محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

خاطرات بامزه و بی مزه خودتون رو اینجا تعریف کنید

خاطره ماطره داری بریز این تووووووو

خودتو خالی کن بابااااااااااا

با بچه ها تخمه میاریم دور هم میشینیم میخونیم خاطراتتونو :*

پس بگو آنچه دل تنگت را میخواهد که :O

نظرات 225 + ارسال نظر
... تهران شنبه 3 مهر 1389 ساعت 01:11

.......................................................................................................
یه بار گشت ارشاد تو جمهوری گرفتم
یه زنه رو هم گرفته بود کنار من نشسته بود
یه دسمال بهش دادن گفتن صورتت رو پاک کن
روش اون ور بود
زنه هم هی میگفت همش رو پاک کن
بعد زنه رفت جلوی ون تعهد نامه بیاره
یهو بغل دستیم برگشت طرف من ( آشغال ابروهاش رو با مداد کشیده بود .پاک کرده بود موهاش هم بور)
من این صحنه رو که دیدم چنان جیغ زدم برق از سر همه پرید بعد زدم زیر گریه اینقدر گریه ام رو ادامه دادم تا بدون تعهد ولم کردن!
........................................................................................................
بچه که بودم یه بسته کاندوم تو کیف یکی دیدم فکر کردم آدامسه باز کردم سریع کردم دهنم تا صاحبش نبینه...بعد کل دهنم سر شد!!!

نیلوفر تهران یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 14:47

این هستی ۱۵ تبریز چی میگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

رها 000 یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 17:08

سلام بابا توروخدا باحال تر بنویسید

مریم/20 دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 16:30

اینم یه خاطره از من:
این واسه جند ماه قبله یه بسره که یک سالی بود واسم تریب لاو برداشته بود رو با یه مشت جانانه فرستادم خونه اونم جلو همه!دور کلاس و شخصیتو خط کشیدم و عقدمو سرش خالی کردم اخه انقد جلو همه اویزونم شده بود تو دانشگاه که حالمو بهم میزد!اون روزم قبل کلاس جلو همه بسرای هم کلاسی داشت داد میزد میخواس با من بیاد تو کلاس که من اون کارو کردم بعدشم هم کلاسی های غیور ریختن سرشو تو محیط فرهنگی تا خورد زدنش!!!اما از فرداش به من میگفتن مریم خداوکیلی بکس کار میکنی؟!!!

صبا/۱۸/مشهد پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 01:47

سلام
یه مدت یه پسره ای مزاحمم شده بود (تلفنی) هی زنگ میزد اصلا جواب نمی دادم sms میزد می گفت با هم دوس شیم و دنبال همدم میگردم و پسر هوسبازی نیستم و از این چرت و پرتا. اخر هم گفت باور کن پسر خوبی هستم من هم جواب دادم :منم پسر خوبی هستم!!!
دیگه مزاحم نشد...D:

حسن/23غم دوشنبه 9 اسفند 1389 ساعت 20:57

برنامه هاتون مسخره است امادست نیلوفر خانم درد نکنه که خوب جوابتون راداد.خیلی گلی نیلوفر خانم تهرانی

بهار/14/اراک یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 00:39

یه بنده خدایی بچه بوده (دختر)(20سال پیش)تومهمونی حرف میشه آمریکامیخوادبه ایران حمله کنه کشت وکشتار وازاین حرفازدن بچه ترسیده یه دفعه بلندبرگشته گفته:ای بابا شوهرم نکردیم!ببخشین اگه به نظرتون خیلی بدوبی مزه بودبه نظرمن که جالب بود!

مهیا/۱۴/زنجان سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 19:24

کلاس پنجم بودم
همیشه میرفتیم از توکمد ورزشی تنیس میدزدیدیم بازی میکردیم
یه روز من رفتم سریخچال معلما شیشه آبوبرداشتم سرکشیدم
دوستم یه چیزی گفت که خندم گرفت ازدهنم برگشت تو شیشه
(ازاین حرصم میگرفت که معلما آب خنک میخوردن ما باید آب گرم آبخوری کثیفو میخوردیم)
همونجوری گذاشتمش سرجاش ولی بعدش عذاب وجدان گرفتم
همش حواسم پرت بود
نمیشدکه دوباره برم شیشه روبشورم
وقتی بازی میکردیم صدای سوت ناظممون روشنیدم مثل همیشه خواستم ازدرپشتی فرارکنم
وباخنده میدوییدم که گویامشکل شنوایی پیداکرده بودم وباراکت تنیس رفتم تو شکم ناظممون که ازدرپشتی واردشده بود
درکمال پررویی ازبغلش ردشدم وبه فرارم ادامه دادم
بازم میرفتیم تنیس ولی ازاون به بعدوقتی صدامیشنیدم راکتومیذاشتم زیرمانتوم
دخترعموم هم که ازمن کوچیکتره توهمون مدرسه بود از اون به بعد به اونم سخت میگرفتن!

فریاد/۲۳/نیشابور جمعه 9 اردیبهشت 1390 ساعت 15:50

سلام
چند وقت پیش یه روز گرم تابستونی بود من تازه از سرکار برگشته بودم،گلاب به روتون شدید جیش داشتم خلاصه تا رسیدم خونه به خیال اینکه کسی خونه نیست سریع لباسا رو درآوردم و زدم به دستشویی،آخییییییییی!!
کارم که تموم شد و میخواستم بیام بیرون دیدم صدای پا میاد متوجه شدم مامانم به یکی از دوستاشه. منم نشد در بیام آخه هیچی تنم نبود،حالا تو این موقعیت این بنده خدا هم شروع کرده به حرفای زنونگی زدن و تعریف کردن از رابطه سرد پسر و عروسش که آره عروسم اینطوری میکنه وقتی میره بیرون به خودش میرسه ئ هفت قلم آرایش میکنه ولی تو خونه خیلی شلختس و شبا که میشه... و خلاصه... ،حالا منو میگی گفتم الان میره الان میره اما این نرفت که نرفت منم هی یوخده دررو باز میکردم و نفس میگرفتم و باز به حرفای اینا گوش میدادم . مخلص کلوم یه نیم ساعتی رو من تو دستشویی سر کردم. البته اینم بگم کلی به تجاربم اضافه شد.

.../.../... یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 00:49

اگه نخواستی کامنتمو نذار چون خودت گفتی بی نامو نشون بذارید اگه خجالت کشیدید منم نظر دادم دیگه!
رفته بودیم خونه یکی از فامیلامون تو روستا منم دیدم کسی تو اتاق نیست زیر کرسی خوابیدم و گوزیدم بعد فهمیدم پسر خالم هم پیشم بوده وتازه سرشم زیر پتوی کرسی بوده!!!



تو صفحه سوتین ها باید مینوشتی اینو

نرگس ۲۸ رفسنجان پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 09:27

سلام به همه
یادمه امتحان پایان ترم تنظیم داشتیم
سوال داده بود که جنس ای یو دی از چیه؟
من بلد نبودم
از دختره که جلوم نشسته بود پرسیدم که چی میشه؟
اونم گفت پلاستیک
انقد طرز تقلب ما تابلو بود که یه پسره که اصلا نمیشناختمش از پشت سرم گفت نه جنسش از مسه
منم نخونده بودم ندیده بودم نشنیده بود استنباطی گفتم حتما پلاستیکه
آخه مسو که نمیشه کرد اونجا
چرا؟ خب زنگ میزنه
به پسره گفتم پلاستیکه که کمکی کرده باشم
اونم همش مس مس کرد
انقد حرصم گرفته بود بلند گفتم انقد مس مس نکن که مراقبه فهمیدو جابه جامون کرد و جلو ملت ضایع
اومدیم بیرون همون یارو رو دیدم کتاب به دست اومد جلوم مثل اینکه منتظرم باشه کتاب و باز کرد و گفت خانم دیدی مس جواب درست بود
تقدیم به منصور که از تنظیم خوشت میاد

مرسی

سونیا22اهواز پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 18:55

سلام پارسال رفته بودم قم باکاروان بعدچند روزکه قراربودبرگردیم باقطارمن بادوستام بیرون بودم برگشتیم همه رفته بودن راه آهن آقاماشین گیرمون نیومدمجبورشدیم سواروانت بشیم ازشانس قشنگمون ترافیک بودچندتاپسر ردشدن با هم نگاه کردن به ما یک صداگفتن بععع
خاطرهاتوباحال بود

parisa چهارشنبه 12 بهمن 1390 ساعت 19:06

نمیدونم جالبه یا نه ولی خودم کلی خندیدم

با خواهر زادم رفته بودم داروخونه (7سالشه)منتظر بودم نوبتم شه 1دفه ارمان خواهر زادم بسته ی رنگی ک*ا*ن*د*و*م و نشون داد گف خاله الناز اینا ادامس؟نگا کردم سرخ شدم همه منو نگا میکردن ببینن چی میگم گفتم اره خاله بد دوباره خاله من پولم میرسه از این ادامسا بخرم؟ اصن اوضایی بود گفتم نه اونا گرون دوباره خـــــــــــــــالــــــــــــــه ادامس خار دار ینی چه جوری؟داشتم جون میدادم گفتم نمیدونم جدیده_ــــــــــــــــــ دوبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاره بلندتر خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاله الناز از این ادامس جدیدا خار دارا پسر خوبی باشم برام میخری؟؟ کم مونده بود گریه کنم مردمم تو روی من میزدن زیر خنده میخواستم خفشون کنم با یه بد بختی از داروخونه اومدم بیرون
دیگه با بچه دارو خونه نمیرم بابا ابرو نموند برام

حالا این بسته هاشو این قدر رنگی رنگی نزنن نزارن اون وسط میمیرن خوب بچه خوشش میاد دیگه مسخره ها

هوس آدامس کردم

نگار22 یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 13:16

سلام اقا منصور. خوب هستید؟من تمام خاطرات بچه ها رو خوندم خیلی خندیدم . خیلی جالب و قشنگ بودن.ولی از خاطره ی 3 نفر بیشتر از همه خوشم اومد و اونقدر بلند خندیدم که برادرام اومدن تو اتاق تا ببینن قضیه چیه .و اما اون 3 خاطره:1-از سارا 29 تهران(که در مورد مهمون های ایتالیاییشون بود)2-مهسا سنندج3-تمام خاطرات اقا فریدون مخصوصا اون خاطره یی که با برادرش و نرگس داشت.وبلاگ خیلی خوبی داری خیلی دوسش دارم.موفق باشی

سهیلا/15/اراک پنج‌شنبه 20 بهمن 1390 ساعت 17:07

امروز تو خیابون دوتا پسر داشتن حرف میزدن بعد یهو یکیشون داد زد
میپوشی بعد شرتتو میکشی بالا!!!!!!!!!!

انسیه/۱۸/اراک شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 12:52

بذار منم یه خاطره بگم:
رفته بودیم عروسی بعد دیگه آخراش بود که همه بلند شده بودن تو اتاق پرو لباساشونو عوض میکردن، منم تاپ و شلوارک تنم بود گفتم تا دوماد نیستو پرو هم شلوغه همین وسط سالن شلوارکم رو عوض کنم. بعد تا من شلوارکم رو دراوردم گذاشتم رو میز یهو دوماد اومد تو سالن!!! فکر کن سالن خلوت همه نشستن منم با تاپ و شورت وسط سالن دوماده هم رو به روم وایساده بود!!!
آبروم رفت

فاطمه و1 چهارشنبه 24 اسفند 1390 ساعت 15:17

ما با هم دوست بودیم وحرف میزدیم

ها؟

parisa یکشنبه 3 اردیبهشت 1391 ساعت 15:31

یه خاطر باحال از جوونیای بابامو خرید کردنش واسه مامانم:

اقا بابای ما اول ازدواج میره واسه مامانم سونتی پیتی(سوتین)بخره میره 1مغازه که خانومهم اتفاقی مامانمو میشناخته خانومه میپرسه چه سایزی میخواید بابامم 1کم فکر میکنه بعد با دست 1گردی مانند نشون میده میگه این اندازه ای خلاصه میاره بابای مام شرو میکنه تو مغازه با دست سایز گرفتن اخرشم 1دونه از این توریام میخره جالب اینجاست دقیقا اندازه مامانم بوده فکرشو کن دیگه چه سایزی داره بابای من دقــــــــــــــــــــــیق

خانومه وقتی به مامانم تعریف میکنه دیگه فکرشو بکنید که مامان من بعد20خورده ای سال هنوز یادش میفته کلی میخنده خوش به حالشون واقعا

هستی/۲۴ پنج‌شنبه 8 تیر 1391 ساعت 10:59

سلام آق منصور داشتم از اینجا رد میشدم دیدم چقدر ملت خاطره باحال دارن اما منjavascript:void(0);
به جان خودت ۲ مین فکر کردم تا ۴۰۰ تایی یادم اومدjavascript:void(0);
ترم ۲ دانشگاه بودم با برو بچ یه گروه شدید فمنیستی راه انداخته بودیم و حال پسرا رو می گرفتیم از سلام نکردن بگیر تا انواع ضد حال به این همکلاسی های محترم
ترم ۲ تازه درس های تخصصیمون شروع شده بود که یکی گرفتیم چون درسمون بابچه های نرم افزار مشترک بود سرکلاس دیدم اکثرا دخترها این درس رو برداشتن والبته تعداد اندکی از همکلاسی های محترم ما هم با گروه معروف رفتیم ته کلاس نشستیم که پسرا هم اومدن پشت سر ما نشستن طبق معمول م هم بی تفاوت استاد اومد خواست حضور غیاب کنه گفت تو این کلاس کیا IT ین کیا نرم افزاری؟
که پسره پشت سرم گفت استاد اینا همه نرمن
گیم اور شدیم در معنای واقعیjavascript:void(0);

داف /جنوب سه‌شنبه 17 بهمن 1391 ساعت 22:27

یه بار با دوست کرموم رفتیم بازار یه پسر خوشتیپ چشم ابی دید حالا خیابون خلوته دوست منم تنش میخواره به پسره گفت چش خوشکله میزاری جورابامو تو ابی چشمات اب بکشم حالا طرف بنظزم ادم حسابی میومد یه نگاه با منظور شیطنت امیز بهمون انداخت و بعدش پسره بی تربیت بی شعور کثافت به توان ۲ با صدای بلند گوزید بعد به دوستم گفت بیا با اینم جوراباتو خشک کن بعد رو کرد به منه چادریه شوکه شده اسکل گفت حیفت نیست با این دختر گوزوها میگردی بو میگیریا بعدم کسی نمیاد خواستگاریت میترشی منم گفتم تو کاری به من نداشته باش هوای خودتو داشته باش ترش نکنی بو گوزت دنیا رو بگیره =)))))))))

داف چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 00:15

تو ابتدایی مدیرمون یه کشیده زد تو صورت دوستم
اونم بهش کفت ک سوترین های عالم هنوز که هنوزه توش موندم

رضا 20ساله از شهرستان لردگان -مسن شنبه 14 اردیبهشت 1392 ساعت 15:08

سال اول دبیرستان بودم روز معلم هیچکدوم از بچه ها برا معلم دین وزندگی کادویی نبردن اونم عصبانی شد از مستمر همه بچه های کلاس 2نمره کم کرد ..

نیلوفر/۲۲ چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 ساعت 11:01

منصور تو کی هستی؟این سایت مال شماس؟

بله برای منه. www.mansour.us

ماندانا♥١٩♥لواسان♥ شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 15:52

سلام!!! من میخوام چند تا شعر براتون بذارم
این شعر خودمه
در مورد شهر جدید پرند
اینجا پرنده. شهر چرنده. جایی که توش پر نمیزنه یدونه پرنده

اینجا بسرای از دم درنده. ولی دختراش هستن برنده

ما ها همگی میریم میدون بهشت. تا دسته جمعی بخوریم یخ در بهشت

اینجا پسرا ردیف نشستن. یکی دست میزنه بقیه میرقصند

استعداد خوبی داری. یه وبلاگ درست کن توی www.blogfa.com و شعرایی که میگی رو اونجا بنویس تا بازدیدکننده های بیشتری بخوننش

Ag/16 /کرج سه‌شنبه 4 تیر 1392 ساعت 14:57

آقا فریدون اگر صدای ضبط شده خجالتت می داد پس چرا این خاطره رو نوشتی؟این سوال خیلی بزرگی بود که برام پیش اومد.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد