محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

انجمن شعر و جملات قصار (۲)

سلام به همه بروبچز فرهیخته! 

 

اینجا شعرهای باحال و جملات زیبا و قصار از بزرگان رو میزاریم تا در نهایت یه مجموعه ارزشمندی جمع آوری بشه :* 

 

از دوستانی که به شعر و ادبیات علاقه مندن دعوت میکنم این تاپیک رو با پست های زیباشون مزین کنن :*

 

 

ضمنا این صفحه شماره ۲ این موضوع هست! 

 

صفحه اول با نزدیک ۳۰۰ کامنت پر شد! 

 

برای دیدن صفحه اول این آدرس رو کپی کنید توی مرورگرتون: 

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=36

نظرات 365 + ارسال نظر
قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 11:06

گاهی مسیر جاده به بن بست میرود
گاهی تمام حادثه از دست میرود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 11:09

من دلم تنگ کسی ست که به دلتنگی من میخندد...
باور عشق برایش سخت است
ای خدا باز به یاری نسیم سحری
میشود آیا باز دل به دل نازک من بربندد؟؟!!....

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 11:27

ملا صدرا جمله زیبائی دارد: خداوند بی نهایت است ولا مکان و بی زمان؛اما بقدر فهم تو کوچک می شود وبه قدر نیاز توفرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به همان قدر گمان تو کارگشا

خداوند همه کس را همه چیز می شود،به شرط اعتقاد،به شرط پاکی دلها،به شرط طراوت روح و به شرط پرهیز از معامله با شیطان.

همین دو سه خطی که ملا صدرا در باره درک از خدا،پروردگار گفته ،دنیای عجیب و غریبی است برای ما که روی زمین هستیم. و برای رسیدن به هر چیزی(؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بماند!!!!!!!!!)

خودمان را به آب و آتیش می زنیم . کلی دروغ در هم می گوئیم و از دیوار راست بالا می رویم. عجیب است وقتی به این درک می رسی خدا به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر آرزوی تو گسترده ،می فهمی این همان چیزی است که خیلی از ما فراموش کرده ایم .

خدا را همانطور که نیاز داریم می خواهیم ، همان لحظه که محتاجیم .به قدر فهم ودرکمان توجهی نمی کنیم و هر وقت و سر هر داستانی که به بن بست می رسیم ،خدایی می خواهیم که بیاید و گره از کار ما باز کند.

قدرت/000/شهربابک چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 13:21

حرفهای ما هنوز ناتمام...

تانگاه می کنی

وقت رفتن است

بازهم همان حکایت همیشگی !

پیش از انکه با خبر شوی

لحظه ی عظیمت تو نا گزیر می شود

ای...

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر

زود

دیرمی شود!

قدرت/000/شهربابک چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 14:32

هفت پند مولانا‎

در بخشیدن خطای ‏دیگران مانند شب باش .

در فروتنی مانند زمین ‏باش .

در مهر و دوستی مانند ‏خورشید باش .

هنگام خشم و غضب مانند ‏کوه باش.

در سخاوت و کمک به‏ دیگران مانند رود باش.

در هماهنگی و کنار‏ آمدن با دیگران مانند دریا باش.

خودت باش همانگونه که‏ می نمایی .

پس از تعمق در این هفت‏ پند به این کلمات یک بار دیگر دقت کن :
شب ، زمین ، خورشید ،‏ کوه ، رود ، دریا و انسان زیباترین‏ خلقت های آفریدگار

بهنازی*28*لاهیجان شنبه 3 مهر 1389 ساعت 16:39

هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد بیگانه ای شد یار من
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من
وای از این چشمی که می کاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شاید آن گمگشته آواز مرا
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
فکرت آخر از چه رو آشفته است
بی سبب پنهان مکن این راز را
درد گنگی در نگاهت خفته است
گاه می نالد به نزد دیگران
کو دگر آن دختر دیروز نیست
آه آن خندان لب شاداب من
این زن افسرده مرموز نیست
گاه میکوشد که با جادوی عشق
ره به قلبم برده افسونم کند
گاه می خواهد که با فریاد خشم
زین حصار راز بیرونم کند
گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نیست پیدا بر لب تبدار تو
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز نی دیوانه خو
راز موجودی که در فکرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی که دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو


فروغ

قدرت/000/شهربابک یکشنبه 4 مهر 1389 ساعت 13:35

گفتگو با خدا :


ندارم فرصتی تا لحظه ی مرگ


بود بر شاخه هایم آخرین برگ

تو پنداری که شب چشمم به خواب است

ندانی این جزیره غرق آبست

به حال گریه می خوانم خدا را

به حال دوست می جویم شما را

زبس دل سوی مردم کرده ام من

در این دنیا تو را گم کرده ام من

مرا در عاشقی بی تاب کردی

کجا هستی دلم را آب کردی

نه اکنون بلکه عمری، روزگاریست

که پیش روی ما غمگین حصاریست

بود روز تو برای ما شب تار

صدایت می رسد از پشت دیوار

کلام نازنینت مهر جوش است

صدایت در لطافت چون سروش است

بدا ، روز و شب ما هم یکی نیست

شب ما بهر تو همگام روز است

به وقت صبح تو ما را شب آید

در آن هنگامه جانم بر لب آید

کویرم من، تو گلشن باش ای یار

به تاریکی تو روشن بــاش ای یار

قدرت/000/شهربابک دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 09:50

بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد
سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم
یا سیل می بارد و یا باران ندارد

قدرت/000/شهربابک دوشنبه 5 مهر 1389 ساعت 10:24

چرا دیه زن نصف مرد است؟
زن رو به خدا کرد و گفت: چرا باید دیه ما نصف مردها باشد؟ خداوند مهربانانه فرمود: عزیز من ! اگر با کشتن، تو را از شوهرت بستانند، به او هشت میلیون می رسد، ولی اگر او را بکشند تو صاحب شانزده میلیون می شوی !!! زن خندید و گفت: خدایا حکمتت را شکر ...

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 12:40

اینجا آسمان ابریست ، آنجا را نمیدانم…
اینجا شده پائیز ، آنجا را نمیدانم…
اینجا فقط رنگ است ، آنجا را نمیدانم… اینجا دلی تنگ است ، آنجا را نمیدانم.
وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد.
بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخشد.
هی با خود فکر می کنم ، چگونه است که ما ، در این سر دنیا ، عرق می ریزیم و وضع مان این است
و آنها ، در آن سر دنیا ، عرق می خورند و وضع شان آن است!
نمی دانم ، مشکل در نوع عرق است یا در نوع ریختن و خوردن

دکتر علی شریعتی

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 12:44

جملاتی از پیامبر ایرانی (زرتشت)

کسی که بر قلب خود غلبه نکرد بر هیچ چیز غالب نخواهد شد.

رفتار کن با دیگران همانطوری که توقع داری دیگران با تو رفتار کنند.

آنچه را گذشته است فراموش کن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر .

مطابق وجدان خود رفتار کن که بهشتی شوی.


در انجمن نزد مرد نادان منشین که تو را نادان ندانند.

اگر خواهی از کسی دشنام نشنوی کسی را دشنام مده.

با هیچکس و هیچ آیینی پیمان شکنی مکن که به تو آسیب نرسد.

زندگی شما وقتی زیبا و شیرین خواهد شد، که پندارتان، کردارتان و گفتارتان نیک باشد.

پیمان شکنی یکی از شاخه های دروغ است.

خوشبخت کسی است که خوشبختی دیگران را فراهم سازد .

بهشت و دوزخ ما در این جهان در دستان خود ماست . نیکی پاسخ نیکی است و بدی سزای بدی . نتیجه زندگی ما حاصل اعمال ماست .

وظیفه هر انسان در زندگی اش کار و کوشش و آبادی و پیشرفت جهان است .

هر کس باید بیاندیشد که کیست ؟ از کجا آمده است و برای چه در این جهان زندگی میکند ؟

خداوند این جهان زیبا را برای شادی انسان در مسیر نیک آفریده است .

کسانی در زندگی سرافراز و آسوده خواهند زیست که در زندگی به ندای وجدان درونی خویش گوش فرا دهند و آن را ارج نهند . زیرا وجدان درونی همه انسانها آنها را به سوی کردار نیک رهنمایی میکند .

انسانی که گمراهی را ببیند و او را با دانش و خرد خویش راهنمایی نکند در ردیف گناهکاران است .

انسان به هر چه که اراده کند خواهد رسید . اندیشه آدمی سازنده زندگی اوست .

بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند .

همسری که برای دخترت برگزیدی به او معرفی کن ولی انتخاب نهایی را به دست خودش بسپار .

نیکی و سود خویش را در زیان دیگری مخواه.

شریف ترین دل ها دلی است که اندیشه آزار کسان در آن نباشد .

فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی.

خداوند بی نهایت است و نامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک .

دلیل شادی کسی باش نه قسمتی از آن و همیشه قسمتی از غم دیگران باش نه دلیل آن.

هنگامی که همه یکسان فکر می کنند دیگر کسی بیشتر نمی اندیشد.

راه جهان یکی است و آن راستیست .

من آینده را دوست دارم چون بقیه عمرم را باید در آن بگذرانم .

در دوره ای که از آن اوباش است بهتر است که اعتماد و اندیشه تان را پنهان کنید.

همیشه اشتباهات مردم را ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاوار بخشش اند بلکه تو سزاوار آرامش هستی.

انسانهایی که تنها هستند،همیشه در معرض خطر عشق اند.

عاشق عاشق شدن باش و دوست داشتن را دوست بدار از تنفر متنفر باش به مهربانی مهر بورز با آشتی آشتی کن و از جدایی جدا باش.

بردباری ، هنگامی خوب است که مبدأ منزهی داشته باشد ، وگرنه در مقابل بیدادگری ، بردباری ناتوانی ، و ناتوانی مقدمه نابودی است.

اگر کسی را دوست داری، به او بگو . زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند .

عشق می ماند؛ انسان ها هستند که عوض می شوند .

خورشید باش که اگر خواستی برکسی نتابی نتوانی .

فاش نکردن اسرار مردم دلیل کرامت و بلندی همت است.

نیکی و سود خویش را در زیان دیگران مخواه.

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 13:31

پنج صفت مداد

پسرک از پدربزرگ پرسید: پدربزرگ در باره چه می نویسی؟
پدربزرگ پاسخ داد: درباره تو پسرم، اما مهمتر از آنچه می نویسم، مدادی است که با آن می نویسم! می خواهم وقتی بزرگ شدی، مثل این مداد بشوی.


پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید:
- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام.
- بستگی داره چطور به آن نگاه کنی، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دست بیاوری برای تمام عمر به آرامش می رسی؛
صفت اول: می توانی کارهای بزرگ انجام دهی، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند. این دست، خداست که همیشه تو را در مسیر اراده اش حرکت می دهد.
صفت دوم: باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی. این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار، نوکش تیزتر می شود و اثری که از خود به جای می گذارد ظریف تر و باریک تر. پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی که باعث می شود انسان بهتری شوی.
صفت سوم: مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه، از پاک کن استفاده کنیم. بدان که تصحیح یک کار خطا، کار بدی نیست. در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری، تصحیح خطا مهم است.
صفت چهارم: چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است. پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و سر انجام پنجمین صفت مداد: همیشه اثری از خود به جای می گذارد. هر کار در زندگی ات می کنی، ردی به جای می گذارد. پس سعی کن نسبت به هر کار می کنی، هشیار باشی وبدانی چه می کنی.

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 13:47

حقیقت نیازمند نقد است نه ستایش . فردریش نیچه

باطن وسیرت مردم را در حین بدبختی آنان می‌توان شناخت . گاندی

تا وقتیکه قلب شما نخواهد ، مسلماً مغزتان هرگز به چیزی عقیده پیدا نمی کند . ویلیام جیم

اگر از کسی متنفری از قسمتی از خودت در او متنفری، چیزی که از ما نیست نمی‌تواند افکار ما را مغشوش کند . هرمان هسه

یک زندگی مطالعه نشده ،ارزش زیستن ندارد . سقراط

همه می‌خواهند بشریت را عوض کنند ، دریغا که هیچ کس در این اندیشه نیست که خود را عوض کند. تولستوی


دستانم بوی گل می داد مرا به جرم کندن گل مجازات کردند

اما هیچ کس فکر نکرد که شاید من یک گل کاشته باشم.
ارنستو چگوارا

سرمایه های ماورایی هر دلی،حرفهایی ست که آن دل برای نگفتن دارد.
دکتر علی شریعتی

عفو هر کس به اندازه ی عشق اوست، بخشنده ها عاشقند.
لاروشر فکود


کسانی خوشبخت هستند که فکر و اندیشه شان بسوی چیزی غیر از خوشبختی خودشان است.
استوارت میل

هیچ کس آنقدر ثروتمند نیست که بتواند گذشته ی خود را باز خرید کند .

اُسکار واید

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 14:18

لحظه دیدار نزدیک است
باز من دیوانه ام، مستم
باز می لرزد، دلم، دستم
باز گویی در جهان دیگری هستم

های ! نخراشی به غفلت گونه ام را، تیغ
های ! نپریشی صفای زلفم را، دست
آبرویم را نریزی، دل
- ای نخورده مست -
لحظه دیدار نزدیک است
مهدی اخوان ثالث




[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 14:24

هوا را از من بگیر خنده‌ات را نه !

نان را از من بگیر، اگر می‌خواهی

هوا را از من بگیر، اما

خنده‌ات را نه



گل سرخ را از من بگیر

سوسنی را که می‌کاری

آبی را که به ناگاه

در شادی تو سرریز می‌کند



موجی ناگهانی از نقره را

که در تو می‌زاید

از پس نبردی سخت باز می‌گردم

با چشمانی خسته



که دنیا را دیده است

بی هیچ دگرگونی

اما خنده‌ات که رها می‌شود

و پروازکنان در آسمان مرا می‌جوید



تمامی درهای زندگی را

به رویم می‌گشاید

عشق من، خنده تو

در تاریکترین لحظه‌ها می‌شکند


و اگر دیدی، به ناگاه

خون من بر سنگفرش خیابان جاری است

بخند، زیرا خنده تو

برای دستان من



شمشیری است آخته

خنده تو، در پاییز

در کناره دریا

موج کف‌آلوده‌اش را



باید برافروزد،

و در بهاران، عشق من

خنده ات را می‌خواهم

چون گلی که در انتظارش بودم



بخند بر شب

بر روز، بر ماه

بخند بر پیچاپیچ خیابان‌های جزیره،

بر این پسر بچه کمرو

که دوستت دارد



اما آنگاه که چشم می‌گشایم و می‌بندم،

آنگاه که پاهایم می‌روند و باز می‌گردند

نان را، هوا را

روشنی را، بهار را

از من بگیر



اما خنده‌ات را هرگز !

تا چشم از دنیا نبندم

پابلو نرودا

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 15:32

جملات کوتاه و زیبا از دکتر شریعتی

1-اگر تنها ترین تنها شوم باز خدا هست،او جانشین همه نداشتن های من است.

2-خدا به من زیستی عطا کن که در لحظه مرگ،به بی ثمری لحظه ای که برای زیستن تلف کردم،سوگوار نباشم.

3-به زور می توان چیزی را گرفت اما به ذور نمی توان ان را نگه داشت.

4-ارزش وجودی انسان به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد.

5-اگر قادر نیستی خود را بالا ببری،همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه ای را بالا ببری.

6-هر کس را نه بدان گونه که هست احساسش می کنند،بدان گونه که احساسش می کنند هست.

7-وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغ می کند پرهایش سفید می ماند،ولی قلبش سیاه میشود.دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

8-دل های بزرگ و احساس های بلند،عشق های زیبا و پر شکوه می افرینند.

9-اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی ازار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

10-اکنون با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم.این زندگی من است.

11-وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند. وقتی می خواستم ستایش کنم،گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن،گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن،گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید،می خواهم پیاده شوم.

12-به سه چیز تکیه نکن،غرور،دروغ و عشق.ادم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد.

13-زیبایی همواره تشنه دلی است که به او عشق می ورزد.

14-خدایا به هر کس دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است،
و به هر کس دوست تر می داری،بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر است.

15-تا بی پناه نگردم،پناهم نخواهی داد
تا نیفتم،دستم را نخواهی گرفت.

16-وقتی عشق فرمان می دهد،
«محال»سر تسلیم فرود می اورد.

17-عشق در اوج اخلاصش به ایثار رسیده
و در اوج ایثارش به قساوت.

18-می دانم تشنه ای اما.....
اما این دریا را در کوزه نمی توان کرد.

19-تنهایی،ارمگاه جاوید من است
و درد و سکوت، همنشین تنهایی من!به پریشانی یک ارزوی اشفته چه می دانم چگونه از تنهایی اتاق گریختم عشق فراتر ازانسان و فراتر از خدا نیز هست و ان دوست داشتن است.

20-دوست داشتن از عشق برتر است و من هرگز خود را تا بلندترین قله عشق های بلند،پایین نخواهم اورد.

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 15:39

تنها مرگ است که دروغ نمی گوید .

نزد بهترین و قشنگ ترین و باهوش ترین انسان, همیشه نقص دیده می شود .

حق به جانب آنهایی است که می گویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است .

چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند .

آنها به من می خندند ، نمی دانند که من بیشتر به آنها می خندم .

کسانی که دست از جان شسته اند و از همه چیز سر خورده اند ، تنها آنان می توانند کارهای بزرگ انجام دهند .

برای من بزرگترین معجزه همین است که من وجود دارم .

اگر بشر دست از کشتن حیوانات بردارد ، آدم هم نخواهد کشت .

انسان نه فقط احمق ترین حیوانات است ، بلکه درنده ترین و شریر ترین آنهاست

صادق هدایت

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 15:40

با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی

بیگناه باش تا بیم نداشته باشی

سپاس دار باش تا لایق نیکی باشی

راستگو باش تا استقامت داشته باشی

متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی

دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی

سخی و جوانمرد باش تا آسمانی باشی

چالاک باش تا هوشیار باشی

زرتشت - پیامبر ایرانیان

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 15:42

دستانم بوی گل می داد مرا به جرم کندن گل مجازات کردند

اما هیچ کس فکر نکرد که شاید من یک گل کاشته باشم.

ارنستو چگوارا

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 6 مهر 1389 ساعت 15:48

تنهایــــــــــــــــــــــــی

تنهایی احساس مثبتی است، احساس وجود خود احساس اینکه چنان با خودی که نیازی به دیگر کس نداری، بی کسی بیماری دل است و تنهایی التیام بخش آن***

در تنهایی ، خیال ها می پرورانی که برقراری رابطه چه شادی و سروری برایت به ارمغان خواهد آورد، و پس از برقراری این رابطه خیال ها می پرورانی که بهتر آنست که تنها باشی***

هیچ چیز بیشتر از تنهایی رنج آور نیست، اما مشکل این است که ایجاد هر پیوندی از روی ترس از تنهایی، آزمون مبارکی نخواهد بود***

طلب کردن تنهایی به معنای از در راندن تو نیست، در واقع به برکت عشق توست که گذران در تنهایی میسر شده است***

مرا این گونه باور کن : کمی تنها ، کمی بی کس ، کمی از یادها رفته ، خدا هم ترک ما کرده ، خدا دیگر کجا رفته !!! نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟ که شاید هم به جرم آن غریبی و جدایی هست؟ مرا این گونه باور کن***

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 07:27

درد من تنهایی نیست بلکه
مرگ ملتی است که
گدائی را قناعت، بی عرضگی را صبر و
با تبسمی بر این حماقت آن را حکمت خداوند می نامند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

گاندی

[ بدون نام ] شنبه 10 مهر 1389 ساعت 07:52

۱ یک مرد تا زمانی که صحبت‌هایش را انکار نکنید حرفی نمی‌زند.

۲ روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خنده‌دارترین لطیفه دنیا است.

۳ وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش می‌گذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.


۴ عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر می‌کنند. من با یکی – دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.

۵ مرد خردمند سعی می‌کند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفت‌ها بستگی به تلاشهای مرد نابخرد دارد.

۶ ما از تجربه کردن می‌آموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمی‌آموزد.

۷ اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق می‌افتد.

۸ اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجی نزدیک‌تر است.

۹ تنها کسی که با من درست رفتار می‌کند خیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند، اندازه‌های جدیدم را می‌گیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده‌اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.

۱۰ در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت می‌خواهد نرسی و اینکه برسی!

۱۱ انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات را!

۱۲ وقتی چیزی خنده‌دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید!

جرج برنارد شاو

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 07:53

۱ یک مرد تا زمانی که صحبت‌هایش را انکار نکنید حرفی نمی‌زند.

۲ روش جوک گفتن من این است که واقعیت را بگویم. واقعیت خنده‌دارترین لطیفه دنیا است.

۳ وقتی که انسان بخواهد ببری را بکشد اسمش را ورزش می‌گذارد اما اگر ببر بخواهد او را بکشد اسمش درنده خویی است.


۴ عده کمی از مردم بیش از یک یا دو بار در سال فکر می‌کنند. من با یکی – دو بار فکر کردن در هفته برای خودم شهرتی دست و پا کردم.

۵ مرد خردمند سعی می‌کند خودش را با دنیا سازگار کند و مرد نابخرد اصرار دارد که دنیا را با خودش سازگار کند. بنابراین کلیه پیشرفت‌ها بستگی به تلاشهای مرد نابخرد دارد.

۶ ما از تجربه کردن می‌آموزیم که انسان هیچگاه از تجربه کردن چیزی نمی‌آموزد.

۷ اگر وقت کافی باشد هر چیزی برای هر کسی دیر یا زود اتفاق می‌افتد.

۸ اگر در موزه ملی آتش سوزی شود، کدام نقاشی را نجات خواهم داد؟ البته آن را که به در خروجی نزدیک‌تر است.

۹ تنها کسی که با من درست رفتار می‌کند خیاطم است که هر بار که مرا می‌بیند، اندازه‌های جدیدم را می‌گیرد؛ بقیه به همان اندازه قبلی چسبیده‌اند و توقع دارند من خودم را با آنها جور کنم.

۱۰ در زندگی دو تراژدی وجود دارد: اینکه به آنچه قلبت می‌خواهد نرسی و اینکه برسی!

۱۱ انسانهای خوشبین و بدبین هردو برای جامعه مفید هستند، خوشبین هواپیما را اختراع می‌کند و بدبین چتر نجات را!

۱۲ وقتی چیزی خنده‌دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کنید!

جرج برنارد شاو

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 08:07

تقسیم‌بندی انسان‌ها از دیدگاه دکتر شریعتی:
۱-آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند. حضور عمده آدم‌ها مبتنی بر فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

۲-آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان، خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار، هرگز به چشم نمی‌آیند، مرده و زنده‌شان یکی است).

۳-آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدم‌های معتبر و باشخصیت، کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثیر خود را می‌گذارند کسانی که همواره در خاطر ما می‌مانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم).

۴-آنهایی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند، هستند (شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشکوهند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم‌نرم و آهسته آهسته درک می‌کنیم . باز می‌شناسیم، می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم، گویی قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرق در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.»

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 08:19

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
و دویدن که آموختی ، پرواز را
-------------------------------
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند
------------ --------- -
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر
------------ --------- --
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی
------------ --------- --
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
------------ ---------
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند
------------ --------- -
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند
------------ --------- --------
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند
------------ --------- --------
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست
------------ --------- ---
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
------------ --------- ------
وقتی داری در دریای زندگی سفر میکنی ..از طوفان ها و امواج نترس

بگذار تا از تو بگذرند ..تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش
همیشه به خاطر داشته باش ..دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهرنمی سازد
------------ --------- -------
جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو میشوند و آرزوها به اهداف بدل می گردند
------------ --------- --------- -----
جایی که در آن هر غیر ممکنی ؛ممکن می شودتنها اگر به هدف هایمان ایمان داشته باشیم
------------ --------- -------
چند چیز هست که برای یک زندگی شاد و موفق به آن نیاز داریم
..اعتقادات..اهداف و آرزوها ..عشق ..خانواده و دوستان
------------ --------- --------- --
و از همه مهم تر اعتماد به نفس
خودت را باور داشته باش

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 08:27

ازدواج

روزی از میلتون ؛ شاعر معروف انگلیسی پرسیدند :چرا ولیعهد انگلستان می تواند در چهارده سالگی بر تخت سلطنت بنشیند و سلطنت کند ؛ اما تا هیجده سال نداشته باشد نمی تواند ازدواج کند ؟؟
گفت : بخاطر اینکه اداره کردن یک مملکت از اداره کردن یک زن بمراتب آسان تر است !!!


بهاء الواعظین می نویسد : در ابتدای مشروطه ؛ بخانه ای رفتم ؛پیر زن و دختر جوانی آنجا بودند .
پیر زن پرسید : منظور از مشروطه چیست ؟؟
گفتم : قوانین جدید .
گفت : مثلا چه ؟
به شوخی گفتم : مثلا دختران جوان را به پیر مردان دهند و زنان پیر را به جوانان !

دخترش گفت : این چه فایده دارد ؟؟
پیر زن بلافاصله به دخترش گفت : ای بی حیا ! حالا کار تو به جایی رسیده که بر قانون مشروطه ایراد میگیری ؟؟!!

برای ازدواج کردن لحظه‌ای درنگ نکنید
اگر زن خوبی نصیبتان شود، خوشبخت می‌گردید
و اگر زن بدی گیرتان آمد مثل من فیلسوف می شوید
<< سقراط >>

یه ضرب المثل چینی هست که میگه: اگه از دوران مجردیت لذت نمی
بری، ازدواج کن. اونوقت حتما از خاطرات دوران مجردیت لذت می بری!

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 08:41

سرنوشت زن

خدایا زن شدم تا بر سرم کوبند؟!

خدایا زن شدم تاهر کجا دیدند لازم هست

به احساسم،به فهمم،

یا به قلبم زور گویند؟


خدایا زن شدم تا که مرا جنسیت دوم بدانند؟

خدایا زن شدم تا که پدر،همسر ، برادر

و از بدبختی ام مردان دیگر

مرا صاحب شوند و مالکم باشند؟

مرا زن آفریدی تا که ناموس همین مردان نامردت شوم؟

به جرم یک نگاه پاک و ساده،عاشقانه،بچگانه

همین مردان نامردت،به نام من

به جان یکدگر افتند و جان یکدگر گیرندو

روحم را بیازارند؟

نخواهم غیرت کور و تعصب های بیجا را !

همین هایی که می گویند : نادانی و احمق

همین هایی که می گویند : صلاحت را نمی دانی

همین هایی که می گویند : تو بنشین ساکت و خاموش

به جایت هر کجا لازم شود تصمیم می گیریم

همین مردان نامردی که ناقص عقل خوانندم

در اوج شور ناپاک هوسهاشان،

در اوج شهوت و لذت

مرا یک همنفس دانند

زبان ریزند و از من کام گیرند!

چرا قلب مرا سرشار از احساس آفریدی؟

که زیر دست و زیر پای این مردان نامردت شود خرد؟

نمی خواهم دگر قلبی پر از احساس و گرما را !

لطافت را به من دادی

که روحم را به زیر تلخی مشت و لگد گیرند؟

نمی خواهم لطافت را !

خداوندا ظریفم کرده ای تا آن که جسمم را

به زیر سردی باد کتک گیرند؟

نمی خواهم ظرافت را !

هراس از لکه ننگی به دامانم

مرا تا اوج بی شرمی و وحشت می برد پیش

نمی خواهم نجابت را !

چه کارم آید این چشمان شهلا

چون که باید کور و کر باشم؟

خدایا زن شدم ،

اما نمی خواهم که خر باشم !

خدایا زن شدم تا آن که تعبیر نگاه من

شود یک تیر زهرآلود شیطانی؟

خدایا زن شدم تا آن که تعبیر نیاز من به عشق

شود امیال نفسانی؟

خدایا زن شدم آخر برای شستن و جارو زدن؟

زاییدن و زانو زدن؟

خدایا زن شدم تا خدمت مردان نامرد تو را گویم؟

خدایا خوب می دانم که تو مردی- که نامردی

ببین با سرنوشت زن چه ها کردی، چه ها کردی!!!

شاعر : مرجان علیشاهی

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 11:10

از خدا پرسیدم:خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد

گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،با اعتماد زمان حال ات را بگذران و

بدون ترس برای آینده آماده شو.ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز .

شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن.

زندگی شگفت انگیز است فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

مهم این نیست که قشنگ باشی ، قشنگ اینه که مهم باشی! حتی برای یک نفر

مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است با تمام. توان شروع به دویدن کنی .

کوچک باش و عاشق... که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن

فرقى نمی کند گودال آب کوچکى باشى یا دریاى بیکران... زلال که باشى، آسمان در توست ...

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 12:41

۱۰ قانون کائنات:

قانون یکم: به شما جسمی داده می‌شود. چه جسمتان را دوست داشته یا از آن متنفر باشید، باید بدانید که در طول زندگی در دنیای خاکی با شماست.

قانون دوم: با دوستان مواجه می‌شوید، در مدرسه‌ای غیر رسمی و تمام وقت نام‌نویسی کرده‌اید که “زندگی” نام دارد. در این مدرسه هر روز فرصت یادگیری دروس را دارید. چه این درس‌ها را دوست داشته باشید چه از آن بدتان بیاید، باید به عنوان بخشی از برنامه آموزشی برایشان طرح‌ریزی کنید.


قانون سوم: اشتباه وجود ندارد، تنها درس است. رشد فرآیند آزمایش است، یک سلسله دادرسی، خطا و پیروزی‌های گهگاهی، آزمایش‌های ناکام نیز به همان اندازه آزمایش‌های موفق بخشی از فرآیند رشد هستند.

قانون چهارم: درس آنقدر تکرار می‌شود تا آموخته شود. درس‌ها در اشکال مختلف آنقدر تکرار می‌شوند، تا آنها را بیاموزید. وقتی آموختید می‌توانید درس بعدی را شروع کنید.

قانون پنجم: آموختن پایان ندارد. هیچ بخشی از زندگی نیست که درسی نباشد. اگر زنده هستید درس‌هایتان را نیز باید بیاموزید.

قانون ششم: جایی بهتر از اینجا و اکنون نیست. وقتی “آنجای” شما یک “اینجا” می‌شود به “آنجایی” می‌رسید که به نظر از “اینجای” فعلی‌تان بهتر است.

قانون هفتم: دیگران فقط آینه شما هستند. نمی‌توانید از چیزی در دیگران خوشتان بیاید یا بدتان بیاید، مگر آنکه منعکس کننده چیزی باشد که درباره خودتان می‌پسندید یا از آن بدتان می‌آید.

قانون هشتم: انتخاب چگونه زندگی کردن با شماست. همه ابزار و منابع مورد نیاز را در اختیار دارید، این که با آنها چه می‌کنید، بستگی به خودتان دارد.

قانون نهم: جواب‌هایتان در وجود خودتان است. تنها کاری که باید بکنید این است که نگاه کنید، گوش بدهید و اعتماد کنید.

قانون دهم: تمام این‌ها را در بدو تولد فراموش می‌کنید. اگر مشکلات دانستنی‌های درون را از میان بردارید، همه این‌ها را به خاطر خواهید آورد.

قدرت/000/شهربابک شنبه 10 مهر 1389 ساعت 12:41

چهار سخنی که شیخ را تکان داد:

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

قدرت/000/شهربابک یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 07:53

گاهی روزها خسته ام
گاهی روزها شاد و خوشحال
گاهی روزها ناامید
گاهی روزها پر از شوق
گاهی روزها آینده ای زیبا برای خودم می سازم
وارد دنیای نادیده می شوم
نمی دانی چه حالی داره
شایدم می دانی چون خودت یادم دادی ای همسفر، ای همراه، ای دوست؛ اما در این میان خدایی هست مهربان و دوست داشتنی که لحظاتی را من با او بوده ام و او همیشه با من
این تک لحظه ها آرامترین و هیجان انگیزترین لحظات عمر من بوده
دوسش دارم و باهاش راحتم.

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 10:23

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مزحک است و پر از خنده های تلخ
برما هر آنچه لایقمان هست می رود

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 10:36

اشخاص بزرگ و با همت به کوه مانند، هر چه به ایشان نزدیک شوی عظمت و ابهت آنان بر تو معلوم شود و مردم پست و دون همانند سراب مانند که چون کمی به آنان نزدیک شوی به زودی پستی و ناچیزی خود را بر تو آشکار سازند.
(گوته)

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:15

وین دایر:
دعا اعلام آمادگی برای ظهور انرژی معنوی در جسم ماست در این چارچوب جدایی و غیاب خداوند معنا ندارد ما حضور نیروی آسمانی را که برپایه احیای نعمت و برکت بخشیدن به بشریت قرار دارد حس میکنیم....مقصود از دعا رسیدن به خواسته هادر زندگی نیست بلکه تلاش برای دستیابی به انرژی اصلی و اساسی آفریننده عالم است که میتوان از طریق آن آرزو ها و امیدها را متحقق ساخت
به عقیده من دعای راستین یعنی دعوت از خواسته الهی برای متجلی شدن از طریق ما.
دعا وسوسه منیت را سرکوب میکند و روح وروان شما را از سموم وآلودگیهای ناشی از خودپرستی پاک مسازد و شرایط را برای رشد آنچه آرزومندش هستید به آنچه آرزومندتان است فراهم میکند.

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:19

- همه مردم از نعمت دوست برخوردار نبوده اند.

- چه رازآمیز است عالم اشک.

- فقط با چشم دل مى توان خوب دید.اصل چیزها از چشم سر پنهان است.

-حق این است که کردار بسنجیم نه گفتار را.

- حق این است که پشت نیرنگهاى کوچک آدم ها، پى به محبتشان ببریم.

-دنیا براى شاهان بسیار ساده شده است و آنها همه مردم را رعیت خود مى دانند.

- باید از هر کس کارى را خواست که از او برمى آید.

- قدرت بیش از هر چیز متکى به عقل است.

- محاکمه کردن خود بسیار مشکلتر از محاکمه کردن دیگرى است.اگر بتوانى درباره خودت درست حکم کنى معلوم مى شود که حکیم { = داناى } واقعى هست.

-این آدم بزرگها واقعاً که چقدر عجیب و غریب و غیر عادى اند.

-در نظر خود پسندان، دیگر مردم همه از ارادتمندان ایشان اند

گزیده هایی از کتاب شازده کوچولوی یا شهریار کوچولو

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:22

به سوی شادمانی راهی نیست
شادمانی خود راه است
اگر در جست و جوی عشق و محبت باشیم شاهد خواهیم بود که از چنگمان می گریزد اگر درتکاپوی به دست آوردن شادی باشیم موذیانه از دستمان فرار میکند اما زمانی که به تندرستی عشق و شادمانی در اعماق قلب و ذهن خود دست یابیم دیگرراهی برای گریز ندارد آنگاه ناظر تغییرات شگفت انگیزی در زندگیمان خواهیم بود
وی دایر

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:25

من از نهایت شب حرف می زنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم

فروغ فرخ زاد

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:37

ترجیح می دهم در خیابان با کفش هایم راه بروم و به خدا فکر کنم نه اینکه در مسجد بنشینم و به کفش هایم فکر کنم! (دکتر علی شریعتی)

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 11:48

بچه بودیم از آسمان باران می آمد
بزرگ شده ایم از چشمهایمان می آید
بچه بودیم همه چشمای خیسمون رو میدیدن
بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه
بچه بودیم درد دل ها را به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند
بزرگ شده ایم درد دل را به صد زبان به کسی می گوییم... هیچ کس نمیفهمد
بچه بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
بچه که بودیم بچه بودیم
بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 12:27

شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت: به گندمزار برو و پربارترین خوشه را بیاوراما در هنگام عبور از گندمزار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!
شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: چه آوردی؟ و شاگرد با تکان سر جواب داد: هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پرپشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندمزار رفتم.
استاد گفت: عشق یعنی همین!
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد که: به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی!
شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.
استاد باز گفت: ازدواج هم یعنی همین

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:25

از کفر من تا دین تو
راهی به جز تردید نیست
دلخوش به فانوسم مکن
اینجا مگر خورشید نیست
با حس ویرانی بیا
تا بشکند دیوار من
چیزی نگفتن بهتر از
تکرار طوطی وار من
بی جستجو ایمان ما
از جنس عادت می شود
یعنی عبادت بی عمل
وهم سعادت می شود
با عشق آنسوی خطر
جائی برای ترس نیست
در انتهای موعظه
دیگر مجال درس نیست
کافر اگر عاشق شود
بی پرده مومن می شود
چیزی شبیه معجزه
با عشق ممکن می شود

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:31

1)ما نه برای یافتن فردی کامل بلکه برای دیدن کامل یک فرد ناکامل عاشق میشوییم. سامکین

2)من باور دارم که دو انسان از قلبشان به هم متصلا ومهم نیست که چه کار میکنید که هستید کجا هستید.اگر مقدر شده که 2نفر با هم باشند.هیچ مرز و مانعی بین انها وجود نخواهد داشت."جولیارابرتز"

3)دوستت دارم نه به خاطراینکه چه کسی هستی به خاطر اینکه وقتی با توام چه کسی میشوم/"ناشناس"

4)زندگی به ما اموخته که عشق درنگاه خیر به هیکدیگرنیست .بلکه در یک سو نگریستن است."انتونیودوسنت"

5)در عشق حقیقی کوتاهترین فاصله ها بسیار طولانی است واز طولانی ترین فاصله ها میتوان پل زد."هانس نوون"


۶) "عشق یعنی وقتی دور هستید دلتنگ شوید اما از درون احساس گرما کنید چون در قلبتان به هم نزدیکید." –کی نودسن

۷) "اگر هر بار که لبخند بر لبانم می نشانی، می توانستم به آسمان بروم و ستاره ای بچینم، آسمان شب دیگر مثل کف دست بود."

۸)"بهترین و زیباترین چیزها در دنیا قابل دیدن و لمس کردن نیستند—باید آنها را با قلبتان احساس کنید." –هلن کلر

۹) "این عشق نیست که دنیا را می چرخاند، عشق چیزی است که چرخش آنرا ارزشمند می کند." – فرانکلین پی جونز


۱۰) "اگر معنای عشق را می فهمم، همه به خاطر توست." – هرمان هسه

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:43

پروردگارم ،مهربان من
از دوزخ این بهشت، رهایی ام بخش!
در اینجا هر درختی مرا قامت دشنامی است
و هر زمزمه ای بانگ عزایی
و هر چشم اندازی سکوت گنگ و بی حاصلی ...
در هراس دم می زنم
در بی قراری زندگی می کنم
و بهشت تو برای من بیهودگی رنگینی است
من در این بهشت ،
همچون تو در انبوه آفریده های رنگارنگت تنهایم.
"تو قلب بیگانه را می شناسی ، که خود در سرزمین وجود بیگانه بودی"
"کسی را برایم بیافرین تا در او بیارامم"
دردم ، درد "بی کسی" بود

دکتر علی شریعتی

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:52

خدا،انسان و عشق....
این است «امانتی» که بر دوش آدم سنگینی می کند
و این است آن«پیمانی»
که در نخستین بامداد خلقت با خدا بستیم،
و «خلافت» او را در کویر زمین تعهد کردیم
ما برای همین هبوط کردیم،
و این چنین است که به سوی او باز می گردیم.
انسان بیش از زندگی است
آنجا که هستی پایان می یابد
او،ادامه می یابد....

دکتر علی شریعتی

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 14:57

آدم وقتی فقیر میشود خوبیهایش هم حقیر میشوند اما کسی که زر دارد یا زور دارد عیبهایش هم هنر دیده میشوند و چرندیاتش هم حرف حسابی بحساب می آیند. (دکتر علی شریعتی)

قدرت/000/شهربابک سه‌شنبه 13 مهر 1389 ساعت 15:01

نامه ای عاشقانه از دکتر علی شریعتی

باتو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند

باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند

باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند

باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند

و ابر،حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند

و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد


باتو، دریا با من مهربانی می کند

باتو، سپیده ی هر صبح بر گونه ام بوسه می زند

باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می زند

باتو، من با بهار می رویم

باتو، من در عطر یاس ها پخش می شوم

باتو، من در شیره ی هر نبات میجوشم

باتو، من در هر شکوفه می شکفم

باتو، من در هر طلوع لبخند میزنم، در هر تندر فریاد شوق می کشم، در حلقوم مرغان عاشق می خوانم و در غلغل چشمه ها می خندم، در نای جویباران زمزمه می کنم

باتو، من در روح طبیعت پنهانم

باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می نوشم

باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، در تنهایی این بی کسی، غرقه ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من اند و پرندگان خواهران من اند و گلها کودکان من اند و اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من اند و بوی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من اند.

بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه میبینم

بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می آزارند

بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من اند

بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته اند

بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خو به کینه می فشرد

ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده اند

و طناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده اند و بر گردنم افکنده اند


بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می بلعد

بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت اند و ابابیل بلایند

بی تو، سپیده ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است

بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار میکند

بی تو، من با بهار می میرم

بی تو، من در عطر یاس ها می گریم

بی تو، من در شیره ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می کنم.

بی تو، من با هر برگ پائیزی می افتم

بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می خشکم

بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می برم

بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده ی پامال زمستانم.

درختان هر کدام خاطره ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ وپ رکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من، بوی پونه، پیک و پیغامی نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من ، شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک ، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من اند.


:: دکتر علی شریعتی ::

قدرت/000/شهربابک دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 07:36

هوسبازان وقتى زیبایى را میبینند دوستش دارند
اما
عاشقان وقتى کسى را دوست داشته باشند زیبا میبینند

قدرت/000/شهربابک دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 07:37

بازی زندگی اون نیست که تاس خوب بیاری
بلکه اینه که تاس بد رو خوب بازی کنی

قدرت/000/شهربابک دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 07:50

دنبال کسی نگرد که بتوانی با او زندگی کنی، دنبال کسی باش که بدون او نتوانی زندگی کنی.

قدرت/000/شهربابک دوشنبه 19 مهر 1389 ساعت 07:52

امروز اموختم که با خوکان کشتی نگیرم چرا که هم کثیف میشوم و هم خوک از این کار لذت میبرد.جرج برنارد شاو

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد