محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

مسائل و مشکلات دوستی های عاشقانه خودتون رو اینجا مطرح کنید (۳)

سلام   

 

ظرفیت صفحه دوم این مبحث هم با بیش از ۲۲۰ کامنت پر شد و این صفحه سوم این موضوع هست که از این به بعد میتونید توش کامنت بزارید.. 

  

آدرس صفحه دوم اینه:  

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=82

   

  

 

آدرس صفحه اول هم اینه: 

 

 

 http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

------------------  

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن! 

  

دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه! 

 

 

شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

نظرات 183 + ارسال نظر
مریم 21 تهران پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 22:15

ممنونم از راهنماییتون باور کنید از درسم افتاده بودم و حواسم پرت شده بود از بس بهش فکر میکردم...اما الان با راهنمایی شما دیگه مطمئن شدم این آدم یه ذره هم ارزش فکر کردن نداره .
حالا با خیال راحت زندگی عادی ام رو ادامه میدم...

سحر/19/مشهد پنج‌شنبه 17 اسفند 1391 ساعت 15:38

سلام منصور جان
من توی دانشگاه با پسری آشنا شدم که ترم قبل دیدمش و ازهم خوشمون اومد
اون ارشد میخونه و میخواد از ترم بعد یعنی مهر انتقالی بگیره ولی به من گفت شمارمو میخواد(واسه مرخیر) و من بهش ندادم چون گفت بامادرم صحبت کنم اگه خداخواست تماس میگیرم واسه اشنایی و الان که شنیدم میخوادبره نگرانم چی کارکنم؟از اون به بعد وقتی منو میبینه گاهی نگام میکنه و یه بارم بعد از اون ماجرا به من دانشکده اونا رفتم پیش یکی از فامیل هامون که اونجا درس میخوند و اونو دیدم ویکی از همکلاسی هاش دنبال من اومد و گفت کارت دارم گفتم چی؟گفت یه چیزی هست که باید بهتون بگم و من گفتم عجله دارم باید برم و چندروز بعدش فهمیدم میخواد قصددوستی داره ولی اون هیچ عکس العملی دیگه نشون نداد ولی قبلا به من می گفت من خیلی غیرتی ام !!

حالا تو مطمئنی واقعا واسه ازدواج میخواسته تورو؟ والا پسرای این دوره زمونه رو با هزار سلام و صلوات باید گیر بندازی به زور بکشونی ببری خواستگاری. کسی به این راحتی ازدواج بکن نیس که

شاید خواسته شمارتو بگیره باهات دوس شه.


حالا هم که میگی طاقچه بالا میزاره برات

الان چی میخوای بدونی دقیقا؟ میخوای بدونی قصد ازدواج باهات رو داره یا نه؟ یا اینکه به پیشنهاد دوستی هم قانع هستی؟

سحر/19/مشهد یکشنبه 20 اسفند 1391 ساعت 23:20

نمیدونم معنی کاراش چیه؟
دوستشو اون فرستاده دنبال من ببین پامیدم؟
بعدم چرا من که نگفتم حتما باید بیای خاستگاری ولی انگارجازد

باید ببینی هدفش چیه. ظاهرا سنش هم یه چن سالی از تو بیشتره. معمولا پسرا تو این سن رابطه دوستی همراه با سکس میخوان. مطلع باش در مورد این موضوع که پس فردا نری باهاش دوس شی بعد پشیمون بشی

ضمن اینکه به نظر نمیاد اهل ازدواج باشه. ازدواج یه مرد میخواد. نه این بچه بازی و قایم موشک بازی ها رو. اگه واقعا قصدش ازدواج بود درست مثه بچه آدم میومد صحبت میکرد یا با خانواده اش اقدام میکردن. پس این گزینه به احتمال زیاد منتفیه

sara. 24 شنبه 3 فروردین 1392 ساعت 03:17

vaghean feyz bordam az moshkele digaran.akharash dg moshkele khodam yadam raft

سارا.24 شنبه 3 فروردین 1392 ساعت 03:41

منو که آدم حساب نمیکنی آقا منصور جوابمو درست حسابی بدی.مشکل من با اینا خیلی فرق داره.دوستی با پسر اصلا معنا نداره و همش به ضر دخترا تموم میشه.آخرشم هیچ ماده قانونی واسه حمایت از دخترا وجود نداره جز عبرت گرفتن از اشتباهای قدیم.عشق اصلا یعنی چی؟آدم باید با عقل زندگی کنه.منو که میببینی فلک زدم اگه نبودم پسر رویاهام بچه سال از آب در نمیومد اونم انقدر سیریش.الان دیگه کل فامیلشون منو ندیده میشناسن.به همه معرفی کرده.یه عمر درس خوندیم طرف دیپلمه بیاد خواستگاری.گریه داره دیگه.اونم چی با نمره های بالا 16 لیسانس بگیری.حالا کار نخواستیم از مملکت ولی دیگه بخت آدم هم همدست بعضیا شده.من که خودم مشکلی با اخلاقش ندارم شعورشم از یه آدم 30 ساله بیشتره گفتم که همه چی تمومه حتی خانوادش.ولی این عرف دست آدم رو میبنده من از حرف اطرافیان میترسم که همینجوریشم منتظر سوژه اند وای به حال اونروز که شوهر من از لحاظ سن و تحصیلات از من پایین تر باشه.من هنوز جوابمو نگرفتم از شما.

حرف باد هواست. در دروازه رو میشه بست در دهن مردمو نمیشه. مردم دنبال سوژه ان. این موضوع نشد یه موضوع دیگه ازت پیدا میکنن تا پشت سرت حرف بزنن. به حرف مردم اهمیتی نده

سارا.24 شنبه 3 فروردین 1392 ساعت 03:59

انقد بدم میاد ازین دخترایی که به پسرا میگن داداشی..........مثلا هدفشون چی میتونه باشه...دختر جماعت بی هدف؟آفریده نشده

سارا.24 شنبه 3 فروردین 1392 ساعت 04:17

سوته دل نازنین ،خوبه دیگه همه چی که داری قبل از اینکه بری رسما خواستگاری یه دختر تور کن مخشو بزن بعد برو خواستگاری.جدیدا یه شیوه از طرف پسرا کشف شده که بعد مخ زنی راه پیش و پس ازدواج کردن با کسی دیگه رو میبندن میگن تو حق منی!!و............مالکیت تام دختر رو به خودشون میدن.خوبه دیگه........ازین شیوه استفاده کن........

عرفان 14 قم یکشنبه 4 فروردین 1392 ساعت 17:29

خب مشخصه باید محکم بدو من خودم عاشق یهع دختری بودم ولی قلبم شکست دم میخواد فراموشش کنم ولی نمی تونم ولی اشکال نداره دنیا یه جور نمیمونه

ترلان پروانه پنج‌شنبه 15 فروردین 1392 ساعت 14:31

من این سایت رو خیلی خیلی دوست دارم وخیلی با خودم کلنجار رفتم که آیا بیام توی این سایت یا نه اخه من کسی هستم که تقریبا همه منو میشناسن یه وقت نرین پشت سر من حرف در بیارینا
.
.
.
من عاشق.........هستم شایعه کرده بودن که من و اون دوستیم ولی این طور نیست درسته که توی چند تا از فیلم ها با هم بازی کردیم تازه از حرکاتش می فهمم که اونم منو دوست داره دلم از ته دلم بوسش کنم
.
.
.
نمی دونم فیلم تاکسی نارنجی رو یادتونه یا نه من از اون موقع ازش خوشم میومد آخی یادش بخیر

مهتاب/14/مشهد دوشنبه 19 فروردین 1392 ساعت 22:20

سلام.
حدودا 6 ماه پیش بود ک پسر یکی از فامیلای خیلی نزدیکم خیلی بهم محبت میکرد.خیلی پسر خوبی بود و البته خیلی هم خوش اخلاق.7سال از من بزرگتره...راستش یه چند وقتی بود ک حس کردم دوستش دارم.اونم من و دوست داشت.
دوست داشتنش رو غیر مستقیم بهم فهمون.
یکم گذشت ک به مامانش گفت مامانشم ب مامان من گفت و قرار شد یه جورایی نامزد باشیم.نامزد ک فقط اسممون روی هم باشه.
ی چن وقتی با هم میرفتیم بیرون و خلاصه با هم خوب بودیم ک تهران دانشگاه قبول شد.
رفت تهران.
بعد از چن وقت ک اس داد دوباره ی مدت میاد مشهد حس خاصی نشون ندادم.
کلا آدم احساساتیی نیستم ولی واقعا دوستش دارم.
بهم گفت چرا انقدر خشکی و هر کی دیگه جای تو بود الان کلی ذوق میکرد.
منم بهش گفتم خب ک ی؟من اینطوریم.
چن روز بعد اومد دنبالم ک بریم بیرون.
رفتیم تو ی خیابون.
گفت تو همینجا وایسا و نگاه کن.
خودش رفت طرف ی دختری و باهاش حسابی خوش و بش کرد.
بعدم بهم گفت ک دیگه دوستم نداره.
1 ماه فقط منتظر بودم تا تنها بشم و گریه کنم.
تو همین مدت حسابی از گلو و بینیم خون میومد.
یعنی از اون موقع این بیماری هم شروع شد.
با اینکه خیلی غم دارم ولی حسابی به ظاهر شادم.
حتی شادتر از ی دختر معمولی.
چیکار کنم؟ک انقد عذاب نکشم؟
بخدا دوستش دارم.

خب یکم از خودت احساسات به خرج میدادی که از دستش ندی

با اینکه رفته با یکی دیگه صمیمی شده باز دوسش داری؟ فکر نمیکنی اگه با این آدم باشی ممکنه بازم بهت خیانت کنه؟ برات مهم نیس؟

به نظرم باید خوشحال هم باشی که خیلی زود دست خودشو رو کرد برات

سحر18 چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 18:18

سلام منصور
من یه مشکل دارم اگه میشه کمک کنی
میدونم طولانی ولی بخون و از همه خواهش میکنم نظرشونو بگن
چندسال پیش عاشق یه پسر شدم که دانشجو بود و من دوم دبیرستان بودم ولی 15سالم بود چون یه سال جهشی خوندم و تو فکرش بودم

باکسی دوست نمی شدم ولی اونو دوس داشتم و بعد 6ماه یا7ماه باهم دوست شدیم و خیلی باهم خوب بودیم

اما بعدیه سال وقتی امتحانات دی ماه سوم دبیرستانو میدادم گفتش تو دانشگاه بایکی اشنا شده من اینو اتفاقی فهمیدم از رو گوشیش وبهش گفتم اون گفت بادختره اشناشده و قصدی نداره و ازدوستی بامنم خسته شده دیگه رابطه امون یک نواخته و دنبال کیس جدیده و ...این حرفا رو بهم تواس ام اس و بعضیاشم رو در رو گفت...

من داغون شدم ولی به روی ودم نیاوردم و 10روز بعدش بعد فکرهای زیاد بهش گفتم تموم کنیم و اون ازمن حتی نپرسید چرا فقط گفت باشه و خوشبخت باشی و رفت..


بعد اون چند باراتفاقی دیدمش ولی اصلا نگاهمم نمیکرد که نمیدونم ازقصد بودیا...

بعد اون با دونفر دوس شدم که باهیچ کدوم نموندم چون دیگه نمیخاستم ضربه بخورم ولی یه پسر خیلی توجه منو به خودش جلب می کرد باکارهای مختلف و اشاره هاش و نگاهاش ولی من توجهی نمی کردم و سرگرم درسم بودم

اما دوماه که ازاون ماجرا گذشته بود من احساس کردم احتیاج به یه همراه دارم و سعی کردم یه دوست پایدارو شروع کنم که این پسر بازاین کارارو می کرد ولی پیشنهاد دوستی مستقیم نه...!

حسابی فکرمنو به خودش مشغول کرد و من فهمیدم دوس دختر داره ولی اختلاف دارن اشتباه این شد که من به دوس دخترش گفتم امتحانش می کنم که ببینم هنوز دوست داره یانه و اون شمارشو داد و من بااون تلفنی حرف میزدم و دوست شدم چند هفته اولی به دوس دخترش گفتم راحت قبول کرده و من گوشیمو خاموش کردم منو اون باهم دوست بودیم

اون همش می گفت خیلی اشنایی و بالاخره میفهمم کی هستی و بالاخره بهم گفت میشناسه منو و دقیق خودمو گفت منم گفتم اره و باهم قرار بیرون گذاشتیم باهاش راجه به دوس دخترش حرف زدم چیزی جواب نداد و گفت میخواد بامن باشه و باید جوابشو بدم چون دیگه بعد چندماه خسته شده و من باید جوابشو بدم منم همون لحظه گفتم دوست اجتماعی هستیم و الکی گفتم ولی اون گفت نه دوس دخترمی

و موقع برگشت بهم دست داد و من نتونستم دستشو پس بدم و باهاش دست دادم و وقتی دوست دخترشو میدیدم ازخدا خجالت داشتم ولی خدا میدونست من چقدر سختی کشیده بودم و دیگه دلم سنگ شده بود چون از بدبخحتی من هیچکی بااین که خوشکل بودم باهام دوس نمیش و این تنها پسر بود و خودم خیلی دوسش داشتم بعد اون چند هفته کم واقعا وابسته شده بودم
بهش گفتم دلم میخواد باهاش ازدواج کنم اونم گفت چرا که نه اونم دوسم داشت ولی بیشتر تظاهر می کرد میدونستم به اون دختر هم قول ازدواج داده و سعیم می کردم ازش بپرسم راجه به دوس پسرش ولی اون غمگین و افسرده شده بود و اصلا حرف نمیزد حتی معمولی و من اصلا خبر نداشتم بینشون چیه فقط گاهی اوقات دوس پسرم خیلی عصبی بود و گاهی اوقاتم می گفت نمیخوامت و من ازش می پرسیدم چرا هیچی نداشت بگه
یه ماه بعد این رفت سرکار موقت باباباش چون باباش ساختمان می ساخت و اینم برد ادمش کنه و نشد و حتی باباشم تحملش نکرد و انداختش بیرون بااینکه ازهیجده سالگی پیش باباش کار می کرد و کارشو بلد بود اومد یه بار بهم گفت شاید بره یه شهر دیگه داشتم میمردم التماسش کردم بمونه و کلی گفتم من بی تو نمیتونم و اگه بری دلم تنگ میشه داشتم رو مخش راه میرفتم که یهو منو بوسید قبلش همو بوس می کردیم ولی رابطه جنسی نبود و من به شدت شوکه شدم و ازاین کار خاطره تلخی داشتم که یه پسر رفتم سرقرار اول و میخواست منو به زور تو ماشین نگه داره و منم ازترس دست و پا میزدم تامنو ول کرد و قبلش یه سیلی محکم بهم زد که دستش بشکنه و اون موقع هم یاد اون موقع ها افتادم که یهو دستشو به زور کرد زیر سوتینیم و سینه هامو میمالیدو من نمیخواستم تااینکه رام شدم و منو هرجور که دوس داشت کرد

بعدش گفت دیرش شده رفت و تایه هفته جواب تلفنمو نمیداد و من هرشب گریه و زاری می کردم و توبه کردم (اون سومین توبه من بود هههههه)و رفتم بادوس دخترش صحبت کردم هرجور بود ازش پرسیدم و اون یه لحظه گفت باهاش دوسته و من دنیا رو سرم خراب شد چون فکرنمی کردم دیگه باهم باشن ودوس دخترش و دوستاش مدام اونو مسخره می کردن و عین خیالش نبود دوست دختره این بار من شکستم فقط من

بعد اون تجرب خیلی تلخ و این که دیدم چقدر پست بودم و اون پسر چقدر نامرد دلم میخواستم یاخودم بمیرم یااونو بکشم حتی به کشتنش فکرکردم اما هیچ راهی نشد و من گفتم بالاخره انتقام میگیرم و به روی خودم نیاوردم
اون دیگه خونمونم نمیومد بااینکه بهش پیشنهاد سکس دادم ولی گفت میخواد نامزد کنه و دلش نمیخواد پشت سرش حرف باشه که بامنه درحالی که خودش سابقه ی خیلی درخشانی نداشت و همه میدونستن اهل سکس کردن و این جورچیزاست

رابطمون کمرنگ شده بود و من که دلم نمیخواست به پسری بدم یه شب درمیون پشت تلفن ارضاش می کردم و میخواستم هرشب باشه که مبادا بادوست دختر دیگش سکس کنه اما اون خودش نخواست و میدونستم دوست دخترش اهل این چیزا نیست

الان 8ماهه رابطمون فقط سکسیه و حتی پشت تلفن حالمم نمی پرسه و نمیدونم چرا حضوری نمیاد منم که ارضا نمیشم ولی اون پسره و زود ارضا میشه البته قبلش فکرکنم فیلم سکسی میبینه من دیگه خسته شدم البته سکس ها به هفته ای یه بار رسیده میگه سرکاره نمیتونه ولی دروغ میگه و خودش نمیخواد من حالا چیکارکنم؟دلم میخواد باکسی دیگه باشم و دیگه دوسش ندارم ولی کسی نیست ازخیلیا خوشم میادولی کوچکترین توجهی ندارن از رابطش با دوست دخترشم خبر ندارم چون الان رفته و دیگه نمیبینمش اما خودشو نمیدونم باهاش رابطه داره یانه و برام مهم نیست چون حق اون دختره اول و بعد من و من حتی خودمو نمی بخشم که بااون دختر این کارو کردم و اون پسرام نمیبخشم نه اون نه دوست پسر فعلیم
و ضربه اصلی و واقعی رو اون اولی به من زد باکارش و منو به یه سنگدل تبدیل کرد!!
درضمن چندوقته دوس پسرم میگه پسرخوبی شده و من همش می ترسم بخوادمنو به طورکلی ول کنه و من تنهاترین بشم
شمامیگیدچیکارکنم؟
تواین مدت ها خیلی به درسمم لطمه خورده و من امسال پیش دانشگاهی رشته تجربی ام ولی هیچ برنامه ریزی برای کنکورندارم...

اول این سوال منو جواب بده. آیا واقعا واجب هست شما یه دوست پسر داشته باشی؟ بدون دوست پسر نمیتونی زندگی کنی اصلا؟ چون خیلی از دخترا تا زمان دانشگاه اصلا به دوست پسر فکر نکردن و هیچ مشکلی هم براشون پیش نیومده

الان نزدیک کنکورت هم هست. و قبلا خیلی از دخترا به من گفتن مشکلات دوستی با پسر باعث شده نتونن توی کنکور موفق باشن در حالی که توانش رو داشتن

نمیشه شما این مدت رو با چیزای دیگه خودت رو سرگرم کنی و بعد از اینکه کنکور دادی به بی اف داشتن فکر کنی؟

سحر18 چهارشنبه 21 فروردین 1392 ساعت 22:52

نه واجب نیست ولی من دیگه نمیتونم عادت کردم به این کارا و شاید نتونم بدون دوس پسرم باشم شاید تحملش برام خیلی سخت باشه شاید....
من اصلا به فکردرس و کنکور نیستم چون هرکی تو خانواده مادرس خونده به هیچ کجا نرسیده و علاقه ایم به درس ندارم ولی دلم میخواد تو کنکور یه رتبه خوب بیارم تاازسرزنشای مادرم خلاص شم
منصورمن خواهربرادری ندارم و رابطه ام با مامان بابام خوب نیست بابام که اصلا و مادرم همیشه منو سرزنش کرده و از اولین رابطه من خبرداشت و مدام میخواست جلوی منو بگیره اما تهدید به خودکشی می کردم و میدونست کله خرابم چیزی بم نمی گفت الان دوست داشتم به عقب برگردم مامانم جلوی منو بگیره و نذاره اینجوری بشه کاش...

واقعا راسته چون منم خودمو به خنگی میزنم سرکلاسا یعنی اگه بخوامم دیگه نمیتونم فکرمو به درسم بدم اشفته شدم.......احساس می کنم واقعا خنگ شدم و دیگه تاب ندارم مجرد باشم و درسم بخونم حتی یه سال میخواستم ترک تحصیل کنم که مامان بابام نذاشتن و به زور منو مدرسه فرستادن ولی من همش منتظربودم زنگ اخربخوره برسم سرقرارام.....

سرگرمی دیگه لذت بخشی ندارم چون همش کلاسای تابستونیو میپیچونم و بیرون می رم حتی گاهی یه جلسه ام کامل نبودم تو کلاسا و مامان بیچاره نمیدونست و کلی منو تشویق می کرد و همکلاس ها و بقیه ام تیکه مینداختن...
کلا احساس می کنم سه سال از زندگیمو ازدست دادم و کارخوبی نکردم...

نمیدونم خودم تاحالا امتحان نکردم چون همیشه دوس داشتم باپسر بیرون برم ،رابطه داشته باشم،سرگرم بشم علی رغم همه غم هایی که داشته شادی هاشو هم درنظر گرفتم

ولی الان فکر می کنم نمیتونم مثل اون پاکی اول باشم
منم یه روزی پاک پاک بودم دست کسی بهم نخورده بود حتی
خیلی درس خون و نماز هم میخوندم اما هرچی به پسرا با رفتن به سن بلوغ نزدیکترشدم از خدا دورترشدم و فکر می کنم خدا میخواد منو عذاب بده اما مادر پدرم چه گناهی کردن؟می ترسم از صدام ضبط کرده باشه یا ابرومو ببره بیچاره دوس دختر قبلیشو دور زدم و اون نفهمید دوست دختر دوست پسرش کی بوده و چرا باکسی دوس شده و کلا من پیشش بودم از یه طرف نمی تونستم اون پسرو ول کنم
بدبختی من اینه که اونم منو نمیخواست و بعد ها بهم می گفت دوستم میخواست باتو دوست بشه من قصدی نداشتم البته فکرکردم دروغ میگه و حتما دوسم داشته که پشت تلفن راه دادبه خوبی!!!
اون پسر اولی که باهاش بودم و رهام کردزیاد خوشتیپ نبود ولی دومی خیلی خوشکل بود حتی ازمن خوکل تر و من دیگه نمی تونم باپسری که کمترازاون خوشکل باشه دوست شم یا کلا اصلا نمیتونم دوستی رو کنار بذارم چون عادت کردم حتی یه شب بدون دوست پسر نمیتونم خودم اینو میدونم و همیشه دلم میخواد زاپاس داشته باشم ولی حتی بایکی ام خوب پیش نمیبرم و این طور بدبختیه نه؟
منصور فکرکنم نمیتونم بدون دوست پسر چون تا ازیکی بخوام دل بکنم به یکی دیگه دل بستم و اون دوتا که بین ین دوست پسرام بودن فقط نقش زاپاس داشتن و من به زور بهشون حتی ابراز علاقه می کردم خودم الان پشیمونم چون یکیش پسرخوبی بود و من عشق اولش بودم شاید باورت نشه من یه پسرعمو دارم که هروقت دیگه ناامیدنامید میشم به اون و مخ زدنش فکر میکنم بااینکه میدونم دوس دخترخوبی داره و مهم ترازاون برام مثل یه داداش بود یه زمان
ببخشیدکه طولانی شد!

دوس پسر رو بیشتر برای چی میخوای؟ نیاز جنسی یا نیاز عاطفی؟

الان دوس پسر فعلیت گفته دوستت داره. اما میگی نگرانی از اینکه خیانت کنه یا ازت جدا شه؟ اگر مشکل اینه که با هر پسری باشی این نگرانی همیشه وجود داره

هلن سمنان22 پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 23:08

منصور دوس پسرم منو خیلی دوس داره منم همینطور
ولی گاهی بهش شک میبرم یعنی دست خودم نیست
امروز همش بهم ریخته ام فکر می کنم حالا که رفته شمال دیگه یه ماه بمونه حتما بهم خیانت می کنه و اونجا یکی رو پیدا می کنه
خونه مجری نداره اونجا ولی تادلت بخواد دوست و رفیق ناباب داره
منو هم دوس داره ولی گاهی شیطونیاش گل می کنه می ترسم...چه کارکنم؟
25سالشه شغلش ازاد

اگه خیلی دوستت داره پس نیازی نیس یکی دیگه رو پیدا کنه. حالا شاید توی شمال شیطونی کنن توی ویلا با ژیلا. ولی بعید میدونم اونجا بخواد دوست دختر برای خودش پیدا کنه. چون از شهر خودتون هم دوره و ملاقات ها سخته

سحر18 جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 20:26

اون به من گفته دوستم داره ولی بهم ثابت نمی کنه و منو برای نیاز جنسی میخواد منم خیلی دوسش دارم و ارضامیشم از نظر عاطفی و جنسی
من باهرکسی نیستم و هرزه نیستم فقط دوس پسرم ولی میدونم اون منو برای ازدواج نمیخواد و باهم سکس داشتیم که من پشیمونم ولی نتونستم بهش بگم نه و نمیخوام و دیگه بعد اون کارازکارگذشته و الان خیلی پشیمونم

مشکل من اینه که ازخودم و اون بدم میاد ولی نمیتونم جداشم و بهش وابسته ام از طرفی میدونم کسی دیگه منو نمیخواد و همه به چشم بد و ناپاک بهم نگاه می کنن و من ازنگاهای سنگینشون می فهمم اون دوست پسرمم ابروی منو نگه نمیداره ...
من بیشتر ازلحاظ عاطفی بهش وابسته ام و اگه جایگزینی براش باشه بهش وابستگی ندارم ولی از نظر جنسی نمیتونم خودمو تامین کنم چون ازشانس هرچی پسردورو برمه مذهبی و کلا فامیلامون همه مذهبی و خشک و سرد...
منصورمن با مامانمم خیلی مشکل دارم باایسنکه خودش باعث بدبختی من شده و من ازش خوشم نمیادولی الان میخواد جلوی من وایسه و من دیگه حوصلشو ندارم دیگه اونام(مامان بابام)به دردم نمیخورن...

والا من گیج شدم. الان دقیقا من چه کمک و راهنمایی میتونم به شما بکنم؟

مشکل شما یکی دوتا نیست. با همه چی مشکل داری و ناامید و بدبین هستی.

اگر بتونی این بی اف بازی رو بزاری کنار که خب خیلی خوبه. که البته میگی نمیتونی.

پس با همین فعلا بمون. چون ازش جدا شی معلوم نیس کیس بعدی بهتر از این باشه. شاید حتی بدتر هم بود

ترلان شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 14:34

خواهش می کنم یه راه حلی بهم بده تو رو خدا فکر نکن حالا من هنوز بچه ام و تو نمی خوای با من حرفی بزنی
.
.
.
جون هر کی رو که دوست داری بهم کمک کن می دونی کی رو می گم؟
.
.
.
.
ارسلان قاسمی

منصور جان بگو چیکار کنم که بتوم احساسم رو کنترل کنم

کاری نداره. همش با خودت این فکرو کن که ارسلان قاسمی چون خیلی خاطرخواهاش زیادن هر لحظه تو بغل کلی دختر هست. اینجوری کلا شعله احساست از نطفه خاموش میشه

سیمین/21/تهران شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 16:56

سلام.من با یه پسری یه مدت خیلی کم رفیق بودم.تقریبا 10 روز.تو این مدت کم تقریبا فهمیدم که پسر خوبیه.میگفت با دوست دختر قبلیش سر خیانت به هم زده بخاطر همین میگفت از دروغ و خیانت و دورویی متنفرم.اگه یکی از یه نفر خوشش نمیاد مستقیم بهش بگه دیگه چرا دروغو خیانت؟
اینم بگم از نظر ظاهر تقریبا جفتمون خوب بودیم ولی از نظر سطح مالی خونواده ها اون از من خیلی سرتر بود.ولی خودش میگفت که دوسم داره و منم دوسش داشتم.حالا اصل ماجرا اینه که یه بار که رفته بودیم بیرون من ناخواسته به شخصیتش توهین کردم. خیلی ازش عذرخواهیم کردم ولی اون نمیبخشه چندروزی از اون ماجرا میگذره ولی اون اصلا کوتاه نمیادو میگه دلمو شکستی.نمیتونم دیگه باهات باشم.از چشمو دلم افتادی.دیروز مادربزگشم فوت کرد.خیلی مادربزگشو دوست داشت.هروقت بهش اس میدم میگه دیگه به من اس نده فراموش کردی من عزادارم من دیگه به بودن با تو فکر نمیکنم.خیلی دوسش دارم بگین چیکار کنم تا برگرده؟

دقیقا بگو چی بهش گفتی و اون توهین چی بوده تا ببینیم داره خودشو لوس میکنه یا نه

سیمین/21/تهران شنبه 24 فروردین 1392 ساعت 22:50

ممنون که زود جواب دادین.راستش من خیلی رو سکس حساسم تا حالام با هیچ پسری دست ندادم چه برسه که بخوام....اون ازم خواست که باهم صمیمی باشیم مثلا درحد دست دادنو دست همو گرفتن گفت که اونم تاحالا باهیچ دختری سکس نداشته.خیلی رو این حرفم حساسه.اونروز همینطوری اتفاقی یه دختررو دیدیم که منتظر بود تا ماشین موردنظرشو انتخاب کنه تا باهاش بره ما یه نیم ساعتی که اونجا بودیم اون دختره هم همش منتظر بودو همش ماشینارو نگاه میکرد انگار اونیکه میخواست پیدا نمیشد نمیدونی چه ترافیکیم درست کرده بود.بعد یه دفعه از دهنم پرید گفتم کاش ماشینتو میاوردی سوارش میکردی.یه دفعه رفت تو فکر انگار حرفم خیلی براش سنگین بود.
بعد قرارمونم بخاطر این بود که درباره دست دادنو اینا حرف بزنیم چون من قبول نمیکردم.گفت اگه قبول نمیکنی بهتره تموم کنیم چون اینطوری خیلی اذیت میشی.منم نمیدونم چرا افتاده بودم رو دنده لج گفتم باشه پس تموم کنیم درحالیکه داشتم لوس بازی درمیاوردمو تصمیمو گرفته بودم که قبول کنم.بعد اون گفت باشه پس حرفی نمیمونه منم گفتم آره پس بای.بعد پاشودم برم خونه اون هیچی نگفت.من رفتم سوارماشین شدم بعد بهش اس دادم باشه پس فقط در حد دست دادن.که دیدم یه دفعه اس دادکه چه فکری درباره من کردی؟فکر کردی من فقط هلاک اینم که دستتو بگیرم نه تو معنای رفاقتو نمیدونی همون بهتر که تموم کنیم.حتی اگه بگی بیا سکس عمرا بیام.از اون روز هرچی میگم بابا به خدا منظوری نداشتم باهات شوخی کردم قبول نمیکنه.
خواهش میکنم بگین چی بهش بگم تامنو ببخشه؟خیلی دوسش دارم.

خب رفتار تو هم درست نبوده. مچلش کردی بدبختو. واسه یه دست دادن جلسه تشکیل دادید و آخرشم که اینجوری معطلش کردی تا جواب بدی. حق داره ناراحت بشه

ضمن اینکه احتمالش زیاده کم کم پیشروی کنه و چیزای بیشتری ازت بخواد و به سکس هم برسه. اگر واقعا اهل این چیزا نیستی بی خیالش شو

من حدس میزنم دلیل این قهرش این باشه که دیده تو خیلی دختر سفت و سختی هستی توی این مسائل که حتی واسه یه دست دادن هم جون اینو به لبش رسوندی. واسه همین دیده ارزش نداره روی تو سرمایه گذاری کنه. چون تا بخواد به سکس برسه موهاش سفید شده. واسه همین احتمالش هست که تو هرچقدرم ازش معذرت خواهی کنی فایده نداشته باشه. چون تصمیمش رو گرفته

سیمین/21/تهران یکشنبه 25 فروردین 1392 ساعت 22:42

آشتی کرد ولی همینطوریکه گفتی پیشروی کرده بود.بچه پررو میگه باید بیای خونمون منم گفتم باشه حتما.آخه یه آدم چقدر میتونه پررو باشه؟؟؟؟منم گفتم نه گفت پس نمیتونم باهات باشم من نیاز دارم.آخه نیازت بخوره تو سرت.آخرش گفتم نه برو سراغ یکی دیگه.فکر کرده من خرم گفت همش شوخی بود برو خوش باش بای.منم گفتم باشه تو راست میگی.الان حالم خیلی خوبه که ماهیت اصلیشو نشونم داد.خداروشکر گولشو نخوردم.ممنون از شماهم که راهنماییم کردین.بای.

پس حدسم درست بود. اگر بازم خواستی با کسی دوست بشی حواست باشه که توی این دوره زمونه پسرایی که رابطه جنسی نخوان خیلی کمیابن. باید خیلی خوش شانس باشی که همچین کسایی به پستت بخورن

حالا خوبی این قضیه این بود که با یه اتفاق ساده یه سری چیزای مهم دستت اومد از رابطه با پسرا. میشه گفت تجربه ای گرانبها که تقریبا مفتی به دست آوردی. چیزی که متاسفانه بعضی ها تا شکست عشقی نخورن و ضربه روحی نبینن و هتک حرمت نشن ، متوجه اش نمیشن. پس سعی کن در آینده ازش بهره ببری

ترلان پروانه دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 15:56

منصور جان راز دار باشی ها خوب
از من در خواست بازی تو فیلمی رو کردن . موضوع فیلم از این قراره که ارسلان قاسمی برادر منه و من و اون یه خواهر و برادر وابسته ایم
و خلاصه........................
حالا به نظرت من در خواست کارگردان رو قبول کنم اگه قبول کنم می تونم

رابطه ی نزدیک تری باهاش داشته باشم

کارگردان گفت که ارسلان قبول کرده
خواهش می کنم راهنماییم کن

اصلا شک نکن با قبول این نقش، ارسلان رو مال خودت میکنی

هلن دوشنبه 26 فروردین 1392 ساعت 19:25

منصور ایشون رفته برای کار ولی با چندتا ازدوستاش زندگی می کنه و منم نمیدونم اونجا چی می گذره خودش که میگه شبا خسته برمیگرده خونه و خیلی کار داره ولی من ....
منصور قاطی کردم دیشب بهش زنگ زدم جواب نداد ناراحت شدم کلی باخودم فکرو خیال کردم که چرا جوابمو نمیده بهش اس دادم و زنگ زدم بعد نیم ساعت اس داد رفته ساحل بادوستاشو بیرون بودن....
کدوم بیرون نصف شب وقتی جواب اس منم نمیده؟؟

دیگه شمام خیلی سختگیری نکن و دلواپس نباش. نمیتونی ندیده قضاوت کنی. بنابراین بهترین راه اینه که صبور باشی تا کارش اونجا تموم شه و برگرده

taraneh....23.... یکشنبه 1 اردیبهشت 1392 ساعت 21:42

منصور من یه دختر23ساله ام ظاهرم خوبه فوق دیپلم دارم و خانواده متوسط اما هرچی می گذره می بینم من تاحالا یه خواستگارم نداشتم و حتی کسی که بهم پیشنهاد دوستی بده یا... کلا نمیدونم گیجم فکر می کنم هیچکسی منو نمیبینه یا اگرم می بینه منو خوشش نمیاد
دیگه نمی دونم چکار کنم یه خواهرم دارم 18سالشه خواستگار داره ولی تاحالا نگفته میخواد شوهر کنه می ترسم من بعد اون شوهر کنم هرکسی ام ازخواستگارا میاد خودش میدونه ما دوتا خواهریم و اسم اونو میاره یا بیرونم خیلی جذب می کنه اما من نه...بیشتر ازاینکه مشکلم این باشه که بعد خواهرم برم اینه که چرا هیچکسی ازمن خوشش نمیاد؟

دوست عزیز از این بابت خیلی ناراحت نباش. یه موقع فکر نکنی فقط خودت این مشکل رو داری. این الان داره تبدیل به یه معضل میشه توی جامعه. کلا خواستگار خیلی کم شده. حالا شما که 23 سالت هست. دخترایی که سنشون نزدیک 30 سال هست و خواستگار نداشتن یا اگر بوده معتاد و بی شخصیت بوده زیادن

وضعیت شما هم طبیعی هست. توی هر خونه ای که دوتا خواهر باشن بالاخره یکیشون خوشگلتر از اون یکیه. و طبیعی هست که توجه همه به اونی که خوشگلتر هست جلب میشه

شما اگر خواستگار میخوای باید وارد اجتماع بشی. شاغل بشی یا دانشگاه بری یا مراسم های مختلف مذهبی که توی خونه ها برگزار میشه شرکت کنی با مادرت. اینجوریه که دیگه خواهرت پیشت نیس که توجه ها جلب اون بشه و تو بری توی حاشیه. پس سعی کن بیشتر اجتماعی بشی و اخلاق و رفتارت هم عامه پسند باشه تا بلکه اینجوری مادر یا پسری تورو ببینه و بپسنده

taraneh....23.... یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 18:38

خیلی ممنونم
این چیزارو همیشه مادرم بهم میگه چون تقریبا باهاش راحتم و انگار ذهن منو میخونه اما این حس بهم تلقین شده که هیچکس ازمن خوشش نمیاد و توی این مجالس حس خوبی ندارم...از نظر مالی نیازی به کارکردن ندارم بیشترکلاسایی که علاقه دارم میرم ولی تاالان یاتو دوران مدرسه ام به چشم یه نفرهم نیومدم
ازچندنفری که توی سن و سال من بودن و دخترمجرد بودن شنیدم که اونا شرمنده خونواده هاشون شدن
بااین حرفایی که میشنوم بیشتر غمگین میشم
تایکی دوسال پیش خیلی خوش خیال بودم و می گفتم من که درس و کنکور دارم ولی وقتی بیخیالش شدم و به ازدواج فکر کردم دیدم خیلی سخت که یه دخترتو سن من یه خواستگارم نداشته باشه
اتفاقا خواهرم ازمن خوشگل ترنیست فکر می کنم بخاطر سن کمشه و برای همینم هرچی زمان می گذره ازخودم ناامیدترمیشم
ممنون درمورد راهکارت اما من وقتی این اجتماعی شدن و کارهایی که گفتی انجام میدم و بازبه چشم کسی نمیام ترجیح میدم تو غم خودم بسوزم و بسازم...گاهی دلم میخواد به همه بگم من خودم نمیخوام ازدواج کنم و هیچ غمی ندارم اما میگم کاش یه خواستگار داشته باشم تا خودمو باورکنم که کسی ام هست منو هرچند کم دوس داشته باشه یاازم خوشش بیاد
فکر میکنم ادمی بدشانس ترازمن نیست وقتی همه دوستام که من ازشون خوشگلترو باخانواده ترم ازدواج کردن ولی...

اول اینکه تنت سالمه و در کنار خانوادتی خدا رو شکر کن. خواستگار نیس که نیس. فدا سرت. خوب بود مثل بعضی از دخترها خواستگار برات میومد اما یا معتاد بودن یا یه عیب و نقص عجیب داشتن؟

بازم میگم از این بابت غصه نخور چون این عدم وجود خواستگار اخیرا تبدیل به یه اپیدمی شده. برای خیلی ها اتفاق میفته

taraneh....23.... جمعه 13 اردیبهشت 1392 ساعت 01:33

ممنون منصور
خداروشکر ،من اینارو میدونم ولی هرچیز جای خودش
کاش کسی که درحد خودم باشه به خواستگاری من میومد
منم دنبال خواستگارای زیاد نیستم اما حداقل یکی که هم سطحم باشه ندارم...اصلا بیاد و منو نپسنده اصلا هرچی
ولی منم باید مثل دخترای هم سنو سالم که اونقدرام هنوز بی خواستگار نشدن خواستگاری داشته باشم دیگه
گاهی میخوام ادامه تحصیل بدم حوصله اشو ندارم وقتی بهش فکر می کنم
میخوام سرکار برم بازم حوصله ندارم
می ترسم برم و بازم دخترایی ببینم که با پسرها و مردا دوست میشن و ازدواج میکنن و من بازم به چشم نیام...دیگه ازاین حس خسته شدم ازخودم بدم میاد...اعتمادبنفسم 0
ولی خوشگلم....مامانم میگه خوشگلی و من خنده ام میگیره وقتی کسی ازم خوشش نمیاد

همچین میگی باید خواستگار داشته باشم انگار اکسیژن هست باید حتما بهت برسه

شما هم اگر میگی خوشگل هستی و اجتماعی هم هستی تنها دلیل اینکه تا الان نظر کسی بهت جلب نشده میتونه از بدشانسی باشه

نغمه/21/تهران سه‌شنبه 17 اردیبهشت 1392 ساعت 02:33

سلام.خیلی وبلاگ باحالی دارین.من یه چندماهیه که با یه نفر رفیق شدم.شکست عشقی خورده و عشقش بهش خیانت کرده و چند ماه قبل اینکه بامن آشنا بشه ازش جدا شد الان از عشق و عاشقی بیزاره و میگه برای این بامن رفیق شده که بتونه اونو فراموش کنه.میخوام بدونم ممکنه در آینده به من علاقه پیدا کنه؟البته اینم بگم که هیچی واسم کم نمیزاره ولی این حرفش خیلی اذیتم میکنه و میگه من میخوام خودمو بسپارم دست تقدیر هرچی خدا بخواد ولی دیگه به عشق اعتقادی ندارم.درضمن 27 سالشه.خواهش میکنم زود جوابمو بدین.

بله زمان میتونه خیلی چیزا رو تغییر بده. گذر زمان میتونه باعث بشه یکی که خیلی عاشق یه نفره به تدریج عشقش کمرنگ بشه ولی از طرفی هم میتونه دوتا دوست ساده رو به هم وابسته و دلبسته کنه و باعث رابطه عاشقانه بشه.

ولی خب باید اینم در نظر داشت که هیچکدوم از این مسائل حتمی و قطعی و تضمین شده نیستند و نباید حساب صددرصد روشون باز کرد.

به نظرم همونطور که اون سرنوشتشو(در زمینه دوستی و عشق و اینا) به دست تقدیر سپرده ، شما هم باید همین کارو بکنی اگر دوسش داری و میخوای باهاش ادامه بدی رابطه رو. بلکه کم کم عاشقت بشه

ضمنا فاصله سنی شما دو نفر هم به نظرم زیاده. یه پسره 27 ساله معمولا افکارش با دختر 21 ساله تفاوت های بعضا قابل توجهی داره

taraneh....23.... پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 00:29

بدشانس بودن من هیچ شکی توش نیست چون اگه بود وقتی به خواستگاری خواهرم میان نشون میده مشکل خانوادگی و ظاهری ندارم (باخواهرم شبیهیم من سفیدترم) سنمم که سن ازدواجه ولی چرا واسه اون خواهرم که هنوز دبیرستانی و 18سالشه خواستگارمیاد؟بااینکه همه میدونن کسی تواین زمونه دختر18ساله شوهر نمیده ولی منو نمیبینن

منم دلم میخواد وقتی خواستگارمیاد برم بیرون یاتوی اتاق که منو نبینن ولی مامانم نمیذاره...
کاش میشد دخترا ازپسرا خواستگاری کنن چی میشه؟من خودم دوست دارم ازشوهرم سرتر باشم و شاید اگه میشد خوااستگاری کرد خوب بود چون کیس های خوبم هست دورو برم که ازخداشونه بادختر بهترازخودشون ازدواج کنن اما اونام میرن هم ولایتی خودشونو باهاش ازدواج می کنن ولی ترس دارم ابروم بره....
اکسیژن نیست ولی کمترم شاید نباشه واسه یه دخترجوون و توی سنن ازدواج با یه خواهر کوچیکتر که خواطرخواه داره و شاید خودش یه روز از یکیشون خوشش بیاد..

نغمه/21/تهران پنج‌شنبه 19 اردیبهشت 1392 ساعت 17:20

درسته فاصله سنی ما زیاده ولی سنش نه به ظاهرش میخوره نه به اخلاقش.این دقیقا همونیه که همیشه آرزوشو داشتم.نمیگم بهش وابسته شدم ولی اگه یه روزی ترکم کنه برای همیشه حسرتش به دلم میمونه.امیدوارم روزی برسه که اون عاشقم بشه.

یه نفر/21/تهران سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 21:25

سلام.من چندجا دیگه به اسم های مختلف کامنت گذاشتم.امروز برای همیشه گذاشت و رفت.یه روز اشتباهی شماره منو گرفتو باهم رفیق شدیم البته اون پیشنهاد داد.من اوایل قبول نمیکردم.دوسال بود که باکسی رفیق نبودم.چون دختری نبودم که به درد رفاقت بخورم.نمیتونستم با شرایط رفاقت کنار بیام.باهرکی رفیق میشدم سر همین چه میدونم بوسو لبو باقیه قضایا به هم میزدم.همه اینارو بهش گفته بودم و اونم قبول کرد که هیچوقت از این حرفا نزنه.قبول کردم برم ببینمش.ظاهرو اخلاقو طرز فکر جالبی داشت.کم کم بهش علاقه پیدا کردم.تا اینکه اونم مثل بقیه شروع کرد که حداقل دستو بوس باشه.منم بعداز کلی بحث و دعوا قبول کردم چون واقعا بهش علاقه داشتم.خلاصه میکنم کار کم کم پیش رفتو کار به جایی رسید که رفتم خونشون منیکه تاحالا با هیچکس دستم نمیدادم رفتم.ولی با شرایطی که خودم گذاشتم که لباسامو درنیارمو اینا.اونم قبول کرد.واقعا هم همونطوری بود که گفتمو بیشتر پیش نرفت.چندروزی گذشتو گفت دفعه بعد باید لباساتو دربیاری.ولی من گفتم دیگه نه نمیتونم.اونم گفت پس تموم.البته اینطوری مستقیم نگفت ولی من خودم فهمیدم بخاطر این بودکه قبول نکردم.ازاین رفتاراییکه باهاش داشتم نه پشیمونم نه احساس گناه میکنم چون واقعا دوسش داشتمو دارم.بهش گفتم چرا میخوای تموم کنی گفت دلم باهات نیست گفتم خب چرا ولی چیزی نگفت.حتی آخرش گفتم که پیشنهادتو قبول میکنم ولی برنگشت.آقا منصور به نظر شما چرا تموم کرد؟حالم خیلی بده مخصوصا الان که امتحانا نزدیکه هیچ دلو دماغی واسم نمونده.

کامنت شما چکیده ای از اکثر توصیه هایی هست که من توی این صفحه به دوستان کردم

----------

پسری با شما دوست شده و شما اهل بوس و دست دادن هم حتی نبودی و همون اول باهاش طی کردی و اون قبول کرده و بعد زیرش زده.

اشتباه اول تو شروع دوستی: هیچ کدوم از عهد و قول هایی که تو شروع دوستی به هم میدین تضمینی نیست. پس اصلا روش حساب نکنید. خیلی راحت به مرور زمان میبینی زیرش میزنن. وقتی عهد و پیمان هایی رو که توی محضر برای ازدواج، قبول کردن و زیرش هم امضا زدن، بعد از یه مدت خیلی راحت زیر پا میزارن، دیگه چه توقعی از عهد و پیمان های دوستی بدون امضا میشه داشت

---------------

دوست پسرت بهت گفته بیا خونه و....


اشتباه دوم: قبلا هم چند باری این نکته رو گفته بودم که پسرا اولش میگن بیا خونه شاید همون جلسه اول طبق قولی که دادن، کاری نکنن. برای جلب اعتماد شما و اینکه باعث بشن احساس امنیت کنی از رفتن به اون خونه. برای چی؟ برای اینکه دفعات بعد هم بری. اما تو جلسات بعدی انجام اون کارهایی که نباید بشه اجتناب ناپذیر هست. به دو علت. یکی اینکه او از قبل نقشه اش رو کشیده بوده. دوم اینکه شما هم مثه روز اول احساس ترس و استرس و عدم امنیت نداری توی اون خونه و حالا یکم راحت تر برخورد میکنی و این کار رو برای اون آسون میکنه.


---------------------


و در آخر گفتی که چون به درخواستش جواب منفی دادی اون بی خیالت شده و دیگه مایل به ادامه دوستی نیست


اشتباه سوم: بعضی وقتا ما خودمون باعث میشیم قلبمون زخمی بشه و روحمون آسیب ببینه. همینطور که قبلا هم گفتم که شما خیلی راحت دل خودتون رو بازیچه یه رابطه دوستی میکنید که از همون اول معلومه آخرش چی میشه. وقتی من بارها نوشتم و شاید خودتون هم به این قضیه پی برده باشید که 99 درصد دوستی های بین دختر و پسر آخرش به رابطه جنسی ختم میشه و وقتی هم میدونید که خوده شما اهل این کار نیستید پس اگه علیرغم دونستن همه اینا، باز برید دل خودتون رو بازیچه قرار بدید مقصر اصلی خوده شما هستید نه طرف مقابلتون


-----------------


و اشتباه آخر هم اینه که شما محصل هستید و مخصوصا خیلی ها پشت کنکوری هستن و با این کارا ضرر بدی هم به یک سال زحمتی که کشیدن و وقت و هزینه ای که برای تحصیل گذاشتن میزنن و امتحان نهایی یا کنکورشونو خراب میکنن

باید فکر کرد آیا واقعا ارزششو داره؟

شما هم سعی کن جنبه مثبت این موضوع رو ببینی تا حالت یکم بهتر بشه. جنبه مثبتش هم اینه که توی سن 21 سالگی تجربه خیلی خوبی به دست آوردی که در آینده خیلی کمکت میکنه. تجربه ای که هنوز خیلی از هم سن و سالات بهش نرسیدن.


من چون احتمال اینم میدم که به حرفای من توجه نکنی و دوباره برگردی به دوستی با ایشون، بهت میگم که اگر همچین تصمیمی گرفتی من رو در جریان قرار بده که راهنماییت کنم

یه نفر/21/تهران شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 20:35

اشتباه اولمو قبول دارم.اشتباه دومو نه.اون هیچوقت منو مجبور نکرد که برم خونشون.بعداز یه مدت که از دستیمون گذشت فهمید که من واقعا اهل این حرفا نیستم.بخاطر همین ازم خواست که جدابشیم.خیلی باهام حرف زد که رفاقت اینطوریه و تو نمیتونی اینطوری باشی.ولی من دیگه نمیتونستم ازش جدا بشم.چون هیچ پسریو مثل اون توی زندگیم ندیده بودم.هیچوقت بهم دروغ نگفتو ازاعتمادم سو استفاده نکرد.باهام رو راست بود البته به غیر از همون قول اولی که گفتم.
گفتم که من با چندنفر رفیق بودم اونا هم ازم همین خواسته هارو داشتن با اینکه رفاقت من با اونا طولانیتر بود و به سال میکشید ولی هیچوقت زیر بار حرفشون نرفتم و باهاشون کات میکردم.چون به اونا علاقه ای نداشتم.ولی این فرق میکرد.الانم از رفتاراییکه باهاش داشتم پشیمون نیستم.من وقتیکه رفتم خونش اصلا احساس ترسو اضطراب نداشتم.برخلاف بقیه که برای بار اول هم میترسن هم بعدش پشیمون میشن و احساس گناه دارن.من اینطوری نبودم.
شما انگار درست کامنتمو نخوندین.من گفتم با اینکه قبول کردم دفعه بعد اونطوریکه اون دوست داره باشم اون برنگشتو گفت بهتره که تموم بشه چون این وسط فقط تو ضرر میکنی نه من.تو اهلش نیستی.من پشت کنکوری نیستم.دانشجوامو 4شنبه امتحان دارم.بااینکه به فکرشم ولی دردی ندارم میتونم به درسم برسم.من بهش وابسته نبودم چون خودش از روز اول ازم خواسته بود وابسته نشم چون اون شرایط ازدواجو نداره و نمیتونه ازدواج کنه و آخرش جداییه.فقط امیدوارم یه روز برگرده ایندفعه برای همیشه نه واسه چند ماه یا چندسال.ممنون که واسم وقت گذاشتینو این چند ماه جوابمو دادین.تو این چند ماه با چندتا اسم دیگه کامنت گذاشتم که همش مربوط به همین قضیه بود.بازم میگم که من از کارم پشیمون نیستم حتی اگه اشتباه بوده باشه.به نظرم اون لیاقتشو داشت.مگه آدم چندبار عاشق میشه؟

در مورد اشتباه دوم، من هم نگفتم اون شما رو مجبور کرد بری خونشون.

این که میگی وقتی دید شما اهل رابطه نیسی ازت خواسته جدا بشی هم طبیعی هست. طرف وقتی میبینه شما آدم سفت و سختی هستی و به این راحتی ها باهاش راه نمیای خب اونم که نمیتونه به زور شما رو مجبور به کاری کنه. بنابراین خیلی محترمانه اعلام میکنه که این رابطه بهتره قطع بشه.

اتفاقا شما برداشت درستی از کامنت من نداشتی. من توی جواب کامنت قبلی نخواستم دوست پسر شما رو آدم بدی جلوه بدم که. گفتم اون رفتاری که ایشون داشته یه روند طبیعی بوده که اغلب پسرا دارن. میشه اسمشو گذاشت مهندسی کردن یک رابطه. و دیدی که آخرش هم نوشتم اشتباه از طرف خوده شما بوده و شما مقصر هستی نه اون پسر. چون با اینکه میدونی اهل این کارا نیستی ولی باز رابطه رو داری ادامه میدی. بعدشم گلایه میکنی که چرا چنین و چنان شد.

بله اون بنده خدا هم چون شما رو دوست داشته باز بهت گفته تو اهلش نیسی بهتره ادامه ندیم. اگر میبینی علیرغم اینکه برای لخت شدن بهش اوکی دادی ولی باز جواب تماستو نمیده علتش اینه که میدونه این اوکی دادنت از ته قلب نبوده. و دلش نمیخواد به خاطر اون مجبور به کاری بشی که دوست نداری

نهایتا با جمع بندی همه این مسائلی که در موردش صحبت شد، تصمیم آخر با خوده شماست

یه نفر/21/تهران سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 00:48

منظورتونو گرفتم.اتفاقا خودشم همین حرفای شمارو میزد.میگفت نمیخوام بخاطرمن کاری بکنی.خودت باش هیچوقت بخاطر من پا روی خواسته و اعتقاداتت نزار.امروز بعد از یه هفته اس داد.همینجوری میخواست ببینه در چه حالم.خودم احساس کردم از اینکه تو این شرایط باهام کات کرده عذاب وجدان داره.منم چیزی به روی خودم نیاوردم و گفتم همه چیز رو به راهه.تصمیم گرفتم اگه دوباره خواست شروع کنه بهش نه بگم.ولی میدونم که دیگه چنین پیشنهادی نمیده.ممنون.

هر تصمیمی میگیری توش قاطعیت داشته باش تا هم تکلیف خودت زودتر روشن شه هم طرف مقابلت

ترلان پروانه پنج‌شنبه 2 خرداد 1392 ساعت 12:37

منصور جان ببخشید که چند وقتی بود سر نزده بودم

منصور خان من سر گرم امتحاناتم بودم که دیروز کارگردان زنگ زد و گفت که فیلم رو فعلا کنسل می کنیم

حالا چی کار کنم

صبر پیشه کن و امید داشته باش

ترلان پروانه شنبه 25 خرداد 1392 ساعت 17:04

ببخشیدا ولی می تونی یه راهی بهم ژیشنهاد کنی که بتونم اون رو یه جوری ببینمش؟ آخه
آخه من یکم بی تجربه ام
شاید بتونم از تجربه های شما یه چیزی کسب کنم.
خواهش می کنم .......... لطفا
اگه کمکم کنین ممنون می شم.

ساناز..22 دوشنبه 3 تیر 1392 ساعت 15:25

سلام منصور
میشه 1سوال از خوده خوده خودت بپرسم؟شخصی نیست...و مدتهاست فکرمومغشول کردهههههههههههههه

سلام. بپرس

ماندانا/18/کرج یکشنبه 13 مرداد 1392 ساعت 00:34

سلام منصورجان ممنون.من بعدازاتمام مدرسه ها تصمیم گرفتم برم تویه مغازه فروشندگی کنم.ارلحاظ مالی اوکیم وبعدازچهارتا برادر بدنیا اومدم باختلاف سنی زیاد ولی خوب دوست داشتم بیشتر در اجتماع باشم براهمین رفتم سرکار.یجوونی شبا که میومدم از سرکار مزاحمم میشد منم خوببا110 تماس گرفتم وگفتم 7بارزنگ زدم تایه آقایی برداشت گفت مشکلتون چیه؟گفتم من مزاحم دارمو ازاین حرفا ایشونم باادب گفت که من پیگیری میکنم تااین که دوباره مزاحمه شروع کرد کرم ریختن منم زنگ زدن دوباره به110بازهمون پسره برداشت دوباره گفت من پیگیری میکنم تااین که چندوقت بعدبه گوشی موبایلم زنگ زدوگفت که من میتونم به شما کمک کنممنم ازش تشکرکردم.گذشت تایک ماه بعد برای دوستم یمزاحمی سمج تلفنی که آمارتمام خونوادشو داشت پیداشد اونم گفت زنگ بزن به پلیسه خوب ماهم اس دادیم واون استعلام گرفت و این شد سرآغازآشنایی ما اما.....من چون دختر تنهایی بودم و بیتجربه بارفتارام از دستش دادم .وپسری که عین یهفرشته بود رو ازدست دادم حتی چندبارپاپیش گذاشتم اما گفت دیگه نمیخوامت.الان شیش ماهه که تموم کردک گوشیشو خاموش کرده و رفته منم هیچی ازش ندارم که پیداش کنم هیچی....

عیبی نداره. شما با این سن تازه اول راهی. لزومی نداره به همین زودی خودتون درگیر ماجراهای دوستی و عاشقی بکنی. فعلا سرگرم همین شغلت باش. وقت برای این کارا زیاده

جالب بود برام که پلیس 110 باهات دوست شده ! اینم در نوع خودش نوبره !

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد