محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

خاطرات بامزه و بی مزه خودتون رو اینجا تعریف کنید

خاطره ماطره داری بریز این تووووووو

خودتو خالی کن بابااااااااااا

با بچه ها تخمه میاریم دور هم میشینیم میخونیم خاطراتتونو :*

پس بگو آنچه دل تنگت را میخواهد که :O

نظرات 225 + ارسال نظر
قلندر-۲۷-اصفهان یکشنبه 29 شهریور 1388 ساعت 00:52

ببخشید یه کم مسخرس
ولی یه روز با یکی اذ دوستام خیلی گشنه بودیم،پولم نداشتیم رفتیم پیتزا فروشی
گفتم آقا یه پیکو با نون اضافه بده<منظورم این بود که پر باشه..>
اونم پیکو رو لای نون همبر گذاشت اورد

پیکو چیه؟

قلندر-27-اصفهان یکشنبه 29 شهریور 1388 ساعت 16:37

با یه کم تفاوت میشه گفت، همون مینی پیتزاست

سحر/۲۱/شمال شنبه 4 مهر 1388 ساعت 09:59

سلام آقامنصور
لطفا کامنت هایی رو که میزاری چک کن آخه این چرت و پرت ها چیه که کما من یک مذکر هستم در مورد خدا نوشته!!!!!
خدا واقعا خداست و جز اعتقادات ماست پس حرمت اون رو حفظ کنیم خدایا خودت نفهمیه بعضی از ما جوون ها رو ببخش ولحظه ای از ما چشم برندار!
منصورجون ازت خواهش میکنم پاکش کن!

بزار باشه تا با افکار همچین آدمایی هم آشنا بشیم

درود مجدد
این خاطره ای که می نویسم مال ۱۸ سالگیمه یه روز کلی مهمون دعوت بودن خونه ما حولو حوش ۳۰ـ۴۰ نفر خلاصه این وسط من که از مدتها قبل دنبال برقراری ارتباط با دختر خاله زنداداشم بودم با خودم گفتم امشب دیگه وقتشه که خانوم خانومارو از آن خودم کنم (البته نه به اون منظور منظور تیریپ لاو بود). شامو که خوردیم هرکی سرش به یه چیزو یه نفر گرم شد مادرم با فلان زن خواهرم با فلان دختر خلاصه هر کی با یکی من دیدم دختر خاله زنداداشم که اسمش نرگس بود تنها نشسته داره دفتر خاطرات و نقاشی و شعرامو می خونه منم گفتم برم پیشش بحثو باهاش باز کنم .رفتم کنارش نشستم و شروع کردم از فلان شاعر و هنرمندو قصاب وباقالی فروش تعریف کردن بعد رفتم تو نخ خاطراتو جک خلاصه دیدم نرگس خوب داره راه میاد که گفت چقد سروصدا هست نمی شه بریم یه جای خلوت تر؟منم از خداخواسته گفتم بریم تو اتاق من رفتیم تو اتاقم که
ادامه صحبتو بگیریم که دیدم داداش کوچیکم اونجا گرفته خوابیده خواستم بیدارش کنم که نرگس گفت ولش کن چیکارش داری بذار بخوابه منم گفتم باشه . بعد مجذوب دکور اتاقم شد که هنرمندانه دکوراتیو شده بود یه عکس ۲در ۲ونیم از خودم کشیده بودم زده بودم یه طرف اتاقم نرگس خانوم که به اندازه مطلوب اومده بود تو امپراطوری درون ما یه سوال پرسید داشتم جواب میدادم که یه دفعه ای داداشم شروع کرد به حرف زدن تو خواب هیچ وقت یادم نمیره یهو شروع کرد به خوندن یه آهنگی و آهنگ زدن با دهن معلوم هم نبود چه میخونه که هر دو مون خنده مون گرفت که من گفتم بذار بیدارش کنم بره یه جا دیگه بخوابه که نرگس گفت ول کن چند ثانیه بعد دوباره به حرف اومد و گفت فری بیا فری بیا بگیر بگیر بدو دیگه الان میره بزن آها ... معلوم نبود خواب چی میدید دوباره گفت فری فری بدو زردو بزن به قرمز زردو بزن به قرمز ... نرگس دیگه داشت می مرد از خنده منم مونده بود این چشه خودمم خنده ام گرفته بود چند ثانیه بعد شروع کرد دوباره این دفعه گفت فری فری بدو دیگه بابا تو که مارو ...ییدی
اینو که گفت از خجالت آب شدم دیدم نرگس هم مث من سرخ شده ولی بازم داشت می خندید یکی دو دقیقه ای گذشت که داداشم شاهکارشو تکمیل کرد ترومپتش کار افتاد و یه دونه ممتدشو خالی کردمن یه لحظه میخکوب شدم پاشدم برم طرفش که دیدم نرگس پاشد از اتاق رفت بیرون من دیگه کفری شده بودم یه دونه همچین زدم پس کله داداشم که بیچاره همچین از خواب پرید که نزدیک بود سکته کنه گفتم نمی تونی جلو خودتو بگیری؟ داداش بیچاره م هی می گفت چی می گی من گفتم خفه شو جلو دهنتو نمی تونی بگیری لا اقل جلو ...تو بگیر آبرومونو بردی.!بیچاره از همه جا بی خبر نمی دونست چی بگه خبر نداشت چی شده گفتم پا شو گم شو بیرون بنده خدا رو انداختم بیرون خودم همونجا موندم اعصابم خورد شده بود کلافه دراز کشیدم که چند دقیقه بعد دیدم نرگس دوباره برگشت تو اتاقم که چشمش به من که افتاد خنده اش گرفت من دوباره خجالت زده گفتم ببخشید سابقه نداشت تو خواب حرف بزنه منم خواستم بیدارش کنم تو نذاشتی گفت اشکالی نداره فقط قبل از خواب حتما یه دستشویی ببرینش اینو گفت هردومون خندیدیم و دوباره صحبتامونو شروع کردیم که هر چند دیقه یه بار نرگس یاد داداشم می افتاد و می خندید منم خنده ای توام با خجالت تحویلش می دادم اون شب خیلی خندیدیم و بعدش هم
با نرگس رابطه ام نزدیک تر شد و شد دوستم
یه کم طولانی شد ببخشید

آقا من این خاطره ات رو که میخوندم اینقدر خندیدم که به قرآن اشکم در اومد

موسیلیانی/23/چیتگر دوشنبه 6 مهر 1388 ساعت 23:43

ساملیکم
این خاطره مال زمانیه که کارت پایان خدمتمو می خواستم بگیرم قرار شد با همدوره ام برییم کارتمونو بگیریم روز قبل از روز کارت گرفتنمون همدوره ام گفت فردا با با سرویس سوار نشو بیا با موتور می ریم کارت می گیریم ( آخه به ما زیادی خوش میگذشت با سرویس می رفتیم پادگان)گفتم چه ساعتی؟گفت شب زنگ بزن بهت می گم شبش یادم اومد که ازش نپرسیدم هرچی زنگ زدم گوشیشو جواب نمی داد زنگ زدم خونه شون گفتن خونه نیست . خلاصه هر چی زنگ زدم جواب نداد منم شاکی شدم اس ام اس زدم : کون گشاد چرا گوشیو ور نمیداری؟فردا چه ساعتی بریم؟
منتظر جواب موندم که جواب نداد گفتم ولش کن صبح زود بهش زنگ می زنم صبحش زنگ قرار گذاشتیم رفتیم با هم پادگان تو راه ازش پرسیدم چرا دیشب گوشیتو جواب نمی دادی؟گفت سایلنت بود نفهمیدم .کارتمونو که گرفتیم گفت اگه خونه کاری نداری یه سر بریم شرکت ما گفتم نه کاری ندارم بریم. رفت چند تا ساندویچ و نوشابه خرید و رفتیم شرکتشون. داشتیم ناهارو می خوردیم که خواهرش ازش پرسید ایشون(یعنی اینجانب)
آقای فلانی هستن منم با خیال راحت گفتم بله خوشوقتم خواهرش گفت بنده هم همینطور اس ام اس تون هم دیشب رسید ......
اینو که گفت لقمه تو گلوم گیر کرد یهو خشکم زد سرمو گرفتم بالا یه نگاه بهش کردم بعد نگامو برگردوندم طرف رفیقم یکی زدم تو سرش (یکی نیست بگه چه رویی داری تو) گفتم مرتیکه تو مگه گوشیتو با خودت نبرده بودی؟ رفیقم تازه یادش افتاد که دیشب گوشیشو با خواهرش عوض کرده گفت آخ آخ یادم رفت بهت بگم گوشیم دست خواهرمه حالا چی شده مگه؟
خواهرش گفت اس ام اس آقا رو بخون رفیقمون گوشیشو دراورد اس ام اسو خوند(تصور کنید قیافه من اون لحظه چه شکلی بود)یهو دیدم رفیقم پشت من در اومد و گفت خوب اس ام اس واسه من اومده تو چرا خوندیش خواهرش یگه حرفی نداشت که بزنه .البته رفیقم با خواهرش راحت بود و حرفایی که می زدن حالت خیلی جدی نداشت ولی من ضایع شدم این وسط خلاصه معذرت خواهی کردم ولی گفتم تقصیر مملی هم بوده بعد از اون قضیه هر وقت مجبور می شم زنگ بزنم خونه شون یاد این جریان می افتم

خواهرش هم خیلی بیکار بوده که به یه کلمه کون گشاد حساسیت نشون داده! یا شایدم تو زیاد حساس بودی! وگرنه حرف آنچنان بدی نبوده به نظر من

مازیار ۲۴ تهران سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 00:46

سلام بروبچ
یه خاطره تعریف کنم تا دخترای نازمون آقا پسرای با مرامو بشناسن یه روز با رفقا مون رفته بودیم درکه کنار رود بساطمونو چیدیم ما چهار نفر بودیم یکی از ماها بچه بدنساز بود هیکل میزون قد بلند سر زبونش هم بد نبود ۶ـ۷ متر اونطرف تر از ما حدودا ۱۰ـ۱۲ تا دختر اومدن بساط کردن خلاصه ما می گفتیم و اونا هم واسه خودشون می گفتن می خندیدن اینم بگم جایی که دخترا نشسته بودن یه کم ناجور بود چون تو دامنه نشسته بودن از بالا که مردم از تو مسیر رد می شدن یا بهشون تیکه مینداختن یا خاک می ریختن پایین البته نه از قصد .همینطوری گذشت که رفیقمون (بدنسازه) بند کرد به دخترا و شروع کرد چرت وپرت گفتن و تیکه انداختن ولی خداییش جوری حرف می زد که خود دخترا هم خنده شون می گرفت یه شرو ورایی هم می گفت که بهشون بر می خورد البته نه بی ادبانه چند دیقه ای گذشت دیدیم چند تا پسر بالای سر دخترا وایسادن یعنی بالا تو مسیر رفت و آمد مردم .
خلاصه این پسرا هم که مارو دیدن فکر کردن آره خبراییه اینجا دختر ریخته و بیان مثل ما سربسرشون بذارن منتها اینا شورشو داشتن در می آوردن
و حرفاو متلکاشون داشت سکسی می شد ما ها هم کاری نداشتیم باهاشون و سرمون به خودمون گرم بود یه دفعه یکی از پسرا یه چند تاسنگ گوچیک و بزرگ ول داد سمت دخترا و شروع کردن به خندیدن البته بهشون نخورد خوشبختانه یهو صدای جیغشون مارو از جا کند رفیقمون نگاه کرد ببینه چی شده که یکی از دخترا شاکی شد گفت چیکار می کنی عوضی نزدیک بود بخوره تو سرمون پسره با پررویی گفت خورب بخوره تو سرت اصلا چه گهی می خوای بخوری؟آقا رفیق ما تا این حرفو شنید رفت بالا بدون معطلی ما هم سریع رفتیم دنبالش اونا ۶ نفر بودن ما ۴ نفر ولی رفیقم واسه همه شون کافی بود رفیقمون نه گذاشت نه برداشت یکی خوابوند تو صورت پسره موهاشو گرفت کشید رفیقای پسره تا کتک خوردن رفیقشونو دیدن جف کردن یکی شون اومد جلو رفیقمون یه لگد زد تو سینه ش پرت شد اصلا احتیاجی نشد ما خودمونو قاطی کنیم خلاصه موهای پسره رو گرفت کشون کشون آورد پیش دخترا گفت یالا معذرت خواهی کن زود باش بگو غلط کردم..ثانیه ای هم چهارتا می زد توسرش پسره به گه خوردن افتاده بود گریه ش دراومده بود میگفت غلط کردم گه خوردم و فلان ... بعد یکی دوتا دیگه چک ولگد نثارش کرد و ولش کرد و به بقیه شون گفت گم شین تا نیومدم گردنتونو بشکونم پسرا مثل سگ ول در رفتن رفیق ما اومد پیش دخترا و گفت خانوما اگه حرفی زدیم ناراحت شدید ببخشید قصدمون شوخی بود شما ها هم مثله خواهر ای مایین بازم ببخشید ...بعد از اون رفتیم قاطی جمعشون و اونام کلی حال به ما دادن بساط چای و نوشابه و جوجه وهمه چیشون ردیف بود که مارو کلی خجالت دادن .....اون روز خیلی خوش گذشت هم به ما هم به اون دخترا .....
من که خودم خیلی حال کردم با حرکت رفیقم می تونست بی تفاوت وایسه نگاه کنه بخنده ولی چیکار کرد؟؟؟حالا خانوما بخونن بعد باز خیلیاشون بگن پسرا همه شون نامردن
بد می گم منصوری؟؟؟؟؟؟؟

من حیف که بنیه ندارم. زورم نمیرسه :( وگرنه فردین خوبی میشدم :(

پریوش/28/تهران سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 01:48

اقای فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون=====>خاطرت خییییییییییییییلی جالبو خنده داربود:)))))))))))

فاطمه/۱۹ سال/تهران سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 14:04

خاطره ی مژده و فریدون با حال بود

منم یه خاطره بگم:

فروردین سال ۸۶ مامانم بهم پول داد با خواهرم نسرین و یکی از دوستاش که اتفاقا اسم اونم نسرینه رفتیم یافت اباد من کاناپه ی تخت خواب شو بخرم.

از اونجایی که شوهر خواهرم ماشین رو برده بود نسرین ماشین نداشت با اژانس رفتیم یافت اباد چیز جالب پیدا نکردیم بعد رفتم از خیابون هنگام خریدم حالا بگذریم.

این دوست خواهرم ۳۵ سالشه ولی یه دختر داره هم سن من! قیافش جالب نیست ولی باباش که شوهر این نسرینه باشه خیلی پول دارن!

اژانسی که ما ازش ماشین میگیریم اشنامونه تمام راننده هاشونم مارو میشناسن چون بچه های نسرین رو میبرن مدرسه و میارن دیگه خیلیم باهامون صمیمین!

این رانندهه اسمش علی همتی بود یه دانشجو رشته ی نقاشی و بچه خوشگل و ناز!
ما از اول که سوار شدیم با این علیه گفتیم و خندیدیم دوست خواهرمم زود باهاش صمیمی شد!

جونم براتون بگه بحث که گل انداخت و علیه میگفت میخوام زن بگیرم دختر خوب سراغ ندارین؟این نسرینه شروع کرد از خونه زندگیش و مال و اموال شوهره و دخترش و رشته ی دخترش گفتن...

هرچیم میگفت این علیه باهاش میگفت و میخندید و شوخی میکرد به قول خودمون همچین باهاش می... چیز دیگه...همون

منو نسرین خواهرمم میفهمیدیم علیه منظورش چیه اون نسرینه منظورش چیه فقط زیر زیرکی میخندیدیم با علیه مسخرش میکردیم!

این نسرینم که از درد بی خواستگاری جلو فامیل شوهرش واسه دخترش گیر داده بود به یه راننده اژانس هی از دخترش تعریف میکرد حالا نگو علیه تمام مدت داره اینو میذاره سر کار

خلاصه بعد از ۳-۴ ساعت گردش و خرید وقتی بر گشتیم دم خونه ی نسرینه خواستیم پیادش کنیم نسرینه گفت میخوای مهراز و صداش کنم پایین ببینیش؟

علیم نه گذاشت نه بر داشت گفت خانم بختیاری از قدیم گفتن مادر و ببین دختر و بگیر! خیلی ممنون من قصد ازدواج ندارم !

***

نمیدونم تو جو ضایع شدن نسرینه رفتین یا نه ولی واسه منو خواهرم که مدتها سوژه بود

علیه :O

با لهجه غلیظ تهرونی میگی علی؟ :O

فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 15:08

درود مجدد
خانوم پریوش 28 تهران من فریدون از کرج مونده از تهران (رونده) هستم منتها اسمم کامل جا نشد در مورد خاطره ام هم قابل شما رو نداشت اگه خنده دار بود لبتون همیشه خندون
یکی دیگه از خاطرات من
حدودا 4 سال پیش عروسی یکی از فامیلامون بود و شب حنا بندون من با یکی از دوستان فامیلی که اسم مستعارش فیلیپ بود به خاطر گرمای داخل خونه صاحب مجلس اومده بودیم تو پارک محل یه هوایی به ریه مون بزنیم که فیلیپ تعریف کرد که آره خبر داری خونه همسایه مون(نوری)رو دزد زده ؟من با تعجب گفتم نه بابا!گفت بنده های خدا دزده اومده 6 میلیون پول نقدو هر چی طلا داشتن ورداشته رفته ....
داشت همینجوری می گفت که سرو کله پسرخاله ش که اسمش محمود بود پیدا شد .محمود اومدو بعد از سلام وعلیک پرسید چرا اینجا نشستین بیاین بریم تو مجلس من ومدم بگم هوا گرمه گه فیلیپ داستان دزدی رو واسه ش تعریف کرد محمود گفت صد در صد کار آشنا بوده که می دونسته طلاها کجاست خوب حالا بریم تو منم پاشدم و گفتم آره بریم تو که فیلیپ خودش پرید وسط گفت بیا اینجا بشین بینم عروسی مروسیو ول کن بیا بینیم چه خاکی تو سرمون بریزیم . من مونده بودم چی شده دیدم فیلیپ یه دفعه خودشو زد به ناراحتی و نگرانی محمود گفت چی شده فیلیپ با داد و بیداد گفت کوفت و چی شده صد بار بهت گفتم این کلاه سگ مصبو نذار سرت دردسر درست می کنه(آخه محمود عادت داشت کلاه سرش بذاره) محمود بدبخت هی میگفت چی شده من خودم از محمود گیج تر شده بودم می خواستم بگم چی شده ولی نمی دونم چطور شد که اصلا هیچی نمی گفتم
فیلیپ گفت الان از خونه می اومدم احضاریه اومده بود در خونه می دونی چرا؟خونه همسایه مون دزد اومده حالا به ما مشکوک شدن گفتن ما به پسر همسایه و رفیقاش مشکوکیم یادته اون شب با تو و فریدون پشت دیوارشون وایساده بودیم؟محمود میگفت خوب!فیلیپ گفت خوب و کوفت نیم ساعت بعد از رفتن ما دزد خونه شونو زده ...به اینجاش که رسید من تازه فهمیدم داره محمودو سرکار می ذاره خنده ام گرفت و پیش خودم گفتم الانه که بفهمه سرکارش گذاشتیم دیدم نه .محمود با ناراحتی گفت حالا چیکار کنیم فیلیپ گفت من چه می دونم.منم اون وسط اومدم یه چیزی بگم که فیلیپ گفت یه زنه راپورت داده سه نفر بودن یکی شون موها بلند داشته (یعنی من) یکی شون قدش کوتاه(فیلیپ) یکی شون هم سرباز بوده بعد فیلیپ گفت تقصیر توئه اگه کلاه سرت نمی ذاشتی نشونه های مارو نمی دادن.من دوباره داشت خنده م می گرفت به زور جلو خودمو گرفتم.دوباره محمود گفت ولی من که اون شب کلاه سرم نبود .من دیدم راست میگه با خودم گفتم الانه که بفهمه که فیلیپ گفت خوب کلاه سرت نبود کچل که هستی یارو فکر کرده سربازی . اصلا تو غلط می کنی کچل می کنی
من این دفعه دیگه نتونستم جلومو بگیرم زدم زیر خنده و گفتم دیگه می فهمه دیدم نه باباااا گاگول تر از این حرفاس که داد زد:حالا وقت خندیدنه فکر کنید چیکار کنیم ....باور نمی کنید بدبخت داشت سکته می زد فیلیپ گفت هیچی دیگه باید بریم پاسگاه خودمونو معرفی کنیم دیگه محمود بیچاره گفت بریم پاسگاه چیکار؟
فیلیپ گفت می ریم اونجا خودمونو معرفی می کنیم بعد اون زنه که راپورت داده بود بیاد ما رو شناسایی کنه بعد تازه دوباره میایم صحنه دزدیو بازسازی کنیم .من مونده بودم فیلیپ این روایتارو از کجاش درمیاره محمود گفت چه صحنه ای؟ فیلیپ گفت من و فری پشت دیوار وامیستیم تو باید از رو دروازه بری بالا رو دیوارشون بعد از رو دیوار بری پشت بوم از تو کانال کولر بری تو بعدش از پنجره خودت با ک...ن پرت کنی پایین تا اون زنه تشخیص بده که ما همون دزداییم یانه........من دوباره ترکیدم از خنده باخودم گفتم الانه که دیگه بفهمه سرکار رفته دیدم نه خیلی جدی گرفته نگاه به صورتش کردم رنگش شده بود مث گچ ترسیدم سکته کنه پریدم وسط گفتم شوخی کردیم محمود چرا رنگت پریده فیلیپ هم دید اوضاع خیته شوخیو تموم کردو گفت بابا خالی بستیم یه کم بخندیم احضاریه دیگه چه کوفتیه باورتون شاید نشه اونقده جدی گرفته بود میگفت دروغ می گید می خواید منو ببرین تحویل بدین من نمیام به من چه الان مارو می برن اوین......قضیه داشت شیرتوشیر می شد گفتم بابا به خدا خالی بستیم تو ندیدی من همش می خندم یعنی نفهمیدی سرکاری ؟فیلیپ هم گفت راست میگه انقدی که فری می خندید من فکر می کردم تو الان می فهمی هی پیازداغشو زیاد می کردم باور کن خالی بستیم پاشو بریم الان شام میدن من که گشنمه محمود بدبخت می گفت من شام نمی خورم من برم ببینم چه خاکی به سرم بریزم صبح تاشب برو سر کار حالا هم بگیرنت به جرم سرقت نکرده من می رم یه جایی خودمو گم و گور کنم شما هم بیاید...
بیچاره هنوز باورش نشده بود فیلیپ شاکی شد گفت می گم خالی بستیم دیگه چرا نمی فهمی با این دل و جراتت می خوای مبارزه سیاسی هم بکنی؟(آخه محمود عشق کانالای سیاسی بود)
خلاصه هر کاری کردیم از تو شوک نیومد بیرون فیلیپ گفت ولش کن به درک فری بریم خودمون شام بخوریم رفتیم تو شام بخوریم محمود هم آخرش نیومد .سر سفره که بودیم حمید داداش کوچیکترمحمود ازم پرسید محمودو ندیدی؟خنده م گرفت و گفتم چرا دیدمش منتها می گفت من گشنه م نیست شام نمی خورم داداشش گفت خاک تو سرش کنن سی سالش داره می شه هنوز از جمع خجالت می کشه ....بنده خدا نمی دونست چه بلایی سر داداشش اورده بودیم.........بعد اون شب فیلیپ می گفت تا دو ماه محمود باهام حرف نمیزد تا شیش ماه هم خونه مون نمی اومد

تا خاطره بعدی

فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 15:14

درووووود مجددد
یه خاطره دیگه
پسرعموم که از همون بچگیش مال درس خوندن نبود کارش به مدرسه شبانه کشیده بود همه امتحاناشو با هزار تا تک ماده وتبصره و رشوه و...یه جور سمبل کرده بود واسه گرفتن دیپلمش یه امتحان زبان مونده بود که می دونست نمی تونه قبول شه واسه همین اومد به من گفت فری تو که زبانت خوبه جای من برو بلکم یه ده واسه من بگیری شرشو بکنیم بره واز این جور حرفا .انقد دیگه اصرار کرد منم بلاخره قبول کردم و رفتم جاش امتحان بدم .روز امتحان اومد توصیه های لازمو بکنه که گفت ببین فری این کارت منه بگیر ببر احتمالا یه نفر میاد قیافه هارو با عکسا چک کنه حواست باشه زیاد تابلو نگا نکنی تا نفهمه حول هم نشو احتمالا 20 دیقه بعد از شروع امتحان بیاد تا اون موقع سعی کن هر چی تونستی جواب بدی هر موقع این یارو اومد پاشو برگه رو به بیا بیرون گفتم باشه .خلاصه من رفتم تو ساختمون ...یه ساختمون بزرگ از بس بزرگ و پیچ در پیچ بود معلوم نبود سر و تهش کجاست صندلی ما رو تو همون طبقه همکف گذاشته بودن ما رفتیم سر جامون نشستیم و منتظر شروع امتحان شدیم برگه هارو دادن و ما شروع کردیم اولین سوتیو همون اول نزدیک بود بدم داشتم اسم خودمو می نوشتم که یادم اومد که جای چه اسطوره ای اومدم امتحان بدم سوالارو یکی یکی جواب می دادم هنوز 2_3 دیقه ای نگذشته بود که مسئول تشخیص چهره اومد ولی من به هوای اینکه این یارو 20 دیقه بعد میاد سرم پایین بود ندیدم یهو دیدم یکی میگه آقا سرتو بگیر بالا من سرمو که بالا گرفتم دیدم ای داد بیداد یارو اومده یه نگا به من یه نگا به عکسی که تو برگه داشت کرد و گفت مطمئنی این عکس تویی؟من زبونم بند اومد موندم چی بگم گفت خودت می دونی چیکار کردی؟می دونی الان می تونم به مسئولین امتحانات بگم اونوقت تو و اونی که جاش اومدی نشستی می مونید و قانون؟اینارو که می گفت من لال شده بودم نمی دونستم چی بگم گفتم ببخشید حالا چیکار کنم؟گفت محصلی گفتم دانشجوام گفت دیگه بدتر می دونی چه تخلفی می ره تو پرونده ات؟خلاصه تا می تونست دل مارو خالی کرد راستش منم ترس ورم داشته بود نکنه یه کاری دستمون بدن.ولی با پررویی گفتم حقیقتش پسرعموی من گفت برو جای من امتحان بده بنده خدا میدونست قبول نمی شه اگه یه لطفی کنید بذارید چندتا سوال جواب بدم دمش گرم باز آدم بامرامی بود گفت عزیز من حالا تخلفت به کنار منم اگه بذارم بشینی یکی دیگه میاد گیر میده اونی که جاش نشستی اینارو بهت نگفته؟الان هم روبروتو نگاه کن همه شک کردن بهت فکر میکنن این کیه کارش بیخ پیداکرده دوباره گفتم حالا نمی شه یه کاری کنی گفت نه عزیز من من که رفتم سریع بلند شو برو تا نفر بعدی نیومده سراغت
دیدم راست میگه همه مراقبا دارن منو چپ چپ نگا می کنن منم گفتم گور بابای پسرعمو ما که هرکاری تونستیم کردیم پاشدم برم برگه رو بدم برگه رو دادم حالا نمی دونستم راه خروج از کدوم طرفه از این واون می پرسیدم یکی شون گفت مگه اینجا درس نمی خونی چطور نمی دونی خروجی کجاست ؟داشت گیرو بهمون میداد که شانس آوردم یکی صداش کرد و اون وری رفت بعد یه مراقب دیگه خنده کنان اومد طرفم و گفت تو هم جایگزین اومدی امتحان بدی؟من اینبار دیگه گفتم بله دیگه تابلو شدم نه؟گفت اساسی سریع بپیچ برو که دیروز هم مچ یکی دیگه رو گرفتن الان هم شانس آوردی این یارو رو صدا زدن رفتن اونوری وگرنه تورو هم خفت میکرد .....
خلاصه به هر زوری که بود از اونجا زدم بیرون و دو سه تا فحش هم به پسر عموم دادم وگفتم مرتیکه غازقلنگ نزدیک بود مارو به ...ی عظمی بدی چرا نمی گی انقد گیرن شانس اوردم در رفتم گفت امتحان چی شد گفتم بهش که چه اتفاقاتی افتاد و گفت شرمنده فکر نمی کردم اینجوری بشه
این هم یکی از شانسای نصف نیمه من

فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 16:54

درووووود مجدددددددددد
یکی دیگه از خاطره هام مال پارساله
یه روز پای کامپیوتر نشسته بودم که یه smsعاشقونه واسم اومد اومدم ببینم از کیه شماره ناشناس از شهرستان بود جواب ندادم 5 دقیقه بعد دوباره یه sms اومد خوندم:چرا جواب نمیدی عزیزم؟با خودم گفتم یعنی کی می تونه باشه این وقت شب .این کدوم کارتون خوابیه که عاشق منه .بیخیال شدم بازم جواب ندادم دوباره sms زد دوست دارم و از این جور حرفا یه شعر عاشقونه هم پایینش نوشته بود این بار محض تنوع جوابشو دادم : معلومه حالت خیلی بده برو رو خاک زغال تیمم کن بعد یه سیخ چایی بخور تا صبح هم گوشه اتاق وایسا یه قابلمه رو با دستت بالا سرت نگهدار یه پاتم رو هوا باشه تا خوب شی
چند دیقه بعد زنگ زد و شروع کرد صحبتو :
سلام
من_بفرمایید
اون_خوبی عزیزم؟به من می گی حالت بده ؟دلت میاد و .....
یه لحظه فکر کردم دختر داییمه آخه صداش مو نمی زد کد سیمکارت هم که دیدم با خودم فکر کردم لابد فامیلاشون از شهرستان اومدن گوشی مفت گیرش اومده دوباره یه نقاشی یا رسم یا نقشه می خواد واسه اش بکشم خلاصه یه کاری داره داره لوس بازی در میاره آخه بعضی وقتا ازاین کارا می کنه ..گفتم :
پرستو تویی؟این مسخره بازیا چیه در میاری خوب بگو نقشه ای چیزی میخوای واست بکشم چرا خودتو لوس می کنی؟
اون_پرستو دیگه کدوم خریه؟من فریبا ام ...بخدا دوست دارم دروغ نمی گم چرا باور نمی کنی؟
من_دوباره گوشی مفت گیرت اومده فکت فعال شده؟
اون_چرا باور نمی کنی ؟می گم من فریبام .نمیای این طرفا ؟
من دیگه حوصله م سر رفت گوشیو قطع کردم یه لحظه باخودم گفتم نکنه پرستو نباشه .یادم افتاد از خواهرزاده م بپرسم ببینم آمار پرستو رو واسم می گیره؟
زنگ زدم گفتم پرستو پیش توئه؟ گفت نه چطور مگه؟ گفتم یه نفر با موبایل شهرستان زنگ می زنه صداش شبیه اونه گفتم شاید اونه کار داره ولی مسخره بازی درمیاره نمی دونی فامیلاشون اومدن یا نه؟
گفت نمی دونم ولی امروز که دیدمش آمار تورو می گرفت آخه باهات کار داشت
گفتم پس صد در صد خودشه
با خواهر زاده م خداحافظی کردم و بعدش گرفتم خوابیدم حالا بماند که چقدر smsمی فرستاد و زنگ میزد که مجبور شدم گوشیو سایلنت کنم بیدار که شدم ساعت 6 غروب بود چند دقیقه بعدش زنگ خونه رو زدن رفتم درو باز کردم دیدم بله خودشه پرستو خانوم با زنداداشم اومده من هم هر چی می گفت با اخم و تخم (البته نه اونجور که فکر کنی)جواب می دادم آخر سر گفت چی شده چرا انقد عصبانی ای گفتم خودت می دونی . چرا زنگ می زنی مثل بچه آدم نمی گی چیکار داری؟گفت من؟من کی زنگ زدم ؟گفتم خوابو از ما گرفتی می گی من کی زنگ زدم؟
این وسط یهو زنداداشم گفت امروز پرستو از صبح تا الان پیش من بوده گوشی هم نداشته
با خودم فکر کردم نکنه زنداداشم هم باهاش همدسته مارو می خواستن سرکار بزارن چیزی نگفتم بعد پرستو گفت من که نمی فهمم چی می گی؟ گفتم خیله خوب حالا چیکار داری؟گفت سه تا نقشه جغرافی دارم اومدم زحمتشو بکشی منم با دلخوری گفتم خوب اینو مثل بچه آدم می گفتی دیگه پرستو گفت به خدا من زنگ نزدم
تو این هاگیرواگیر بودیم که گوشیم دوباره زنگ خورد همون شماره بود جواب که دادمهمون صدا بودگفت چی شد چرا جواب نمی دی؟من گیج گیج شده بودم چقدر صداش شبیه پرستو بود گذشته از اینا دقیقا یکی باصدای پرستو عدل یه روزی زنگ بزنه که پرستوی بیچاره با من کار داره مونده بودم چی بگم گفتم راستشو بگو کی هستی آمار منو کی بهت داده ؟گفت من پرستو ام دیگه مگه نشناختی گفتم دروغ نگو پرستو که الان اینجا نشسته اینو که گفتم خندیدو قطع کرد چند دقیقه بعد دوباره گوشیم زنگ خورد این بار گوشی خواهر زاده م بود که شهرستان زندگی می کردن جواتب که دادم شروع کرد به خندیدن و گفت خوب سرکار گذاشتیمت گفتم:پس شما بودین؟این دختره کی بود با من حرف می زد؟گفت نشناختیش؟الهام بود دیگه (الهام دختر دختر عموم میشه) گفتم خدا خفه تون کنه من فکر کردم پرستوئه چقد دعواش کردم گفت راستی پرستو کیه دوست دختر جدیدته؟ گفتم نه یه دخترس که 16 ساله دختر داییمه. گفت دایی خیلی خندیدیم تازه صداتم ظبط کردیم همه دارن گوش می کنن می خندن
خلاصه اون روز بدجوری بدست خواهر زاده م سرکار رفتم یه معذرت خواهی هم به دختر داییم بدهکار شدم و گفتم ببخشید آخه خیلی صداش شبیه تو بود گفت کی بود دیگه نگفتم کی بود تا بیشتر از این آدمیزاد نباشه که بهمون بخنده

تا خاطره بعدی

موسیلیانی/23/چیتگر سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 17:23

دوران دانشگاه بود یادش به خیر یه همکلاسی داشتیم فامیلیش رضایی همت بود ما همت صداش می کردیم ریاضیش حرف نداشت یه روز سرکلاس ریاضی عمومی بودیم درس که تموم شد یکی از بچه ها که فامیلیش طالبی بود(البته ما صداش می کردیم خربزه) گفت آخه استاد ریاضی به چه درد ما می خوره ما که رشته مون حسابداری یا کامپیوتر نیست که استادمون گفت اینا همه ش بهونه ست کافیه روزی نیم ساعت ریاضی کار کنین تا بهترین نمره رو بگیرین مشکل شما اینه که نمی خواین درس بخونیین و قبول هم می خواین بشین در حالیکه اگه یه ذره همت کنین راحت قبول میشین همون آقای خربزه گفت یعنی فقط همتو؟ همت ردیف شه همه چی حله؟بعد رو به رضایی همت گفت دمت گرم همت جون امشب بیا یه حالی بده ما قبول شیم --اینو که گفت همه زدن زیر خنده بعد استادمون گفت خوب چه اشکالی داره آقای همت اگه می تونید به دوستاتون کمک کنید تا همه قبول شن .استاده که نگرفته بود مطلبو یه حرفی زد که خود رضایی همت از خجالت خودش و خنده ما هفت رنگ عوض کرد اون روز انقد خندیدیم که دیگه داشت گریه مون در می اومد

بابابزرگ خدابیامرزمو برده بودیم فیزیوتراپی دکتره میخواست کاری کنه که بتونه راه بره اما بابابزرگم تنبلی میکرد. دکتره بهش گفت یکم همت کن. بابابزرگم گفت من همت میکنم ولی همت منو.... :))))))))))))))))))

پریوش/28/تهران چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 00:35

اقا فریدون خاطره هات خیلی جالبن ولی اون خاطره اولیت چیزه دیگه ایی بود:))))))))
خانوم پریوش 28 تهران من فریدون از کرج مونده از تهران (رونده) هستم منتها اسمم کامل جا نشد ===>ببخشید من منظوری نداشتم فقط چیزی که اون بالا نوشته بودیو کپی کردم...همین

فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 12:52

درود مجددد
پریوش خانوم چش مایی فدای سرت ما که حرفی نزدیم شما عذر خواهی می کنی
از این خاطره های ضایع کردن و ضایع شدن و سوتی دادن زیاد دارم

سه چهار سال پیش داشتم از دانشگاه بر میگشتم سوار اتوبوس که شدم دیدم مردونه و زنونه قاطی شده ۷ـ۸ تا مرد اومدن تو زنا ۱۰ـ۱۲ تا زن هم رفتن تو مردا منم دیدم تو مردا دیگه جا نیست چاره ای نبود رفتم صندلی جلو کنار یه زن ۳۰ـ۴۰ ساله نشستم یه دقیقه بعد یه زن سوار شد وقتی دید اوضاع اتوبوسو گفت چه وضعشه آقایون چرا اومدن تو صنلی خانوما؟
دیگه نگفت چرا خانوما رفتن تو قسمت آقایون. بعد اومد گیر داد به من: آقا پاشو بینم من می خوام سر جام بشینم منم از لحن طلبکارانه اش ناراحت شدم گفتم مگه من سر جای شما نشستم؟گفت یعنی چی آقا اومدی تو صندلی خانوما نشستی بلند هم نمی شی؟چه رویی داری شما؟منم که شاکی شده بودم لج کردم و از جام تکون نخوردم و گفتم یکی از خانومارو از تو صندلی آقایون بلند کن اونجا بشین ..ولکن قضیه نبود هی غر می زد من دیگه محل نمی ذاشتم که آخرسر گفت یه مشت بی پدر مادر ریختن تو اتوبوس هیشکی هم جرات نداره چیزی بهشون بگه این بار منم شاکی شدم گفتم حرف دهنتو بفهم خانوم من کسیو به زور بلند نکردم که بشینم منم اومدم اتوبوس همینجوری بوده ...دیدم همه دارن بالاخواه من درمیان دیگه ناراحت شدم و با خودم گفتم ارزش نداره واسه خاطر یه صندلی آدم خودشو انقد کوچیک کنه بلند شدم و گفتم بفرما خانوم بشین ولی یه صندلی ارزش نداره آدم به پدر مادر یکی فحش بده ...من بلند شدم و رفتم تو قسمت آقایون چند دیقه بعد هم پیاده شدم...
چند روز بعد این جریان خواهر زاده ام زنگ زد گفت دایی می تونی گیتار درس بدی؟منم که فقط گیتار پاپ بلد بودم گفتم فقط پاپ بلدم درس بدم گفت من نمی دونم پاپ چیه ولی دختر همسایه مون می خواد یاد بگیره بزنه و بخونه می تونی بهش یاد بدی گفتم خوب پاپ یعنی همین دیگه .حالا دختر همسایه تون کیه؟گفت تازه اومدن تو محلمون نمیشناسیش اسمش نیلوفره منم گفتم آره تا این حدو می تونم یاد بدم حالا کجا بهش درس بدم؟گفت خونه شون اگرهم نشد خونه ما منم گفتم باشه ...رفتم جلسه اول خونه خواهرم بهش درس دادم جلسه دوم خواهرم خونه نبود و مجبور شدم برم خونه خودشون بهش درس بدم ...خلاصه اون روز رفتم خونه شون هیچکی خونه نبود(البته چون به چشم پاکی من اطمینان داشت ازم خواست برم خونه شون!!!!چه تعریفی از خودم کردم) منم پرسیدم تنهایید خونه؟گفت مادرم رفته بیرون الان بر میگرده مشکلی که نیست؟منم گفتم نه چه مشکلی خلاصه درسو شروع کردیم و یه ریتم بهش آموزش دادم و یه شعروآهنگ جلوش گذاشتم تا رو نویسی کنه داشت می نوشت که همینجوری پرسیدم کلاس چندمی؟گفت سوم دبیرستان گفتم درست چطوره گفت بد نیست منم گفتم بد نیست یعنی چی یعنی افتضاحه؟ خندید و گفت نه درسم خوبه ریاضی شدم ۱۸ و فیزیک شدم ۱۹و...خلاصه یه کم از خودش تعریف کردن... تو این حال و هوا بودیم که صدای باز شدن در خونه اومد نیلوفر خانوم گفت مامانم برگشت که درست هم میگفت مامانش بود که گفت:نیلوفر کی پیشته؟
نیلوفر گفت هیچکی استاد گیتارم(حالا هرکی نمیدونست فکر می کرد خوان مارتین استادشه)چند دقیقه گذشت مادش در اتاقو زد و با یه ظرف میوه وشیرینی اومد تو ...مادرشو که دیدم چشام شد چهار تا...مامان نیلوفر همون خانومه بود که تو اتوبوس باهاش حرفم شده بود
تعجب و خجالت ورم داشت موندم چی بگم مامانش هم بدتر ازمن نمی دونستیم چی بگیم که گفت شما برادر مریم خانومی؟گفتم سلام .بله من برادر مریمم ...نیلوفر پرید وسط و گفت آقا فریدون استاد گیتاره مامانش گفت بعله متوجه شدم من دوباره یاد چند روز پیش افتادم و باخودم گفتم بی خیال بذار یه معذرت خواهی هم بکنیم طوری نمی شه گفتم راستش نمی دونم چی بگم ببخشید بابت جریان اون روز ...مادرش هم گفت نه خواهش می کنم من باید معذرت بخوام دست خودم نبود اون روز کارنامه نیلوفرو گرفته بودم دیدم۷ تا درسو افتاده عصبانی بودم که اون جریان پیش اومد توروخدا شما ببخشید ...من مونده بودم بخندم یانه یه نگا به نیلوفر انداختم دیدم رنگش شده مثل سیب هایی که تو ظرف میوه بود ...خنده ام گرفته بود مادرش نفهمید به چی میخندم نمی دونست با این حرفش چقدر دخترشو جلو من ضایع کرده ...دوباره گفت درس که نمی خونه ریاضی شده ۳و۲۵صدم فیزیک شده ۶ تاریخ شده ۸ ...من دیگه داشتم می ترکیدم از خنده دوباره پرسید حالا استعداد نیلوفر خوبه؟گفتم بععععله کاش همه درساش هم مثل گیتار زدنش بود ....
خلاصه اون روز هم روز جالبی بود
ببخشید دوباره طولانی شد

باحال بوود :)))))))))))))

فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 15:22

درودددددددددددد
یه خاطره دیگه ازمن این بار از دوران سربازی
۷ـ۸ ماه خدمت بودیم یه روز حوصله نداشتم مرخصی ساعتی گرفته بودم که زود تر برگردم خونه اومدم بیرون از پادگان یکی از همدوره هامو دیدم بعد از سلام و احوالپرسی گفت کجا می ری گفتم خونه گفت منم بدون برگه مرخصی پیچوندم برم خونه بیا با هم بریم منم گفتم بریم تو خیابون داشتیم می رفتیم که یهو دیدیم یه دختر خانوم خوشگل وناز دوبله پارک می فرمایند که برن بانک ..این رفیق ما گفت فری بیا یه کم کرم بریزیم گفتم بی خیال لباس نظامی تنمونه خیته گفت نه بابا بریم خودمونو افسر راهنایی رانندگی جا بزنیم ..آخه ما نه اینکه درس خونده بودیییییییم گروهبان بودیم و تو ارتش خدمت می نومودیم و لباس افسری و کلاه پلیسی سرمون میذاشتیم جوری که لا اقل می دونستیم دخترا فکر می کنن ما پلیسیم آخه بنده های خدا دخترا اکثرا فرق لباس ارتش ولباس راهنمایی رانندگی رو نمی دونن و نمی دونن ارتشی ها هیچکاره مملکتن...خلاصه رفیقمون دفترچه مرخصی شو دراورد و رفت جلو ماشین اون دختره و گارد یه افسر راهنمایی رانندگیو گرفت و شروع کرد به مثلا نوشتن جریمه ...همونجور که حدس می زدیم دختره بعد چند دیقه اومد بیرونو تا مارو دید رنگش پرید و اومد افتاد به التماس که توروخدا جناب سروان ننویس تورو خدا
رفیق ما هم که تازه گرم شده بود گفت نمی شه خانوم کارت ماشین و گواهینامه تون هم لطف کنید بیارید... بنده خدا دختره معلوم شد گواهینامه هم نداره احتمالا ماشین باباهه رو قایمکی برداشته بوده بره خوشگذرونی ...دوباره رفیقم شروع کرد به ترسوندن دختره و گفت گواهینامه که نداری دوبله هم که پارک کردی این هم از سر و وضع حجابته الان هم به برادران گشت ارشاد اطلاع می دیم که شمارو ارشاد کنن
من از یه طرف خنده م گرفته بود رومو میکردم اونور تا سوتی ندم ازیه طرف هم دلم واسه دختره می سوخت که مثل ابر بهار گریه می کرد ...آقا رفیق ما یه ۵ دیقه ای به این دختر خانوم گیر دادو اشکشو درآورد تا اینکه یه دفعه دیدیم ماشین دژبان مرکز اومد ترمز زد و رو به ما گفت آقایون سرگروهبانا چیکار می کنید اینجا؟...رفیق مارو میگی تاچشمش به دژبان مرکز افتاد رنگ رخ باخت و گفت هیچی سرکار داشتیم به این خانوم کمک می کردیم از پارک بیاد بیرون ...گروهبان دژبان پیاده شد و گفت دفترچه مرخصی ...حالا فکر کنید قیافه هامون اون لحظه چه شکلی بود ...من برگه ساعتی مو نشون دادم و گفت خوب مشکلی نداره بهد رو کرد به رفیقم گفت شما دفترچه ات ؟رفیق ما هم که برگه مرخصی نداشت و قایمکی دودره کرده بود موند چی بگه گفت به خدا سرکار برگه تو جیبم بود فکر کنم افتاده از جیبم ...گروهبان دژبان بی معطلی گفت پس مهمون مایی بپر بالا که امروزو در بازداشتگاه حشمتیه در خدمتتون هستیم .....حالا همه چی برعکس شده بود من داشتم می مردم از خنده رفیقم داشت عجز و التماس می کرد دختره هم همینجوری دهنش باز مونده بود و نمی دونست چی به چیه .خلاصه رفیق مارو انداختن تو ماشین و بردنش بازداشتگاه ...
من موندم و دختره که هنوز هاج وواج مونده بود که واسه ش توضیح دادم که جریان چیه وبهش گفتم که ما سرباز ارتشیم شما در برابر دوربین کشکی ما قرار داشتید اون رفیقم هم مرخصی نداشت اون ماشینی هم که بردش دژبان مرکز مسول جمع آوری سربازان آویزون و بی مرخصی و بی انظباطه
خلاصه بهش فهموندم که یادش باشه از این به بعد لباسای پلیسو بشناسه تا اینجوری توسط سربازای سادیسمی (مثل رفیق من که سر اون جریان یه هفته اضاف خورد) سرکار نره اون روز هم خندیدیم

نتیجه گیری...........

1.وقتی برگ مرخصی نداری کرم نریز که کرمه مار می شه خودتو نیش میزنه (این مخصوص سربازا)
2.وقتی گواهینامه نداری پشت فرمون نشین
3.وقتی هم بدون گواهینامه پشت فرمون می شینی دوبله پارک نکن که گیر نیفتی
4.اگرهم بدون گواهینامه دوبله پارک کردی لا اقل افسر راهنمایی رو از افسر و سرباز ارتش تشخیص بده
5.وقتی یکی بهت فرق لباسای نظامیو نشونت میده داره بهت حال میده پس سوارش کن تا یه جایی
برسونش(این قابل توجه همون دختره که نکرد مارو تا مترو برسونه)
7.اگه خدمت رفتید که هیچ اگه نرفتید یه وقت از این کارا نکنید (قابل توجه آقا پسرا همچنین تو منصور!!!!!)
6.منتظر بشینید تا من دوباره بیکار بشم بیام خاطراتمو واسه تون بنویسم

اینم خوب بود :)))))))))

فریدون/ ۲۴/از کرج مونده از تهران رون چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 23:52

درود مجدددددددددددد

ما دوباره برگشتیم این بار یه خاطره مربوط به نوشابه

حول و حوش 13_14 سال پیش بود که عموم (بابای همون که منو فرستاد جاش امتحان بدم) مغازه شو سپرد به من که بره خونه نماز بخونه .مغازه یه چی بود بین بقالی و سوپر مارکت من بالا سر مغازه بودم که یه مرد حدودا 40 ساله اومد نوشابه خواست گفتم باز کنم یا می برید؟گفت نه باز کنید. منم گشتم دنبال در بازکن حالا دربازکن کجاست؟ اینور اونورو دوروبر یخچال تو ویترین همه جارو زیرو رو کردم نبود آخرسر گفتم ببخشید دربازکن گم شده چیکارکنم؟یارو هم نکرد بیخیال شه بره یه جای دیگه یا نوشابه رو بازنکرده بگیره ببره گفت بده خودم بازش می کنم نوشابه رو دادم بهش حالا اون افتاد دنبال یه چیزی که باهاش در نوشابه رو باز کنه هرچی گشت چیزی پیدا نشد اومد با لبه جعبه نوشابه بازش کنه محکم زد جعبه رو شکوند یه ساعت زور زد با دست باز کنه نتونست خلاصه بعد از کلی ورجه وورجه رفت با لبه جدول بازش کرد حالا شانس آوردیم نزد شیشه شو بشکونه اومد تو مغازه قیافه شو دیدم عرق کرده نفس نفس میزنه خنده م گرفت منتها جلو خودمو گرفتم . حالا اینبار شروع کرد گازنوشابه رو گرفتن نکرد حداقل همون÷ بیرون گازشو بگیره
منم اون موقع یه بچه 10 ساله عقلم نمی رسید بگم آخه این جنگولک بازیا چیه مث بچه آدم نوشابه رو بخور
زورش نمی رسید به گاز نوشابه همه رو ریخت زمین نزدیک بود کل مغازه رو به گند بکشونه خلاصه نوشابه رو خورد و رفت ...
دو دیقه بعد عموم برگشت گفتم عمو دربازکنتون کجاست دخل کشو رو باز کرد و دربازکنو بهم داد
یکی هم نبود بگه آخه جای دربازکن تو دخله؟

نتیجه گیری
1.وقتی میری نماز بخونی مغازه رو 10 دیقه تعطیل کن یا لااقل دست یه بچه نسپاردرضمن دربازکن نوشابه رو نذار تو دخل
2. وقتی نوشابه هست دربازکن نیست مجبور نیستی از همون مغازه نوشابه ای بخری که بخوای همونجا بخوری
3.اگه می خوای گاز نوشابه رو بگیری ببر بیرون مغازه داخل مغازه رو به گند نکشون


اینم باحال بود :))))))))))))

موسیلیانی/23/چیتگر پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 00:12

سامولیک
قبل اینکه داستانمو بگم بذار یه جک بگم بعد ربطش بدم به داستانم

شاید شنیده باشین
ترکه میره دکتر میگه آقای دکتر من چند شبیه خواب میبینم مدونا اومده تو اتاقم هر دفعه میام ترتیبشو بدم از خواب می پرم یه قرصی دارویی چیزی نداری بمن بدی بلا خره بتونم کارشو یه سره کنم؟دکتره میگه چرا جانم دارم خوبش هم دارم یه قرص خواب خفن بهش می ده میگه برو حالشو ببر اینو بخوری یه هفته ای درخدمت مدونا خانوم هستی ترکه با خوشحالی میره قرصه رو میزنه تو رگ و فرداش بر میگرده پیش دکتره دکتره می بیندش میگه چی شد قرصه به دردت خورد یا نه؟ترکه میگه مادر قهوه این چی بود دادی به من؟دکتره میگه چطور مگه این قرص که خیلی عالیه.
ترکه میگه مرد حسابی دیشب که اینو خوردم آرنولد اومد تو خوابم می خواست ترتیبمو بده هر کاری میکردم از خواب بیدار نمی شدم........

اینو گفتم که بگم حالا تقریبا همچین چیزی واسم چن شبه که پیش میاد حالا نه مدونا ولی هرشب یه حوری میاد تو خوابمون حال نداده میپره بیرون از چنگم و از خواب می پرم اینا به کنار می ترسم فردا شب آرنولدی رضا زاده ای غلام پیروانی ای دکتر جکولی کسی بیاد تقه خودمو بذاره
ما که شانس نداریم نه؟؟؟؟؟؟؟؟

شب با شورت آهنی بخواب :))))))))))

واسه اطمینان بیشتر قفلش کن کلیدشم قورت بده D:

شیرین ۲۲ پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 12:17

سلام اقا منصور یه خاطره بامزه براتون تعریف کنم لطفا بخندید یه شب شام خونه مادر بزرگم دعوت بودیم عمم اینا هم بودند بعد از اینکه شام خوردیم من و دختر عمم که قرار بود ظرفارو بشوریم. من گفتم ظرفارو ببریم حیاط اخه حیاطش خیلی با صفاست خلاصه مشغول شستن شدیم راستی شام جای همگی خالی مرغ بود اولش هوا خوب بود ولی یه دفعه باد شدیدی در اومد.من هول شدم خواستم تند تند بشورم تا زود تموم بشه اخرشم بود نمیدونم چی شد خواستم قاشقارو بشورم به جاش استخونای مرغو داشتم می شستسم.دختر عمم که دید دارم این کارو میکنم کلی بهم خندید بعدش من شدم سوژه خنده اونا تا الان ببخشید که خیلی بی مزه بود

عجب سوتی دادی :))))))

عاشقی بد دردیه. درکت میکنم D:

شیرین ۲۲ پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 17:27

اقا منصور به عاشقی ربطی نداشت اون موقع عاشق نبودم

شیرین ۲۲ پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 17:59

اولش بگم که من وقتی رفتم اول دبیرستان از همه جا شوت بودم ولی دختر زرنگی بودم تقریبا وسط ترم اول بود که دو تا پسر افتاده بودند دنبال من و دوستم زینب که با هم همسایه بودیم و با هم می رفتیم مدرسه خلاصه این دو تا پسر مثل کنه چسبیده بودند به مه صبح که میرفتیم مدرسه با ما می اومدند ظهرم که از مدرسه می اومدیم بهز تا جلوی خونه دنبالمون بودند بعدازظهری هم که بودیم همین طور بود بالاخره اینا تا امتحان ترم شروع بشه مثل بادیگارد دنبالمون بودند من چند بارم به مادرم گفتم که اینا می افتند دنبالمون ولی وقتی مادرمو میدیدند فرار می کردند.اونا نمیدونستند امتحانامون چه موقعی هستش یه روز که امتحان فیزیک داشتیم صبح زود بود اتفاقی یکیشونو دیدم به دوستم گفتم بیا حالشو بگیریم اما اون ترسیدش گفت ولش کن گفتم تو برو کنار من خودم حالشو میگیرم وقتی به پسره رسیدم گفتم چرا می افتی دنبالم گفتش دوست دارم گفتم دیگه حق نداری بیافتی دنبالم گفتش می افتم اقا منو میگی حرصم در اومد با کتابی که تو دستم بود محکم کوبیدم تو سرش پسره داغ کرد خواستش بهمو بزنه منم مهلت ندادم دوباره با همون کتاب کوبیدم رو دستش بعدش با پام محکم کوبیدم به ساق پاش بعدشم با دوستم دو تا پا داشتیم دوتا هم غرض کردیم و فرارو به موندن ترجیح دادیم بعد از اون ماجرا دیگه نیافتادند دنبالمون هر وقتم منو میدیند اب دهنشونو می انداختند زمین خوب منصور نتیجه گیریشو خودت به نمایندگی از پسرا کن

آخه من نمیدونم مگه شما دخترا آزار دارید که میگیری پسر مردمو میزنی

مگه کوچه رو خریدی که میگی کسی نباید توش راه بره!

موسیلیانی/23/چیتگر شنبه 11 مهر 1388 ساعت 12:33

سامولیکم بروبچچچچچچچچچ
یادش بخیر دانشگاه کلاس اخلاق و معارف داشتیم استادمون یه آدم از اون گلاب به رو تون بسیجیا بود که از دو کیلومتری بوی شهادت میداد چقد هم فک می زد البته دمش گرم که نمره همه رو داد
یه روز تو کلاس شروع کردن به فک زدن و گفت خداوند میگه من شما رو از یه قطره آب گندیده که سگ هم نمیخوردش خلق کردم یکی از بچه ها که سال دوازده ماه صداش در نمی اومد گفت کی گفته سگ هم نمی خوردش من آدمشو دیدم که می خوره بچه ها زدن زیر خنده استاده گفت اصلا امکان نداره کی همی تونه همچین کاری بکنه ؟پسره گفت من خودم دیدم خانوما همچین می خورن که انگار دارن دلستر می خورن می خواین فیلمشو واسه تون بیارم؟ آقا اینو گفت کل کلاس مرده بودن از خنده هم از حرف پسره هم از اینکه بعد عمری که حرف زد چی گفت!! اونقده خندیدیم که این بلانسبت استادمون نتونست کلاسو جمع کنه قهر کرد رفت

خیلی باحال بووووود :))))))))))

پوز استادو زد

سارا/24 /شیراز پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 10:00

منصور فریدون دیگه خاطره نداره بریزه این تو؟
بهش بوگو بیاد

من خارج از این وبلاگ فریدون رو نمیشناسم

درود مجدد
حالا که بعد از یه غیبت چند روزه برمی گردم بذارین یه داستان دراماتیک از اولین باری که عاشق شدمو بنویسم که البته خنده دار نیست

11 سالم بود که یه روز تابستونی یه خونواده به محلمون اساس کشی کردن که سه تا دختر داشت و دو تا پسر که دختراش واقعا از نظر خوشگلی رودست نداشتن مخصوصا کوچیکتره که اتفاقا معشوقه من هم همون بود(اون هم تو سن 11 سالگی) باور کنید هنوز هیچ دختری رو تو زندگیم به خوشگلی اون ندیدم اسم اون دختر هدیه بود و دو سال از من کوچیکتر بود
خلاصه تا13 سالگیم که کم کم داشتم دیوونه ش میشدم تو نخش بودم عاشقش شده بودم افتضاح
یه روز که دیگه زده بود به سرم که بهش بفهمونم می خوام باهاش دوست بشم تصمیم گرفتم یه نامه بهش بنویسم (تو اون سن وسال یه نامه هایی می نوشتم که دل سنگو کباب می کرد می ذاشت لای نون می داد مشتری) اومدم یه حالی به خودم بدم دو روز تمام وقت گذاشتم واسه نوشتنش بعد یه برگه و پاکت فانتزی واسه نامه درست کردم با کلی نقش و رنگ و خلاصه ترکوندم نامه رو گذاشتم تو جیبم و رفتم جلو کوچه شون نشستم منتظر شدم که بیاد بیرون چند دیقه اونجا بودم که یکی از دوستام بنام امید اومد و گفت اینجا چیکار می کنی؟داستانو واسه ش تعریف کردم و اون گفت می دونی چیکار کن؟یکی از این دختر بچه هارو صداکن نامه رو بده بهش که به هدیه برسونه . منم قبول کردم نامه رو بهش دادم و گفتم خودت ردیفش کن یه دختر بچه که همسایه شون بودو صدا زد و نامه رو بهش دادو گفت اینو بده به هدیه .دختره نامه رو گرفت برد و داد به هدیه
ما هم از همون جا داشتیم آمار می گرفتیم ببینیم چیکار می کنه دیدیم نامه رو که به هدیه داد هدیه بدون اینکه بازش کنه برد داد دست مادرش مادرش سه سوت چادرشو نصفه نیمه سر کرد و راه افتاد سمت ما هر دو مون با دیدنش در رفتیم من به طرف خونمون و امید بیچاره هم که اش نخورده و دهن سوخته شده بود خودشو یه جای پرت گم و گور کرد از شانس من خونه دوستم تو دید شون بود و یکی از دخترای کوچه شون که می دونست خونه امید کجاست مادره رو صاف برد دم خونه امیدینا جاتون خالی یه قشقرق و جیغ و دادی راه انداخت که مردم اون نیمکره دیگه که خواب بودن خوابزده شدن خودم هم که از ترس در رفتم خونه کم مونده بود خودمو تو زیر زمین خونه چال کنم جوری شده بود که کل محله جریانو فهمیدن حالا شانس اوردم خونه مارو بلد نبود وگرنه می اومد یه آبروریزی هم جلو خونه ما درست می کرد دیگه هر کی می اومد دم در خونه صدام می کرد می رفتم پشت یخچال و پرده و هرچی که گیرم می اومد قایم می شدم یه هفته ای از خونه بیرون نیومدم تا مثلا اوضاع عادی بشه بیشتر از همه هم از داداشش می ترسیدم که بزنه پوستمو بکنه بعد یه هفته با ترس و لرز اومدم بیرون و رفتم قاطی بازی بچه ها یهو داداششو از دور دیدم ترسی ورم داشت که نزدیک بود سه تا سکته بزنم ولی وقتی اومد نفر اول یا من دست داد من فهمیدم از هیچی خبر نداره قند تودلم شربت آبلیمو شد و گفتم خدارو شکر به این چیزی نگفتن ...بعد چند روز فهمیدم نامه ای که به هدیه داده بودم تو اون معرکه ای که مادرش درست کرده بود افتاد دست یکی از بچه محلامون که با همون تونست با خواهر بزرگتر هدیه دوست بشه هنوزم هر دفه پسره رو می بینم خاطره اون روزو تعریف می کنه و ازم کلی تشکر می کنه و کلی هم تیکه بارم می کنه اینجوری بود که من واسه بچه محلا مادر بودم واسه خودم زن بابا بعد از اون جریان معروف شدم به نامه نگار دیگه هرکی می خواست با یکی دوست بشه می اومد یه نامه سفارش می داد منم هم تراز پولی که ازش می گرفتم واسه ش نامه می نوشتم سر این شکست عشقی تا 16_17 سالگی می ترسیدم نزدیک دخترا بشم به قول همون پسره کاش یکی دو سال صبر می کردم تا عقل هدیه یه کم کامل بشه بعد می رفتم دنبالش خلاصه اینم از اولین عاشقی مون که یه خورده توش تند رفتم و منجر به حادثه شد
بای تا خاطرات بععععععد

جالب بود D:

درودی دیگر

این خاطره مال 4_5 سال پیشه اون وقتا که هنوز ایرانسل مث ایدز همه گیر نشده بود اون موقع ها یادمه یه سری با داداش کوچیکم (همون که با ترومپتش اون شب حیثیت مارو برد زیر گاری)به خاطر عکسایی که تو خواب از من گرفته بود و به همه نشون داده بود حرفم شده بود البته قهر نکرده بودیم .
یه روز دوست دختر داداش کوچیکه زنگ زد خونه مون من برداشتم گفتم بفرمایید جواب داد سلام چطوری منم فهمیدم منو با داداشم اشتب گرفته (آخه صدای ما با شبیه هم بود البته نه اونقدا) از اون ورم بدم نمی اومد یه جورایی حال داداشه رو بگیرم گفتم بذار یه کم سر به سرش بذارم و گفتم ای بد نیستم و چه خبر و ازاین حرفا که گفت واسه تولدت چی می خوای واسه ت بگیرم؟نگو این زنگ زده قرار روز تولد داداشمو فیکس کنه منم یه کم فکر کردم تا یه چیزی بگم که داداشم ازش 200 تا داشته باشه و بدردش نخوره تا خودم صاحاب بشم گفتم یه کراوات سورمه ای گفت ولی تو که گفتی یه زنجیر نقره . من که تازه اشتهام باز شده بود گفتم خوب شد یادم انداختی اون زنجیره که مینداختم گردنم یادته ؟گفت آره همون که می خواستی بدیش به خواهر زاده ت؟(اینم از کج سلیقگی داداشم بود که اون زنجیر نابو می خواست بذل و بخشش کنه) گفتم آره می خوام ثابت کنی چقد دوسم داری یه دونه کراوات با یه دونه از همون زنجیره واسم بگیر آخه گمش کردم.اینوگفتم بعد کمی من ومن کردن گفت دوست داشتنم اینجوری بهت ثابت میشه ؟گفتم آره دوباره من ومن کرد و گفت باشه و بعد گفت کجا همدیگه رو ببینیم گفتم میدون آزادگان کرج گفت تو که گفته بودی میدون طالقانی منم دیدم داره سه می شه گفتم خیله خوب هر چی که قبلا گفته بودیم خلاصه او روز حسابی خانوم خانومارو سرکار گذاشتم و یه رکب به داداشه زدم روز تولد داداشم شد و بعد از ظهرش برگشت خونه و دیدم بععله دوست دختره چه معرفتی پیاده کرده حالا جالب بود کادوهاشو باز نکرده بود و آورده بود خونه باخوشحالی بازشون کرد و دید یه زنجیر عین همون که گردنشه و یه کراوات سورمه ای گذاشته تو کاسه ش دمش گرم سفارش منو دقیقا اجرا کرده بود چقد هم با سلیقه بود قیافه داداشم باحال شده بود و گفت ببین چی واسه ما گرفته حالا خوبه گفتم از کدوم واسم بگیره ها عدل رفته عین همینی که دارمو گرفته این کراواتو کی گفت بگیره .....
خبر نداشت که دستور از بالا صادر شده خلاصه کلافه شد و گفت حالمونو گرفت منم خوشحال از کرمی که ریخته بودم گفتم دمش گرم انگار اینارو واسه من گرفته واقعا دستش درد نکنه داداشم همونجور که حدس زدم نه زنجیرو انداخت گردنش نه کراواتو ورداشت و هردوشون به من رسید البته بعد یک سال بهش گفتم جریان چی بوده و گفتم این به اون قضیه عکسا در

حالا نتیجه اخلاقی
1.از تو خواب از داداش بزرگترت عکسای ضایع نگیر
2.عکساشو نبر به این و اون نشون بده
3.به دوست دختر گیجت بگو فرق صدای من و خودتو تشخیص بده تا از این سوتیا نده
4.یه کم سلیقه داشته باش تا کادو های آسی که گرفتی به یکی دیگه واگذار نکنی
5.کدوم آدم عاقلی به دوست دخترش می گه چی واسه ش کادو بگیره آدم این موقع ها سلیقه طرفو امتحان می کنه نه مث ندید بدیدا چیزی که دنبالشه رو از دوست دخترش طلب بکنه
6.اینا همه ش قابل توجه داداشم که تا حالا کم از این کارا نکرده و آخر سرم چوبشو خودش خورده

باحال بوووووووود :)))))))))))))))))))))))))))

درود مجدددددددد
این خاطره مال اواخر سال 86 هستش که من دندونم درد می کرد جوری که شبا از خواب بیدارم می کرد و گریه مو در می آورد منم اون موقع سرباز بودم و اون روزا دفترچه بیمه ام از بس داده بودم به این و اون برگاش تموم شده بود واسه همین دفترچه بیمه یکی از همدوره هامو که تا حدودی شبیه خودم بود به اسم حسین ساسانی گرفتم که برم باهاش دندونمو بکشم خلاصه شب چهارشنبه سوری با همون پسر عموم که قبلا واسه تون تعریف کردم رفتم دندون پزشکی و وایسادم تا نوبتم بشه چند دقیقه بعد منشی صدا زد:آقای میرزایی منم اصلا یادم نبود که اسم من مثلا حسین ساسانیه از جام بلند شدم و تا اومدم بگم بله یه نفر دیگه که اتفاقا فامیلیش میرزایی بود بلند شد و منو که دید از جام بلند شدم گیج شد من که تازه یادم افتاده بود دفتر چه ام به اسم یکی دیگه ست یه نگاه به یارو کردم و گفتم شما آقای میرزایی هستید ؟یارو هم گفت بله امری بود؟منم گفتم خیلی خوشوقتم منم ساسانیم پسر عموم داشت می مرد از خنده. حالا یارو فکر می کرد داریم به اون می خندیم چپ چپ نگاه کرد و رفت تو اتاق دکتر و خلاصه شانس آوردم که منشی متوجه جعلی بودن دفترچه ام نشد وگرنه شوتمون می کرد بریم یه جای دیگه

:)))))))))))))))))))))))

درودی دیگر

این خاطره مربوط می شه به دو سه سال پیش وقتی خونه داییم شله زرد نذری پخته بودن پسر داییم که سه چهار سالی از من کوچیکتره سه کاسه برداشت که ببره تو درو همسایه پخش کنه .رو یکی با دارچین اسم و شماره موبایلشو نوشت که بده دختری که دنبالش بود هر چی بهش گفتم نکن این کارو گوش نکرد یه آدم جوگیری بود که نگو.آقا رفتیم دو کاسه آشو دادیم به همسایه ها رسیدیم دم خونه دختره با همون کاسه ای که مونده بود بعد منو به خیال خودش دک کرد و گفت تو برو دورتر وایسا ببینم چیکار می کنم من که می دونستم الان یه کاری دست خودش میده رفتم سر کوچه از پشت دیوار نگاه کردم .آقا این پسر داییه به خیال اینکه الان دختره درو باز می کنه زنگ زد و از شانسش داداش دختره درو باز کرد یه نگاه به ظرف آش کرد و با خونسردی آشو برداشت و گذاشت زمین یهو یقه پسرداییمو گرفت و تا می خورد زدش هر چی هم از دهنش دراومد نثارش کرد و گفت گورتو گم کن دیگه اینورا پیدات نشه از شانس پسرداییم کوچه هم خلوت مگس پرنمی زد که یه نفر بیاد جدا کنه خلاصه منم از دور داشتم می خندیدم جالب این بود که داداش دختره آشو همونجا رو زمین گذاشت پسرداییم همونو برداشت و خودش شروع کرد به خوردن وقتی هم که اومد پیش من انگار نه انگار که کتک خورده انگارم نه انگار که من دیدم چی شد زد به کوچه علی چپ و گفت ولی خداییش آش خوشمزه ای شده ها منم دیگه این دفعه زدم تو پوزش و گفتم آره کتکایی که خوردی هم خوشمزه بود کلا تو چیزای خوش مزه دوست داری...

دوباره نتیجه اخلاقی

۱.آش نذری محل مناسبی برای نصب شماره تلفن نمی باشد حتی شما پسردایی عزیز
۲.یه کم اون مغزو از آکبند بودن دربیار تا بفهمی دم در خونه دختری که داداش بزرگتر داره آش نذری آلوده به شماره تلفن نبری
۳. هر چیز خوشمزه ای خوردن نداره مخصوصا واسه کسی که کتک خورش هم ملس باشه
۴.ما رفتیم تا یکی دو هفته دیگه .........بای

باحال بووووووود =))))))))))))))))))))))

سارا - 29 - تهران یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 15:43

منم یه خاطره بگم . یه دوست دارم که اینجا X صداش می کنم. همکار مردی هم دارم که Y صداش می کنم . خانم X برای لیزر چشماش دو هفته مرخصی گرفت . آقای Y سراغ خانم رو از ما می گیره و من هم به مسخره می گم برای عروسیش رفته . حالا خانم X بعد از استعلاجی برگشته شرکت و آقای Y هم می خواد که احوالپرسی کنه و هیچکدوم هم خبر ندارن که طرف مقابل داره راجع به چی حرف می زنه . خانم X درباره چشماش صحبت می کنه و آقای Y درباره عروسی می پرسه . حالا مکالمه زیر رو داشته باشید :
آقای Y : سلام . حال شما . خوش گذشت ؟ چطور بود ؟
خانم X : نه بابا چه خوشی ؟
آقای Y: چرا مگه می شه بد باشه ؟
خانم X : آخه خیلی درد داشت .
آقای Yاز تعجب چشماش 4 تا می شه و یه نگاهی به من می ندازه که دارم از خنده می ترکم .
آقایY با تعجب : یعنی چی درد داشت ؟
خانمX : تازه کلی هم سوزش و آبریزش داشت . دکتر گفته زیاد بهش فشار وارد نکنم تا خوب خوب بشه . نباید ازش زیاد کار بکشم .
آقای Y کم میاره و از فرط خجالت از اتاق خارج می شه و تا مدت ها هم با خانم x سرسنگین رفتار می کنه .
قیافه منو در اون لحظه می تونید تصور کنید ؟

چه باحال :))))))))))))))))))

عجب دسته گل منحرفی به آب دادی :))

فریدون۲۴ازکرج مونده از تهران رونده چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 02:03

درود مجدد
قرار نبود به این زودی برگردم ولی تقی به توقی خورد و برگشتم چند دیقه پیش داشتم تو هاردم دنبال یه عکس زیرخاکی می گشتم که یه چیزی به چشمم خورد که گفتم شاید بد نباشه واسه تون بفرستم بخونید
پارسال یکی از رفقامون رفت سربازی که یه اعلامیه فوت واسه ش ساختیم و توی یه نامه پست کردیم تا سورپریز بشه
متن اعلامیه بدین شرط است

بازگشت همه بسود اوست بانهایت تمسخر وتخیل درگذشت بهنگام وکاملاًبموقع اسطوره ورق بازی سلطان بلامنازع حکم وچهاربرگ بلانسبت جوان ناکام ناکارآمد مرحوم مشمول شاس روان
دکتر مـحمود آدم حسابـی
رابه اطلاع کلیه روده معده لوزالمعده مثانه بیضه زهله دمبلان فتق آپاندیس پروستات بواصیر تمامی دوستان دشمنان مشرکان مردگان رفتگان نرفتگان پرندگان خزندگان آبزیان جانداران جانوران پستانداران مهره داران و بی مهرگان جامعه مستکبرین می چپاند
بدینوسیله مخصوص تخلیه چاه به مستراح همه می تپاند که بهمین مناسبت مجلس ختم سوم هفتم چهلم و سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران درتاریخ معاصر جهان صفحه یازده وبیست وپنج دقیقه روزجهانی کودک ازشبکهXXL بصورت مستقیم حرکت کنید انتهای خیابان بپیچید به بازی ومتفرق شوید وهرگزسیگار نکشید واگرمی کشید یک تعارف هم به مابزنید پس لطفاً مجدداً شماره گیری نفرمایید چون ظرفیت این تیمارسارتان تکمیل است نقطه سرخط یه نفر بیا بالا

حضور شما آبروبران محترم در این مجلس باعث آشفتگی ودرهم ریختگی هرچه بیشتر افکار بی سروته روح آن مفلوک درقبر وکرم زدن جسم متعفن وی وتولید نوعی کود شیمیایی نامرغوب وخطرناک برای زندگی بشریت بنام گاگولین خواهد بود لذا خواهشمندیم حدالامکان در مراسم خاکسپاری لاشه آن ملعون که در تاریخ 32/13/10و138 (هزارو سیصدو هشتادو ده) هجری سکسی در ستاد مبارزه با ترک اعتیاد برگزار خواهد شد حضور نیافته و از وقوع یک فاجعه انسانی جلوگیری نمایید

ازطرف دوستان داغدیده فریدون ،روبر،فیلیپ ،جاسپر،بروبچ تیم ملی کمپ بالا، برادران پیچ گوشتی: مهدی اول مهدی دوم، باتشکر ویژه از عینک مهدی پیچ گوشتی اول چکمه های مهدی پیچ گوشتی دوم ، هیکل مصطفی نادعلی ،شکم جاسپردندانهای مـمدخرگوش موهای رضاعراقی وبویژه پراید حسن ملکی اعضای مزخرف بسیج مستکبرین شرکتهای داغدیده مگنالایت ومگنااولترا
شبکه های داغدیده SPICE,MULTI VISION,
سازمانهای داغدیده :سازمان فاضلاب ایران ،سازمان مبارزه با نخبگان ونوابغ، سازمان حـمایت ازعقب ماندگان ذهنی ،سازمان تخلیه چاههای کشور
کمیته ضدحقوق بشر،آژانس بین المللی انرژی هسته زردآلو،
ستادمبارزه باترک اعتیاد، اداره مبارزه بابهداشت، وزارت بیکاری وبزهکاری اتباع بیگانه، وزارت آمیزش وپرورش ،شرکتهای ایران ول اروپاچت آسیانسَق ، کمپ معتادان تزریقی کراکیان گرامی شیشه بازان محترم فدراسیونهای داغدیده :فدراسیون جانبازان ومعلولین، تکواندو باویلچر،بسکتبال بانیزه ،کشتی روی آب هویج، پرتاب چکش با RPG ، پرتاب دیسکت وفلاپی، پرش از ارتفاع نیم متری ، شمشیربازی باچـماق ،هاکی روی لجن ،اسکی روی باتلاق ،تنیس روی نیمکت ،پرتاب اسب باجانباز، تیراندازی با تیروکمان مگسی واترپلو با گوشت سگ
وباتشکر از فدراسیونهای منچ وماروپله یه قل دوقل قایم موشک الک دولک لِی لِی بالابلندی وسطی روپایی دیریبل توگل زو بیخ دیواری هفت سنگ استوپ هوایی جوگندم
کنفدراسیون های اسم فامیل نقطه بازی شاه دزد گل یا پوچ، ورق بازی ،کفتربازی، بچه بازی، تشتک بازی دوستان فراموش شده آقایان آرنولد زورو پسرشجاع شیپورچی خرس مهربون خانوم کوچولو جکی وجیل سرندی پیتی حاج زنبورکچل بانزی پت ومت چاق ولاغر مخمل هاپوکومار وآقایان سوباسا کاکرو ایشی زاکی وهمچنین خانواده محترم دکتر ارنست وکلیه کسانی که مارا در تهیه وتولید این سریال یاری کردند
چاپخانه همشهری این مصیبت را تبریک عرض مینماید

اگه یه اسمایی واستون بی مزه ست واسه اینه که نمی شناسیدشون اسامی یه عده آدم سوژه ست که ببینیدشون باید خدا تومن صدقه بدین
حالا بماند شب گود بای پارتی رفیقمون بچه ها چه هندی بازی ای درآوردن سیلاب اشک راه انداختن
اینم یه چی بود تو مایه های خاطره
حالا خداییش چطور بود؟

من که مخم درجا *وزید :))

هستی چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 03:16

فریدووووووووووووووووووووووووووووون
خیلی
باحالیییییییییییییییییییییییییییییی
:))))))))))))))))))))))

وفا 20سال و هشت ماه ارومیه پنج‌شنبه 23 مهر 1388 ساعت 20:26

سلاممممممممممم

آغا فریدوووووووووووووووووووووووووووووون:
بابا اغا فریدون بس که بامزه ایی کلهم اجمعین عاشقت شدیمممممم دمت گرم که باخاطرات باحالت می خندونیمون حالا از تعارف گذشته کس دیگه ای اینارو تعریف کنه شاید خیلی بامزه نشه ولی تو تکیه کلامات لحن تعریف کردنت محشرههههه خخدا به صاحبت ببخشتت که خوشک به حالشههههههههههههههههههههههه دستت واقعا طلا


مهران 17 18

شماممممممممم اندازه شناسنامه ات زر بزن خیلی ناراحتی میتونی نخونی ما برات دعوتنامه نفرستادیم از پ* و پ*گفتنتم هم کاملا مشخصه که نسبت به جنس مخالف چقده بی تفاوتی البته تقصیر خودتم نیستااا تو دوران بلوغی از عوارض اونه هورمونات قروقاطی شدن پسرا تو سن تو ازین اراجیف خیلی میگن نبینم خز بازی دربیاری پاشی بیای اینجا حرفای چیز دار بزنیااااااا چون فقط آبروی خودتو شاهین شهریارو میبری پس پلیز شات آپ

موسیلیانی 23 چیتگر

عزیزم شمام بی زحمت لطف کن آقایی کن وقتی جوک میگی به مردم یه شهر یا ..... نسبت نده بی احترامی نکن ما اینجا میایم حداقل برا چند دیقه هم که شده دغدغه های دنیای بیرونو از یادمون ببریم و حداقل یه خنده ظاهری و... پس شما اینو برامون حروم نکن شمام خاطراتت بامزه اس دمت گرم دست گلتم درد نکنه

موسیلیانی/23/چیتگر جمعه 24 مهر 1388 ساعت 01:42

وفا خانوم اگه درست گفته باشم عزیز جان من خودم ترکم اینی که جکو بنام ترکه می گم اونقد از ترک و ترک جماعت اطمینان دارم که واسش جوک می سازن جنبش زیاده اینا رو به روش نمیاره وگرنه همه می دونن نمک ایرانی جماعت تو زبون ترکیشه
یاشاسین آذری زبانلااااااااااار

درودی مجددددزج
و باز هم خاطره
اینبار بادو خاطره برگشتم یکی مال سه چهار سال پیش و دیگری مال سه چهار ساعت پیش

سه چهار سال پیش یه بار کاریکاتور داداش کوچیکه رو کشیدم به طرز خجالت آوری جالب و خنده دار شده بود هنوزم نگاش می کنم خودم خنده م می گیره خداییشم خیلی ناز کشیدم جوری که دو سوم صورتش دماغشه دوتا سورخ دماغش هم که به غار دو دهنه بیشتر شبیه بود تا سوراخ دماغ .هنوزم نگهش داشتم
یه شب که مهمون داشتیم خونواده عموم(همون مغازه داره) داداش بزرگم و خواهرم با بچه هاشون همگی خونمون بودن
کاریکاتورو آوردم به جمع نشون دادم به داداشم نشون دادم در حالی که خنده ش گرفته بود گفت قیافه ش آشناست نوک زبونمه به خواهرم هم که نشون دادم حرفای داداشمو تکرار کرد مامانم بابام هیچکدوم نشناختنش به زن عموم هم که فرق قیافه آنجلینا جولی رو از رضا عنایتی تشخیص نمی ده هیچ امیدی نبود که بشناسه که اونم نشناختش (خودتون دیگه ببینید ما با این هنرمون بین چه نوابغی داریم حیف و میل می شیم )
خلاصه این همه آدم نتونستن تشخیص درستو بدن کاریکاتورو گرفتم جلو خواهرزاده م ایمان که اون موقع یه سال و نیمش بود گفتم ایمان این کیه باور نمی کنید این همه آدم گنده نفهمیدن ،بچه شیرخوره تا نشونش دادم با همون لحن بچه گونش گفت دایی دایی.این که گفت دایی، داداشم یهو گفت بده یه بار دیگه ببینم برگه رو دادم بهش و یه نگا کرد و گفت این فرشاده؟ اینو گفت و مثه بادکنک پر از آب ترکید از خنده و گفت این گاراژه یا دماغ ؟!!!!همه دوباره یه نگا کردن به عکس و خندیدن و خلاصه آن شب نیز چنین بگذشت

واما ورژن جدید خاطرات من
امروز عصر تو پارک محل داشتم می چرخیدم که یکی از دوستان بنام مجید به گوشیم زنگ زد و گفت فری امشب واسه رضا جشن تولد گرفتیم هستی؟منم یه آمار گرفتم ببینم کیا دعوتن که گفت من تو جاسپر موری مهرشاد روبر و... خلاصه دیدم جمع به طرز فجیعی دوستانه ست گفتم هستم گفت ساعت 6 بیا خونه رضایینا
آقا ما ساعت 6 رفتیم اونجا دمشون گرم یه جشن کوچولو ولی رادست و باحال گرفته بودن البته همگی مذکر جای باده نوشان عزیز هم خالی چن پیک ویسکی هم زدیم به بدن و کله حسابی داغ شد هرکی بلد بود و نبود اومده بود وسط می رقصید یه چن دیقه آهنگو قطع کردیم یه استراحتی بکنیم که یکی از بچه ها که خیلی فیلمه دیدم یه چیزی مث دم گربه (که یه دونه کوچیکترشوهمیشه آویزون آینه ماشینش می کرد) دستشه اومد نشست کنار یکی دیگه از بچه ها بنام یاسر (جاسپر) و یواشکی قلاب دم گربه رو از پشت آویزون شلوارش کرد آقا یه آهنگ بندری گذاشتن و دوباره اومدیم وسط برقصیم حالا همه شنگول و کله ها داغ داشتیم می رقصیدیم که جاسپر هم بلند شد برقصه از پشت که چشمم بهش افتاد دیگه مردم از خنده خداییش خیلی قشنگ می رقصید ولی دم گربهه که مث فشفشه رو هوا م یچرخید ترکونده بود همه دیگه مرده بودن از خنده ولی کسی صداشو در نمی آورد که به چی می خندیم جاسپر هم اونقد مست بود که اصلا حواسش به هیچی نبودیه چن دیقه ای همینجوری بندری می رقصیدیم که یه دفه یه آهنگ بابا کرم گذاشتیم این جاسپر هم که قدش با کلی بند و تبصره و نذر و نیاز می شد یه مترو نیم یه کت بلند انداخت رو شونه ش که بیاد بابا کرم برقصه دوباره نگامون افتاد بهش و انقد خندیدیم که گریمون در اومد تصور کنید یکی با یه مترو نیم قد با یه کت گنده تر از خودش دم گربه هم از زیر کت زده بیرون شده بود عینه هو گربه نره این قر می داد و باسن مبارکو این ور اون ور می کرد و دمه رو هوا تاب می خورد و ما یه عده مون از خنده دیگه داشتیم دلو جیگرمونو بالا می آوردیم و یه عده هم گوشیاشونو درآورده بودنو و داشتن فیلم می گرفتن ... بعد نوبت رقص کردی شد و ما از قصد دستمال معروف به سرچوپی رو دادیم به جاسپر و من وایسادم کنار که فیلم بگیرم جاسپر شروع کرد به رقصیدن ودستمالو همونجور که می چرخوند دمش هم همون طرفی و همون فرمی رو هوا تاب می خوردو چرخ می زد یه صحنه حماسی شده بود............کم مونده بود از خنده تلف شیم
آخر سر هم فیلمارو نشون خودش دادیم و حالا یکی می خواست جلو خنده خود جاسپرو بگیره چون جاسپر بچه با جنبه ای بود گفت دهنتون سرویس اینو فقط به کسی نشون ندین ما هم قول دادیم کلیپ هاشو به هیچکی ندیم
خلاصه امشب انقدر خندیدم که جبران کل بیست و چهار سال زندگیم شد

خو حالا کلیپشو بزار اینجا ما ببینیم D:

پریوش/۲۸/تهران سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 10:42

اقا فریدون هر دوتا خاطراتت خنده دار و جالب بودن
میگم حالا فیلمو قول دادید به کسی نشون ندید...ولی اگه میشه اون کاریکاتور رو بذار ببینیم:)

فریدون۲۴ازکرج مونده از تهران رونده چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 19:11

درود همیشگی

پریوش خانوم کلیپو که شرمنده تونم قول دادم اصلا و ابدا نمی تونم نشونتون بدم ولی کاریکاتورو چرا!آدرس بده کاریکاتورو نشونتون بدم خودتون هم مقایسه کنین (البته منصور که می گه آدرس و آی دی و این چیزا ممنوعه)
راستی منصوررررر
آدرس صفحه های دیگه رو بده یه سر هم اونجا بزنیم
آدرس گپ و گفتگو
بزرگترین گناهی که کردی
آزادی تو ایران
صندلی داغ

خیلی از صفحه ها رو نمی تونم برم چون آدرس نداره

عکس کاریکاتور رو توی این سایت Www.tinypic.info آپلود کن و لینکی که بهت میده رو بزار اینجا ببینیم

برای دیدن بقیه صفحه ها روی عکسی که بالای صفحه هست کلیک کن

فریدون۲۴ازکرج مونده از تهران رونده پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 02:55

درود
اینم از لینک مورد نظر
خودتون قضاوت کنین تشخیص این قیافه انقد سخته که فقط یه بچه یکی دوساله بتونه بشناسه؟
http://img2.tinypic.info/viewer.php?file=qc8gak55315m6habpbnr.jpg

این که خیلی تابلوهه! مخصوصا اون خالش!

پریوش /۲۸/تهران پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 06:13

سلام
اقافریدون متوجه شدم که نمیتونید کیلیپو بذارید
منتظر کاریکاتورتون هستیم
ممنون
اهان
آره بیاید ص گپ و گفتگو همه ی بچه ها با حالن
بعد مگه آدرس میخواد ؟

ای وای میخواستم توضیح بدم که چجوری بیای یهو دیدم منصور خان گل گلاب توضیح داده

شیرین ۲۲ پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 11:51

سلام میگما این عکس داداشه فریدون چه باحال بود ولی من اگه جای داداشش بودم حتما خود کشی میکردم این فریدون چه نامرده ببین چی کارش کرده.راستی اقا فریدون خاطراتت خیلی بامزه بود من که مردم از خنده به قول منصور گریم در اومد

پریوش/۲۸/تهران پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 14:24

خودتون قضاوت کنین تشخیص این قیافه انقد سخته که فقط یه بچه یکی دوساله بتونه بشناسه؟=========نه والا خیلی واضحههبه قول منصور خان تابلوهه!
در ضمن خیلی قشنگ کشیدید

اقا فریدون میتونی کاریکاتور منصور خان رو هم بکشی؟لطفا
میخوام ببینم چه شکلی میشه

آره بکش کاریکاتور منو =((

درود
اینم کاریکاتور منصور
http://img2.tinypic.info/viewer.php?file=qp3ludfgi89spa9u2px6.jpg
اگه شبیه نیست بعلت کیفیت عکساست من زور خودمو زدم.....منصور تو هم با این عکسات !!!!!وضوح در حد دولت احمدی نژاد

اگرهم شبیهه ولی خنده دار نیست دیگه ببخشید از این کاریکاتورتر نمی شد!نیس صورت منصور خوش تراشههههههههههه اینه که خنده دار درنمیاد

وای مردم از خنده :))))))))))))))))

دوستان از این لینک باز کنید سایز و حجمش مناسبه:

http://img2.tinypic.info/files/5h52zh25zgmj2lkuxzoq.jpg

خیلی باحال کشیدی. معلومه که واقعا هنرمندی

فقط چشم ها خوب نشده!

ممنون

پریوش/۲۸/تهران شنبه 2 آبان 1388 ساعت 21:59


ممنون اقا فریدون

فریدون۲۴ازکرج مونده از تهران رونده دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 20:11

درود عزیزان دلم
تو صندلی داغ چنتا سوال پرسیدم که خودمم از سر بیکاری بهشون جواب دادم حالا دوتاشو که اتفاقا یه جورایی واسمون اتفاقیده تعریف می نوماییم

(6.اگه یه روز تو خیابون جلو مدرسه دخترونه یه موتوری از پشت با لگد بزنه پرتتون کنه تو جوق آب و همه بهتون بخندن دوست دارین شبش شام چی بخورین؟
بذارین داستان اینو تو خاطراتم واستون تعریف کنم)

یه روز با رفیقم (ح)رفتیم دم مغازه داداش بزرگم که روبروش مدرسه دخترونه بود(حالا من نمی خوام بگم هدفم از رفتن دم مغازه داداشه زیارت روی ماه دختران نازنازی دبیرستانی بود نه چهره نورانی داداشم) مدرسه تعطیل شد و دخترا ریختن بیرون .با(ح)از کنار دخترا رد می شدیم و (ح)همش تیکه مینداخت بهشون یهو یه موتوری از پشت اومد و با لگد زد تو ماتحت (ح) پرتش کرد تو جوق مربوطه این صحنه دلخراش باعث خندیدن دخترا به طرز فجیعی شد ومن هم از دخترا بدتر رنگ رفیق ماهم از قهوه ای کم رنگ به قهوه ای پررنگ در حال تغییر بود خلاصه شانس آورد که جوق زیاد لجن و کثافت توش نبود و فقط یه کم لباسش خیس شد و یه نمه جلو شلوارش ولی باز ضایع بود انگار که جیشیده باشه تو شلوارش
آقا بهر وضعی که بود رفتیم خونشون که اون روز خالی بود!!!!!تا شب خونشون بودیم و از این حرفا که گفت پیتزا می خوری گفتم حتما گفت زنگ بزنم واسمون با پیک بیارن ....زنگ زد به پیتزا فروشی و سفارش داد
یه ربع بعدش زنگ درو زدن رفت درو باز کنه من تو اتاق بودم یهو سروصدا اومد رفتم دم در خودتون حدس بزنید چی شد
آقا همونی که زده بود پرتش کرده بود تو جوق پیک موتوری بود یه بچه 15-16 ساله خلاصه رفیقمون اینو گرفته بود از موتور پیاده کرد و تا می خورد زد تو سرو کلش پسره یه آن دررفت و وای نستاد موتورشو ببره رفیقم هم موتورو برداشت آورد تو و خودشم انگار که داره دنبال سگ می کنه دنبالش دوید و پسره بیچاره دررفت و (ح) اومد تو گفتم موتورشو می خوای چیکار کنی؟گفت هیچی بنزینشو خالی می کنم اگه اومد ببردش دهنش سرویس شه .بنزینشو خالی کرد و اومدیم تو اتاق
حرف رفیقم درست دراومد یه ربع بعدش پسره برگشت و زنگ زد (ح) درو باز کرد و دید خود پسره ست منم رفتم تو حیاط ببینم چی می شه که دیدم پسره از ترس جلو نمی اومدو می گفت ببخشید موتورمو می دین ببرم؟ رفیقم گفت موتورتو می خوای ؟بیا تو ببرش
خندم گرفته بود پسره با ترس و لرز اومد تو موتورو برداره ببره داشت می رفت بیرون سوار که شد رفیقم یه دونه محکم زد پس کلش جوری که گریه پسره دراومد رفیقم هلش داد بیرونو گفت حالا بدون بنزین گز کن تا دیگه از این گ*ها نخوری منم نگاه کردم بدبخت مجبور بود سربالایی موتورشو دنبال خودش بکشونه
بنظرتون حرکت رفیقم چطور بود خوب ادبش کرد نه؟؟؟؟؟؟؟؟

(8.اگه تو حموم باشین و برق و آب هردو همزمان قطع بشه چه نوع خاکی رو مناسب می دونید که تو سرتون بریزین؟
داستان اینم بعدا واستون می تعریفم)

ایضا یه شب دیگه خونه ما خالی!!!!!!بود و من و داداش کوچیکه ودوتا از پسرعموم هام خونمون بودیم که پسرعموکوچیکه(ب) که یه نمه 6 می زنه (گاهگداری البته) گفت آبگرمکنتون کار می کنه من برم یه دوش بگیرم؟ گفتم آره برو
آقا رفت حموم و شروع کرد طبق عادت همیشگی با اون صدای انکرالاصواتش آواز خوندن پسرعموبزرگه(ر)گفت بچه ها یه فکری دارم گفتیم چیه گفت برق و آبو باهم قطع کنیم ببینیم چیکار می کنه یه کم بخندیم یه لحظه نگاه کردم دیدم هنوز داره عربده می کشه تو حموم هم به خوندنش می خندیدیم هم به اینکه خبر نداشت چه بلایی می خوایم سرش بیاریم و بی خیال زار می زد
خدا بگم چیکارش کنه چه فکر پلیدی بود
داداشم و خودش یواشکی رفتن تو حیاط و همزمان باهم یکیشون آبو یکیشون برقو قطع کرد و من صدای (ب)رو شنیدم که یهو خوندنش قطع شدو گفت اککه هی مادرتو...شانس برق رفت
منو صدا زد و گفت برق رفت ؟گفتم آره از شانس تخیلی مون گفت چه گیری کریم چن لحظه بعد دوباره گفت ای تو این شانس ....خلاصه فحش نبود که به زمین و زمون نمی داد گفتم چی شد؟گفت آب هم که قطع شد چرا خونتون اینجوریه؟آب و برق یه دفه قطع می شه؟
آقا این داشت اون تو دهنش سرویس می شد ما این ور دلونو گرفته بودیم از خنده
دوباره صداش دراومد:چیکار کنم من تازه شامپوزدم آب هم نیست آبجوش تو سماور نداری با آب یخ قاطی کنی بدی به من؟هر حرفی که می زد ما می زدیم زیر خنده البته با صدای خفه دیگه کم مونده بود بمیریم از خنده به بچه ها گفتم چیکار کنیم؟(ر) بهش گفت آب جوش کمه آب یخ ولی هست بدم بهت؟
دوباره شروع کرد به فحش دادن به همه چی و گفت بده هرچی داری بده فقط سرمو بشورم بیام بیرون ...م تو این حمومتون مادر آبو برقتونو ...
ما داشتیم جرو واجر می شدیم از خنده و اون داشت ضجه می زد که گفتم بچه ها من که آب یخو بهش دادم شما برین آب و برقو وصل کنین
من آب یخو دادم و گفتم اشکالی نداره بیا با این فعلا سرت بشور شانس توئه دیگه وگرنه سابقه نداشت اینطوری بشه آبو بهش دادم و بیست ثانیه بعدش دادش بلند شد و گفت آآااااااااای یخ زدم مردم آب ازاین گرمتر نبود ؟هرچی آب جوش داری تو سماور بده قاطیش کنم دهنم سرویس شد
خلاصه یه ذره آب جوش که بهش دادم بچه ها آب و برقو وصل کردن و گفتم ااااا برق اومد ببین آب هم اومده؟
گفت ول کن نخواستیم من الان میام بیرون همون آبجوشو بده سرمو بشورم که به گ*ا رفتم
آبجوشو دادم بهش و چند دیقه بعد اومد بیرون داشت سگ لرزه می زد و دوباره چهارتا فحش به سران عزیز مملکت حواله کرد و من با اینکه می خندیدم نفهمید این بلایی که سرش اومده حاصل فکر پلید(ر)بوده
اون شب هم خیلی خندیدیم
بای تا بعددددددددد

حیف که وقت ندارم بخونمش :(

مریم/۲۰/تهران سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 13:07

فریدون خاطراتت خیلی قشنگ بود .
خوب بلایی سر پسره آوردید .
خوشمان آمد .

پریوش/۲۸/تهران سه‌شنبه 5 آبان 1388 ساعت 20:35

فریدون: بنظرتون حرکت رفیقم چطور بود خوب ادبش کرد نه؟؟؟؟؟؟؟؟=====نه بیچاره پسره. خو کتکش که زده بود دیگه چرا بنزین موتورشو خالی کرد؟طفلی میخواسته با موتورش یه لقمه نون در بیاره .آخه دلتون اومد؟

خاطره دومت خیلی خنده داربود.یه سئوال مادرت از دست شما چی میکشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟بنده خدا چجوری سه تا پسر شیطونو بزرگ کرده؟

طاهره.۲۰.رشت چهارشنبه 6 آبان 1388 ساعت 16:43

من با پسرداییم شبا باهم مسایل جنسی انجام میدیم.البته قابل ذکر باشد که بعضی وقت هااین کارارو انجام میدیمjavascript:void(0);

اومدی خاطره تعریف کنی یا کون مارو بسوزونی؟

فریدون۲۴ازکرج مونده از تهران رونده پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 01:06

پریوش :بیچاره پسره. خو کتکش که زده بود دیگه چرا بنزین موتورشو خالی کرد؟طفلی میخواسته با موتورش یه لقمه نون در بیاره .آخه دلتون اومد؟

تازه می خواست لاستیکاش هم پنچر کنه من نذاشتم

یه سئوال مادرت از دست شما چی میکشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟بنده خدا چجوری سه تا پسر شیطونو بزرگ کرده؟

کدوم سه تا پسر؟ما چهارتاییم البت سه تامون هنوز بیخ ریش مامان و بابا موندیم
منم همچین شیطون نیستم ولی خوب اینجوریه دیگه آدم گاهگداری باید یه تفریحی بکنه دیگه .مادرم هم بعضی وختا از خجالتمون درمیاد و خیاطی و اتو زدن و بخشی از امور خطیر منزلو میندازه گردنمون

سارا/۱۸/تهرانسر پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 10:51

اومدم اینجا هم از خودم یه خاطره در بدم:
دیروز تو خیابون با یه پسر کپل و گنده منده بحثم شد بهش گفتم خجالت بکش تاپاله.....
اونم گفت ک*س خل خودتی..........
ما رو میگی این توپ ترکیدیم.دستمونو گذاشتیم رو دلمون نشستیم خندیدیم

:)))))))))

سارا 29 تهران چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 16:04

بعد از سال ها یه روز پسر عمه بابام عید اومده بود خونمون و یه کم نشستن و رفتن . من همونطور که شیرینی تو دهنم بود اومدم بپرسم بابا اون مرد کت طوسیه کی بود ؟
زبونم گرفت و گفتم : بابا اون مرد ک س طوسیه کی بود ؟
خواهر کوچیکم که 6 سالش بود گفت سارا مردها که ک س ندارن...

میگم این خواهر کوچیکت استثنایی هستا :)))))))))

هلیا/۱۹/تهران پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 10:35

اینی که میخوام تعریف کنم یه خاطره هست نه بامزه هست نه بی مزه

من خالم بندر عباس زندگی میکنه و ما هر عید اونجاییم

۲سال پیش برای اولین بار تابستون من و مامان رفتیم بندر این خالم مثل مامانم یه دختر بیشتر نداره و چون وقتی ما رفتیم اونجا منشی شرکت عموش رفته بود مسافرت دختر خالم جای اون میرفت چند روز همینجوری گذشت تا یه روز دختر خالم گفت امروز بیا با هم بریم منم قبول کردم

کنار شرکت عموش یه مغازه بود که ۲ تا پسر جلوش نشسته بودن

منم اون روز تیپ زده بودم خفن
این پسرا ما رو دیدن هی تو گوش هم پچ پچ کردن ما هم محل نذاشتیم رفتیم تو
نیم ساعت گذشت من و مینا داشتیم صحبت میکردیم یهو دیدیم یه نفر اومد تو یکی از اون پسرا بود گفت من با آقای فلانی کار دارم یکی از کارمندای شرکت مینا گفت نسیتن بعد پسره رفت
من که خیلی گرمم بود به مینا گفتم میرم بستنی بگیرم
رفتم از یه مغازه دورتر از اونا گرفتم و برگشتم
دوباره پسره اومد سراغ گرفت ( تو دلم بهش گفتم خودتی.تو که جلوی دری کور که نیستی اومد میبینیش)
خلاصه دوباره رفت و ۱ ساغت دیگه برگشت منم همینطوری لم داده بودم رو صندلی دیدم خیلی داره بد نگاه میکنه خودم و جمع کردم و صاف نشستم
به مینا گفت میشه شمارشونو بهم بدین
مینا گفت نه ما در مقابلشون مسئولیم نمیتونیم همچین کاری بکنیم
خیلی اصرار کرد آخر مینا راضی شد رفت که شمارشو بنویسه بیاره براش
پسره پرو تو چشم من ذل زده میگه شما چرا وقتی رد میشین اینقدر بد اخلاقین؟
اخم کردم و گفتم باید خوش اخلاق باشم؟
گفت آخه حیف این صورت قشنگت نیست که اخم میکنی
گفتم چه ربطی داره؟ من با اخمم خوشگلم تو یه فکری به حال خودت بکن نمیخواد از من ایراد بگیری
بیچاره رنگش شد مثل لبو
دختر خالم شماره رو داد پسره به من نگاه کرد گفت میشه خواهش کنم شمارمو بگیری؟
گفتم نه مگه عقل از سرم پریده
گفت میدونم دوسم داری بگیر دیگه
گفتم اوه اوه خیلی اعتماد به نفس داریا؟ مواظب خودت باش
بیچاره مونده بود چی بگه مینا بهش گفت پس اون شماره بهانه بوده
گفت آره مینا گفت پس اونو بدین به من گفت به یه شرط میدم که این خانم شمارمو بگیره
مینا بهم نگاه کرد منم به پسره اخم کردم پسره خندید گفت اخمت منو کشته بگیر دیگه
مینا بهم چشمک زد شمار رو گرفتم
بعد مینا شماره ی کارمندشونو گرفت منم تا اون شماره رو گرفت شماره ی پسره رو جلوی چشاش پاره کردم
بیچاره اشک تو چشاش حلقه زده بود
اگه به خودش بود میشست رو زمین گریه میکرد آخه خیلی بد ضایش کردم
خدا منو ببخشه داشت میرفت بیرون دست گذاشت رو قلبش و گفت همه شکستن تو هم روش انقدر دلم براش سوخت نزدیک بود مثل این فیلم هندی ها منم بشینم گریه کنم بعد از اون روز دیگه با مینا نرفتم تا چند روز دپ بودم از اینور دلم برای پسره سوخت از اون ور نمیخواستم به هومن خیانت کنم

این یه خاطره ی تلخ بود برام که ۲ ساله فراموشش نکردم

اِاِاِاِاِ پس این دوس دختر که میگن شمایی :))

؟؟؟؟؟؟؟/ یکشنبه 24 آبان 1388 ساعت 13:47

منصور عزیز از خجالت اسممو نمی نویسم . لطفا این دفعه رو بی خیال بشو. باشه داداش ؟
این چیزی که تعریف می کنم یه ذره بی ادبی است . ببخشید که دارم می نویسم . بلاخره انسان هست و هزار تا خطا . تازه شم این کارها یه موقعی ها دست خود آدم نیست . ازش در می ره .
یه بار با دوست پسرم که الان شوهرم هست ( قسم می خورم با اولین پسری که دوست شدم عروسی کردم . دوست پسر دیگه ای نداشتم ) رفته بودیم بیرون . من خیلی سانتی مانتال توی ماشین نشسته بودم . دوست پسر سابق و شوهر کنونی گفت من می رم برات بستنی بگیرم . از ماشین پیاده شد و رفت طرف بستنی فروشی . صف بستنی فروشی خیلی طولانی بود . من هم با خیال راحت نشسته بودم که ناگهان یک عدد باد از اینجانب در رفت . وای چه بوی گندی هم داشت. من هم که خیالم راحت بود که دوست پسر عزیز حالاحالاها تو صف وایساده نمیاد طرف ماشین . حالا مگه بو از ماشین کنده می شه ؟ تا اومدم پنجره ها رو بکشم پایین یه هو دیدم بله.... از شانس بد آقا حوصله اش سر رفته و می خواد برگرده بیاد تو ماشین بشینه . من هم از ترسم فوری پنجره ها رو بستم و در رو قفل کردم . سوئیچ هم رو ماشین بود. بنده خدا اول فکر می کرد من دارم شوخی می کنم که در و پنجره رو روش بستم . بو هم از تو ماشین بیرون نمی رفت . هی به من می گفت چرا در رو روی من بستی ؟ اولش با شوخی و خنده و دیگه آخرهاش به التماس افتاده بود و می گفت اگه در ماشین رو باز نکنی می ذارم می رم هر بلایی سرت اومد تقصیر خودته . بعد قاطی کرد و گفت من با از این بچه بازی ها خوشم نمیاد در رو باز کن . من هم که می خواستم خودم رو لو ندم هی از تو ماشین شکلک در میاوردم ضمنا بو هنوز ادامه داشت . قشنگ چسبیبده بود.
بعد منو تهدید کرد که با هام به هم می زنه . بلاخره تهدیدش کارساز شد و بعد از چند دقیقه من در رو باز کردم ولی قبل از اینکه بشینه زود از ماشین پریدم بیرون که یعنی من قهر کردم . خلاصه 5 دقیقه هم اونجوری بحث کردیم و در این مدت چون در ماشین باز بود بو از بین رفت . ولی واسه یه چس ناقابل داشتم برای همیشه بی شوهر می شدم . اون هم چه شوهر ماهی..........

آی دختر دیوونه :))))))
گوزو

خاطره ات باحال بود

فکرشو کن توی ماشین سانتافه ۵۰ میلیونی بچسی

اگر کارخونه اش این قضیه رو بفهمه کارگرا اعتصاب میکنن به نشانه اعتراض


راستی خیلی کار خوبی کردی که بدون مشخصاتت این خاطره +۱۸ رو تعریف کردی!

مطمئنا خیلی از دوستان از این خاطره ها دارن اما نمیان بگن. من ازشون میخوام که با مشخصات جعلی بیان خراب کاری هاشون رو تعریف کنن

شاید خوده منم با مشخصات جعلی اومدم :))))))))))))))))))

یگانه /۱۱/تهران دوشنبه 25 آبان 1388 ساعت 16:58

چهارروزپیش سر زنگ تفریح داشتیم بدمینتون بازی می کردیم بعد ناظم مدرسه پای بلند گو گفت بدمینتون هاتونو جمع کنید من به دوستم گفتم ولش کن بیا بازی کنیم سرگرم بازی بودم که نمیدونم چی شد که ناظم اومد از جلوی من رد شه که من سرگرم بازی بودم وبا چو ب بدمینتون زدم تو دهن ناظم تنها چیزی که یادمه اینه که دهن ناظم پر خون شد بهد من رو به مدت ۷ روز از مدرسه اخراج کردن والان هم سومین روز اخراجم را پشت سر گذاشتم

توی این وبلاگ شلوغ کاری نکنی وگرنه از اینجا هم اخراجت میکنیم D:

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد