کرده بود بیرون تا کمر دولا شده بود که ییهو مامان پسره دیدش و جیغ کشید منم دستمو ول کردم اونم با سر افتاد تو حیاط.یعنی همه انقدر خندیدن که تو صف دستشویی دعوا شده بود