محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

مسائل و مشکلات دوستی های عاشقانه خودتون رو اینجا مطرح کنید

سلام 

 

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن! 

  

دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه! 

 

 

شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

نظرات 326 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 14:32

سلام
من یه دختر ۲۳ ساله هستم که در کودکی مورد تجاوز یکی از بستگانم قرار گرفتم و بکارتم رو فکر کنم از دست دادم چون تا حالا به هیچ دکتری از ترس آبرو مراجعه نکردم مطمئن نیستم. دلیل عدم مراجعه به دکتر زنان هم این بوده که توی شهرستان کوچکی زندگی می کنم که همه همو می شناسن. من فکر می کردم که می تونم با راستی و صداقت زندگی کنم به خاطر همین به یکی از خواستگارام که بهش علاقه داشتم اعتماد کردم و بهش موضوع رو گفتم که با برخورد بدی ازم جدا شد. نمی دونید چه دردسری کشیدم تا راضیش کردم حداقل بدون آبروریزی به هم بزنه. حالم از خودم به خاطر زن بودنم به هم خورد. نمی دونید چه تهمت هایی بهم زد. چه توهین هایی که بهم نکرد. بازم جای شکرش باقیه که نذاشتم خانوادم موضوعو بفهمن. اینم بگم هیچوقت نفهمیدم چرا مادرم در کودکی متوجه این موضوع در من نشد. منم اون موقع که نمی دونستم چه اتفاقی واسم افتاده.
خلاصه که من به این نتیجه رسیدم که با راستی و صداقت نمی شه توی این جامعه زندگی کرد. حالام دنبال ترمیم. اگه روزی دوباره تصمیم به ازدواج بگیرم قبل از عروسی هم چیزی به همسرم نخواهم گفت. و مطمئناْ خوشبختش خواهم کرد تا اینکه اگه یه روز حقیقت رو بهش گفتم بفهمه که خوشبختی به یه تیکه پیوند نازک گوشتی نیست.
شما اگه می تونید منو راهنمایی کنید خیلی تنهام و از تنهایی به اینترنت و دکترای اینترنتی رو آوردم ولی هیچ کس حرفامو باور نمی کنه دکترای اینترنتی هم باهام مثل جذامی ها رفتار می کنن. آخه چرا؟ چه لزومی داره من دروغ بگم اینجا که کسی منو نمی شناسه؟ چرا حرفامو باور نمی کنن؟

من متاسفم بابت این اتفاق!

خوب تو یکم دیر به فکر ترمیم افتادی! الان ۲۳ سالت هست و خواستگارت هم به خاطر همین مسئله بکارت از دست دادی!

ولی ماهی رو هروخ از آب بگیری تازس!

من چنتا نکته رو بهت میگم. امیدوارم کمکت کنه!

اولا که همه دخترا شب زفاف یعنی اولین سکس با شوهرشون ازشون خون نمیاد و دردی رو به اون صورت حس نمیکنن. میشه گفت ۶۰ درصد خونریزی دارن و پردشون پاره میشه. چون انواع مختلف پرده رو داریم. که اکثرا نوع حلقوی رو دارن. این نوع درد و خونریزی آنچنانی معمولا نداره!

خوب تا اینجا یکم خیالت میتونه راحت باشه مگر اینکه رسم اونجا این باشه که قبل از ازدواج ببرن معاینه کنن که بکارت داری یا نه! یا اونقدر بدشانس باشی که شوهرت گیر بده که چرا خون نیومد و ببردت دکتر! که البته دکترا من شنیدم که تشخیص میدن و میگن که چه زمانی گذشته یا حال این بکارت از بین رفته!

یه محصولی میشه گفت جادویی که یه زن هلندی اخیرا ساخته شیاف مانند هست. اینو شاید نتونی راحت پیدا کنی و بخری توی ایران. من میدونم کجا میفروشن اما قیمتش نمیدونم چنده. نیم ساعت قبل از سکس داخل واژن میزاریش و دمای داخل واژن باعث میشه اون شیاف باز بشه و خون ازش خارج بشه موقع اولین دخول و اینا!

و در آخر اسم شهرتون رو ننوشتی. من ازت میخوام اگه یادت رفته این بار بنویسیش. البته من میدونم کجاس. چون فاصلتون با تهران هم زیاد نیس میتونی یه سفر کوچیک ترتیب بدی به تهران. تا اینجا پرده ات رو ترمیم کنن. فک کنم ۱۰۰ تومن باشه هزینش.

از نظر مالی میتونی هزینه هاشو تامین کنی؟

فک کنم یک روز وقتتو توی تهران بگیرن. بعدش برمیگردی شهرتون.

ستایش شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 22:45

از دوست خوبم سحر متشکرم.

تنها از سمنان یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 08:02

سلام آقا منصور.
ممنونم از اینکه بی تفاوت نبودی و جوابم رو دادی. همین جوابتم باعث شد کلی آروم بگیرم. آره همونطور که حدس زدی نزدیک تهرانم. شما می دونی کجای تهران ترمیم می کنن؟
من از لحاظ اومدن به تهران و هزینه مشکل ندارم چون خودم شاغلم و تا حالا بارها برای مسائل شغلی و کلاس های آموزشی در رابطه با شغلم به تهران اومدم.
فقط موضوعی که هست اینه که خیلی می ترسم از اینکه اشتباهی رو با اشتباه بزرگتری جبران کنم. واقعاً اینجور جاها قابل اطمینان هستن؟
اگه بتونی اطلاعات بیشتری در این زمینه به من بدی یه دنیا ممنونت می شم.
من در اولین فرصت که برام جور بشه ترتیب سفرم به تهران رو میدم. فقط ازتون خواهش می کنم بیشتر راهنماییم کنی. اینم بگم که می خوام ترمیم کنم و به قرص و این چیزا نمی تونم اعتماد کنم.
بازم ممنونم از شما.

عزیزم فک نکنم زیاد جای نگرانی باشه! یه دکتر متخصص پیدا میکنی و میری پیشش مشاوره میگیری بعدشم ایشالا ترمیم و همه چی حل میشه!

فک کنم زیاد باشن این دکترا! من که خودم قم هستم و از تهران اطلاعی ندارم. خودت که تهران میری یه سر برو پیش دکتر و متخصص زنان! یه حق ویزیت بده برو پیشش و ازش بخواه که مشاوره بهت بده! مطمئن باش اونا اطلاعاتشون خیلی زیاده و کمک خوبی بهت میکنن! و راه درست رو نشونت میدن و میگن چیکار کنی! دیگه نهایتش اینه که بهت یه متخصص خوب معرفی میکنن واسه ترمیم.

عاشق/۱۷/قم یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 10:18

سلام جیگر آره گفتم خیلی خاطر خواه داره الان هم میگم. میدونی چیه این رفتارهاش واسه قبل از اینکه منو ببینه بود چون هنوز منو ندیده بود این فکرا رو میکرد اما وقتی منو دید نظرش صد درصد عوض شد نسبت به من اینو بهم نگفتم تازه جمعه برای اولین بار همدیگه رو از نزدیک دیدیم. هنوز هم میگم دوسش دارم اون هم از من خوشش اومد از اون روز که منو دیده رفتارش با من خیلی بهتر شده خیلی اخلاقش عوض شده برای همین به من میگه تو خیلی خوبی من به دردت نمی خورم خودشو دسته کم می گیره من نمی خوام اینقدر خودشو دسته کم بگیره

عزیزم من نظرم اینه که واقعا خنده داره اگه یه پسر با یه دختر خوشگل و خوب دوس بشه بعدش بهش بگه نه تو لیاقتت بیشتر از منه! بهتره بری با یکی دیگه و این حرفا! مگر اینکه پشت این حرفش یه نیت دیگه ای داشته باشه!!!!!!!!!!

صبا (تهران) یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 10:58

من تو خانوادهای بزرگ شدم که تمام راه ها برا بی قید زندگی کردن فراهم بوده و هست مامان و بابام ما را خیلی ازاد گذاشتن ولی نمی دونم چرا هیچوقت احساس نیاز نکردم در صورتیکه شرایط فراهم بود این حرف هایی که زدم هم حدس میزدم پیش خودت بگی که این مامان بزرگه کیه
ولی این را مطمئن باش وجدان ادم رو رها نمیکنه اگه با یکی پیوند بخوری که تا قبل از ازدواج با تو یا امثال تو با کسی دمخور نبوده در صورتیکه خودتون با هزار تا دختر.... وجدان راحتتون میذاره دوست دارم پسرا پیش خودشون قضاوت کنن

اتفاقا من معتقدم وقتی الان اکثر پسرا قبل ازدواج با کسی هستن چرا دخترا نباشن. آزادی هم برای مرد هست و هم برای زن. این عدالته! وقتی ازدواج کردید اون وخ طبق پیمانی که میبندید واسه ی هم میشید و از اون به بعد در مقابل خیلی چیزا مسئولید :* فک کنم نقض قانون آزادی بشر باشه اگه بخوایم اختیار کسی رو که هنوز باهاش پیمانی نبستیم دست خودمون بگیریم!

مسعود یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 15:08

منصور این صفحه مخصوص عشاقه یا موسسه فرهنگی ورزشی ترمیم ک*س
البته فک کنم برای بعضی ها خیلی جالب باشه این ماجراها:*

این بنده خدا همین مشکل بکارتشه که مانع شروع زندگی عاشقانش شده!

پس بی ربط به موضوع نیس!

نینا/۱۹/اهواز یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 20:41

این روزا اصلا حالم خوب نیس منصور
گفته بودم بهت که میخوام با بی افم به هم بزنم
تصمیممو گرفتم
جدی جدی
میدونی اون هیچ وقت تو غمام با من شریک نبود
از دستش ناراحت بودم به خاطر همین گفتم دیگه بهش زنگ نزنم
بعد از ۴ روز زنگ زد
هول بود
گفت نگرانت شدم
بهش گفتم حالا چرا زنگ زدی؟
گفت هیچی خواستم ببینم زنده ای یا مرده!!!!!!!!!!!
میبینی منصور
این طرز حرف زدن و ابراز محبت این بشره
انتظار داشتم لااقل یه عزیزم اول جمله اش بیاره
اون روزایی که از کتکای مامانم بدنم کبود میشد وقتی واسش تعریف میکردم اولش یه خرده مکث میکرد بعدش میگفت خوب دیگه چه خبر!!!!!!
به هیچ وجه کتکایی که میخوردم منو عذاب نمیداد
اون چیزی که بیشتر از همه قلبمو ریش ریش میکرد بی تفاوتی و سردی اون بود
من فقط میخواستم اون باعث دلگرمی و تسکین دردام باشه
میخواستم مرهمی باشه واسه زخمام ولی اون خودش یه زخم عمیقتر شد برام
میبینی
اون هیچ وقت تو غمام با من نبود
این درد خیلی بزرگیه
میفهمی؟؟؟؟؟
اون همیشه تو غمام تنهام گذاشت
همیشه تو لحظاتی که شدیدا از نظر روحی بهش احتیاج داشتم منو تنها گذاشته
اون هزاران بار قلب منو شکسته
قلبم تیکه تیکه اس منصور میفهمی
چه شبایی که قلبمو شکونده و تا خود صبح رو بالشم اشک ریختمو مرگمو از خدا خواستم
منصور اگه فقط یه کوچولو بهم محبت نشون میداد قلبمو از سینم میکندم بهش میدادم
بهم میگه من فعلا قصد ازدواج ندارم
بهش میگم خوب عزیز دلم جون من عمر من قلب من همه زندگی من
اگه تو فقط بگی منو میخوای من تا ۵۰سال دیگه هم منتظرت میمونم
به خدا جدی اینو گفتم منصور
دیگه از نفس افتادم
مگه یه آدم اونم یه دختری با احساسات نازک من چقد میتونه شکنجه و دردو غمو تحمل کنه
میخوام بی خیالش شم
میخوام عاشق یه نفر دیگه بشم
یه کسی که لیاقت فداکاری داشته باشه
اگه مرهم دردام نمیشه لااقل زخمی روی زخمام نشه
نمیدونم کیه
هنوز دنبالش نگشتم



عزیزم من یک ماه پیش که اینجا کامنت گذاشتی این پیش بینی رو کردم برات که!

به نظر من سریعتر سعی کن فراموشش کنی! این همه پسر! با یکی دیگه دوس شو! دیگه لااقل مثه این یکی نیس که فقط فکر حال کردنه خودش باشه! اگه چیزی هم بینتون باشه حتما ۲طرفه خواهد بود.

هنوزم دیر نشده! ماهی رو هروقت از آب بگیری تازس. پس با یه اراده قوی شروع کن...

صبا(تهران) دوشنبه 21 بهمن 1387 ساعت 09:58

عجب دنیای غریبیه! پسرایی که به دخترا توصیه میکنند با مردا دیگه خوش بگذرون و...به این فکر نمیکنند که شاید روزی یکی از همین دخترا شریک زندگیشون باشه؟
تظاهر نکن که تو از باقی مردا متفاوتی وغیرت نداری حتم دارم اگه با چنین تفکری زنی هفتاد دست چرخیده بگیری بعد ازدواج چنان شکی به دلت می افته از اون طرف هم همین طوردخترا هم تو چنین وضیتی فقط تو اضطراب و تشویش زندگی میکنندکه حتی از صحبت های عادی شوهرشون با هر زن غریبه ای به فکر های پریشون کننده ای میرسن و زندگی رو برا خودشو و شوهرش جهنم میکنه تازه اینو به من نگو که یک تیکه کاغذ معمولی به اسم سند ازدواج چنان تعهدی براتون میاره؛ کاری که چندین سال بهش اشتغال داشتید(دختر ب...)را رها میکنید و بر خلاف غریضتون میشید تعبیر ضرب المثل قدیمی (خدا یکی زن یکی ) ازاین شعار های فمینیستی نده که بهت نماد انقدر حامی حقوق زنان باشی ما توی مسائل مهم اجتماعی دنبال تساوی هستیدم خیلی زبلید تو مسائلی برا خانما حرف از عدالت و تساوی میزنید که باز هم به نفع خودتون باشه زنا رو راضی به این میکنید که با شعار عدالت زن ومرد تسلیم خواسته های شما بشن باز هم ملعبه بشن
کاش یه ذره به این مسائلی کهنوشتم فکر کنی دنبال جواب واسه من نگرد بگرد و خودتو پیدا کن (دوست دارم پسرای دیگه که این حرفا رو می خونن یه فکری کنن و نظرشون رو بگن یا من شما رو قانع میکنم یا شما منو)

بی غیرت نیستم! واقع بین هستم!

اگه یکم واقع بینانه و با فکر باز با این مسئله برخورد کنی بهتر از اینه که به زنت بگی آیا قبلا با کسی بودی؟ اونم به دروغ بگه نه به قرآن! اصلا حرفشم نزن. من پاک پاکم! بعد توهم بگی خوب خیالم راحت شد!

چیزی که داره زیاد اتفاق میفته!

شاید خیلی ها این مدل رو بپسندن اما من نه!

از اوضاع جامعه هم که خبر داری. دیگه الان اکثر دخترا دوس پسر دارن و اکثرشون هم رابطه به اصطلاح غیرشرعی داشتن باهم...

پس اگه مایلید خودتونو گول بزنید موردی نداره! به من هم بگید بی غیرت باز موردی نداره! عاقلان دانند....

عاشق/17/قم دوشنبه 21 بهمن 1387 ساعت 11:04

سلام جیگر منظورت چیه یعنی چه نیتی داره؟
اون به خاطر من با همه دخترا تموم کرده

یعنی داره ناز میکنه یا یه نیت دیگه ای که منم نمیدونم! یعنی برام تازگی داره!

سما ۲۱ شیراز سه‌شنبه 22 بهمن 1387 ساعت 10:22

سلام خسته نباشید من سماء از شیرازم درست ۱ ساله که با پسری آشنا شدم که خیلی متین و محجوبه و ۲۲ سال سن داره بزرگترین مشکل من اینه که از خونوادش خیلی میترسه و نمیتونه خواسته هاشو بیان کنه ساعت ۷ شب باید خونه باشه و وقتی باباش خونه ست دیگه نمیتونه حتی با موبایلش حرف بزنه به نظر شما ایا ادامه دوستی و امید به اینده و زندگی مشترکی که خودش از اون همیشه حرف میزنه درسته؟لطفاْ کمکم کنید

سلام عزیز

ببینم مگه حکومت نظامیه که ساعت ۷ باید خونه باشه!

فقط باباش این اخلاق مسخره رو داره یا اینکه مامان و بقیه اعضای خونواده هم اینجورین؟

نکته مهم تر اینکه آیا خودش تحت تاثیر این برخوردها قرار گرفته و اخلاقش عوض شده یا نه؟

مثلا من همین چند روز پیش با یه دختر جوانی صحبت میکردم که مطلقه بود و میگفت پدرش همیشه خیلی سختگیره روی رفتار این. روی پوشش و رفت و آمداش. حالا این بنده خدا هم همچین ولنگ و باز نبود. اما باباهه خیلی سختگیر بود!‌ من ازش پرسیدم وقتی بابات مثلا نیس پیشت یا مسافرت رفته هم تو باز از اون قوانین مسخره پیروی میکنی؟ و جالب بود که گفت آره! یه جورایی خودش تحت تاثیر قرار گرفته بود و این بهش تلقین شده بود که فلان کار رو نباید انجام بده در حالی که کار بدی هم نبود!

حالا میخوام ببینم که آیا این اتفاق واسه بی اف شما هم افتاده؟ اگه اینطور باشه که خیلی بده اینجوری!

اگه حس کردی خانوادش اعتماد به نفس رو ازش گرفتن به نظر من باهاش به فکر ازدواج نباش مگر مطمئن باشی که اخلاق و رفتارش اصلاح میشه یا اینکه خودت بخوای کمکش کنی!



بعدم یه چیز کلی بهت بگم به همه:

حتی اگه یه پسر با جدی ترین و مصمم ترین حالت ممکن حرف از ازدواج و اینا با شما در آینده زد روی حرفش زیاد حساب نکنید!
نمیگم اصلا حساب نکنید! میگم کلا فکر و ذهن و همه چیتون رو مشغول اون مسئله نکنید و همیشه به این فکر کنید که احتمال هم داره شما به هم نرسید! چون همه چی دست اونه! یهو دیدی نتونس! یهو دیدی نظرش عوض شد!

من دیدم با چشم خودم کسانی رو که یه جوریی یهویی ۱۸۰ درجه عوض میشن که آدم شاخ در میاره! مثلا آدم خوبی و قابل اعتمادی بودن اما یهو دیدی ۱ میلیارد پولت رو خوردن و از ایران فرار کردن!

عموی دوست من با بابای دوستم(یعنی دوتا برادر) با هم کار شراکتی شروع میکنن و هرکدوم ۱ میلیارد میزارن واسه اینکار! اما عموهه نامردی میکنه با ۱ میلیاردی که اینا داده بودن فرار میکنه از ایران! اینا بیچاره میشن!

خیلی سخته باورش نه؟

نمیخوام بدبین باشم و نیستم. اما میگم همیشه حواستون باشه! مخصوصا که اینجا ایرانه هیچ کس و هیچ چیزی حساب کتاب درست حسابی نداره!

نوشین/۱۹/تهران سه‌شنبه 22 بهمن 1387 ساعت 13:11

ما تو شمال یه همسایه داریم که من از بچگی اصلا ازش خوشم نمیومد.اونا باغشون فقط پرتغال و نارنگی و نارنج داشت ولی ما کیوی و گلابیم داشتیم. من از ادمای دله بدم میاد این پسره ی گنده هم(اختلاف سنیمون زیاده!)همش پشت دیوار ما میومد کیوی میکند از درخت...من زیاد نمیشناختمشون ولی مامانش اینا با مامانم اینا و باباش اینا با بابام اینا دوست بودن و خرید وشکار و معامله هاشون اکثرا با هم بوده و هست. منم اینو فقط موقع دوچرخه سواری و قدم زدن تو کوچه میدیدمش (اونم فقط عیدا یا تابستونا چون زیاد نمیومدن بر عکس ما) و کلا بجز سلام علیک حرف دیگه ای نزده بودیم به هم. ولی تا بخوای با محمدمون خیلی رفیقه...بزرگ تر که شدیم یه ذره ازش خوشم اومد ولی نه اینکه به چیزی فکر کنم. میدونی پسرای اونجا دورو ورمون حداقل ماهی یه بار با یه دختر میومدن ولی این اهل این حرفا نبود. یا اگرم بود نمیذاشت کسی بفهمه. ولی به هر جهت بهش فکر نمیکردم. تا اینکه این هفته در کمال تعجب دیدیم اونا هم اومدن. فهمیدیم که دخترشون نامزد کرده و نامزدش با خانواده ی نامزدش رو دعوت کرده بودن اونجا. ما هم رفتیم تبریک گفتیم. خب من از بچگی اونجا بزرگ شدم و با محلمون تو تهران برام هیچ فرقی نمیکنه خیلی راحت هستیم با اهالیش. اتفاقی تو خونه ی یکی از محلیا منو دید بعد یواشکی گفت هر موقع تونستی یه زنگ به من بزن! گفتم واسه چی اردلان جان؟(اسمش اردلانه) گفت کار واجب دارم.خلاصه زنگ زدم و حرف زدیم و نتیجش این شد که اگه تونستم به پیشنهادش واسه یه رابطه ی عاطفی فکر کنم! نمیگم خوشحال نشدم از پیشنهادش ولی زیاد خوشحالم نشدم. راستشو بخوای به این فکر میکردم منکه به این توجه نکردم پس چه جوری مورد توجهش بودم؟

ولی بعد دیدم میتونه دوست داشتنی باشه این شد که قبول کردم. روزیم که برگشتیم اونا هم برگشتن .اون اومد تو ماشین محمد منم رفتم. مامان بابا ها اومدن تهران ما رفتیم دیزین. گفتم که محمد و دوستش و دوست دختراشون 2/3 روز زود تر از ما رفته بودن واسه همین همه باهم بودیم. خیلی خوش گذشت مخصوصا اینکه تمام حرکات و حرفام زیر ذره بین کسی بود که حالا چند روزه فهمیدم دوسم داره...

واقعا پسر خوبیه. تو این مورد شک ندارم.

حدودا ده سانت از من بلند تره. ورزشکاره. وعضشون مثل خودمونه. از هر نظر تو یه سطحیم. قیافشم مقبوله. انصافا چشمای قشنگ و نگاه گیرایی داره. ولی فوق العاده خوش پوشه. میشه گفت با نمکه. از گذشتش خبر ندارم. واختلاف سنیمون 12 ساله. 31 سالشه .متولد 25 /6/56 هست.لیسانس حسابداری داره.و فرش فروشی دارن. هم تو بازار هم تو شمرون. خوش صحبتم هست. ..

فکر کنم همه چیزو گفتم. به نظرت چه طوره؟
راستشو بخوای من نمیدونم با یه همچین مردی باید چه جوری برخورد کنم. خداییش سخته برام چون اولین تجربمه.خواهرم میگه بهش محل نزار واسش کلاس بزار خودتو بگیر! خیلی دلش بخواد تو بهش نگاه کنی!.. ولی من خودم ذاتا این جور ادمی نیستم. میدونی شرایطش با پسرای دیگه خیلی فرق میکنه. خیلی برام ارزش داشت که خیلی محترمانه بهم یه پیشنهاد قشنگ داد و خیلی راحت از احساسش گفت و اعتراف کرد دوست ندارد من ریسک کنم و به شرایط سنیمون فکر نکنم. اینم گفت که کاملا رو من شناخت داره و از شخصیتم خوشش میاد.
امشب اولین sms ولنتاین رو اون برام زد و گفت اگه لایق باشه دوست داره تا اخر عمرش اون این روزو بهم تبریک بگه! دروغ نمیتونم بگم خداییش خیلی غافل گیر شدم. اینم بگم محمدمون از همون روز اول همه چیز رو میدونه و کاملا نظرش مثبته. و اردلانو تایید میکنه. مامانمم دوسش داره.

دوست دارم مثل یه برادر واقعی راهنماییم کنی. واقعا تنهام...

به نظر تو با هاش چه جوری برخورد کنم؟ اصلا این رابطه درسته؟

هر موقع حوصله داشتی یه جواب خوب بهم بده. نمیخوام سرسری نظر بدیااا...

شب به خیر...

واسه دوستی یا ازدواج؟

آخه یه جوری تعریف کردی من حس کردم واسه ازدواج میگی!

ازدواج که با توجه به فاصله سنیتون توصیه نمیشه مگر اینکه یه سوپر کیس باشه!

اما واسه دوستی اگه از ظاهر و باطنش راضی هستی بهتره باهاش دوس شی.

کلا هدفت از دوستی چیه؟ میخوای به چی برسی؟ به چی ختم بشه؟ فکر روز جدایی هستی از الان؟ فکر ازدواج هستی باهاش در آینده؟ چی از اون میخوای؟ چی تو براش میخوای انجام بدی؟

نوشین/۱۹/تهران سه‌شنبه 22 بهمن 1387 ساعت 23:36

بابت اون مسئله ممنون.
اول حرفاش گفت مدتیه به ازدواج فکر میکنه ولی دوست داره زندگیش رو با کسی شروع کنه که صمیمانه دوستش داشته باشه. من ازش پرسیدم مگه قصد شما از ایجاد دوستی با من ازدواجه؟ واینکه مگه شما به من علاقه دارین؟در جواب گفت خب اره. اول پیشنهاد خانوادم بودی ولی بعدا فهمیدم خودم دوست دارم. وقتی ازش پرسیدم چه چیزی باعث علاقه مندیه شما به من شد یه چیزایی گفت که تازه فهمیدم یه همچین پسری از چه چیزایی خوشش میاد...میگفت رفتار خیلی خوب و با وقار من رو تو جمع خیلی پسندیده. از اینکه میتونم تو یه جمع با صحبتام همه رو تحت تاثیر خودم قرار بدم خوشش اومده. از اینکه احترام بزرگتر را رو نگه میداشتم و هر کاری رو به موقع و هر حرفی رو به جا میزدم لذت میبرده. و جالب اینکه میگفت از اینکه هیچ وقت جایی که تعداد پسرا بیشتر از دخترا بوده و من همیشه از این جمع فاصله گرفتم یا تو اون جمع حد رفتارم رو رعایت میکردم کیف میکرده!
خب تا اینجا مطمئن شدم که از اخلاق و شخصیتم خوشش اومده. در ضمن تو صحبتاش میگفت عاشق دخترای قد بلند ورزشکاره. میگه هر صبح که صدای طناب زدنت میومد منم میرفتم تو باغ میدوییدم.
خب از تو حرفاش فهمیدم من انتخاب خانوادش هستم که این برای خودم خیلی مهم بود. دوم اینکه فکر میکنم دوست داشتنش واقعیه. سوم اینکه خانواده ی منم قطعا موافق هستن...
اما میمونه یه سری مشکلات که خودم باید تو خودم حلش کنم.
من هنوز 19 سالم تموم نشده... هنوز با هیچ پسری رابطه ی خاصی نداشتم. همیشه به این فکر میکردم اگه با یه نفر که سرش به تنش بیرزه و از هر نظر ایده ال باشه و مهمتر از همه اینکه دوست داشته باشیم همدیگرو دوست میشم به مدت طولانی... بعد اگه علاقمون تبدیل به عشق شد و به تفاهم رسیدیم ازدواج بهترین کاره واگر این طور نشد بعد از اینکه یه موقعیت ازدواج خوب برای هر کدوممون پیش اومد از هم جدا بشیم. من مطمئنم اگه یه دوستی با چشم باز ایجاد بشه جدایی هم با چشم باز انجام میشه و 2 طرف اذیت نمیشن...فقط میمونه خاطراتی که تو اون مدت با هم داشتن که اونم بعدها ادم به نیکی ازش یاد میکنه...
در ضمن چون دختر محدودیم نیستم میتونم رابطه ام هم قوی باشه و قبلا هم گفتم اگه با کسی دست دوستی بدم براش نه تنها کم نمیذارم حتی از جونمم مایه میذارم. اگه طرف ارزششو داشته باشه البته... دخترو پسرشم فرقی نداره.
اما در مورد ازدواج معتقدم هنوز برام زوده. وارد یه زندگی شدن خیلی سخته و وظیفه ی سنگینی رو دوش ادم قرار میگیره.پس چه بهتر ادم با امادگی وارد مقوله ی ازدواج بشه تا بتونه یه زندگیه رویایی بسازه و تا اخر عمر کنار همسرش که حالا تمام زندگیش شده ودر اینده فرزنداش با ارامش و عشق زندگی کنه... ادم خودش باید از فرصتای زندگیش موقعیتای طلایی بسازه...
منصور من تمام این حرفا رو به اردلانم گفتم و واینم گفتم که نمیخوام با احساسش بازی بشه یا به شخصیتش توهین کنم.ولی اون خیلی هم از طرز فکرم خوشش اومد و معتقد بود اصلا راضی نیست منو مجبور به کاری کنه که مایل به انجام دادنش نیستم. در کل خیلی روشن فکره و این یکی از بزرگترین حسناش هست.
فعلا قراره یه مدت با هم باشیم تا اخلاق همدیگه بهتر بیاد دستمون . فکر کنم این بهترین راهه...
برای ازدواج سوپر کیس هست ولی نه برای من...
دوسش ندارم. باید ببینم بعدا چی میشه...
به نظرت تصمیم درسته؟

چی درسته؟ D: من آخر نفهمیدم چی شد که! تصمیمت چیه بالاخره؟

خوب پس اگه فاصله سنی برات مهم نیس مشکلی نمیمونه که! الان که نمیخواد باهات ازدواج کنه که میگی زوده! قراره حالا یه مدت باهم باشید...

اونجا که گفتی واسه ازدواج سوپر کیس هست اما نه برای تو یعنی چی؟ از چه نظر دوسش نداری؟ منظورت اینه که عاشقش نیسی؟

نوشین/۱۹/تهران پنج‌شنبه 24 بهمن 1387 ساعت 00:30

وا منصور مگه من با جه زبونی میحرفم؟:O چرا اینجوری میگی؟
بابا من بهش گفتم فعلا دوستی! وگرنه که اون بیچاره از اول میگفت ازدواج!
در ضمن اون سوپر کیس هست.ولی منم شرایط ایده الی دارم. الان کمتر دختری پیدا میشه که تو این دوره زمونه دوست پسر نداشته باشه.پس از نظر اخلاقی سالمم.از نظر اقتصادی و اجتماعی و خانوادگیم یه سر و گردن از اون بالا ترم. یه دختر با این شرایط و سن وسال کم واسه اونم میتونه فوق عالی باشه. من دوسش ندارم. چون باهاش راحت نیستم. من با برادرم هم اختلاف سنی دارم ولی انقدری که با اون راحتم با مادر و خواهرم صمیمی نیستم! ولی این فرق داره. من روم نمیشه تو چشاش نگاه کنم . البته شاید به خاطر اینکه زیاد باهاش برخورد نداشتم. شاید بعدا ازش خوشم بیاد ولی در حال حاضر دوست ندارم حتی باهاش حرف بزنم! همون جور که بالا هم گفتم این اون مدل دوستیی نیست که من دنبالش بودم و دلم میخواست. راست میگن که ادم به همه ی ارزوهاش نمیرسه. خلاصه اینکه اگه قرار باشه با کسی دوست باشم ترجیح میدم کسی باشه که دوسش دارم. از روابط تحمیلی خوشم نمیاد. همین یک ساعت پیش زنگ زد حرف زدیم من بهش گفتم اگه بعد از چند وقت نتونستم با شرایط جدیدی که تو زندگیم با حضور شما بوجود اومد خودمو عادت بدم یا اگه نتونستم حضور شما رو تو زندگیم بپذیرم شما اصرار به ادامه ی رابطه نکنید چون من بهم میزنم.
باور کن اگه پسر بدی بود همون اول مثل بقیه میزدم تو ذوقش! ولی خیلی اقاس دلم نمیاد فعلا. میگم شاید یه کاری کرد که مهرش افتاد تو دلم.
وای دو راهی چه قدر بده...
از یه طرف من هنوز دوست ندارم با کسی باشم از یه طرفم این بد موقعی اومد جلو...خلاصه که هنوز دودلم.
ولی اگه قرار باشه راستشو بگم اینه که اگه این منو واسه ازدواج میخواد بهتره باهاش دوست نباشم...اینو واقعا از ته دل دارم میگم. تازه کی گفته اختلاف سنی مهم نیست واسم. خیلیم مهمه.
تازه یه چیزه دیگه انقدر به مغزم فشار وارد شده از همه طرف هنوز شروع نشده کم اوردم.
میبینی من هنوز تکلیفم با خودم مشخص نیست. اخرشم میدونم گند میزنم . البته نه به اونا. به خودم و این زندگیه ارومو با حالی که الان دارم...
بابا یکی منو راهنمایی کنه...
پس دوستی به چه دردی میخوره؟
تو خودتو بذار جای من! مثلا فکر کن میخوای برای اولین بار با یکی دوست شی؟ چیکار میکردی؟ من تا حالا این همه پسر و بیخیال بودم دوست دارم تا ابد همین جوری بمونه...ولی...
نمیدونم. واقعا نمیدونم...

خوب از حرفات حس میکنم هر لحظه داری مستاصل تر میشی. چون این انتخاب و تصمیم رو سرنوشت ساز میدونی با توجه به این که تاحالا هم با پسر نبودی و نمیخوای هم دست مالی بشی!

پیشنهاد من اینه که ایشون رو بی خیال بشی و جواب رد بهش بدی!


دلایل:


خودش علنا گفته هدفش ازدواجه! که تو ظاهرا به ازدواج راضی نیسی! سنش هم که ۱۲ سال توفیر داره با تو!

اون به تو علاقه مند شده و تو بهش علاقه قلبی آنچنانی نداری هرچند پسر خوبی هست!

در آینده میتونی کیس های بهتری رو پیدا کنی و از بینشون یکی رو انتخاب کنی!

با توجه به آزادی هایی که داری و خوشگذرونی هایی که میکنی بهتره فعلا خودت رو محدود نکنی با دوست شدن با یه پسر! چون یه جورایی دیگه اختیارت به طور کامل دست خودت نیس! پس فعلا برو عشق و حال کن با بقیه دوستات! حواست هم به درس باشه! اینجوری بهتره!

زودتر هم بهش بگو تصمیمت چیه که نه خودت بیشتر از این ذهنت مشغول بشه و اذیت بشی و نه اون!

خیلی راحت بهش بگو من فکرامو کردم و جوابم به شما منفیه!

اگه گیر داد که دلیلش چیه همه ی این دلایلی که من برات گفتم رو بهش بگو و رک باش! شل حرف نزن! قاطع صحبت کن! که دیگه نگه بازم فکر کن و از این حرفا....

نوشین/۱۹/تهران پنج‌شنبه 24 بهمن 1387 ساعت 17:57

حرف دل ادمو میزنی...خودمم همینطور فکر میکنم...فقط مشکل محمد هست که نظرش خیلی مثبت بود.ولی اونم اگه بهش بگم دارم اذیت میشم قطعا خودش یه جوری قضیه رو حل میکنه. چون هم هم سن هستن هم باهم دوستن. اون هر چه قدرم خوب باشه محمد منو نمیده اونو بچسبه... خواهرم هم نظر تو رو داره...باهاش صحبت کردم میام خبرشو میدم. ممنون از راهنماییت

صبا (تهران) جمعه 25 بهمن 1387 ساعت 10:52

پیامت خالی اومد

سارا /۲۲/تهران جمعه 25 بهمن 1387 ساعت 19:05

سلام ببخشید با کمی تاخیر جواب میدم.یکی از دوستای خیلی نزدیکم فوت کرده بود بد جور حالم گرفته.... پرسیده بودی واسه چی از هم جدا شدیم راستش اون یه مشکلی داشت که معلوم نبود کی مشکلش حل شه وضعیت سربازیش و اقامتش تو تهران و یه سری مشکلات ریز و درشت دیگه...امامن با مشکلاتش کنار اومده بودم ولی اون دوست نداشت بخاطرش من خانوادم رو تحت فشار قرار بدم تا به ازدواجمون راضی شن آخه بابامم بخاطر همین مشکلات رو دنده ی لج افتاد به هیچ عنوان راضی نشد.ما حدود یک سال با هم رابطه داشتیم کاملا اخلاقای همدیگر شناختیم اما در نهایت با تمام عشق و علاقه ای که بهم داشتیم بخاطر اینکه طرف مقابل اذیت نشه مجبور به جدایی شدیم واسه من خیلی تلخ و دردناک و باورش سخت بود طوری که هنوزم یه لحظه از یادم نمیره.چون اطمینان دارم علاقه ی ما بهم واقعا از ته دل و صادقانه بود...اینو با تمام وجود میگم....به نظرت راه کنار اومدن با اینجور قضایای تلخ تو زندگی چی؟

خوب شما که همچنان مجرد موندید! رابطتون رو ادامه میدادید چی میشد مگه؟

فاطی ۲۱ شمال جمعه 25 بهمن 1387 ساعت 19:40

سلام به همه ی بچه ها
ویه سلام مخصوص به نگار ۲۶ بیرجند
امیدوارم که حالت خوب باشه
راستش نگار جون من اومدم که برای کامنت بذارم آخه من دانشگاه بیرجند قبول شدم
راستش اگه هنوزم میای اینجا لطفا جوابمو بده چون به راهنماییت نیاز دارم
قربونت
فعلا بای

فرشید/۲۰/تبریز جمعه 25 بهمن 1387 ساعت 19:43

با سلام.مشکل عشق من اینه که دوسم نداره.عاشقشم ولی نمیفهمه که عاشقشم.حالا من موندم تنها تو ایم شهر بیکسی و بی معرفتی

دوست داشتن زوری نمیشه! اگه بخوای به زور اونو عاشق خودت کنی این عشق دیگه خیلی بی مزه میشه! پس بگرد دنبال نیمه گمشده خودت! کسی که براش ارزش داشته باشی! اونم واسه تو ارزشمند باشه :*

صبا (تهران) شنبه 26 بهمن 1387 ساعت 00:34

هیجی شاید یه حکمتی توس بوده ولی اظهار تاسف کرده بودم برای خودم که اصلا حرفامو خوب نخونده بودی با تمام تاکیدی که کرده بودم

ولی مهم نیست مردا عادت دارن چیزی رو که به نفعشون نباشه نمی فهمند

دقیقا مثله اون شعار های دختر کشه تساوی بین زنا و مردا از لذت بردن از جنس مخالف البته قبل ازدواح

نمیدونم اکه تو این زمینه هم اگه پای صفا کردن و بهره بردن خودتون در میون نبود این شعار های رنگارنگ رو میدادید ؟؟؟؟/؟



خوب معلومه که نه! عدالت و تساوییییییییییییی...

نوشین/۱۹/تهران شنبه 26 بهمن 1387 ساعت 00:36

سلام
اولا واقعا ازت ممنونم چون چیزی رو که توش تردید داشتم با کمک تو به یقین تبدیل کردم.
دیشب باهاش تماس گرفتم رو منشی بود پیغام گذاشتم براش.
امروز صبح خودش زنگ زد منم تمام حرفامو بهش زدم. باور نمیکرد میگفت چرا همون اول نگفتی گفتم شاید بتونم این موضوع رو تو زندگیم قبول کنم ولی نشد.توجیح کردن این جور ادما خیلی سخته! ولی قانعش کردم و گفتم اجبار تو هر کاری بی حرمتی به طرف مقابله! شما هم داری ناخواسته به من بی احترامی میکنی. ومن اصلا از این مورد راضی نیستم! بعد کلی حرف با ناراحتی خداحافظی کرد ولی 1 ساعت بعدش واقعا قافلگیرم کرد! برام یه کادو فرستاده بود به مناسبت ولنتاین که منم باز نکرده دادم محمد براش پس ببره...
چند تا میسم انداخت رو گوشیم من جواب ندادم. اس ام اس زد یه کم فرصت بهم بده شاید تونستم نظرت رو جلب کنم. منم جواب دادم یادم نمیاد تا حالا از تصمیمم منصرف شده باشم . پس اصرار نکن...
خب تا اینجاش برای من خوب بود که بعد از ظهرم گفتم بهت ختم به خیر شد اما وقتی امشب باباش از بابام اجازه ی خاستگاری خواست واقعا ازش متنفر شدم... ادمی که بخواد به زور و به جای بقیه تصمیم بگیره بهتره بره بمیره. نظرم به کلی راجع بهش عوض شد.بابا برای بعد ماه صفر قرار گذاشت بیان! ولی کاملا فرمالیتس چون همه نظر منو میدونن. به بابام هم که اعتراض کردم گفت عزیزم به احترام خانوادش نمیتونستم بگم نیان!نمیدونم درست میگه یا نه! ولی نمیتونم رو حرف ایشون حرفی بزنم.میگفت حالا مثل یه مهمون میان و میرن.
مثل اینکه این رشته سر دراز دارد...بیچاره من...

ای بابا عجب دوماد سیریشیه D: خوب بابات راس میگه! نمیشه بهشون گفت نیا! میان و میرن دیگه! توهم سخت نگیر! کسی که روی نظرش مصمم باشه هیچ چیزی نمیتونه عوضش کنه! مثه خوده من! خدا نکنه نه یا آره بگم! تا آخرش همونه! سنگ هم از آسمون بیاد همونه D:

ولی چه جالب این اتفاق دقیقا توی روز ولنتاین افتاد!!

نگار/۱۹/تهران شنبه 26 بهمن 1387 ساعت 04:56

من الن حدود ۴ ساله که با پسری دوست شدم که خیلی دوستش دارم اسمش امیره بچه خوبی ولی احساس میکنم منو اون طوری که من دوسش دارم منو دوست نداره من توی این ۴ سال شاید حدود ۲۰ میلیون براش خرج کردم البته بگم من پدرم تاجره که بیش تره وقتها دوبی مادرم سا کن کاناداس منم زیا د می رفتم ولی از وفتی که با امیر دوست شدم خیلی کمتر میرم من بیشتر با مادر مامانم زندگی میکنم برای همین هیچ وقت هیچ کس از من نمی پرسه که پولاتو چه کردی یا با کی می کردی امیر وضع مالیش خوب نیس برای همین بیش تر مواقع از من پول می گیره امیر منو به خانوادش نشون داد گفت بابم میگه بریم خواستگاری البته می دونم دروغ گفته چون به همین بهانه از من ماشین گرفت گفت بابام میخواد بره از پدر بزورگمو بیاره تهران که بعد از عید که مامان و بابا اومدن بیاد خواستگاری اخه پدر و مادر من بعد از عید م۱ ماهی می مونو دوباره میرن منم گفتم باشه امیر اون شب ماشینو از من گرفتو برد دوباره بعد از نیم ساعت زنگ زد گفت نگار من ماشینه خودتم میخوام ۲ میلیون پول گفتم چرا گفت جا نمیشیم گفتم ماشین به این بزرگی جا نمی شید ماشینی که دادم به امیر سانتافه بود ماشین خودم بی ام و 530 ای گفتم نه نمیشه من خودم ماشین میخوام گفت بس دیگه نه زنگ بزن نه اس بده من اون شب با کلی گریه و زاری امیرو رازی کردم که قهر نکنه هم ماشینا رو دادم هم پول ولی بعد که اومد گفت پدر بزرگم مریض بود گفت هر کاری می خواید بکنید از نظر من اشکال نداره من به مادر بزرگم گفتم که قرار که بابا اینا اومدن امیر بیاد با بابا صحبت کنه من خیلی خوشال بودم تا اینکه بابا اینا اومدن به امیر گفتم کی می یاید گفت مامانم فعلن مریضه خوب شه من گفتم امیر بابا و مامان من 1 ماه دیگه میرنا گفت خوب برن دوباره که برمی گردن نترس دیر نمیشه تا بابا و مامانم رفتن امیر یه ماه بعد گفت ماشینو بده دست من باشه منم قبول کردم ولی گفتم بزار خلافی ماشینو بدم بعد به امیر نگفتم که دارم میرم خلافی بگیرم نمی دونست تا ایتکه دیدم دقیقا همون تاریخی که امیر کفته بود من میرم خرم اباد تا پدر بزرگشو بیاره ماشین 2 3 بار توی چا لوس جریمه شد تا اینکه به امیر گفتم گفت نه امکان نداره تو خودت با دوستات رفتی می خوای پای من بزاری گفتم بیبین امیر 4 ساله که من گذاشتی سر کار گفتی پول بده باهاش کار کنم دادم گفتی ماشین دادم ولی دیگه نه دیگه نمی ذارم که بدش فهمیدم بله امیر اقا با پول منو ماشین من یه هفته رو توی چا لوس با خا نوادی محترم عمه دایی خاله عمو گذرونده بدمنه اینکه به من بگه من 1 هفته به امیر زنگ نزدم اونم نزد نه زنگ نه اس من توی این 1 هفته کارم به بیمارستانم کشید من به مادر بزرگم گفتم امیر مریضه داره میمیره برای همین اینقدر ناراحتم خلاصه بعد از 1 هفته که خودم زنگ زدم گفت شما نمی شناسم شب خودش زنگ زد گفت چه عجب یاد ما کردی گفتم تو چرا زنگ نزدی گفتم ماشینمو میخوام برام بیار گفت باشه وقتی ماشینو اورد دیدم با یه دخترس گفتم این کی گفت دختر دای دارم باهاش نامزد می کنم گفتم چرا مگه من چی برات کم گذاشتم گفت کسی که به حرف من اطمینان نداره رو نمی خوام رفت بعد از اون شب من 2 3 بار رفتم دم خونشون گریه کردم التمکاس کردم که نامزد نکنه اخه من بی امیرم میمیرم ولی فایده نداشت گفت ما بعد از محرم و صفر عقد میکنیم گفت با پولای تو یه خونه اجاره کردم که بریم سره خونه زندگی مون گفتم چرا گفت چون این از من پول خواست نه کار فقط خودمو خاست همین منکه هیچ کودوم از اینا از اون نخواسته بودم چی منم ماشین خودمو به عنوانه هدیه عروسی دادم بهش بهش گفتم من دارم میرم بیش مامانم گفت به سلامت خوش باشی هر جا که هستی تورئ خدا به من کمک کنید من دارم دیوونه میشم امکان برگشت امیر هست ترو خدا منو راهنمایی کنید چون من واقعن توی این شهر کسیرو ندارم خواهش میکنم به کمک شم واقعن احتیاج دارم لطفا

:O

وااااااای آدم میخواد مخشو بزنه به دیفار وقتی اینارو میشنوه!

آخه آدم قحطی بود رفتی عاشق یه پسره عوضی بی احساس و شارلاتان شدی؟ همه پولاتم که خورد! این همه هم روحت رو آزرد! تازه باز میگی میخواییش؟

اینا همه به خاطر اینه که تو یه دختر 19 ساله ای! هنوز کامل قدرت تصمیم گیری نداری. بابا مامانتم که بی خیالت شدن! نمیدونم واقعا توی این 4 سال کسی نبوده که باهاش مشورت کنی؟ یه آدم عاقل توی اطرافیانت نبوده که هوای تورو داشته باشه؟

دیگه کاملا مشخصه که پسره نه تنها عاشق تو نیس بلکه شارلاتانه و عاشق پولاته! تو خودتم همه اینا رو متوجه شدی اما چون عشق تورو کور کرده باورش برات سخته!

واسه چی این همه ثروتتو بهش دادی؟ ماشین به اون گرونی و پول و همه چی؟

اما بازم دیر نشده! جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته!

خوب الان تنها کمکی که میشه به تو کرد اینه که یه کاری کنیم امیر رو راحت تر فراموش کنی!

این همه پسر هست واسه دوستی! من کسانی رو میشناسم که به پول طرف اصلا نگاه نکردن. به عشق خوده دختره باهاش بودن! حتی وقتی دختره میخواسته کمک مالی بهشون کنه قبول نمیکردن! اون وخ تو اینجوری...

فاطی ۲۱ شمال شنبه 26 بهمن 1387 ساعت 15:54

سلام
خوش به حال دوست فرشید
عجب دنیای گوهی داریم یکی مثل من داره از شدت عشق میسوزه و به نیستی و نابودی کشیده میشه یکی مثل دوست فرشید...
ماکه قرار زندگی به این اشغالی داشته باشیم اصلا چرا باید زنده بمونیم
من که از همه جاو همه کس بریدم
فقط دلم میخواد بمیرم
فقط ممممممممممممممررررررررررررررررررررررررگگگگگگگگگگگگگگگگگگگگ

اگه قرار بود همه به عشقشون برسن که دنیا گلستان میشد :*

سارا /۲۲/تهران شنبه 26 بهمن 1387 ساعت 21:02

آخه هر چی بیشتر ادامه میدادیم بیشتر به هم وابسته میشدیم معلومم نبود در نهایت قراره بهم برسیم یا نه فقط ممکن بود با ادامه دادن بیشتر جدایی احتمالی آینده واسه هر دومون سخت تر و دردناکتر شه.ما در واقع مجبور شدیم جدا شیم.اما مشکل من اینکه واقعا فراموش کردنش واسم سخته احساس میکنم در همه لحظات کنارم و واقعا حضورش در کنار خودم حس میکنم.......چون رابطه ما خیلی عاشقانه و مقدس و در عین حال خیلی سالم بود در عین حال که این دوستی ثمرات و درسهای مفید زیادی واسم داشت وا واقعا روحم تعالی داد اما واقعا جدایی و فراق خیلی دردناک مخصوصا اگه جدایت از طرف مقابل بخاطر تنفر یا حاشیه های دیگه نباشه........نمیدونم احساسم درک میکنی یا نه.......نمیدونم چرا اینه رو بهت گفتم شاید بخاطر یه حسی که بهم میگه میتونی حرفامو درک کنی و کمکم کنی چون شاید خودتم تجربش داشتی حالا نمیدونم تا چه اندازه حسم درسته.........به هر حال ممنون.

بله درک میکنم. اما یکم زیادی طول کشیده! باید دیگه تا الان فراموشش میکردی! راستی دوستی ناسالم هم مگه داریم؟

راه حل هم واسه اینکه از فکرش بیای بیرون اینه که با یکی دیگه دوس شی! چرا تاحالا با کسی دوس نشدی؟

یه قصه ی تلخ... یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 00:41

این یه روایت از زندگیه ۲ تا دوسته که الان دیگه نیستن!
فرناز یه دختر خوب و امروزی بود که متاسفانه ثبات اخلاقی نداشت و همین عیبش باعث میشد باقی محسناتش دیده نشه. تو روزای خوش سال اخر دبیرستان نقل محافل دوستانمون ماجرای یه دوستیه عاشقانه و زیبا بین فرناز و بابک بود که بعد از مدت ها دوستی و خاطره های ناب عاشقانه فرناز در کمال بی رحمی و بی وفایی با پسر دیگه ای به نام پوریا رابطه بر قرار میکنه و با بابک که تمام احساسش در فرناز خلاصه میشده بهم میزنه و پشت پا به تمام قول و قرارایی که داشتن میزنه...و همراه خانوادش به تهران میان.
بعد دو سال فرناز چوب بی وفاییش رو میخوره و از پوریا رو دست بدی میخوره و از نظر روحی اسیب میبینه. اون برای ریکاوی خودش و جبران گذشته هاش به سمت بابک میره و در عین ناباوری متوجه میشه که بابک همون 2 سال پیش به خاطر عذابی که از خیانت اون دیده خودش رو تو دریا انداخته و برای همیشه رفته...
فرناز دچار یه شوک شدید میشه و بعد دیگه زیر بار عذاب وجدان دووم نمیاره و خودش رو میکشه...
این اخر یه عشق الوده شده به خیانته...
خدا از خطای هردوشون بگذره...
منصور جان خیلی سعی کردم خلاصش کنم
قربونت

مرسی عزیزم. متاسف شدم

ستایش یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 16:39

سلام به نگار 19 از تهران.وقتی کامنتتو خوندم واقعا متاثر شدم.منم قبلا یه شکست داشتم خواستم تجربه های خودمو اینجا بذارم شاید بتونه کمک کوچیکی بهت بکنه.من و دوست پسرم سر یه موضوع دیگه باهم دعوامون شد طوری که فحشای رکیکی بهم دادیم و دوستیمون برای همیشه تموم شد.چون آدم توداری هم مشکلمو به هیچ کس نگفتم.خیلی برام سخت بود.روز و شبم گریه بود. وقتی یاد حرفایی که بهم زده بود میوفتادم ازش ازش متنفر میشدم یه ساعت بعد که آروم میشدم میخواستم بهش زنگ بزنم اس بدم آف بذارم برم ببینمش که ازش خواهش کنم برگرده.میخواستم هرجوری شده دوباره عشقمو به دست بیارم.اما به خودم گفتم چقدر من غرورمو بشکنم اگه واقعا دوسم داره یبارم اون پا پیش بذاره برای عذر خواهی.برای همین تصمیم گرفتم با نبودنش کنار بیام.1-سعی کردم قلبا ببخشمش.چون این عشق ونفرت مدام به هم تبدیل میشدن.2-چون دیدم هیچ کنترلی روی رفتارم ندارم و روزی صدبار میخوام باهاش تماس بگیرم سیم کارتمو از گوشیم درآوردم گذاشتم یه جایی که دم دستم نباشه.3-سعی کن هیچ کاری نکنی.منظورم اینه که گذشت زمان کمک میکنه آروم بشی و تصمیم بهتری بگیری که کمتر از روی احساس باشه.البته میدونم این کارا آسون نیست کاملا حستو درک میکنم اما تو یه شبه عاشق نشدی که انتظار داشته باشی یه هفته ای فراموشش کنی.صبر کردن باعث میشه تا این شور و علاقه به یه دوست داشتن ساده تبدیل میشه که دیگه عذابت نمیده.4-این انرژی منفی که توی وجودت هست بایدیه جوری خالی بشه.من چون خیلی باهاش صمیمی بودم همه حرفامو بهش میزدم و چون نمیتونستم با کس دیگه ای درد دل کنم حرفامو مینوشتم.یعنی همه اون چیزایی رو که میخواستم بهش بگم همه گلمه هامو ناراحتیامو نوشتوم.این کار کمک میکرد سبک شم.الان یه دفتر از اون موقع دارم شایدم یه روز دادم به خودش.آخه یه ماه بعد وقتی که تقریبا داشتم فراموشش میکردم خودش برگشت.نگار جان داستانای لیلی و مجنون افسانه نیست اما اونا قدر همدیگرو میدونستن.مجنون کسی بمون که لیاقت داشته باشه ارزش تو رو بفهمه.با حرف آقا منصور هم کاملا موافقم.پسرایی ام هستن که پول دختر براشون مهم نیست.

آفرین. توصیه های خیلی خوبی بود :*

سارا /۲۲/تهران یکشنبه 27 بهمن 1387 ساعت 22:49

آره خوب دوستیهای ناسالم فراون داریم.. اینکه یکی به آدم نامردی کنه یا با احساساتش بازی کنه یا تو دوست داشتنش دروغ بگه یا هزار جور نامردی دیگه.مگه اینطور دوستیهایی از نظرت ناسالم نیست؟

راستش هنوز کسی رو که به صداقت و پاکی اون باشه پیدا نکردم... امیدوارم بازم از اونجور آدما باشن که اونقدر خوب باشن تا در همه ی مراحل زندگی باعث پیشرفت آدم بشن اینجوری آدم هیچ وقت فکر نمیکنه که عمرش به بطالت با یه نفر صرف شده....بازم ممنون و امیدوارم موفق باشی.

ما ناسالم به چیز دیگه ای میگیم. فک کردم منظورت همونه. البته این چیزایی که گفتی خیلی بده توی دوستی. و واقعا سخته تحملش.

ببینم اینجور که شما میگی یعنی توی تهرانه به این بزرگی با این همه پسر یکی یه آدم صادق و پاک پیدا نمیشه؟ جالبه!

سارا /۲۲/تهران دوشنبه 28 بهمن 1387 ساعت 19:07

منم منظورم از اون آخریه که گفتم هزار جور نامردیه دیگه همنو منظور شما بود از دوستیهای ناسالم...بعدشم درسته تهرون کلی پسر داره اما همیشه آدمای روراست به اندازه ی انگشتای دستن حالا چه تهران باشه چه قم یا هر جای دیگه.

خودتم میدونی دقیقا چی میگمو منظورم چیه..اگه آدم بخهد همینجوری الکی و از سر وقت گذرونی با یکی باشه که خوب بله از اینجور آدما فراون پیدا میشه که روزی هزار بار قربون صدقه ی هم میرن اما دریغ یه ذره معرفت خشک و خالی.البته من نمیگم اظهار محبت بده میگم باید همراه با درک و از تمام وجود باشه فقط همین.بد میگم بگو بد میگی!!

متوجه منظورت شدم. پس با این حساب باید خیلی منتظر بمونی که شانست بگه و اون آدمی که مد نظرت هست رو پیدا کنی!

شیطونک/17/تهران سه‌شنبه 29 بهمن 1387 ساعت 16:09

از طرف فرنوش:سلام منصور جان،خوبی؟من هنوز لبتابم خرابه به خاطر همین مزاحم شیطونک جونم شدم.واسه این اومدم که یه چیزی بگم .من حدودا 1 ماه قبل با دوست پسرم که فک میکردم اگه باهاش بهم بزنم دیگه هیچ پسری رو دوست ندارم بهم زدم.یه روز بیدار شدمو دیدم دیگه دوسش ندارم.بهش گفتم اونم گفت مشکلی نیست اما میدونستم کونش داره میسوزه ها و... تا 2-3 هفته فقط خوابشو میدیدمو فکر میکردم کار اشتباهی کردم تا اینکه با یه پسری دوست شدم که خیلی ماهه،25 سالشه اما خیلی مهربونه.همه چیزم داره از ماشین تا خونه مجردی اما از این کثافت کاری بدش میاد.ما هم فعلا با هم هستیم تا ببینیم چی میشه....پیامم این بود که دختر پسرای گل اگه کسی ازتون خواسته ای داشت که با اعتقادات و فرهنگ و تربیت شما سازگاری نداشت،با یه ((نه))گفتن هم خودتونو نجات میدین هم شانس خودتونو برای انتخابای بهتر آماده میکنید تا یه انتخاب دلخواه داشته باشید.در ضمن زود دل نبندید.قربون همتون :*

نمیخوام ناامیدت کنما D: ولی مطمئنی بی اف مهربونت که از کثافت کاری بدش میاد دور از چشم تو توی خونه مجردیش کثافت کاری نمیکنه؟ D:

فرنوش/19/تهران چهارشنبه 30 بهمن 1387 ساعت 15:17

آره جونمُ آخه آشناس.آب بخوره آمارش کف دستمه اونم از یه منبع موصق.همه که بد نیستن.:))))

افسانه/23/قم شنبه 3 اسفند 1387 ساعت 17:41

سلام گلم
من یه بی اف دارم که خیلی بی خیال و خونسرده مثلا اگه 2 هفته هم بشه که با هم حرف نزدیم اگه من زنگ نزنم بهش اون اصلا زنگ نمی زنه
حتی دریغ از یه اس ام اس که برام بفرسته ولی من دوست دارم هر روز باهاش حرف بزنم و صداش رو بشنوم
هر وقت بهم نیاز داره تازه زحمت میکشه یه اس ام اس بهم میده که بفهمه خونمون خالیه یا نه
تا منو میبینه ازم sex می خواد

یعنی جدی خودت جواب سوالتو نمیدونی؟!!!!

اون پسره حتما سرش یه جا گرمه و احتمالا هم با یه جی اف یا شایدم ۲ یا ۳!!!!

خوب بایدم موقعی که کار داره بهت زنگ بزنه و وقتی هم دیدت ازش سکس بخواد! این دیگه چیز عجیبی نیس که!!!!!!!!

پسر قحطی اومده مگه؟ برو با یکی دیگه یه آدم حسابی دوس شو! البته به شرطی که خودتم دختره از همه نظر خوبی باشی پس حتما لایق یه پسر خوب هم هستی!

عباس ۱۹ شمال پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 00:28

سلام
یه بار خواستم ماجرایه عشقی خودمو بگم و خیلی هم طولانی بود حدودا ۳ساعت بود داشتم مینوشتم و اخراش بودم که --برق رفت--
کلی اعصابم خرد شد برای همین مدتی بود نیومدم...
منصور جان احساس نمیکنی که این صفحه پر شده اخه دیر بالا میاد

ای بابا چه شانس بدی. حیف شد برق رفتا. همیشه توی نوت پد بنویس و هر چنتا خط که مینویسی دکمه های Ctrl+S رو باهم فشار بده تا ذخیره شه!


اره این صفحه خیلی پر شده. دنبال فرصت میگردم هم اینو و هم صفحه های دیگه رو ببرم توی شماره 2

غزل/۱۸/شیراز چهارشنبه 14 اسفند 1387 ساعت 15:48

منصور چن وخته میخوام بیام اینو بنویسم وقت نمیشد...

یه دوستی دارم ۲۴ سالشه؛حدود ۳ماه پیش یه آقایی اومد خونشون واسه امر خیر!
حالا بگم اینا چجوری با هم آشنا شدن...دوستم منشی تاکسی تلفنی بود این آقا هم یکی از راننده های اونجا بود!
تا یادم نرفته بگم که حدودا ۴۴ سال سن داشت!!!
اولش فقط یه ارتباط ساده بود...

وقتی آقا رضا پیشنهاد ازدواج داد تقریبا دنیا روی سر دختر بیچاره خراب شد!خیلی ناراحت شد که اصن این چطور به خودش اجازه داده همچین حرفی بزنه...
ولی بعد که یکم آروم شد فکراشو کرد و اومد گفت منم دوسش دارم!!!

حالا ما بودیم که شوکه شدیم!

طرف اومد خونشون ولی از همون اول همه به خاطر اختلاف سنشون مخالف این قضیه بودن...
تازه هی این در و اون در زدن رفتن تحقیق دیدن طرف آدم خوبیم هست!
تعجب همه از این بود که چرا طرف تا الان ازدواج نکرده!

حالا نگو آقا درویشه!!!اگه اطلاعات داشته باشی در موردشون از اون درویش های علی الهی بود...

خلاصه فهمیدیم که به خاطر عشق قید این فرقه رو هم زده...

بعدش اینا اینقدر اومدن و رفتن که تونستن جواب بله رو بگیرن...
من خودم بیشتر وقتایی که این دوتا با هم بیرون میرفتن همراهشون بودم...
جفتشون دل و دینشون و گذاشته بودن پای این عشق...
گذشت و گذشت تا اینکه بالاخره شب نامزدی رسید!

اینا میخواستم احترام بزارن به عموی بزرگ واسه همین مجلسو خونه ی اونا گرفتن!
هیشکی از خانواده هم تا حالا دومادو ندیده بودن...

بدبخت همین که از در اومد تو همه ساکت شدن...خیره شدن به موهای سفیدش...
یه نیم ساعتی نشستن هنوزم حرفی نزده بودن که عموش با کمال وقاحت دسته گل و حلقه و شیرینی رو بهشون پس داد و بهشون گفت به سلامت...

نمیدونی منصور اونشب چجوری گذشت...طفلک اومد خونه ی ما همینطور تا صبح گریه کرد...

همه ی اینا رو نوشتم تا اینو بگم...
دوستم از اون روز به بعد حسابی تغییر کرده...
رابطشون در ظاهر به همین آسونی تموم شد ولی جفتشون داغون شدن...
هیچکدومشون دیگه سرکار نرفتن از هرکی هم میپرسیم خبری از مرده ندارن...
من چجوری بهش کمک کنم؟
واقعا دیگه اون آدم سابق نیست...

هروقت میگیم بیا بریم فلان جا واسه گردش یا واسه خرید میگه نه؛حوصله ندارم...هرچی بهش میگیم تنها جوابش همینه...

من از این ناراحتم که چرا همه به جای اینا تصمیم گرفتن و در آخر هم به این نتیجه رسیدن که این کار شدنی نیست؟!
میخوام کمکش کنم که بتونه فراموشش کنه ولی هرکاری کردم جواب نداد...حقش نیست به این زودی اینجوری منزوی بشه...

حالا تو یه راه حل بگو شاید کارساز شد...ببخشید خیلی زیاد شد...

مرسی که اینو تایپ کردی برامون.

ببینم دوستت احساس ترشیدگی میکرده که رفته با عاشق مرد ۴۴ ساله شده باهاش ازدواج کرده؟

زشت بوده؟ خانواده خیلی محدودش کرده بودن؟ از نظر مالی مشکل داشته؟

بالاخره یه ایرادی وجود داشته که ایشون یه جورایی احساس کرده که با مرد ۴۴ ساله خوشبخت میشه و نه یک پسر جوان!!!!!!!!!

------------

خوب حالا گیریم این عاشق شده و دیگه کار از کار هم گذشته و جدا کردنشون آسون نیس!

حالا چرا گذاشتن همون روز عقد عموش این یارو رو ببینه؟ خوب چند روز قبلش اینارو باهم روبرو میکردن!

خوب حالا که میگی اینم انجام شده پس الان فقط میمونه مشکل روحی که دختره پیدا کرده!

چند مدته گذشته از این موضوع؟

چقدر حالش بهتر شده؟ اصلا تغییری داشته توی این مدت؟

غزل/۱۸/شیراز پنج‌شنبه 15 اسفند 1387 ساعت 21:00

دونه دونه جواباتو میدم الان...

بالاخره یه دختر بالغه و خانوادش رفت و آمدش رو محدود نمیکنن!

خدا رو شکر زشت هم نیست!

از نظر مالی هم مرده خودش با اینکه این همه سال مجرد بوده هنوزم هیچی به جز یه ماشین از خودش نداشت!هنوزم پیش مامانش و باباش زندگی میکنه!!!
خودش که همیشه میگفت و هنوزم میگه که از این پسر ژیگولا که خودشون باید شوهر کنن خوشش نمیاد!!!

گویا فقط همین یکی به دلش نشسته!

عموش از قبل میدونست طرف چن سالشه ولی مخالفتی نکرده بود گفته بود هرچی نظر خود دختر باشه ما هم میتونیم باهاش کنار بیایم!

نمیدونم چرا تا قیافه ی طرف رو دید نظرش عوض شد!

حدود سه ماه میگذره از این موضوع...

تا یه ماه اول حالش خیلی خراب بود...همش یه گوشه ی اتاق افتاده بود
رفتم کلی واسش دنبال کار گشتم تا آخر مجبور شد بره سر کار و کمی سرگرم شد...

به خدا تا همین یه ساعت پیش که رفتم خونشون بازم داشت از خاطراتشون واسم تعریف میکرد!!!

حالا هم که اومدم شرط میبندم باهات که نشسته داره گریه میکنه!!!

من خودم خیلی فکر کردم رو این موضوع دیدم حالا که دیگه طرف رفته و هیچ اثری ازش نیست و دیگه اصلا احتمالش وجود نداره که پیداش بشه چه بهتره که کمکش کنم از فکر بیاد بیرون...ولی دیگه نمیدونم چه کنم!

حالا این وسط یه مشکل دیگه هم هست...
برادر دوستم که دو سال از خودشم بزرگتره مخالف سرسخت این موضوع بود...
از بعد از این جریان تا به همین امروز اینا با هم قهر کردن!!!

سر اینکه برادره از رضا خوشش نمیومد!!!خیلی الکیه ها!!!
حالا چن روز پیش بی دلیل افتادن به جون هم...
برادره یه هفتس قهر کرده اصن خونه نمیاد!

اینم وجدانش در عذابه الان!میخواد پیشقدم شه واسه آشتی ولی شدیدا
سردرگمه!به نظر تو که خودت یه پسری چی بهش بگه که این دعوا تموم شه و اونم برگرده خونه؟!


اوووووووووووه...چقد مشورت گرفتم ازت منصور!!!
موتوشکر...

خو بهش بگو بره عذرخواهی کنه با داداشش آشتی کنه دیگه! این که کاری نداره :*

ماها واقعا خیلی سخت میگیرین زندگی رو! همه در به در دنبال نیم مثقال آرامش هستن اون وخ ماها دنبال غدبازی و دعوا و قهر و لجبازی و درگیری!



در مورد اون موضوع هم که ظاهرا دیگه همه چی تموم شده و 3 ماه هم گذشته! کم کم داره ریکاور میشه! زیاد جای نگرانی نیس! همین که نرفت خودکشی کنه جای شکرش باقیه!

سرکار هم که میره! به نظر من دخترای بی جنبه رو باید از اجتماع دور نگه داشت. همون توی خونه بشینن قالی ببافن بهتره! احساس سرجای خودش اما اون وسط باید به چیزای دیگه هم فکر کرد و بعد عاشق شد وابسته شد! نه اینکه فقط از رو احساس بگی الا و بلا من اینو میخوام! خوب معلومه آخرش همین میشه دیگه! حالا اگه یه کیس نرمالی بود باز یه چیزی...


ببینم الان 24 سالشه دختره؟ خواستگار اینا اصلا داره یا نه؟

اگه خواستگار براش میاد بهش بگو یکی خوباشو سوا کنه و کارو تموم کنن! بگو دست از این لجبازی های مسخره بردار که فقط واسه تو فیلماس! (من دیگه به هیشکی غیر اون فک نمیکنم! میمیرم ولی دیگه ازدواج نمیکنم و از این شرا) برو عروسی کن حتما توی زندگی جدیدت که وارد بشی گذشته رو تا حد زیادی فراموش میکنی و طعم واقعی عشق رو توی آغوش همسرت حس میکنی!

خو حالا اگه خواستگار براش نمیاد که دیگه فک کنم مجبوریم ناامید بشیم! چون سنش میره بالا و دیگه...
در این صورت همون سرکار که میره خیلی خوبه! باز مستقل میشه! یاد میگیره که روی پای خودش وایسه و دستش تو جیب مانتوی خودش باشه!!!!
این که میگی مشکل روحی داره به نظرم کسی که سرکار میره و توی اجتماع هست و با دوستان و همکاران معاشرت و بگو بخند داره، مشکل روحیش خیلی کم میشه!
پس بازم جای نگرانی نیس! اگه میگی از سه ماه پیش تا الان خیلی حالش بهتر شده پس بازم این روند ادامه داره و بهتر از این هم خواهد شد!

سمیرا/۲۲/قم دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 01:17

سلام منصورجان می خواستم ازت خواهش کنم این ۲ تا پیام اخریه منو پاک کنی ممنون عزیزم

سلام عزیزم. اون بالای صفحه رو بخون. درخواست پاک کردن نداریم.

سمیرا/۲۲/قم دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 02:34

ای وااااااااااااای ابروم میره

سمیرا/۲۲/قم دوشنبه 19 اسفند 1387 ساعت 03:10

سلام منصور جان
باور کن من به بالای صفحه تا حالا توجه نکرده بودم و نخونده بودمش
عزیزم خواهش میکنم بگو چند میگیری تا پاکشون کنی اخه بحث مرگ و زندگیه

باشه پاک میکنم. ولی دیگه اینجا پیام نده چون درج نمیشه.

ایلین.اهواز.۱۸ جمعه 23 اسفند 1387 ساعت 21:54

از هر لحاظ از اون سرتر هستم ولی محل نمیذاره تو رو خدا بگو چی کار کنم

درواقع منظورت اینه که میخوای خودتو به زور تو دلش جا کنی؟

تاحالا به این فک کردی که چرا بهت محل نمیزاره؟ زشتی؟

خو شاید قیافت به دلش نشسته حتی اگه خوشگل باشی!

به هر حال اگه خیلی دلت گیرشه بگو راه حل بدیم بهت که به زور بری تو دلش :*

ایلین.اهواز.۱۸ شنبه 24 اسفند 1387 ساعت 13:59

چی میگی بابا دوستام بهم میگن شاه بت اون معلممه همیشه نگاش رو منه ولی جدیدا مثل قبلا محل نمی ذاره

برو جلو بهش پیشنهاد دوستی بده. یا اگه باز محل نذاشت یه بوس قافلگیرانه ازش بکن حتما جواب میده :*

منصور قیامت چهارشنبه 16 اردیبهشت 1388 ساعت 22:59

این صفحه پر شد






لطفا دیگه اینجا کامنت نزارید






بیاید صفحه دومش در این آدرس:






http://mansourghiyamat.blogsky.com/1388/01/06/post-88

ببخشید آدرس بالا رو اشتباه نوشتم. آدرس درست اینه:

http://mansourghiyamat.blogsky.com/1388/01/06/post-82

ارغوان چهارشنبه 4 شهریور 1388 ساعت 01:00

سلام عادت ندارم با کسی حرف بزنم ولی دارم خفه میشم از این همه سکوت نمیدونم کسی به حرفام گوش میده یا نه

بله

لطفا اسم/سن/شهر خودت رو بنویس و حرف دلتو بزن. به حرفات گوش میدیم :*

سنا 19 تهران چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 02:00

به نظر تو یه پسر 23-4 ساله که تا حالا چند تا دوست دختر داشته از یه دختر 14 ساله ی خوشگل خوشش میاد یا از یه دختر 19 ساله ی خوشگل؟؟

۱۹ ساله

نکیسا ۱۸ تهران شنبه 17 بهمن 1388 ساعت 18:13

من کلا دختریم که با همه بسرا راحتم بدون هیچ قصد و غرضی این جوری بار اومدم ولی دوس بسر خودم با این اخلاق من نمیتونه کنار بیاد همیشه خدا سر این دعوا داریمنمیدونم از دستش چی کار کنم به نظرت این اخلاق من بده

عزیزم این صفحه پر شده! توی صفحه شماره ۲ لطفا کامنت بزارید

شوالیه-۲۷-تبریز شنبه 10 مهر 1389 ساعت 10:29

سلام به همه
راستش یه مشکلی که دارم و واقعا اذیتم میکنه اینه که دیگه اصلا نمیتونم به دختری اعتماد کنم و این باعث میشه نتوونم بهش دل ببندم.
اما دوس دارم کسی باشه که بتونم از ته دلم دوسش داشته باشم
این روزا خیلی شکاک شدم و چیزی نیس که خودمم ازش راضی باشم
ممنون همتونم

بابک/۲۷/تبریز یکشنبه 11 مهر 1389 ساعت 10:22

سلام میکنم به همه
یه چیزی می خوام بگم که متاسفانه داره تبدیل به ۱ واقعیت تلخ میشه : ما هممون وقتی داریم از عشق و احساس می گیم ، طوری حرف میزنیم که همه کیف می کنن اما وقتی با یکی دوس میشیم فقط دنبال اهداف خودمونیم (همه چی منهای عشق ) این حقیقت تلخیه که داره از عشق فقط یک کمه ۳حرفی جا می مونه.من خودم زمانی عاشق بودم،۶سال به پای دختری نشستم که اصلا نفهمید و منو کنارش ندید.اما الان هیچ احساسی به هیچ دختری ندارم
مخلص همتونم هستم

دوستان این صفحه تاریخ انقضاش تموم شده. لطفا توی صفحه شماره 3 کامنت بزارید

mahsa warlik/tehran/18 شنبه 1 آبان 1389 ساعت 17:02

salam......khob man chi begam.........man ba yeki dostam esmesh ali....mige ghasd ezdevaj dare..........ama man bavar nemikonam.........kheyli pesare khobo dust dashtanie..hata tazegia be khater in ke man ye bar behesh goftam bikar dare 2nbal kar migarde o peyda karde...namazesham mikhone......dorogh ham nemige.................ama man dosesh nadaram.....ama un mano ta paye jon dust dare........delam nemiad velesh konam...ya begam dosesh nadaram?????????????????????
akhe man mesle baghie 2khia nistam .....kheyli mehrabonam.....hata delam nemiad behesh namardi konam
komak konid
???????????????????????????
bad man dost nadaram ba pesaraaaaaa dust sham .......akhe nemishe etemad kard age ham dust sham ......enghad emtehanesh mikonam.................baba in ali hich badi naaaadare......ama dosesh nadaram.....???????????

سنش چقدره؟

اگه دوستش نداری و فکر میکنی هیچ جوره هم بهش نمیتونی علاقمند بشی بنابراین این رابطه رو ادامه ندی بهتره

مرتضی "18" دوشنبه 29 آذر 1389 ساعت 14:04

سلام دوستای گلم راستش آقا منصور من یه جی اف دارم که عاشقشم و حاضرم به خاطرش دست به هر کاری بزنم وقصدمم ازدواجه !!!عشقم قبلا روزای اول آشناییمون که زیاد به هم وابسته نبودیم یه بار در حقم نامردی کرده بود البته به خاطر تهدید بی اف قبلیش این کارو کرد چون بهش گفته بود که اگه با من باشه آبروشو میبره واز این حرفا...!!اونم به من اس داد که حلالش کنم ونمیتونه با من باشه منم که داشتم دیونه میشدم 2روز بعدش زنگیدمو با گریه حرفای دلمو بهش زدم بهش گفتم که اگه از ترسش اون کارو کرده من نمیزارم پسره هیچ غلطی بکنه اونم گفت که منو دوست داره ولی از ترس رفتن آبروش با من به هم زده بعد ازم خواست کمکش کنم از دست اون پسره خلاص شه منم کمکش کردم ...!الن 7ماهه با همیمو واقعا عاشق همیم ومیدونم که دوسم داره ...!قضیه مارو به خواهرش گفته قراره به مادرش هم بگه...!چندبار قضیه ی اتفاقات گذشته رو بهش گفتم اونم گفته که که دیگه هیچ وقت اون اشتباهو نمیکنه وواقعا دوسم داره ولی من هر کاری میکنم باز میترسم که اشتباه گذشتشو تکرار کنه کمکم کنید چی کارکنم از این فکرا خلاص شم؟لطفا جوابتونو برام ایمیل هم بکنید ممنون بای تاهای

توی سن 18 سالگی تو فکر ازدواجی؟

کامنت های این صفحه رو خوندی؟ اگر نخوندی برو اول بخونشون. تقریبا جواب سوالتو میگیری.


ضمنا اگر نمیگفتی قصدت ازدواجه میشد یه فکری به حالت کرد. یعنی لااقل حس میکردیم یکمی هم منطقی به این قضیه نگاه کردی


اگر بعد از خوندن کامنت های این صفحه جوابتو نگرفتی بگو تا راهنماییت کنم

مریم گیلان32 سه‌شنبه 14 دی 1389 ساعت 11:38

سلام دو سال پیش باپسری دوست بودم که شکست خوردم تو این دو سال با هیچ پسری دوست نشدم تا اینکه تا چند روز پیش با یکی آشنا شدم ولی احساس میکنم تو این دوستی ارتباط دیگی میخواد به من میگه دوست دارم همه جوره به من باشی و منو کاملا کنترل میکنه به نظر شما منصور جان چیکار کنم

سلام

متوجه منظورت نشدم. یعنی چی ارتباط دیگه ای میخواد؟ و کنترل میکنه یعنی چی؟

خودت چه احساسی داری به این رابطه؟

بهنام20تهران چهارشنبه 13 بهمن 1389 ساعت 14:52

سلام منصور
شاید تعجب کنی که اینبار یه پسر داره باهات درد و دل میکنه
راستش هفته پیش بزرگترین حماقت زندگیمو کردم
با یه دختری 6ماه رفیق بودم زیاد که نه اما دوسش داشتم بهش پیشنهاد سکس دادم اونم دفعه اول دوم قبول نکرد اما چند روز بعد خودش زنگید گفت میخواد باهام سکس کنه منم از خدا خواسته ترتیب کارارو دادم!!!!!تو شروعش بهم گفت زیاد بهش فشار نیارم تا نکنه بکارتشو از دست بده اما من احمق جوگیر شدمو...!!!!!حالا نمیدونم چه غلطی بکنم چند روزه جوابشو نمیدم... میترسم دختره بلایی سر خودش بیاره خودش میگه که برم خواستگاریش اما آخه من سنم خیلی کمه از طرفی من اونو اونقدر دوسش ندارم که بخوام باهاش ازدواج کنم
عین خر تو گل گیر کردم تو بگو منصور چیکار کنم
در ضمن اون اصلا حاضر نیس ترمیم کنه هر کاریش کردم نیومد چون میگه میترسم!!!!!

سلام

چند سالشه دختره؟

حالا مطمئنی پرده شو پاره کردی؟ خون دیدی؟ چقدر؟ کامل پاره کردی؟ درد هم کشید دختره؟

چند وقت از این اتفاق میگذره؟

بهنام20تهران پنج‌شنبه 14 بهمن 1389 ساعت 13:25

سلام
اون دختر 18سالشه
من از این چیزا سر در نمیارم منصور اما خودش میگه پردمو پاره کردی مثه اینکه چند ساعت بعدش خون میبینه
نمیدونم چیکار کنم
دارم دیوونه میشم
الآن یه هفته است که میگذره چهارشنبه هفته پیش این گندو زدم

اگر میخوای دقیق تر مطمئن بشی آیا واقعا پرده اش پاره شده یا نا باید با یه متخصص صحبت کنی. اما با این چیزایی که گفتی من فک کنم دختره کلک زده بهت


چند ساعت بعدش خون میبینه؟ من اولین باره میشنوم همچین چیزی !!!


خیلی جالبه که هنوز چند روز از این اتفاق نگذشته میگه باید بیای خواستگاریم !!!!!


بیشتر به طنز شبیهه!

بی خیال بهش فکر نکن. زنگ هم دیگه بهش نزن

ترنم ،تهران دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 15:24

به نظرم اصلا اینطوری نیست که دوستی فقط به این چیزا باشه
لب گرفتنو یا اون میخاد و از این چیزا
همه دوستی ها این جوری نیست بعضی دوستی ها خیلی سالمه
به طرف مقابل بستگی داره که با چه جور آدمی دوست میشی اونم چه جوری

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد