محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

انجمن شعر و جملات قصار

سلام به همه بروبچز فرهیخته! 

 

اینجا شعرهای باحال و جملات زیبا و قصار از بزرگان رو میزاریم تا در نهایت یه مجموعه ارزشمندی جمع آوری بشه :* 

 

از دوستانی که به شعر و ادبیات علاقه مندن دعوت میکنم این تاپیک رو با پست های زیباشون مزین کنن :*

نظرات 291 + ارسال نظر
مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:39



دل اگر بی‌غم بود،

اگر از بهر پرستو قفسی تنگ نبود،

زندگی،

عشق و اسارت،

قهر و آشتی،

همه بی‌معنا بود...

مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:42



عادت همه چیـز را ویران می کند...
وای بر روزی که چیزی ـ حتی عشــق ـ عــادتـمان شـود ...
عاشق کم است و سخن عاشقانه فراوان!!
دیگر سخن گفتن عاشقانه ، دلیل عشق نیست؛ و آواز عاشقانه خواندن‌، دلیل عاشق بودن!
ولی ای دوست ، تو نگاه عاشقانه ات را عاشقانه نگهدار و کلام ساده ی عاشقانه ات را خالصانه بگو...
و همیشه به یاد داشته باش شِبــه عشق در کنار عشق بوده....


مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:43



عشق چیه؟! عشق یعنی یه نفر قلب تو رو بشکنه و حیرت انگیزه که تو هنوز با قطعه قطعه ی قلب شکستت دوسش داری!!!

مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:44



عشق آتش است، اگر نباشد خانه سرد و تاریک است، اما اگر بیجا به خانه بیفتد، خانمان را می سوزاند ...

مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:46



برای هرچیز اجبارا پایانی نهاده اند:

برای بند، رهایی را

برای زندگی، مرگ را

برای شادی، غم را

و برای عشق....... جدایی را......


مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:48



افتادن در گل و لای ننگ نیست، ننگ آن است که در آنجا بمانی!


مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:50



اگر دوستی داری که ارزش دوستی را دارد،

دوستش بدار و بگذار بداند که تو دوستش داری

بیش از روز های زندگی؛

چهره ی او را با سرخی غروب درآمیز ...

چرا کلمات زیبا هنگامی به زبان آیند،

که دوستی مُرده است ...؟!


مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:52



مدت زیادی از تولد برادر تامی کوچولو نگذشته بود. تامی مدام اصرار می کرد به پدر و مادرش که با نوزاد جدید تنهایش بگذارند.

پدر و مادر می ترسیدند تامی هم مثل بیشتر بچه های چهار پنج ساله به برادرش حسودی کند و بخواهد به او آسیبی برساند. این بود که جوابشان همیشه نه بود. اما در رفتار تامی هیچ نشانی از حسادت دیده نمی شد، با نوزاد مهربان بود و اصرارش هم برای تنها ماندن با او روز به روز بیشتر می شد،‌ بالاخره پدر و مادرش تصمیم گرفتند موافقت کنند.

تامی با خوشحالی به اتاق نوزاد رفت و در را پشت سرش بست. اما لای در باز مانده بود و پدر و مادر کنجکاوش می‌توانستند مخفیانه نگاه کنند و بشنوند.

آنها تامی کوچولو را دیدند که آهسته به طرف برادر کوچکترش رفت. صورتش را روی صورت او گذاشت و به آرامی گفت: نی نی کوچولو، به من بگو خدا چه جوریه؟ من داره یادم میره!!


مریم/ چه فرقی می کنه/ چه فرقی می کنه پنج‌شنبه 12 دی 1387 ساعت 20:54



زندگی مثل شطرنجه

اگه بازی نکنی،

می‌گن بلد نیستی

اگه بد بازی کنی،

می‌بازی

اگه خوب بازی کنی،

همه دوست دارن

شکستت بـدن....




وقتی که هیچ
منهای هیچ
هیچ می شود...
وقتی که ضرب همه
در هیچ
هیچ می شود
وقتی که بخش هیچ
بر همه
هیچ می شود
شک می کنی!!

که جمع همه
با هیچ
هیچ می شود ؟!...




مهم نیست که خسته ام،
مهم اینه که باد، بارون، آسمون مال منه

مهم نیست که غمگینم،
مهم اینه که الان پر از تجربه ام

مهم نیست که یه دونه غصه دارم،
مهم اینه که یه عالمه بهانه دارم برای لبخند زدن

مهم نیست دلم شکسته،
مهم اینه که خدا درون دلهای شکسته است.....



در جلسه امتحان عشق
من مانده ام و یک برگه سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
و یک بغل تنهایی و دلتنگی...

خدایــا... خدای من
درد دل من در این کاغذ کوچک جا نمی شود!
در این سکوت بغض آلود
قطره کوچکی از چشمانم هوس سرسره بازی میکند!
و برگه سفیدم....

خدای من... ای مهربانترین مهربانان
عشق تو نوشتنی نیست...
در برگه ام ، کنار آن قطره
یک قلب کوچک می کشم!

وقت تمام است!
برگه ها بالا...




بی عشق هم می شود زیست، زیریک سقف و تا پایان راه، حتی بی کشمکش و درگیری.
بی عشق هم می‌توان خود را در پناه گاه‌های درون پنهان کرد و ساکت و آرام ازکنار زندگی گذشت.
اما ما زاده نشده ایم تا عمری در خود بخزیم تا لحظه مرگ.
ما آمده ایم تا از خود بیرون آییم و با دیگران بیامیزیم؛ بشکفیم؛ شادی کنیم و عشق را در جان هم بریزیم و تازه شویم و هر جا لازم باشد ویران کنیم، بشکنیم و دوباره بسازیم:

شکستن اگر عادت آسان آینه نبود
که تکرار بیهوده زندگی این‌همه تازگی نداشت...




زرتشت چه جمله زیبایی میگه: دیگران رو ببخش نه به خاطر اینکه آنها سزاور بخشش تو هستند! بلکه به خاطر اینکه تو سزاوار آرامشی....




یک راند دیگر مبارزه کن!


وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه میروی ، یک راند دیگر مبارزه کن؛
وقتی بازوهایت چنان خسته اند که قدرت گارد گرفتن نداری، یک راند دیگر مبارزه کن؛
وقتی خون از دماغت جاریست وچشمانت سیاهی میرود و چنان خسته ای که آرزو میکنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار را تمام کند یک راند دیگر مبارزه کن؛

و به یاد داشته باش:

"مردی که همواره یک راند دیگر مبارزه میکند هرگز شکست نمیخورد!"



وقتی تنهاییم، دنبال یه دوست می‌گردیم...
وقتی پیداش کردیم، دنبال عیب‌هاش می‌گردیم...
وقتی از دستش دادیم، دنبال خاطره‌هاش می‌گردیم...
و...
باز تنهاییم!!




ما ساده ایم و در همه جا گول می خوریم
هر روز از زمین و هوا گول می خوریم

خواندیم قصه ی (( بز زنگوله پا )) ولی
از گرگ های شهر چرا گول می خوریم ؟

از طفل ِ گل فروش گذر می کنیم و بعد
با التماس های گدا گول می خوریم

همچون کلاغ ِ روی درختیم و دائما
با هر کلام حمد و ثنا گول می خوریم

((شنگول)) قصه ایم و همین نقطه ضعف ماست
هر بار از طریق ریا گول می خوریم

همچون زنی کبود و کتک خورده گاه گاه
با سنگی از تبار طلا گول می خوریم

حافظ ، هنوز یوسف ما برنگشته است
با فال های شعر شما گول می خوریم...




زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصلة آمدن و رفتن ماست
رودِ دنیا جاریست،
زندگی، آبتنی کردن در این رود است...
وقت رفتن، به همان عریانی که به هنگام ورود آمده ایم،
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟!
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند...
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری،
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت...



......


زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست...
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است...

........



........


زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک،
به جا می ماند...
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشة برگ
زندگی، خاطر دریاییِ یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذ ر
زندگی، باور دریاست در اندیشة ماهی، در تُنگ
زندگی، ترجمة روشن خاک است، در آیینة عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست...


........



........


زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم


...........



.......


زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمة پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطرة آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره رادریابیم...


سال ها پشت سر هم می گذرند، جوان ها پیر می شوند و پیرها فرسوده... عزیزان از دست می روند... زندگی زیر و رو می شود... سرنوشت تغییر می کند... و در این بازی های روزگار، تنها کسانی به کیمیای خوشبختی و آرامش دست می یابند که در فراز و نشیب زندگی فقط بر «ایمان» و «انسانیت» خود روز به روز افزوده اند؛ اما آنان که در کشاکش حوادث زندگی از این دو کیمیای هستی روز به روز فاصله گرفته اند، در اوج لذات مادی، سرگشته ای بیش نیستند...!


اگر یک روز تمام جاده های عشق را بستند،
اگر یخ زد تمام واژه های مهربان ما،
اگر یکسال چندین بار برف بی کسی بارید،
اگر یک روز نرگس در کنار چشمه غیبش زد،
اگر یک شب شقایق مرد؛

تکلیف محبت چیست...؟!؟؟



وقتی دیگر نبود،
من به بودنش نیازمند شدم!
وقتی که دیگر رفت،
من به انتظار آمدنش نشستم!
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد،
من او را دوست داشتم!
وقتی که او تمام کرد،
من شروع کردم...
وقتی او تمام شد... من آغاز شدم!
و چه سخت است تنها متولد شدن...
مثل تنها زندگی کردن است...
مثل تنها مُردن.......


ریشه ی عشق فسرد،
واژه ی دوست گریخت،
تار پیوند گسست...
دست گرمی که ز مهر
بفشارد دستت، در همه شهر مجوی...!
گل اگر در دل باغ، بر تو لبخند زند،
بنگرش... لیک مبوی.......




گویند که نیست مهربانی در کــََس
من دیده ام این شیوه، ولیکن ز مگس!

زین در چو برانمش، از آن در آید
بی مهری من نکاهد او را ز هوس....




در فروبسته ترین دشواری،
در گرانبارترین نومیدی،
بارها بر سر خود بانگ زدم:


ـ هیچت ار نیست، مخور خون جگر،
دست که هست!
بیستون را یاد آر...
دست هایت را بسپار به کار،
کوه را چون پر کاه از سر راهت بردار!


وه چه نیروی شگفت انگیزی است،
دست هایی که به هم پیوسته است...
به یقین هرکه به هرجای درآید از پای،
دست هایش بسته است!

ـ آنچه آتش به دلم می زند اینک هر دم، سرنوشت بشر است...

داده با تلخی غم های دگر دست به هم!
بار این درد و دریغ است که ما،
تیرهامان به هدف نیک رسیده است، ولی....

دست هامان، نرسیده است به هم....!!



"فریدون مشیری"


کاش بودیم آن زمان کاری کنیم
از تو و طفلان تو یاری کنیم

کاش ما هم کربلایی می شدیم
در رکاب تو فدایی می شدیم


السلام علیک یا ابا عبدالله ...



* در دو عالــــم غیر تــــو یـاری ندارم یا حسین *
* بــــر تـــو و لطـــف تــو امیــــدوارم یا حسین *


* تا نگیری دست من ای دست حق در آستین *
* دسـت از دامان لطفــــت برنـــدارم یا حسین *



در این ایام ما را نیز از دعای خیر خود بهره‌مند سازید...
«التماس دعا....»




اگر روزی کسی از من بپرسد
که دیگر قصدت از این زندگی چیست؟
بدو گویم که چون می ترسم از مرگ
مرا راهی به غیر از زیستن نیست!!!

من آن دم چشم بر دنیا گشودم
که بار زندگی بر دوش من بود
چو بی دلخواه خویشم آفریدند
مرا کی چاره ای جز زیستن بود!!!

من اینجا فقط میهمانی ناشناسم
که با نا آشنایانم سخن نیست
به هرکس روی کردم دیدم که ای وای
مرا از او بر، او را بر ز من نیست

برونم کی خبر داد از درونم
که آن خاموش و این آتشفشان بود
نقابی داشتم بر چهره، آرام
که در پشتش چه طوفانی نهان بود

همه گویند عیب از دیده توست
جهان را بد چه می بینی که زیباست
ندانم راست است این گفته یا نه
ولی نیک دانم که عیب از هستی ماست

چه سود از تابش این ماه و خورشید
که چشمان مرا تابندگی نیست
جهان را گر نشاط زندگی هست
مرا دیگر نشاطی بر زیستن نیست....





از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل،

از همان روزی که فرزندان «آدم»،
زهر تلخی دشمنی در خون شان جوشید؛
آدمیّت مرد!
گرچه «آدم» زنده بود.

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون، دیوار چین را ساختند

آدمیّت مرده بود.


بعد، دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب،
گشت و گشت،
قرن ها از مرگ آدم هم گذشت.
ای دریغ،
آدمیّت برنگشت!

روزگار مرگ انسانیت است....

من، که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد در زنجیر- حتی قاتلی بر دار-
اشک در چشمان و بغضم در گلوست؛
وندرین ایام، زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟

صحبت از پژمردن یک برگ نیست!

فرض کن: مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن: یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن: جنگل بیابان بود از روز نخست!

در کویری سوت و کور،
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق،

«گفتگو از مرگ انسانیت است!»





زندگی یعنی بازی... سه، دو، یک... سوت داور............ بازی شروع شد!!!
دویدیم، دست و پا زدیم، غرق شدیم، دل شکستیم، عاشق شدیم، بی رحم شدیم، مهربان شدیم... بچه بودیم، بزرگ شدیم، پیر شدیم...
سوت داورـــــــــــــــ بازی تمام شد... زندگی را باختیم!!



کاش میشد هیچ کس تنها نبود.
کاش میشد دیدنت رویا نبود.

گفته بودی با تو می مانم ولی...
رفتی و گفتی که اینجا جا نبود.

سالیان سال تنها مانده ام
شاید این رفتن سزای من نبود.

من دعا کردم برای بازگشت
دست های تو ولی بالا نبود.

باز هم گفتی که فردا میرسی
کاش روز دیدنت فردا نبود....


من یه دکلمه با این شعر خوندم. باحال شده. به زودی پابلیک میکنم.



چقدر وحشتناکه که هیچکس دلش برای من تنگ نشد... هیچکس نپرسید کجایی؟حتی اونایی که خیلی دم از معرفت می زدند!!!!
یاد حرف همسایه افتادم که یک بار بهم گفته بود... به سایه ها دل نبند!...... راست گفت.




دارم می رم نگو نرو، هوا هوای رفتنه
هرچی بوده تموم شده، چاره ما گذشتنه

دارم می رم تا سرنوشت، ما رو به بازی نگیره
خوب می دونم این عاشقی، از یاد هر دومون می ره

دارم می رم، نگو نرو، دارم می رم، نگو بمون
وقت خداحافظیه... قصه عاشقی نخون

تو رو خدا گریه نکن، غصه رفتنو نخور
بهتره که تموم کنی، تو هم دلو ازم ببُر

یادم می یاد روزی رو که ما دو تا دلداده بودیم
اما حالا می خندم و می گم چقدر ساده بودیم

یادم می یاد روزی رو که پر می کشیدم واسه ی هم
اما حالا نشسته جاش، یه عالمه غصه و غم...

دارم می رم نگو نرو، هوای هوای رفتنه
هرچی بوده تموم شده، چاره ما گذشتنه

دارم می رم تا سرنوشت، ما رو به بازی نگیره
خوب می دونم این عاشقی، از یاد هر دومون می ره

شاید دیگه نبینمت، شاید نگاه آخره
چشمای بی گناه تو، آتیش به جونم می زنه

سادگی اشتباه ما، گناه ما دل بستنه
جدایی سرنوشت تو، تنهایی تقدیر منه...

دارم می رم نگو نرو، هوا هوای رفتنه
هرچی بوده تموم شده، چاره ما گذشتنه

دارم می رم تا سرنوشت، ما رو به بازی نگیره
خوب می دونم این عاشقی، از یاد هر دومون می ره...





شاید اگر تو بخواهی،
اسم مرا یک روز
در تاریخ بنویسند:


***

نام

نام خانوادگی

تاریخ تولد

تاریخ تولد

تاریخ مرگ


***

و تا سالها هرکه به برگه ثبت من برسد،
بخندد به اشتباه احمقانه ی تاریخ تولدی
که تکرار شده است!
جز من
جز تو

هیچکس دیگری نخواهد فهمید:
اشتباهی در کار نبوده است!

متولد شدم؛
یک روز از مادرم
و روز دیگری
از تو!




کوچک باش و عاشق...
که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را...
بگذار که عشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه ی خاص تو با کسی...




خدا عشق است.... «او» به ما عشق می ورزد نه از آن رو که ما انسانهایی شریف و نیک هستیم؛ عشق خدا به ما علی رغم خطاها و لغزشهایمان پیوسته جاری است.
عشق خدا ما را به بلندایی می رساند که از آنجا می توانیم خود را چنانچه خداوند ما را نظاره می کند مشاهده کنیم.
آنگاه تشخیص می دهیم ما جسمهایی که به خود پوشیده نیستیم.
ما حتی ذهن که می اندیشد، نیستیم.
بلکه پرتوی از اولوهیت هستیم..............

«جی.پی.وسوانی»


مریم/چه فرقی می‌کنه/چه فرقی می‌کنه چهارشنبه 25 دی 1387 ساعت 12:09



آدما در دو حالت همدیگرو ترک میکنن :

1- احساس کنند کسی دوسشون نداره
2- احساس کنند یکی خیلی دوسشون داره...


عسل چهارشنبه 25 دی 1387 ساعت 13:30


هر روز که از ما میگذره عشقم به تو بیشتر میشه
باور کن که دیوونتم، دیوونه عین همیشه
فقط تو پاره تنی، به حرمت اشکم قسم
بی تو میان عالمی غریبم و بی کسم
سکوت خستم رو ببین، بی تو چه کم شدم
همسایه ی سکوتم و تنها زمین غم شدم
صحبت راه دور که نیست، بحث دو پای خستمه،
شاکی غصه نیستم، نقل دل شکستمه
واسه فدای تو شدن من که همیشه حاضرم
دوست داشتنت مقدسه
واسه همین دوستت دارم...
شیرین ترین عبادتی
" ای امید روز آخرم. "

**********************
وقتی می شی نیاز من اگه نباشی پیش من
اشکای چشمامو ببین که میریزه به پای تو
بازم که بی قرارمو دلواپس نگاه تو
تموم هستی منی بمون همیشه پیش من
اگه شدم عاشق تو نزار که بی تاب بمونم
لالایی شبام تویی نزار که بی خواب بمونم
دارم برات شعر میخونم شاید به یادم بمونی
فقط یه چیز ازت میخوام همیشه عاشق بمونی
دوست دارم خیلی کمه ولی جز این چیزی نبود
واژه ها رو ولش کنیم عشقو از چشام بخون.

مریم/چه فرقی می‌کنه/چه فرقی می‌کنه چهارشنبه 25 دی 1387 ساعت 15:14



امشب برای گریه ام یک شانه میخواهم که نیست

در این خرابات جهان یک خانه میخواهم که نیست



در غربت چشمان تو تنهاییم آواره شد

در وصف این نامردمان یک واژه میخواهم که نیست....




عشق را نمی توان اداره کرد... پدیده ای است که پیش می آید٬ و لحظه ای که بکوشی آن را اداره کنی همه چیز بهم می خورد....





در فصل زمستان که لبو می‌چسبد
آغوش و فشار و گفتگو می‌چسبد

پس شعله‌ی بالای بخاری‌ها را
کم کن که فقط زیر پتو می‌چسبد!!!!


(روابط عمومی شرکت گاز)


***********

اینم واسه تغییر ذائقه فرهیختگان!! :-)

=)))))))))))))))))))))))))))))

عجب تیکه ای اومدی :))))



بدان همواره انکه برای رسیدن به تو از همه چیزش می گذرد روزی تنهایت خواهد گذاشت!
این هنجار دردناک زندگیست...




مهم نیست کف پات رو شسته باشی یا نه...! حتی مهم نیست که کف پات نرمه یا زبر...!
مهم اینه که وقتی پات رو تو زندگیه کسی میزاری و از زندگیش عبور می کنی، وقتی که مهلتت تموم شد و فقط رد پات موند، انقدر اون رد پا خواستنی باشه که به کسی اجازه نده پاهاش رو روی رد پات بذاره...




یادته یه روز بهم گفتی: هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکنه نامردی اشکاتو ببینه و بهت بخنده...
گفتم: اگه بارون نبود چی؟
گفتی: اگه چشمای قشنگ تو بباره، آسمونم گریه اش می گیره...
گفتم: یه خواهش دارم. وقتی آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار.
گفتی: به چشم...

حالا امروز من دارم گریه می کنم، اما آسمون نمی باره...
تو هم اون دور دورا ایستادی و...............




گفتی تو دلم اول و آخر خودتی
از هرچه که دارم بهترینش خودتی

خندیدم و زیر لب مکرر گفتم
شاهزاده ی قصه های من خر خودتی!!!


!!!!!!!!!!




شبی پرسیدمش با بی قراری
به غیر از من کسی را دوست داری؟

دو چشمش از خجالت بر هم افتاد
میان گریه هایش گفت آری!




من واقعا فرمول دقیقی برای موفقیت، نمی‌شناسم؛ ولی فرمول شکست را به خوبی می‌دانم، و آن این است:
«سعی کنید همه را راضی نگه دارید.»


ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد