محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

انجمن شعر و جملات قصار

سلام به همه بروبچز فرهیخته! 

 

اینجا شعرهای باحال و جملات زیبا و قصار از بزرگان رو میزاریم تا در نهایت یه مجموعه ارزشمندی جمع آوری بشه :* 

 

از دوستانی که به شعر و ادبیات علاقه مندن دعوت میکنم این تاپیک رو با پست های زیباشون مزین کنن :*

نظرات 291 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 26 فروردین 1388 ساعت 09:35



هنر آن است که باور سبز داشته باشیم؛ آن وقت، کویر هم فرصت جوانه زدن خواهد داشت.


مریم چهارشنبه 26 فروردین 1388 ساعت 09:37



لباس‌هایم که تنگ می‌شد، می‌بخشیدم... «دل تنگم» را حالا چه کسی می‌خواهد...؟!


پریا ۱۹ ساله از کرج دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 09:30

بی سبب نیست که در کنج دلم جا داری
خوشگلی با نمکی دو چشم زیبا داری

غزل پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 13:33


برای من نوشته گذشته ها گذشته...تمام غصه ها هوس بود...
برای او نوشتم برای تو هوس بود ولی برای من نفس بود...
کاشکی خبر نداشتی دیوونه ی نگاتم...یه مشت خاک ناچیز؛افتاده ای به زیر پاتم...
کاشکی صدای قلبت نبود صدای قلبم...کاشکی نگفته بودم تا وقتی جون دارم باهاتم...
نوشته هرچی بود تموم شد...
نوشتم عمر من حروم شد...
نوشته رفته ای ز یادم...
نوشتم شمع رو به بادم...
نوشته در دلم هوس مرد...
نوشتم دل توی قفس مرد...
کاشکی نبسته بودم زندگیمو به چشمات
کاشکی نخورده بودم به سادگی فریب حرفات
لعنت به من که آسون به یک نگات شکستم
به این دل دیوونه راه گریزو ساده بستم...

غزل پنج‌شنبه 3 اردیبهشت 1388 ساعت 13:55

دوتا چشمام همه جا دنبال تو میگرده
با نبودنت دلم با غصه ها سر کرده
شب و روز در پی تو من همه جا رو گشتم
یکی گفت غصه نخور؛اون داره برمیگرده
زندگی با عشق تو رنگ دیگه داشت برام
رفتی و بدون تو تلخ شده روز و شبام
دل من با هیچکسی نمیتونست خو بگیره
شب و روز منتظره؛چشم به رات مونده نگام...
کسی مثل تو نشد...
کسی مثل تو نبود...
همش از خدا میخوام که بیایی زود زود...
کاشکی میشد دوباره باز همو پیدا بکنیم
سفره ی عشقمونو با همدیگه وا بکنیم
کاش تو این شهر غریب صدای آشنا بیاد
دل من هواتو کرده...فقط هم تو رو میخواد...
کسی مثل تو نشد...
کسی مثل تو نبود...
فقط از خدا میخوام که بیایی زود زود...


لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:32


چه کسی ساز غم انگیز تنهایی را زد

و فرو کوفت به خشم

طبل تنهایی را؟

مثل بی تابی یک شاخه به نور

چه کسی بود که پنداشت

هر که از راه رسید

بی اشارات گل عشق

می تواند بنوازد نت

تنهایی را؟

دل من مرده؟

به گمانم هیمن است

که دلم تنهاست

لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:33




مگر عشق مرا در سر نداری؟

مگر تنهایی ام باور نداری؟

مگر در راه عشقت آخری نیست

که این ره رفتی و آخر نداری؟

همه طعنه زنند بر این دل چاک

که در دشت جنون یاور نداری؟

ببین تنها منم رسوای گردون

چرا رسوایی ام باور نداری؟

لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:35

گفته بودی.از غرورم.از سکوتم.خسته ای
من شکستم در خود ان هردو را
گفته بودم.از سکوتت.ازغرورت خرسندم:ولیک
به خاموشی مغرورانه ات
بشکسته ای مرا
باتو گفتم
از همه تنهایی ام.خستگی هایم.به شب صبح کردنهای خواب بر
چشمان نیاسوده ام
با تو گفتم تا بدانی
باهمه ناجیگریم.بی ناجی ام
تو.سکوتت خنجریست
بر قلب من
وحضورت.مرهمی
بر زخمهای این تن پاره پاره ام
پس.باش.بمان
تا همیشه
حتی اگر در سکوتی گنگ ونامفهوم بمانی در دلم.یادم
ای اشنای غریبم....
ای امید شبهای تارم......
ای همه هستی من...........
ای همه کس من.................
ای طپش قلب خسته ام............
ای تنها امیدم...........................
فقط به عشق تو نفس میکشم به یادت به خاطر بودنت..........
بی تو هیچم هیچ.........................................................

لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:36


صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار
زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه
در کنج سکوت شب ‌، برای ستاره ها ساز دلتنگی
می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه
را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ،
ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر من می شنوم
به آسمان بگو که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته
و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته
صدای چک چک اشکهایت را از پشت دیوار
زمان می شنوم و می شنوم که چه معصومانه
در کنج سکوت شب ‌، برای ستاره ها ساز دلتنگی
می زنی و من می شنوم می شنوم هیاهوی زمانه
را که تو را از پریدن و پرکشیدن باز می دارد آه ،
ای شکوه بی پایان ای طنین شور انگیر من می شنوم
به آسمان بگو که من می شکنم ! هر آنچه تو را شکسته
و می شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته


لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:38



پناه بگیر از اون روزای در به در از اون روزا از اون شبای بی ثمر منو ببر به خاطرات گم شده ام

تو روزایی که تو جا گذاشتی دستموتو کوچه ها نمیشه بی تو پرسه زد خیابونا غریب و غم گرفته اند

کجایی برم چرا نمیرسم به تو؟؟؟ کجایی بس چرا نمیرسمی به من؟؟؟. حالا که نیستم اشکاتو کی پاک کنه؟؟؟

کی عاشقونه مینویسه اسمتوبدون من هزار سال دیگه هم بدون کسی نمیشکنه طلسمتو چقد حرف

مونده و نمیشنویی چقد راه مونده و نمیکشم ببین کجای قصه پس زدی منو نزار که بی پناه تر از این

بشم غریبگی نکن دلم با تو غریبه نیست همون که برات ستاره چیده بود همون که گفتی از خدا

رسیده بود..........................................

لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:40

زیباست لحظه های عاشقی با تو تنها در کنار تو زیباست لحظه غروب با تو فقط به یاد تو آن لحظه که با تو هستم بهترین لحظه زندگیم است که دلم نمی خواهد آن لحظه بگذرد دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد زیباست این زندگی در کنار تو فقط با عشق تو زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم می زنم یا با تو و یا به یاد تو این زندگی زیباتر از گذشته می گذرد چون با تو و عاشق تو هستم این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه می گذرد چون با تو و بیاد تو هستم خوشبخت است این قلب عاشق من چون تنها تو را دوست دارم تنها تو را فقط تورا ، با تو می ماند عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمی گذارد می گویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی فقط تو لایق این عشق بی پایان منی می گویم با تو می مانم عاشق تر از همیشه فقط با تو چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی عشق من و تو ماندگار است تا ابد برای همیشه فقط با هم تنها در کنار هم زیباست کلام عشق شیرین است لحظه های با تو بودن فقط با تو و آن قلب مهربان تو عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و یادها می ماند یک عشق ابدی و بی پایان لبخند عشق همیشه بر لبان من جاری است فقط با تو و به عشق تو .

لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:41

ای کاش ناخواسته به دنیا نمی آمدم...


ای کاش ندانسته بزرگ نمیشدم...

و ای کاش نفهمیده عاشق نبودم ...

کاش زمان سپری نمیشد...

کاش ستاره های شبم میمرد،میشکست...

کاش دفتر شعرم جوهر را به خود نمی دید...

خاکستر این دل سوخته را......

کاش قسمت من اینگونه نمی شد...

من به امار زمین مشکوکم ....

اگر این سطح پر از ادم هاست پس چرا این همه دل ها تنهاست؟

لیلا24 قم جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 00:43


عشق

احتیاج

لیلی

مجنون

تنهایی

اضطراب

جزیره



این ها همه بهانه بود

می خواستم

نام تو را بنویسم


خودت بهتر میدونی دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 11:37

گاهی ساده ترین کلمات نیز از ذهنم می گریزند

آنقدر دور می شوند که منم چاره ای جز خیره ماندن

یه دوریشان را ندارم

مانند ...

و اینجاس که سکوت بیانگر حرفهای می شود که سالیانی ست

گفتننش براین دل سگ مصب آرزو شده

می گویند سکوت یعنی هیچ حرفی

اما من می گویم

سکوت یعنی فریاد

یعنی آوای درد

فریادی ازاحساسی تلخ



بگذار بگذار این فاصله سگ مصب کم شود

کوتا شود آنقدر کوتا که به صفر هم نرسد

تبسمی کافیست تا دیوارهایی که میانمان ایستاده

فرو ریزد وهردو آیینه ی هم شویم

بگذار در نگاه هم برق چشمانمان را ببینیم

بگذار حنجره ات آوای دردت را فریاد کند تا سکوت

مگر چند قدم مانده به آخر خط؟

به انتها

به پایان؟

پایان من و تو کجا س مگر؟

گنگ م امروز

آنقدر گنگ ونا پیدا

گم شده ام لابد



نگاهم خیره مانده به صد علامت سوال

حرفهایم یخ زده

چشمانم گیج مانده

زبانم لال

بگذار بنویسیم از زمان

بنویسم از زوال

بنویسم از خودم

بنویسم از خدا

آری از خدا

با تو ام ای که بالا نشینی

ای که خدایی

پس کو خدایی ات

آه آه خسته ام

خسته از خود

روی گردان از همه

تو نبودی که می گفتی در تنها ترین تنهاییتان کنارتانم

تو گفتی ؟

اگر تو نگفتی چه کسی گفت؟

او که گفته کجاست که ببیند

کجاست که ببیند خدایی که ازش دم میزدی نیست

آی با تو ام

خدایت ...

روح عطوفت هم زنده نیست

دیگر چیزی نمانده بر این دل بی صاحب

دل ؟؟؟

از کدام دل حرف میزنم من کودن

جایی که اعتماد گرفتار آمده

حس بد گمانی قد علم کرده

لا به لای بغض گلوگیر له شدم

آرامشی نمانده برایم

جز خیره ماندن به این ته سیگار های له شده

این منم ؟

آری بی گمان خودم هستم

که گم شد ه ام در مسیر هیاهوی یک غروب تلخ

تقدیم به منصور جونم دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 11:43


تو آسمونی که رنگ شبِ ، ستاره میمیره
دل من عاشق از دوری میترسه بهونه میگیره
تو بری بهونه میگیره ، واسه رفتنت دیره
این صدای من با نبودن تو ، ترانه کم داره
خونه میشه زخمی از بغض دلتنگی
که زیر آواره ، توبری که زیر آواره غصه میباره
تو مثه بارون اومدی عاشق و آشنا
اومدی خنده شد گریه هام
تو را میخواسته دل از خدا
اگه نباشی میرسه غربت از راه دور
نمیره سایه از شهر نور، میشکنه عاقبت این غرور
تو باشی پائیز چشمای من بهارو میبینه
رو دل بیخاطرم عطر زیبای گذشته میشینه
تو رو توو گذشته میبینه ، توئی عشق دیرینه
تو مثه بارون اومدی عاشق و آشنا
اومدی خنده شد گریه هام،تو را میخواسته دل از خدا
اگه نباشی میرسه غربت از راه دور
نمیره سایه از شهر نور، میشکنه عاقبت این غرور

ممنون عزیزم :*

مریم 19 تهران چهارشنبه 20 خرداد 1388 ساعت 14:05

هیچکس لیاقت اشکهای تو را ندارد و کسیکه چنین ارزشی دارد باعث اشک ریختن تو نمی شود. (گابریل)

مریم جمعه 22 خرداد 1388 ساعت 14:22



وقتی «ما»ی من و تو می شود بازیچه «من» دیگران،
با هرچه داری می ایستی
فرقی نمی کند با دست خالی یا یک سنگ
....می ایستی....


مریم جمعه 22 خرداد 1388 ساعت 14:25



خداوندا تقدیرم را زیبا بنویس کمک کن آن چه تو دیر میخواهی من زود نخواهم و آنچه تو زود میخواهی من دیر نخواهم خدایا به من بیاموز چگونه , قوانین بازی زندگی را رعا یت کنم سرخوش باشم و در جائی که سکوت کردن دشوار است , خاموش بمانم...


غزل/۱۸/شیراز جمعه 29 خرداد 1388 ساعت 14:21


در سکوت دادگاه سرنوشت
عشق بر ما حکم سنگینی نوشت...
گفته شد دلداده ها از هم جدا...
ای خدا...
فریاد از این قانون زشت...

غزل/۱۸/شیراز جمعه 29 خرداد 1388 ساعت 14:31


به دادم برس ای اشک...
دلم خیلی گرفته...
نگو از دوریه کی...نپرس از چی گرفته...
منو دریغ یک خوب به ویرونی کشونده
عزیزمه تا وقتی نفس تو سینه مونده
تو این تنهاییه تلخ،منو یک عالمه یاد
نشسته روبرویم کسی که رفته بر باد
کسی که عاشقانه به عشقش پشت پا زد
برای بودن من به خود رنگ فنا زد...

چه دردیه خدایا،نخواستن اما رفتن
برای اون که سایست همیشه رو سر من...
کسی که وقت رفتن دوباره عاشقم کرد
منو آباد کرد و خودش ویرون شد از درد...

به آتش تن زد و رفت تا من اینجا نسوزم
با رفتنش نرفته...تو خونمه هنوزم...
هنوز سالار خونست...
پناه منه دستاش...
سرم رو شونه هاشه...
رو گونمه نفس هاش...

جوجه اردک زشت شنبه 30 خرداد 1388 ساعت 19:07

خدایا کفر نمی گویم !!پریشانم!!
چه می خواهی تو از جانم!!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداونداتومسئولی!خداوندا تومی دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است!
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است!!

جوجه اردک زشت شنبه 30 خرداد 1388 ساعت 19:25

روی دلای آدما هرگز حسابی وانکن

از در نشد،از پنجره،زوری خودت رو جانکن

آدمکای شهر ما بازیگرایی قابلن

وقتش بشه یواشکی رو قلب هم پا می ذارن

تو قتلگاه آرزو عاشق کشی زرنگیه

شیطونک مغزای ما دلداده ی دو رنگیه

دلخوشی های الکی،وعده های دروغکی

عشقاشونم خلاصه شد،تو یک نگه دزدکی

آدمکای شبزده قلبا رو ویرون می کنن

دل ستاره ی منو از زندگی خون می کنن

ستاره ها لحظه ها رو با تنهایی رنگ می زنن

به بخت هر ستاره ای آدمکا چنگ می زنن

عمری به عشق پر زدن،قفس رو آسون میکنن

پشت سکوت پنجره چه بغضی بارون میکنن

مردم سر تا پا کلک،رفیق جیب هم میشن

درو غه که تا آخرش هم دل و هم قسم میشن

رو دنده ی حسادتا زندگی رو می گذرونن

عادت دارن به بد دلی،نمی تونن خوب بمونن

قصه ی روزگار اینه،به هیچ کسی وفا نکن

روی دلای آدما هرگز حسابی وا نکن!!!!!!!!

غزل/۱۸/شیراز یکشنبه 31 خرداد 1388 ساعت 23:41


دوست دارم بروم سر بسرم نگذارید...
گریه ام را به حساب سفرم نگذارید...

دوست دارم بروم...

من پریشانتر از آنم که به خود فکر کنم و تو حیرانتر از آنی که مرا درک کنی...
بگذار سر به سینۀ من تا بگویمت
اندوه چیست ، درد کدام است ، غم کجاست...

فاطمه عاشق شکیلا/23/مشهد چهارشنبه 10 تیر 1388 ساعت 09:53

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فـــردا مرا چو قصــه فراموش می کنی

این در همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی توکجــا گوش می کنی

دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی

در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهــوش می کنی

می جوش می زند به دل خم بیـــا ببین
یادی اگــــــر ز خون سیاووش می کنی

گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهــتر ز گوهری که تو در گوش می کنی

جام جهــــان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگـــــاه دار اگرش نوش می کنی

سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خامــــوش می کنی

بهنازی سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 17:22

این شعرو خیلی دوست دارم یه کم طولانیه ولی فکر کنم جالب باشه

"روزای خوب بچگی "
یاد اون روزای خوب بچگی
که توی ناودونامون آب می دوید
تا که خورشید با من و تو قهر می کرد
تو چشای خسته مون خواب می دوید.

واسه گنجشکای باغ همسایه
پاییزا دون می پاشیدیم من و تو
روی تخت ایوون مادربزرگ
عکس قلیون می کشیدیم من و تو

تا صدای پای بابا می اومد
می دویدیم زیر بارون مثل باد
با یه گردو می زدیم پر تو هوا
با یه قاچ هندونه می شدیم چه شاد

غروبا که قهر بودیم کنج حیاط
می کشیدیم از ته دل ، یهو آه
شبا رو پشت بومای کاهگلی
می نوشتی نامه واسم روی ماه

با اون دستای کوچیک کنار حوض
کف صابونا چه خوب حباب می شد
تا یکی دو قطره بارون می اومد
سقف خونمون چه زود خراب می شد

دم ظهرا کارمون بود تو حیاط
روی دیوار نشون غلط زدن
تا بگیم کدوم یکی بلندتریم
تند وتند جر می زدیم تو خط زدن

اون شبای چله زیر کرسیها
چیک چیک تخمه شکستن یادته
واسه انیکه مورچه ها سیر بخورن
در دیگها رو نبستن یادته

حالا دیگه واسمون فرق نداره
عمو نوروز توی بقچه اش چی داره
واسه ما و بچه های همسایه
شب عیدا چی زیر سر می ذاره

حالا دیگه تا توی حیاط می ریم
مامانا می گن یواش ، صدا نزن
بشینین آروم یه جا حرف بزنین
موج خنده تون یهو هوا نره

بابا گفته که داداش مردی شده
دیگه زشته دنبالش قطار بشیم
دیگه حتی نمی شه یکی یکی
رو شیار شونه هاش سوار بشیم

گفته من دیگه دارم بزرگ می شم
نباید جلوش پامو دراز کنم
با صدای گاری لبو فروش
بدوم پنجره ها رو باز کنم

حالا ممد پسر همسایه مون
که شب عیدا می کردن کچلش
روشنک دختر بقال محل
که عروسک می گرفت تو بغلش

یاسمن اون که می خواست مامان بشه
اون که نون خشکیده ها رو نم می زد
خاله بازی که شروع می شد یهو
علی جر زن بازی رو بهم می زد

حالا دیگه همشون بزرگ شدن
هر کدوم سری کشیدن تو سرا
همشون قد کشیدن آدم شدن
دیگه پیداشون نمی شه اینورا

حالا اون بچه محلهای قدیم
نمی آن به شیشه مون سنگ بزنن
وقتی که دعوا بشه لج بکنن
به گیسای بافته مون چنگ بزنن

حالا دیگه خوب می فهمن که چرا
موش موشک آسه می ره آسه می یاد
می دونن هر کی می خواد نون بخوره
صبح می ره آخر شب خسته می یاد.

دیگه حتی نمی شه باورشون
که باید چشمهاشونو وا بکنند
تا تکونشون بدی اخم می کنند
که می خوان دوباره لالا بکنند

نه که آسمون باهات قهر می کنه
نه کسی رو دیگه دلگیر می بینی
حرفشون اینه که تا تو خواب باشی
آدمای کوچه رو سیر می بینی

من دیگه دوس ندارم بزرگ بشم
نمی خوام از کوچه مون فرار کنم
نمی خوام پشت سر بچگی هام
یه عالم حرفهای بد قطار کنم

که بگم اون روزا که بچه بودیم
هیچی از زندگی حالیمون نبود
جز حصیر کهنه توی پنج دری
دیگه چیزی جای قالیمون نبود

با صدای تیک و تیک ساعتا
نمی خوام با کوچه ها خو بگیرم
نمی خوام سایه باشم کن دیوار
که زیر خاطره هام بر بگیرم

بهنازی سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 17:25

بس که دیواره دل ما کوچک است هر که از کوچه تنهایی ما می گذرد به هوای وهوسی هم که شده سرکی می کشدو می گذرد.
----------------------------------------
چرا گرفته دلت مثل اینکه تنهایی ؟ چقدر هم تنها خیال می کنم دچار آن رنگ پنهان رنگها هستی دچار یعنی عاشق و فکر کنم که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار آب دریای بیکران باشد چه فکر نازک و غمناکی.
--------------------------------------------------
شاید آنروز که سهراب نوشت " تا شقایق هست زندگی باید کرد "خبری از دل پردرد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشد چه شقایق چه گل پیچک یاس زندگی اجباری است.
-------------------------------------------------
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند حیف که من زاده امروزم خدایا جهنمت فرداست پس چرا من امروز می سوزم.
-----------------------------------------------------
در انتظار فرج
چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن کمر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر ، نه غروب شد نیامدی
---------------------------------------------------
زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند فروختی؟ گفت نخریدند تمام شد.
---------------------------------------------------
عهد کردم که دگر باده پرستی نکنم
نخورم می نکشم عربده مستی نکنم
مست بودم که چنین توبه زمستی کردم
توبه کردم که دگر توبه زمستی نکنم
-----------------------------------------
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
گر که در خویش شکستیم صدایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش سازونوایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق زهر بی سروپایی نکنیم
-----------------------------------------------
وقتی دلت تنگ است و لبانت پر از سکوت
وقتی هیچ اشتیاقی درون حوضچه چشمانت نیست
وقتی سبوس زندگانیت در باد گم می شود
وقتی لهجه شیوایی هزاران به گوشت نمی رسد
وقتی تنت از دست حرفها سرد است
وقتی که هیچ کس تو را ( نازنین ) صدا نمی کند
درهای آسمان که بسته نیست دستانت را به سوی رنگین کمانها بلند کن
چون همیشه یکی هست که تو را از پس ابرهای تیره و شاید زلال " نازنین " صدا کند.
دلم دل نیست دریا نیست مردابی است که موجی هم سراغش را نمی گیرد نه میل زیستن دارد نه می میرد.
-------------------------------------------
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگرنمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم
وقتی او تمام کرد من شروع شدم
وقتی او تمام شد من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن .
دکتر علی شریعتی

-
-------------------------------------------------------
می روم تا در میخانه کمی مست کنم
جرعه بالا بزنم آنچه نبایست کنم
آنقدر مست که اندوه جهانم برود
استکان روی لبم باشد و جانم برود
برود هر که دلش خواست شکایت بکند
شهر باید به من الکلی عادت بکند.



















مریم سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 22:41



از مرگ نمی هراسم... هراس من همه از مردن در سرزمینی است که مزد گورکن از بهای آزادی انسان بیشتر باشد!


بهنازی چهارشنبه 17 تیر 1388 ساعت 12:50

خدایا!
به هر که دوست می داری بیاموز
که عشق از زندگی کردن بهتر است
و به هر که دوست تر می داری بچشان
که دوست داشتن از عشق برتر
خدایا
به من زیستنی عطا کن که
در لحظه ی مرگ
بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم
و مردنی عطا کن
که بر بیهودگی اش سوگوار نباشم
بگذار تا آن را من ، خود انتخاب کنم
اما آنچنان که تو دوست داری
" چگونه زیستن " را تو به من بیاموز
" چگونه مردن " را خود خواهم آموخت.
دکتر علی شریعتی

بهنازی پنج‌شنبه 18 تیر 1388 ساعت 09:56

باور کنید
باور کنید ، نیروی آدمی ، بی کران است.
باور کنید ،هیچ کاری از اراده آدمی خارج نیست
باور کنید ،که از عشق آفریده شده اید ، پس عشق را بیافرینید.
باور کنید ،خورشید به خاطر شما ، طلوع می کند.
باور کنید ،خدا هیچگاه از بندگانش ناامید نمی شود ولی بندگان او چرا!
باور کنید ، لایق بودن هستید.
باور کنید ، که اکنون مهم ترین لحظه است.
باور کنید ، که روح شما قدرت صعود به ماوراء را دارد.
باور کنید ، که شما هم می توانید
و تمام باورهای خود را از ته دل باور کنید تا زندگی ، شما را باور کند!
خدا روز بدون رنج، بدون خنده، بدون اندوه، وآفتاب بدون باران وعده نداده است. اما توان پایداری در آن روزها ، و وعده تسلی پس از اشک و چراغ راه را داده است

بهنازی شنبه 20 تیر 1388 ساعت 08:44

نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم
که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و
بازی گوش
و او یکریز و پی در پی
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدین سان بشکند در من
سکوت مرگبارم را .

دکتر علی شریعتی

این سوال همواره در پیش نظرم
پدیدار است
و هر لحظه صریح تر و کوبنده تر
که تو اینجا چه می کنی
امروز به خودم گفتم
من احساس می کنم
که نشسته ام زمان را می نگرم
که می گذرد همین و همین
دکتر علی شریعتی

مهربانی جاده ای است
که هر چه پیش تر روند ، خطرناکتر می گردد
نمی توان بازگشت...
اما لحظه ای باید درنگ کرد
وشاید چند گامی بر بیراهه رفت
مدتی است بر جاده هموار می رانیم
حرف های نزدیک دارند فرا می رسند...
خطرناک است...!
دکتر علی شریعتی

شوق پرواز
آرزوی فرار
چه شورانگیز و خوب است سفر
گریز
پرواز
چه خوب است نبودن.
دکتر علی شریعتی

دلی که عشق ندارد و به عشق نیاز دارد
آدمی را همواره در پی گم شده اش
ملتهبانه به هر سو می کشاند
خدا
آزادی
هنر
و دوست
در بیابان طلب بر سر راهش منتظرند
تا وی کوزه ی خالی خویش را
از آب کدامین چشمه پر خواهد کرد؟
دکتر علی شریعتی

دل از بند نام و ننگ برکن
و دین و دنیا به دینداران و دنیاداران واگذار
و جای این هر دو
غم را برگزین
و درد را اختیار کن و بنال
و تو چه دانی که چه راحت و لذتی است
در نالیدن؟
دکتر علی شریعتی

مراکسی نساخت
خدا ساخت
نه آن چنان که " کسی می خواست "
که من کسی نداشتم
کسم خدا بود- کس بی کسان –
من یک گِلِ بی صاحب بودم
مرا از روح خود در آن دمید
و بر روی خاک و در زیر آفتاب تنها رهایم کرد
" مرا به خودم واگذاشت "
دکتر علی شریعتی

می خواهم گوشه ای بنشینم و کمی تنها باشم
حرف بزنم
بنویسم
بگویم
انگشتهایم خمیازه می کشند
باید بنویسم
این حرفها را بیشتر از این نمی شود در دل نگه داشت
ورم می کند و رنجم می دهد
دکتر علی شریعتی

اکنون کارم سفر است
مسافری تنهایم
که در زیر کوله باری سنگین ، پشتم خم شده
و استخوانهایم به درد آمده است.
دکتر علی شریعتی

امروز را به باد سپردم
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره
آنرا
بسپارمش به باد
فریدون مشیری

آیا در این دنیا کسی هست که بفهمد
که در این لحظه چه می کشم ؟
چه حالی دارم ؟
چقدر زنده نبودن خوب است
خوب
خوب – خوب – خوب – خوب – خوب
خوب – خوب – خوب – خوب
چه شب خوبی است امشب
همه ی دنیا به خواب رفته است و من
تنها بیدارمانده ام
نمی دانم چه کاری دارم ...؟
دکتر علی شریعتی

تو می دانی که من
از میان همه نعمت های این جهان
آن چه را برگزیده ام و دوست می دارم
تنهایی است
دکتر علی شریعتی

دوست داشتن از عشق برتر است
و من هرگز خود را
تا سطح بلندترین قله های عشقهای بلند
پایین نخواهم آورد.
دکتر علی شریعتی

بهنازی شنبه 20 تیر 1388 ساعت 08:56


هرگز عشق را گدایی نکن چون چیز با ارزشی به گدا نمی دهند.
----------
ما همیشه صداهای بلند را می شنویم پررنگ ها را می بینیم سخت ها را می خوانیم غافل از این که خوبها آسان می آیند بی رنگ می مانند و بی صدا می روند.
---------------
زندگی زیباست زشتیهای آن تعبیر ماست در مسیرش هرچه نا زیباست آن تقصیر ماست.
-----------
از زندگی خشنود باش چون به تو فرصت دوست داشتن ، کارکردن ، بازی کردن و نگاه کردن به ستاره ها رو داده .
-----------
همیشه نگاهی را باور کن که وقتی از آن دور شدی در انتظارات بماند.
----------------
بگذارید و بگذرید ببندید و دل مبندید چشم بیندازید و دل مبازید که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت.
----------------
من از خار سر دیوار دانستم که ناکس
کس نمی گردد بدین بالانشینی ها
---------------
لذت دیوانگی در سنگ طفلان خوردن است
حیف از آن اوقات مجنونی که در هامون گذشت.
--------------
دوست داشتن کسانی که لایق دوست داشتن نیستند اسراف محبت است.
---------------
از رنجهای بی شمارم از تازیانه هایی که زمانه بی رحمانه بر پیکرم می نوازد از تنهایی های کشنده ام و دستهای مهربان ولی همیشه خالی ام برایت نمی نویسم
مبادا که حتی برای لحظه ای به بزرگی " عشق " شک کنی .
-------------------
کسی باش که عمری با تو بودن یک لحظه و لحظه ای بدون تو بودن عمری باشد.
--------------
آدمها مانند چای کیسه ای هستند تا در آب داغ قرار نگیرند جوهره وجودشان مشخص نمی شود.
------------------
مراقب گرمای دلت باش تا کاری که زمستان با زمین کرد زندگی با دلت نکند.
-----------------
انسان بزرگترین راز افشا شده خاک است
---------------
گفتم تو شیرین منی
گفتی تو فرهادی مگر
گفتم خرابت می شوم
گفتی تو آبادی مگر
گفتم ندادی دل به من
گفتی تو جان دادی مگر
گفتم زکویت می روم
گفتی تو آزادی مگر
گفتم فراموشم مکن
گفتی تو در یادی مگر
----------------
فردا و دیروز با هم دست به یکی کردند
دیروز با خاطراتش مرا فریب داد
فردا با وعده هایش مرا خواب کرد
وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود.
------------------
ما که می ترسیم از هجرت دوست
کاش می دانستیم روزگاری که به هم نزدیکیم
چه بهایی دارد
کاش می دانستیم حس دلتنگی هر روز غروب چه دلیلی دارد؟؟؟
-----------------------
تنها شادی زندگی من اینست که هیچ کس نمی داند تا چه اندازه غمگینم
------------------------
خوبرویان جهان رحم ندارد دلشان
سنگی اندر گِلِشان بود همان شد دلشان
---------------------
موفقیت ها بها می خواهند اما شکست بهانه
------------------------
محبتی که توقع جبران آن را داشته باشیم محبت نیست تجارت است
---------------
هر گاه به اوج قدرت رسیدی به حباب فکر کن
------------------
امروز چقدر صدای گنجشک می آمد
چقدر باران بارید
امروز هوا چقدر خوب بود
و کلاغها چقدر خبرهای خوبی داشتند
امروز هر وقت آینه را دیدم تو بودی
-----------------
همسایه های دریا صدای موج را نمی شنوند
چه تلخ است قصه عادت
---------------------
اگر تو می شکنی لیلیانه کاسه من
چه غم که شیوه دلبر گزینی ات زیباست
از خودت دور افکنی آنگاه گویی خوش بزی؟
بیدلان را مرگ باشد بی تو ای جان زیستن
-----------------
کامم اگر نمی دهی تیغ بکش مرا بکش
چند به وعده خوش کنم جان به لب رسیده را ؟

بهنازی شنبه 20 تیر 1388 ساعت 08:58

آنچه که به خدا مدیونم تمام بودنم است تمام آنچه که دارم و هستم تمام آنچه که ندارم و می توانستم داشته باشم تمام چیزهایی که نباید می داشتم و دارم .
------------------
خدایا!
ای که نامت بهترین است و همیشه بهترینها را در تلاطم پرتپش اقیانوس رها می کنی تا خود را به کنج آرامش وصل کنند و نگاهشان به جاده های پر پیچ و خم بی انتها بماند تنهایم مگذار که بی تو هیچم .
-------------
وقتی خدا بود هیچ کس نبود آنچه که خدا را مصمم کرد بیافریند عشق بود و تنها عشق بود
خداوند عاشق بود و آفرید فقط به حرمت عشق و صفای آن ....
---------------
خدایا ما اگر بد کنیم تو را بنده خوب بسیار است تو اگر مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست؟
----------------------------
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مر گ همین جاست بخند
دست خطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست بخند
---------------------
عبادت بعضی از ما مثه شیطنت بچه هایی می مونه که در می زنند و فرار می کنند.
---------------------
الهی ! من غریبم ذکر تو غریب است و من با ذکر تو الفت گرفته ام زیرا که غریب با غریب الفت گیرد.
هرگاه خدا تو را به لب پرتگاه هدایت کرد به او اعتماد کن چون یاد تو را در آغوش خواهد گرفت یا پرواز را به تو خواهد آموخت.

بهنازی شنبه 20 تیر 1388 ساعت 09:03

زنها زن بمانید . چه اصراری برای مرد شدن دارید؟ مرد زن را به خاطر زن بودن دوست دارد نه به خاطر مرد بودن. زن بودن برای مرد جذاب است . زنی که بخواهد مرد بشود مثل آن کبکی می شود که می خواست راه رفتن طاووس را تقلید کند ... باور کنید ... زن باشید .... زنانه رفتار کنید . زنانگی قدرتی است که هر مردی را رام خودش می کند . و تنها نیرویی که مرد در برابرش ناتوان است همین زنانه بودن زنهاست . وقتی زنها دیگر زنانگی نداشته باشند مردها ارزشی برایشان قائل نیستند . این را باور کنید . زنان جامعه ما دارند مرد می شوند . دیگر آن جاذبه زنانگی در وجود زنان و دختران ما دارد از بین می رود متاسفممممممممممممممممممممم!!!!!!!!!!!!!!

ممنون از همه دوستان که اینجا متن های قصار و عاشقانه میزارن


خواستم بپرسم آیا این صفحه براتون سنگین باز میشه؟ اگر آره که یه صفحه جدید براش باز کنم

ساحل +۱۸=کرمانشاه شنبه 20 تیر 1388 ساعت 13:48

بروبچز بیاین مشاعره کنیم ؛باشه ؟

اولیش خودم :



بی سبب نیست که می سوزد و می گرید زار

آتشی از غم پروانه به جان دارد شمع



خوب حالا نفر بعدی با( ع ) شروع کنه

نیلوفر/۱۷/مشهد یکشنبه 21 تیر 1388 ساعت 16:25

گوش کن
جاده صدا می زند از دور قدم های تورا
چشم تو زینت تاریکی نیس ‌‌؛
کفش به پا کن و بیا
و بیا تا جایی که پر مرغ به انگشت تو هشدار دهد.
(سهراب سپهری)

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
خدایا این مردم کوکی چی می گن؟...؟...؟...!!!
دریغا اینا عاشق نمی شن؟؟؟!

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
چرا گرفته دلت ؟ مثل آنکه تنهایی
چقدر هم تنها!!!
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد.
(سهراب سپهری)
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

نازنین/قم یکشنبه 21 تیر 1388 ساعت 19:58

چی می شه می نویسم آدما رو دوس ندارم

خودمو ، اونا رو ، حتی شما رو دوس ندارم

دیگه از دلم گذشته عاشق کسی بشم

اون دوست دارمای بی هوارو دوس ندارم

یادمه یه وقت جونم سر عاشقی می رفت

دیگه حتی فکر اون لحظه ها رو دوس ندارم

سر نوشت و سفر و خیانت و پشیمونی

حق دارم بگم که هیچکدوما رو دوس ندارم

نه غریبه لطفی کرد ،‌ نه آشنا خیری رسوند

هیچ کدوم ، غریبه و آشنا رو دوس ندارم

کفره اما می نویسم ، دعا فایده ای نداشت

من دعا نمی کنم ، نه ،‌دعا رو دوس ندارم

بچه بودیم چی می شد بچه می موندیم همیشه

گرچه من خیلی بدم بچه ها رو دوس ندارم

یه زمونی یه صدا وجودمو تکون می داد

باورش سخته ولی اون صدا رو دوس ندارم

التماس سرخ سیبا دیگه معنی نداره

سیا مال عاشقاس ، من سیبا رو دوس ندارم

دیگه دستی نمی خوام که کنج دستام بشینه

همه چی سرده ، می لرزه ، گرما رو دوس ندارم

چرا من دلواپس شمدونی باشم ، تو غروب ؟

دیگه نه گلا رو نه گلدونا رو دوس ندارم

وفا حرفه ، مهربونی قحطیه ، عشقم بلاس

دیگه بی وفام ،‌ عجب نیس ، وفا رو دوس ندارم

صحبت چشمای روشنش یه عمری منو کشت

ولی نه هرگز دیگه اون چشا رو دوس ندارم

با خودم قرار گذاشتم سراغ دلم نرم

با دلت بری خطاست ، من خطا رو دوس ندارم

وقتی که عاشق بودم ،‌ بلا چه طعم خوشی داشت

حالا که رها شدم ،‌ پس بلا رو دوس ندارم

یعنی چی دوست دارم ، بی تو می میرم ، عزیزم

نمی دونم چرا این جمله ها رو دوس ندارم

باید آدم بشینه راس راسی زندگی کنه

آدمای عاشق و مبتلا رو دوس ندارم

خدا هر چی سر رام بود طعم خوشبختی نداشت

نمی شه آخه بگم که خدا رو دوس ندارم

ولی بنده هات نساختن با دلم تک تکشون

اینکه جرمی نداره بنده ها رو دوس ندارم

فرزانه**19**اروم سه‌شنبه 23 تیر 1388 ساعت 01:59

ساحل جون دارمت!


علاج درد دل من توانی و نکنی
فغان که چاره این درد دانی ونکنی

(ی) بده!

یا تو از من وفا بیاموزی
یا من از تو جفا بیاموزم

(م)

منزل عشق که وادی سموم است و سراب
غیر مجنون که در این اب وهوا دارد تاب

(ب)ِ

باسارت کشد ابروی تو دل را سوی خویش
چشم بد دور که هم قبله وهم قبله نماست
(ت)

ترسم که در ایینه ببیند رخ خود را
گیرد نظر از عاشق و بر خویش کند ناز

(ز )بده.....

مریم یکشنبه 4 مرداد 1388 ساعت 22:49



ز روزی که فلک از تو بریده ست مرا

کـــَس با لب پرخنده ندیده ست مرا


چندان غم هجران تو بر دل دارم

خود دانم و آنکه آفریده ست مرا....




~ NazaniN ~ ـ ~QoM ~ یکشنبه 11 مرداد 1388 ساعت 23:36

سلامممممممم

فقط خواستم از مریم عزیز به خاطر شعرومتن های فوق العاده اش تشکر ویژه کنم

مریم جون هزار تا مرسی عسیسم

راستی منصور من عاشخ این صفحه ام جمش نکنی ها


بابای

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 08:32


به امید نگاهت ایستادن
به روی شانه هایت سر نهادن
مرا خوشتر از اینها آرزویی است
دهان کوچکت را بوسه دادن

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 18:33

چنین با مهربانی خواندنت چیست ؟
بدین نامهربانی راندنت چیست ؟
بپرس از این دل دیوانه من
که ای بیچاره عاشق ماندنت چیست؟

هان منصور بدین نامهربانی راندنت چیست؟
هاااااااااااااااااااااااااان؟

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:21

شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش ای روی تو صبح امید
در دل شب بوسه ما را که دید؟
قصه پردازی در این صحرا نبود
چشم غمازی به سوی ما نبود
غنچه خاموش او چو گل شکفت
بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت:
با خبر از راز ما گردید شب
بوسه ای دادیم و آن را دید شب
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت
موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
قصه را پارو به قایق باز گفت
داستان دلکشی زان راز گفت
گفت قایق هم به قایق بان خویش
آنچه را بشنید از یاران خویش
مانده بود این راز اگر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او
لیک درد آنجاست کان ناپخته مرد
با زنی آن راز ابراز کرد
گفت بازن مرد غافل راز را
آن تهی طبل بلند آواز را
لاجرم فردا از آن راز نهفت
قصه گویان قصه ها خواهند گفت
زن به غمازی دهان وا می کند
راز را چون روز افشا می کند

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:27

یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
با مدعیان گشته هم آغوش تویی تو
صدباربنالم من و آن یار که یکبار
بر ناله زارم نکند گوش تویی تو
ما زهره و خورشید به یک جای ندیدیم
خورشید رخ و زهره بناگوش تویی تو
در کوی غمت خوار منم زار منم من
در چشم دلم نیش تویی نوش تویی تو
ما رند خرابیم و تویی میر خرابات
ما اهل خطاییم و خطاپوش تویی تو
مدهوشی و مستی نه گناه دل زار است
چون هوش ربای دل مدهوش تویی تو
خون می خوری و لب به شکایت نگشایی
همدرد من از غنچه خاموش تویی تو
صیدی که تو را گشته گرفتار منم من
یاری که مرا کرده فراموش تویی تو
آغوش رهی بهر تو خالی چو هلال است
بازآی که شایسته آغوش تویی تو

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:28

روزی به جای لعل و گهر ، سنگریزه ای
بردم به زرگری که بر انگشتر نهد
بنشاندش به حلقه زرین عقیق وار
ــآنسان که داغ بر دل هر مشتری نهد
زرگر زمن ستاند و بر او خیره بنگریست
وانگه به خنده گفت که این سنگریزه چیست؟
حیف آیدم زحلقه زرین که این نگین
ناچیز ، خوار مایه ، و بیقدر و بی بهاست
شایان دست مردم گوهر شناس نیست
در زیر پا فکن که بر انگشتری خطاست
هر سنگ به گهر نه سزاورار زینت است
با زر سرخ سنگ سیه را چه نسبت است؟
گفتم به چشم ، زرگر ظاهر پرست را
کای خواجه لعل نیز ز ـآغوش سنگ خاست
زآنرو گرانبهاست که همتای آن کم است
آری هر آنچه نیست فراوان گرانبهاست
وین سنگریزه ای که فرا چنگ من بود
خوارش مبین که لعل گرانسنگ من بود
روزی به کوهپایه من و سرو ناز من
بودیم دو سپر به خم کوچه باغها
این سو روان به شادی و آن سو دوان به شوق
لبریز کرده از می عشرت ایاغها
ناگاه چون پری زادگان آن پری فتاد
وز درد پا زپویه و بازی گری فتاد
آسیمه سر دویدم و در بر گرفتمش
کز دست رفت طاقتم از درد پای او
با پای نازنین چو نکو بنگریستم
آگه شدم زحادثه جانگزای او
دریافتم که پنجه آن ماه رنجه است
وز سنگریزه ای بت من در شکنجه است
من خم شدم به چاره گری در برابرش
.وـآن مه نهاد بر کف من ، پای نرم خویش
شستم به اشک، پای وی و چاره ساختم
آن داغ را به بوسه لبهای خویش
وین گوهری که در نظرت سنگ ساده است
بر پای آن پری چو رهی بوسه داده است

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:28

خویش را آهوی هر صحرا مکن
دیده ام را از حسد دریا مکن
بر لبت باغ هوس گل کرده است
با نگاهت بی سبب حاشا مکن
تا نگاهی سوی عاشق افکنی
این همه با چشم خود نجوا مکن
ای لبت گل ، خنده بر اشکم مزن
یار زیبا ! کار نازیبا مکن
شاعران را طاقت آزار نیست
با کسان گر می کنی با ما مکن
باغ جان را هر نفس پاییزهاست
وعده فرداو پس فردا مکن
گر زراه دلنوازی خسته ای
دلبر من ! غارت دلها مکن
ای همه نامربان ! آزار ما
می توانی هر زمان اما مکن

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:30

تو آمدی و ندانی مرا کجا بردی؟
به اوج عشق رساندی و تا خدا بردی
چو ذره بودم و عشق تو آفتابم کرد
مرا نگر که کجا بودم و کجا بردی
لبان سرخ چو نسرین به ناز بگشودی
به لطف بوسه دلم را چه دلربابردی
به دست مهر نشاندی مرا به تخت بلور
به بال عشق به دیدار کبریا بردی
به تاب زلف دلاویز دلکشت سوگند
که تاب از دل دیر آشنای ما بردی
لبم خزید به نسرین رنگ رنگ تنت
سبک مرا به دل کوچه باغها بردی
تو آمدی و تنت جان تازه ام بخشید
امید گمشده جان از تنم چرا بردی؟

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:31

تو شعری ، بهترین شعر جهانی
بمان خرم که شعر جاودانی
بر اندامت خدا لطف غزل داد
تو را این موهبت روز ازل داد
قد تو حد بالای کمال است
تبسم های تو شعری تمام است
دو ابرو مطلع حسن و جوانی
بیانت قاصد عطر معانی
لبت گلبرگ و دندان لولو تر
چه تشبیهی از اینها دلنشین تر؟!
رخت خورشید و چشمانت ستاره
چنین روشن ندیدم استعاره !
دو مصراع لبت ، جان مصور
که من بوسیدم و گفتی مکرر
به طعم بوسه ات عطر عسل بود
لبت در این میان بیت الغزل بود
تو را هر جا به هر هنگام دیدم
نگاهت را پر از ابهام دیدم
چو گیسو را فرو ریزی به شانه
برآید آفرین از هر کرانه
لب و چشم و دهانت دلپذیر است
کجا اینسان مراعات النظیر است؟
تو شهدی ، شکری ، قندی ، نباتی
خداوندا چه تنسیق الصفاتی؟
فصاحت ها تو را زیر زبان است
همین خود مایه حسن بیانست
مصور کن به شکل بوسه لب را
نشان ده معنی حسن طلب را
تعالی الله تو را حسن تمام است
به هر عضوت که بینم انسجام است

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:38


گلبرگ به نرمی چو برودوش تو نیست
مهتاب به جلوه چون بناگوش تو نیست
پیمانه به تاثیر لب نوش تو نیست
آتشکده را گرم آغوش تو نیست

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:40

گل من باش ، یارا ! خار با من
رخ از تو دولت دیدار با من
تو مهری من زمین بی قرارم
به دورت « گردش بسیار » با من
شمار بوسه را از کام من خواه
لب شیرین زتو مقدار با من
تو در خواب گران آسوده تا صبح
به شب ها دیده بیدار با من
لبم در بوسه بازی با لبت گفت
خموشی از تو و گفتار با من !
تو ماه آسمانم باش هر شب
سرشک « ثابت و سیار » با من
امیدم ! ناز صدها بار با تو
نیاز صدهزاران بار با من
لبت را با لب من آشنا کن
چه ترسی ؟ پاسخ اغیار با من
به مستی چشم بیمارت به من بخش
پرستاری از آن – با من !
شبی پرهیز خود بشکن – به یک بار
لبم را بوسه زن ... تکرار با من !
تو در نازی و من گرم نیازم
مرا انکار کن – اصرا ر با من
سرافکندن به پایت زحمتی نیست
اشارت از تو و ایثار با من
تو مهر خویش را هر روزه کم کن
همه شب گریه ی بسیار با من
رقیبا ! هر چه جز یارست از تو
اجازت ده بماند یار با من

بهناز/ متولد ۶۰/ لاهیجان پنج‌شنبه 5 شهریور 1388 ساعت 08:40

نیاز از من – شکوه ناز از تو
نگاه از من – قد طناز از تو
مرا از چشم مستت داستانهاست
خمارین – نرگس شیراز از تو
صدایم کن که در پایت بمیرم
زمن جان دادن و آواز از تو
مرا عطر نفسهایت جوان کرد
عجب کی باشد این اعجاز از تو
لبانت مرغ جان را نغمه آموخت
که شد طبعم سخن پرداز از تو
نگاهم کردی و صد راز گفتی
زچشمانت ، سخن ، ایجاز از تو
تو مرغ عشقی و آغوش من باغ
پرت نازم ، بیا – پرواز از تو
دو چندان می شود شوق نیازم
اگر بینم هزاران ناز – از نو
مرا غیر از تو در سر قصه ای نیست
مگر گویم حکایت باز از تو

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد