محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

مسائل و مشکلات دوستی های عاشقانه خودتون رو اینجا مطرح کنید (۲)

سلام  

 

صفحه اول با 200 کامنت پر شد و این صفحه دوم این موضوع هست! 

آدرس صفحه اول اینه: 

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

  

------------------ 

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن! 

  

دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه! 

 

 

شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

نظرات 440 + ارسال نظر
الما یکشنبه 24 خرداد 1388 ساعت 18:29

عزیزم کی میگه من در دام عشق گرفتار نشدم خوبم گرفتار شدم ولی مهم غلبه کردن روی احساسات خودمونه الانم توی دلم جیلیز بلیزه ولی چی میشه کرد من خودم واسه خودم قوانینی رو درست کردم درسته توی وجود من یه چیزی به اسم عشق هست ولی تا موقعی که به هدف مشخصم نرسم اونو بروز نمیدم درواقع اگه هم بروز بدم چیزی درست نمیشه میشم خدایی نکرده یکی مثل فرزانه که دوست ندارم ایندمو خراب کنم راستی بستنی عشق زود اب میشه

آفرین این درسته...

سحر /۲۰/تهران دوشنبه 25 خرداد 1388 ساعت 16:38

سلام منصور جان نمی دونم از کجا شروع کنم من فقط ۱۸ سالم بود که با مامانش توی فروشگاه اشنا شدم یه دختر شیطون و بلا که پر انرژی از سر تا پاش میبارید من خیلی شادم و همه هم به خاطره شیطونیم دوستم داشتن و کلی ام از پنجم خواستگار داشتم ولی هیچ کس مثله متین دوست نداشتم ولی اون این روزا انقدر بد اخلاقه که دست بزنم پیدا کرده حتی موقعی که خبر بارداریم و بهش دادم بی تفاوت بود دیگه الان دوستش ندارم خیلی بده ازش متنفرم حتی میخوام به مامانم بگم که طلاقمو بگیره حالا تو بگو چه کار کنم ؟؟؟؟

سحر جان! تو که همین یکی دو ماه پیش میگفتی بهترین انتخاب رو کردی و شوهرت خیلی خوبه و....

چی شد یهو؟

توی این دوره زمونه دیگه کتک زدن منسوخ شده. آخه واسه چی میزنه؟ نکنه توهم مقصری؟ از ایرادا و نقصای خودت هم بگو..

نکنه مشکلات مالی بهش فشار آورده و اعصابش به هم ریخته؟!

سارا24 شیرار سه‌شنبه 26 خرداد 1388 ساعت 12:42

سلام فاطمه جان
من از این که از اون جدا شدم اصلا ناراحت نیستم
خیلی هم خوشحالم
ولی چون یک خورده خانوادم از این ماجرا اطلاع داشتن عذاب می کشیدم
پیش خودم می گفتم اگه یک روز هم شده باهاش ازدواج می کنم ، فرداش طلاق می گیرم، ولی نمی خوام کسی فکر کنه من بی اف داشتم
ولی این خلیت بود که در حق خودم می خواستم انجام بدم
واقعا خدام رو شکر می کنم که نجاتم داد
چون ما برای هم ساخته نشده بودیم
راستی این پوست و استخون شدن رو من هم تجربه کردم
هنوز که هنوزه به شکل گذشته نشدم، بعضی بچه ها هستند موقعی که من رو می بینن اولش براشون سخته که من رو کجا دیدن
بعد که می شناسن می گن وای چرا تو اینقدر لاغر شدی
اینم بگم که یارو بعد از 2 ماه برگشت ،ولی منی ه برای جدایی له له می زدم و منتظر پیدا کردن فرصت بودم با حرفاش خام نشدم و هر چی تو این 3 سال تو دلم گذاشته بودم رو بهش گفتم
هر 1 ماه یک بار هم یک اس ام اس می داد ولی دیگه کی بود که براش مهم باشه
بهش گفتم بره پی کارش و خدا رو شکر رفت که رفت
منم اصلا بهش فکر نمی کنم
اینقدر کیس های بهتر به پستم خورده که این داخلش جوجه هم حساب نمی شد
توصیه به همه دختر ان گرامی البته دیگران گفتن منم برای تاکید بیشتر می گم
این که پسر ها می گن من نمی تونم تو رو خوشبخت کنم ، تو با من بدبخت می شی، من به فکر تو هم و از این شرو ورها ، همه دارن دختر بدبخت رو گول می زنن
ازتون خواهش می کنم از شر ها رو باور نکنید
مشکل دختر جماعت اینه که می دونه دارن بهش دروغ میی گن ولی دلش به همین دروغها خوشه
بابا نکنید این کارو
سحر جون عزیزم تو هم فکر کن چی تو زندگیت باعث شده که بینتون فاصله افتاده
یادت باشه طلاق آخرین راه حله

مریم 19 تهران سه‌شنبه 26 خرداد 1388 ساعت 17:45

منصوری سلام
متصوری من خیلی احمق شدم اخه می دونی من با یه بسره دوست بودم خییییییییاییییییییییییم دوسش داشتم ولی یهو ازش بدم اومد الکی بهش گیر دادمو باهاش قهر کردم ولی منصوری خیلی غصه دارم اخه دلم براش یه ذره شده بدبختیمم اینه که هر روز می بینمش دوباره داغه دلم تازه می شه
منصوری به نظرم اونم همین حسو داره ولی شمارمو نداره روش نمی شه بگه باک کردم چی کار کنم به نظرت من بهش زنگ بزنم زشت نیست
help help help help helllllllllllllllllllllllppppppppppppppppppp
چرا هیچ کس کمک نمی کنه

یکم دیگه طاقت بیار تا درد دوریش تموم بشه..

چون اگه باز باهاش دوس بشی باید بازم همین بساطا رو دوباره داشته باشید....

مریم۱۹ تهران چهارشنبه 27 خرداد 1388 ساعت 19:15

الان ۶ ماهه که قهر کردیم بس کی می خواهد تمموم بشه
به نظرت اگه دوباره شمارشو داد نزنگم

بله. دیگه بهش نزنگ...

خسته شدیم از بس قهر کردنای دختر پسرا رو دیدیم واقعا!!!

یکم بزرگ بشید دیگه...

امید ۲۷ تهران شنبه 30 خرداد 1388 ساعت 18:19

منصور جان کمتر به شر و ور این مشنگا گوش کن و بخون
خدایی تا حالا شده یه پسر بیاید از مشکلاتش بگه چرا شما ها اینقدر گنجشک مغزید.
از دست این دخترا بهتر که اسمشون دختر نباشه حیف اسم دختر اگه تونستی تو همین تهرانش یه دختر پیدا کنی اگه میلیونها دخترو بریزی تو سبد یکیشون رد نمی شن اگه گفتی چرا؟
ما پسرا اینو بدونید شما هارو مشنگ خودمون کردیم .دختر هنوز دهنش بو شیر میده واسه من عاشق شده معلوم نیست از زمانی که نطفه اش بسته شده شوهر یا بی افشم انتخاب کرده از من گفتم هیچ پسری با دختری که دوست بوده ازدواج نمی کنه اگر هم بکنه سر یه ماه دادگاه خانواده

امید جان با این لحنت دعوا راه میندازی اینجا...

در جوابت باید بگم حالا یا درست یا غلط بالاخره عاشق شدن و شکست خوردن... در نتیجه مشکلات روحی بعضا شدیدی براشون پیش اومده...

ما در اینجا سعی میکنیم راه درست رو نشونشون بدیم...

اگه به حرفای من دقت کرده باشی منم به این موضوع اشاره کردم که زود عاشق و وابسته نشن که عواقبش کاملا مشخصه....

مری ۱۹ تهران شنبه 6 تیر 1388 ساعت 23:16

امید از لحن صحبت کردنت معلومه دخترا خیلی بدرتو در اوردن خیلی عقده ای شدی اشکال نداره امیدوارم خوب بشی
راستی شما مارو مشنگ کردین یا ما شمارو مشنگ کردیم ؟؟؟؟؟!!!!!!!

بهنازی سه‌شنبه 16 تیر 1388 ساعت 11:54

سلام دوستان
به قول این داداش این ملت ( منصوری ) شوتورموتورید؟
دختر خانوما یه کم فکر کنید بعد کاری انجام بدید. ببینید پسرا دارن بهتون می خندن بنده اصلا از نوشته آقا ایمان تو بخش "دختر مورد علاقه شما چه خصوصیاتی داره" ناراحت نشدم ولی این آقا امید 27 ساله از تهران که تو" بخش مشکلات دوستی های عشقولانه "نظر دادن خیلی ناراحت شدم .من یه دخترم مثل همه شما یه کم بزرگتر و یا کوچکتر .
راستش حرف ایمان رو کاملا قبول دارم و نوشته ای تو مغازه ام دارم که درست پشت سر خودم نصب کردم و هرکسی که می یاد به این نوشته ام ایراد می گیره اون نوشته اینه:
"زن ها قدرتی دارند که مردان را متحیر می سازد کار زن بیشتراز بچه آوردن است آنها بار زندگی را به دوش می کشند شادی و امید به ارمغان می آورند بی قید و شرط دوست دارند و آنها شفقت و فکر نو می بخشند چیزهای زیادی برای گفتن و بخشیدن دارند اما این مخلوق عظیم یک عیب بزرگ دارد که قدر خود را نمی داند "
یعنی بیشتر به این تیکه اش که او قدر خود را نمی داند ایراد می گیرن اما من از قصد همین جمله رو بُلد و درشت نوشتم
چون کاملا بهش ایمان دارم
منم دخترم مثه همه شما .27 سال از خدا عمر گرفتم و خوشبختانه دست پسری بهم نرسیده نمی گم پاکم نه اصلا هم پاک نیستم چون معصوم و امام نیستم
شیطنتای خودمو داشتم اما نه تو سنی که باید می داشتم یعنی سن 18 الی 24 سالگی اون موقع ها من بواقع می تونستم بگم که پاک بودم پاکه پاک
از زندگی چیزی حالیم نبود تو مایه های یه بچه کوچولو. شاید مسخره و شاید جالب باشه بدونید تو دوران دانشگام به پسری تو دانشکده سلام نگفتم . نمی دونم چرا . مغرور نیستم به هیچ وجه .
شاید به این خاطر که نمی خواستم هیچ وقت بزرگ شم . نمی دونم درک می کنید یا نه ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! من جزء آدمایی هستم که دلم نمی خواد از دوران زیبا و معصوم کودکیم فاصله بگیرم و تا حالا هم نگرفتم خدا هم این عنایت رو نسبت به من داشته که اصلا کسی باورش نمی شه من 27 سال سن دارم یعنی 17 ، 18 می خورم و این یعنی خییییییییییییییییییلی باحالی خدا .
خلاصه هر جا که تو خانواده مهمونی باشه بهناز رو میون بچه کوچولو ها می تونی پیدا کنی....
تو پارک اولین کسی که تاب و چرخ فلک سوار می شه منم ( دیوونه سفینه ام )
کنار دریا اولین کسی که پیشنهاد وسطی و فوتبال می ده منم
تو کوه اولین کسی که پیشنهاد مسابقه دویدن به سمت پایین کوه رو می ده منم والبته همیشه هم اول منم
خلاصه پایه دوچرخه سواری دور استخر و ... هستم و... .
از بحث منحرف شدم ....
ولی دختر خانومای گل یه کم بیشتر قدر خودتونو بدونید به خدا حیفتونه به خدا پشیمون می شید نمی گم دوست نشید اصلا جامعه می طلبه اینجوری باشید همون طور که من برای بچه های این دانشکده روبروی مغازه ام شاید زیادی اُمُل باشم .
اما اصلا پشیمون نیستم که حالی که شما می برید و هیچ وقت نبردم من به جاش چیزایی دارم که شما ها ندارید
من هنوز هنوز مثه یه بچه کوچولو می مونم من بزرگ نشدم سعی می کنم مثه اونا بمونم دروغ نگم چاپلوسی نکنم ریا نکنم دورو نباشم و ... و خیلی از گناهایی که آدم بزرگا انجام می دنو انجام ندم و مهمتر اینکه من همه ادما رو به یه اندازه یعنی ده تای بچگیم دوست دارم از کسی دلخور شم زودی فراموش می کنم با هیچ کی قهر نمی کنم عصبانی می شم اما این عصبانیت به یک دیقه نمی کشه زودی خنده ام می گیره بهانه می گه جَنَم نداری اما خودم می گم دلم زیادی کوچولواِ .
اما در کل خیلی ناراحت می شم داستانای شما رو می خونم غصه می خورم . خدا می گه من مرد رو از جلال خودم آفریدم و می خوام جلال و جبروت خودم رو به همه نشون بدم و زن این موجود زیبا رو از جمال خودم آفریدم ( کی رو دیدید که جمال خدا رو دیده باشه جز پیغمبرای ما حضرت محمد (ص) ، حضرت ابراهیم ، حضرت موسی و ... ) پس خواهرای من بذارید کسی شما رو ببینه که لیاقت دیدن جمال شما رو داشته باشه نه کسی که منتشو بکشید و یا کسی که بعد بهتون مثه این آقا امید ما بگه : "ما پسرا اینو بدونید شما هارو مشنگ خودمون کردیم ...
...هیچ پسری با دختری که دوست بوده ازدواج نمی کنه اگر هم بکنه سر یه ماه دادگاه خانواده ... "
به امید روزی که همه دخترا ی دنیا بفهمن که طلای بیست و چهار عیارن و قدر خودشونو بدونن. باتشکر : بهنازی کوچولو

آفرین

متن جالبی بود...

پیشنهاد میکنم بقیه هم بخوننش

محمد جمعه 19 تیر 1388 ساعت 14:08

احساس میکنم بهنازی دختر نیست

میشه دقیق تر توضیح بدی؟ چطور متوجه شدی؟

مسعود20تهران شنبه 20 تیر 1388 ساعت 03:19

حاج منصور این صفحه رو که خوندم دلم کباب شد.البته همه رونخوندم ولی بعضی هاشو که خوندم.فقط واسه همه عزیزان ارزوی موفقیت وپیروزی دارم.امیدوارم مشکل همه از جمله خودم حل بشه.یه چیز دیگه اینکه دوستان اینجا دعوا نکنین سعی کنین مودب باشین"ادب مرد به زدولت اوست"کره زمین داره گرم میشه لایه ازن داره جرمیخوه اونوقت شما دارین دنبال مشنگ میگردین؟به جااین کارا یه بسته واسه 5+1پیشنهاد بدین یایه فکری واسه حمله احتمالیه اسراییل بکنید.faoبا مشکل تولید روبرو شده رکود اقتصادی دهن مردم دنیارو داره سرویس میکنه.عزیزان دنبال حل این مشکلات باشین...باتشکر منصور همه روگذاشتی سرکار؟

مرد حسابی این چرت و پرتا چی بود گفتی؟

با تشکر

بهنازی شنبه 20 تیر 1388 ساعت 08:33

سلام آقا محمد گل
من چرا دختر نیستم ؟
کجام مثه دخترا نیست؟
از کدوم حرفم متوجه شدید؟
حالا تو واقعا پسری؟
من فقط یه کم با دخترای اطرافم فرق دارم و فرقش اینه که هنوز بزرگ نشدم شاید خانواده ام منو یه کم قدیمی بار اوردن نمی دونم اما جای من باشی هم عالمی داره
موفق باشی پسر خوب خدا

نیلوفر/17/مشهد شنبه 20 تیر 1388 ساعت 12:29

سلام منصورجونم.منم خواستم مثل بقیه بروبچز حرفای دلمو بهت بگم.می خوام کمکم کنی.قبول؟
من یه دخترخیلی شیطون(تقریبااز نوع خوبش)بودم.خیلی شاد و پر انرژی و...که همه هم به خاطر شیطونی ها وشوخی هام دوستم داشتن.هیچ وقت فک نمیکردم به این زودیا عاشق بشم.به قول بهنازی جون تو دنیای بچگیم سیر میکردم .باهمه خیلی راحت رفتار میکردم.آخه اخلاقم این بود.آدما باید با همه مدل اخلاق آشنا باشن تا بتونن تو زندگی با همه کس بسازن و زندگی کنن.ولی حواسم به همه کس و عکس العمل ها نسبت به رفتارام بود.اگه احساس میکردم کسی داره ازم سواستفاده میکنه بدجور حالشو میگرفتم.بیچاره پسر عمم.اون یکیش بود.
از خیلیا خوشم می اومد از رفتاراشون,اخلاقاشون یا هرخصوصیات دیگه.ولی بی جنبه نبودم که تند تند عاشقشون بشم.یکیش بابام بود.واقعا دوسش داشتم.همه حرفامو بهش میگفتم.اونم خیلی از حرفاشو بهم میزد.در کل رازدار هم بودیم.
۵/۱سال پیش مراسم عقدی خالم بود.اونجا از برادرشوهر خالم خوشم اومد اما دلیلشو نمیدونستم.حتی نمیخواستم بهش فکر کنم.با خودم میگفتم چند وقت که نبینمش از یادم میره و هوای عشقو عاشقیو این مسخره بازیا از سرم میپره.بعدشم اونا تو یه شهر دیگه بودن که اینم بهونه ی خوبی برای فراموش کردنش بود.اصلا به خودم اجازه ی فکر کردن بهشو نمی دادمو میگفتم عاشقی بی عاشقی.به خودم قبولوندم به درد هم نمیخوریم.تا اینکه مجلس بعدی همو دیدیم.من با خاله هام رفتم و چون مهمون داشتیم مامان بابام نتونستن بیان.من بهش محل ندادم ولی تمام حواس اون به من بود.حدود 6-7ماه رو اینجوری گذروندم.تا این که داداشیم(شوهر خاله ام)بهم گفت داداشم دوست داره.منم هیچ عکس العملی نشون ندادمو خودمو نباختم.ولی از داخل داشتم از خوشحالی میمردم.ولی بعد چند روز منم خودمو باختمو بهش گفتم که منم داداششو دوست دارم.ولی بهش قول دادم که با رضا(داداشش)رابطه نداشته باشم تا تو یه فرصت مناسب کارای مارو ردیف کنه.8 ماه صبر کردم دیگه نمیتونستم.باهاش رابطه برقرار کردم فقط در حد sms و تلفن.من بهش گفتم دوست ندارم باهات رابطه داشته باشم ولی اون میترسید منو از دست بده.منم قبول کردم.ما به خاطر ازدواج با هم دوست شدیم.بهم گفته بود من می خواستم بیام خواستگاریت اما میترسیدم تو دوستم نداشته باشی.راستم میگفت.داداشیم گفته بود که فقط منتظر اجازه ی من و خالته که ما هم بهش گفتیم نیلوفر الان داره درس می خونه و هنوز خیلی کوچیکه .ولی من میدونم بابام نمیذاره باهاش ازدواج کنم.آخه خونواده هامون با هم فرق دارن.الانم پرستاره و می خواد امسال کنکور شرکت کنه و ادامه تحصیل بده تا بابام رو راضی کنه.منم امسال کنکوریم.وقتی به این فکر میکنم که احتمالا بابام مخالفت میکنه دیوونه میشم حتی جدیدا از بابایی که یه زمانی تنها مرد تو زندگیم بوده و عاشقانه دوستش داشتم متنفر میشم.روم نمیشه بهش نگاه کنم.
الانم رابطم با رضا خیلی خوبه ولی...
نمی خوام روزی بیاد که مجبور شم بین اون و خونوادم یکیو انتخاب بکنم.من دوتاشون رو کنار هم میخوام.
بهم میگی چکار کنم؟

خوب عزیزم اینجور که متوجه شدم دلیل اصلی اینکه شما نمیتونید باهم ازدواج کنید اینه که خانواده هاتون با هم فرق دارن؟

در مورد این فرق توضیح بیشتری بده..

و دلایل دیگه ای هم که فکر میکنی مانع رسیدن شما دوتا به هم هست رو به وضوح و جداگانه ذکر کن

ساحل + ۱۸ شنبه 20 تیر 1388 ساعت 13:02

به نظر من بهنازی تو دبیرستان رشتش ادبی بوده که متن اینجوری

مینویسه

قال محمد : ( احساس میکنم بهنازی دختر نیست )

عزیزم این مشخصات پسراست که نکته سنج نیستند تو به کلماتی که

بهنازی استفاده کرده توجه بکن مثلا گفته من هنوز کوچولوام که هیچ

وقت یه پسر نمیاد اینو بنویسه

ولی از یه نظر حق با تو؛ تو جمله (خیلی باحالی خدا) ؛این جمله رو بیشتر

پسرا به کار میبرن (ولی دخترا هم تو جامعه امروز بشریت استفاده

می کنن )

نتیجه گیری ماجرا : منم موافقم بهنازی دختر نیست

:شایدم دختر باشه

حالا نتیجه گیری کلی : بهنازی دو جنسس

ای بابا چرا رو بچه مردم عیب بزاریم

هرچی هست مهم اینه که یه متن خوب نوشته

راستی چرا ما همیشه اصل رو ول میکنیم میریم فرع رو می چسبیم ؟

ای بابا زیادی کارشناسانه شد اصلا کی به کیه

محمد جون برو بخواب ؛ یه خواب بعدازظهری می چسبه مغز ادمم فعال

میشه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!



؟؟؟؟؟؟
ولی واسه منم معما شد ؛ الان به بروبچز گفتو گو میگم بیان که اینجا

یه کارشناسی بکنن که به یه جواب درست برسیم اخه هر کی تو گفت وگو

ازاد هست (هممون) پرفسوریم با همفکری هم یه چیزی رو اختراع

می کنیم


راستی

هر کی سوار اسب خیره سری و لجبازی بشه عاقبت گرفتار

بدبختی میشه ***
*** { حضرت علی (ع) }
***

بابا ایول به خودم عجب حدیث توپی نوشتم

بای بای




نیلوفر/۱۷/مشهد یکشنبه 21 تیر 1388 ساعت 15:18

سلام منصور جون.خوبی؟
بی مقدمه می رم به سوالات جواب میدم.
تفاوتای خونوادمون:
۱)وضع اقتصادی ما بهتره
۲)مامان بابام تحصیل کرده اند و می خوان طرفشونم اینجوری باشه.
۳)من تک دخترمو بابام می خواد با آقا دامادشون پز بدن.(یه برادرم دارم)
۴)از نظر خوشکلی هم خوبم(البته خودم نمیگما)
۵)با این که سنم کمه ولی خواستگارای خوبی دارم.
۶)تو مراسم خالم یه مشکلایی سر مهریه و از این جور چیزا هم پیش اومد که بابام خیلی ناراحت شد و میشه گفت یکم ذهنیت درموردشون بد شده. آخه بابام داماد بزرگه و از احترام زیادی تو خونواده برخورداره.
اینا مهم تریناش بود که به ذهنم رسید.با تمام این حرفا من خیلی دوسش دارم و کمکش میکنم تا دانشگاه یه رشته ی خوف قبول شه.راستی گفتم که پرستاره و خودش از وضعیت مالی خوبی برخورداره و این برا من خیلی مهمه که طرفم اهل کار باشه و دستش تو جیب باباش نباشه.
منصور جونم ۴شنبه عروسیه خالمه.میشه زودتر جوابمو بدی تا من بدونم چه رفتاری باید داشته باشم؟
راستی اخلاقای داداشیم عین تویه.داداشیمو که میشناسی؟ولی نمی تونم انقد راحت همه چیزارو بهش بگم.بعدشم اون اگه بفهمه من با داداشش دوست منو میکشه.واسه این میگه با هم نباشیم که یه وختی دل بسته ی هم نشیم.من اصلا دلبستش نیستم و میتونم بدونش زندگی کنم.اما اون خیلی خوبه و خیلی از رفتارای منو تغییر داده.احساسم میگه که میتونیم با هم خوشبخت شیم اما عقلم رو نمیدونم.
اگه کمکم کنی خیلی ممنون میشم.دوست دارم داداشی.فعلا Bye

سلام عزیزم.

ممنون

(مامان بابام تحصیل کرده اند و می خوان طرفشونم اینجوری باشه)

خوب تقریبا میشه گفت حق دارن!!

به هر حال شما پولدارید با کلاسید تحصیل کرده اید و نمیشه که با یه خانواده ای وصلت کنی که در تضاد با شما هستن! اینجوری به مشکلات جدی بر میخوری!!

همه اولش داغن میگن از پس مشکلات بر میایم! عشق مهمه! من حاضرم برم توی آلونک زندگی کنم. فقط یه سقفی بالا سرمون باشه و نون خشکی همراه با سایه همسرم که عاشقشم...

دوره این حرفا گذشته دیگه....

من از این جور آدما زیاد دیدم!

اما اتفاقی که تقریبا در مورد همشون افتاد این بود که بعد از مدتی که از زندگی مشترکشون گذشت و دیگه اون حس اولیه رو نداشتن(که البته طبیعی هم هست) کم کم مشکلات روی اعصاب و روانشون فشار میاورد! و نمیتونستن تمرکز کنن! دیگه نمیشد ازشون انتظار داشت منطقی رفتار کنن! و خلاصه تحملشون هر روز کمتر از دیروز میشد و در نهایت.....

اینارو گفتم که یه وخ با این افکار خودت رو فریب ندی و بعدش پس فردا زانوی غم بغل بگیری که ای وای عجب اشتباهی کردم....


پس در برخورد با این قضیه که برات پیش اومده هم علاوه بر احساسی فکر کردن سعی که منطقی هم فک کنی و تصمیم آخرت رو منطق بگیره!

البته من اطلاع دقیق ندارم از وضعیت شما دو خانواده! شاید هم وصلتتون امکان پذیر باشه! فقط خواستم که فقط احساسی فکر نکنی! آخه از حرفات معلوم بود که به هیچی توجه نداری و فقط میگی دوسش دارم و باید به هم برسیم! من ازت خواستم منطقی باشی و عاقلانه برخورد کنی. همین

راستی من متوجه منظورت از اون داداشی ها نشدم که کیا رو میگی!

بهنازی دوشنبه 22 تیر 1388 ساعت 12:41

می خواستم هوشتون رو امتحان کنم باید بگم شما ساحل خانوم +18 و آقامحمد آی کیوتون 159 . این می دونی یعنی چی ؟؟؟؟؟
یعنی از پرهام ( خواهرزاده ام ) یک درجه آی کیوتون بیشتره
تبریک می گم.

[ بدون نام ] دوشنبه 22 تیر 1388 ساعت 14:59

سلام منصور جون.
مرسی از حرفایی که گفتی.ولی من خیلی هم مسر به این ازدواج نیستم چون می دونم تو این دنیای امروز علاوه بر عشق خیلی چیزای دیگه هم مهمه که حتی بعضی از اونا دلیل عشق و دوست داشتن هم می شه.
من براش شرایطی گذاشتم که فقط در این صورت باهاش ازدواج می کنم.اینو خودشم می دونه.به خاطر همینم هیچ وقت وابستش نمی شم.آخه این دنیا خیلی نامردتر از اون چشزیه که بشه فکرشو کرد.از آدمایی هم نیستم که یه سره تسبیح دستشون باشه و بخوان به زور یکیو گیر بیارن.اینم مطمئنم اگه لایق هم باشیم حتما به هم می رسییم.
من دارم می رم شهرستان برا عروسی نمی دونم چه عکس العملی باید باهاش داشته باشم.به نظرت باهاش رابطه داشته باشم یا...
امید وارم همه چی خوب پیش بره و وقتی برگشتم همه خبرا رو برات بگم/(البته اگه از حرفام خسته نشی و دوست داشتی.)
دوستون دارم.فعلا bye
راستی داداشیم = داداش رضا

به نظر من با توجه به موقعیت خانوادگی و شرایط خودت که برام گفتی، تو میتونی بعدا سر فرصت از بین خواستگارای زیادت بهترینشون رو انتخاب کنی...

و این موردی هم که الان واست اومده خیلی حاشیه به همراه داره! این حواشی دردسر سازه!

ولی باز نظر خودته! بررسی و تحقیق کن ببین اگه کیس ایده آل هست همینو انتخاب کن

آخه سنت هم کمه! نمیدونم چرا عجله داری! الان همه دخترا میخوان نهایت لذت رو از دوران مجردیشون ببرن بعد ازدواج کنن!

[ بدون نام ] جمعه 26 تیر 1388 ساعت 14:49

منصور خودت میدونی کیم اسممو نمینویسم

منصوری اون قضیه تموم شد منم از شر اون (میدونی منظورم چیه؟) راحت
شدم (البته با چه درد و بدبختی نیم ساعته)ولی این موضوع ادامه داره به نظرت تو اینده مشکلی واسم پیش نمیاد احتیاج هست از کسی کمک بگیرم

بابا درست یه اسم مستعار بنویس بیا حرفتم واضح بزن!

آخر نگفتی کی و چجوری حامله ات کرده بود؟

الان بچه رو سقط کردی؟ پرده رو ترمیم کردی؟

[ بدون نام ] دوشنبه 29 تیر 1388 ساعت 14:56

منصوری جواب سوالات اره دیگه ولی هنوزترمیم نکردم

من پرسیدم اینده مشکلی واسم پیش نمیاد

تا درست کامنت نزاری جواب نمیگیری

اسم/سن/شهر

واضح هم صحبت کن

نیلوفر/۱۷/مشهد سه‌شنبه 30 تیر 1388 ساعت 12:52

سلام منصور جون.من دوباره اومدم.
جات خالی رفتیم عروسی و خیلی هم خوش گذشت.مخصوصا عروس کشون که من و رضا با هم بودیم.ولی...
فرداش داداشیم(شوهر خالم که داماد بود) همه چیزو فهمید و تا تونست دعوامون کرد حالا هم ۳تامون با هم قهریم.البته قهر که نه آخه انقدم بچه نیستیم .منم کلی باهاش دعوا کردم.فقط این کارو کردم که حساب کار دستش بیاد و بدون هماهنگی کاری رو نکنه.
احساس می کنم که بابامم ازش بدش نمییاد تا ببینیم بعد چی می شه. واقعا مطمئن شدم اون آدمی رو که می خواستم پیدا کردم.فعلا مهم ترین مسئله برام داداشیمه که خیلی از دستم ناراحته.آخه من بهش قول داده بودم با داداشش رابطه نداشته باشم.اونم فقط بهم گفت:خیلی نامردی.حالا من چکار کنم؟با رضا هم کلی دعوا کرده و گفته نباید دیگه با هم رابطه داشته باشین.منصور جونم به حرف داداشیم گوش بدم یا رضا؟

داداشی چیه دیگه! ای بابا!‌ مگه نعوذبالله خداس؟

عقل خودت! با عقل خودت تصمیم بگیر! اگر مشورت خواستی هم با یه آدم مطمئن و فهمیده از دور و بری هات مشورت کن!

نیلوفر/مشهد/17 چهارشنبه 31 تیر 1388 ساعت 14:42

سلام.می شه با تو مشورت کنم؟آخه کس دیگه ای رو نمی تونم انتخاب کنم و همه حرفامو راحت بهش بگم.البته نمی شه چون تو که منو نمی شناسی.ولی بازم مرسی که کمکم کردی.دوست دارم.بازم بر می گردم.
راستی داداشی من تمام زندگیمه اگه نباشه میمیرم.الانم خیی دپرسم که این جوری شده.از روزی هم که دعوام کرده گوشیم خاموشه و به رضا هم نه زنگ زدم نه sms دادم و نه همو دیدیم.
فعلا Bye بووووووووووووووووووووووس

شما یا باید به حرف داداشی گوش کنی یا عقل خودت

نیلوفر/مشهد/17 پنج‌شنبه 1 مرداد 1388 ساعت 09:48

سلام.اتفاقا داداشیم خیلی دوست داره من با رضا ازدواج کنم ولی میگه الان باید درساتونو بخونین و برا آیندتون برنامه ریزی کنین.از این ناراحته که چرا انقد زود شروع کردیم.از مشکلاتی که ممکنه برامون پیش بیاد میترسه.می گه نمیخوام مسائلی که واسه من و خاله ات پیش اومده واسه شما هم پیش بیاد.میترسه بابام بفهمه و روابط خانوادگیمون خراب بشه.البته حقم داره.واسه چی از داداشیم یه غول ساختی؟

خو من آخر نفهمیدم D:

اگر حرفش حقه که به حرفش گوش کن خو!

اگر نیس هم گوش نکن

ساناز/۱۷/شیراز جمعه 2 مرداد 1388 ساعت 21:08

با پسرهمسایمون ۲ سال دوست بودم. بعد ۲ سال داداشم فهمید و همه چیز تموم شد. میخوام بگم ابرومو برد. بعدشم خیییییییلی بد باهام صحبت کرد. یه جوری که خییییییلی از خودم بدم اومد. حالا حالم ازش بهم میخوره. اینم بگم که از اولم دوسش نداشتم خودش خیییییلی گیر بود. حالا بهم بگو چطور میشه انتقام ۲ سال زندگی رو از کسی گرفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

شما به جای اینکه به فکر انتقام باشی اگر به فکر آینده ات باشی خیلی بهتره! گذشته هم فراموش کن! همین که ازش درس گرفتی و عبرت شده برات کافیه

ساناز/۱۷/شیراز شنبه 3 مرداد 1388 ساعت 10:33

جون تو خیلی خوب مشاوره میدی. اخه این چی بود تو گفتی. من به هزار امید حرف دلمو بت زدم.

حرف اول و آخر من همونه

ساناز/۱۷/شیراز سه‌شنبه 6 مرداد 1388 ساعت 15:53

مسخره کردی؟؟؟ نکنه پول مشاورتو می خوای؟ بابا اگه راهت چاره ساز باشه اونم بت میدم تا بری یه اپارتمان دیگه ام بخری<. جون ماهرخ اذیتم نکن. سعی کن که درکم کنی خب.

حرفشم نزن. من اینجا راه حل برای انتقام ارائه نمیدم!

دیگه این بحث رو تموم کن

شادیناز/۱۷/کرج یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 18:03

سلام منصور. شاید مشکلم بنظرت مسخره باشه ولی واقعا نمی دونم چیکار باید کرد. ۳سال بود که از یه پسر خوشم میومد ولی هیچ وقت نذاشتم بفهمه و پررو بشه. الان بعد ۳سال خودش اومد جلو و بعد ۵ ماه منت کشی باش دوست شدم. ولی خودش خیلی صریح و بی پروا بهم گفت که تا الان حداقل با ۳۰تا دختر بوده. البته شک ندارم که الان فقط با منه ولی مشکل اینجاست که خودش بهم گفت که عاشق یه دختره شده. میگه نمیخوام باش دوست بشم. فک کنم منظورش این بود که میخواد باش ازدواج کنه. ولی الان خیلی مونده تا اون بخواد ازدواج کنه. تو میگی باش دوست بمونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

(تو میگی باش دوست بمونم؟؟)

اگه فقط سوالت همینه که باید بگم به نظر نمیاد رفاقت پایداری بینتون باشه! بنابراین باهاش دوست نمونی بهتره

ترانه-18-اهواز شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 17:42

یکی از دوستایه من شومارمو بین پسرای فامیلشون پخش کرد(همم خونه هم موبایل)صبح -ظهر وقت و بی وقت زنگ میزدن هر کس جواب می داد قطع می کردن فقط وقتی من جواب میدادم صحبت می کردن کلافه شدم این موضوع رو از پدرم مخفی کردیم تا اینکه همون دوستم که شمارمو پخش کرده بود گفت این کارو کردم تا بفهمی بی محلی کردن به من چه ضرراتی داره حالا از اون موضوعیک ماه می گذره و مامانم اجازه نمی ده که با اون دوستم حرف بزنم
منصور جون راهنماییم کن چکار کنم آخه ما از آخرهای مقطع راهنمایی با هم رفیقیم.

والا این دیگه دوست نمیشه اسمشو گذاشت! بیشتر به دشمن میخوره

سعی کن بی خیالش بشی کسی که دوزار شعور نداره...

ترانه-18-اهواز یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 16:57

سلام منصور جون ممنون که به نظرات ما توجه می کنی و اونا رو می خونی
منصور جون یکی از پسرهای فامیلمون به من پیشنهاد یه کارهایی رو داده خودت میدونی دیگه من دوسش ندارم ولی اون خیلی گیر میده 8-9 باری همدیگه رو بوسیدیم ولی اون توقعات بیشتری از من داره وقتی مخالفت می کنم می گه من یه پسرم برام فرقی نداره کسی ازم بفهمه چه کارایی کردم ولی تو یه دختری کافیه به بابا و مامانت بگم هر بار که تنها گیرم میاره دست روی گردنم می کشه تا منو تحریک کنه واقعا منو کلافه کرده اول دوسش داشتم واین کار از یه اشتباه بچه گانه شروع شد حالا توش موندم چه جوری ردش کنم بره
به نظرت چه کار کنم منصور

خیلی راحته!!

اون به کسی نمیگه که باهم چیکار کردید! فقط میخواد بترسوندت! این بار به تهدیداش محل نزار و جوابشو نده و ازش دوری کن. بعد از یه مدت شرش کم میشه

torobche/17/arak-mohajeran دوشنبه 9 شهریور 1388 ساعت 05:35

salam dash mansur man ye dokhtare 17saleam. alan nazdike 8mahe ke ba ye agha pesari dust shodam ke tuye azhans kar makoneo mano kheyli dust dare manam uno kheyli dust daram.un be man pishnahade ezdevaj dad vali na vaseye alan vase 2,3 sale dige vaghti man in ghaziyaro be khahare bozorgtaram goftam sari shaki shod ke in ye mosafer kesheo dar shane khunevadeye ma nist.badesham goft ke bayad har che zudtar rabetamo ba un ghat konam va ella be baba mige.manam az unjai ke az babam kheyli mitarsidam hamun shab refaghatamo bahash tamum kardam. un kheyli esrar dasht ke man be khaharam az durugh begam ke dige bahash refigh nistam ama dar asl ba ham rabete dashte bashim. ama man in karo nakardamo gheychish kardam.ama az unjai ke kheyli dusesh dashtam chand ruze badesh bahash tamas gereftamo khastam ke dobare ba ham rabete dashte bashim. az un ghaziye 1mah migzare ta inke emshab vaghti dashtam ba ghushi bahash miharfidam khaharam umad tu otagho kheftam kard badesham goft ke in dafe dige be baba migam ta adamet kone.goft be baba migam ke zendanit kone tu khuneo dige nazare jai beri. mashe komakam konid ta in moshkelo ye juri hal konam akhe man uno kheyli dust daram

عزیزم اکثر عشق های که توی سن تو یعنی ۱۷ سالگی شکل گرفته عاقبت خوشی نداشته!

حالا اگر فکر میکنی تو خیلی خوش شانسی که عاقبت عشقت خوش خواهد بود پس به پسره بگو به صورت رسمی ازت خواستگاری کنه...

اگر میخوای فقط باهاش دوس باشی که سعی کن یواشکی دوس باشی که بابات نکشدت!

به نظر میرسه آبجیت هم از اون بی بی سی های خفن باشه! خیلی سخته آدم با آبجیش هم نتونه راحت باشه و مشکلاتشون رو به هم بگن

مهسا 21 تهران دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 16:42

منصر جون تو رو خدا کمکم کن دیگه بریدم
4 سال با عرفان دوست بودم عاشقش بودم اونم همینطور چند بار اومد خواستگاری ولی بابام هر دفعه مخالفت کرد. اما اون باز سر حرفش بود هیچی کم نداشت دانشجوی پزشکی بود. 24 سالش بود پولدار خوشگل خوش تیپ مهربون و عاشق
عید با دوستاش داشتن میرفتن شمال تصادف کردو جا به جا مرد.
هیچوقت بابامو نمی بخشم . تموم زندگیم شده گریه کردن از عید تا حالا شدم عین پیرزن 90 ساله. دیگه خسته شدم دلم میخواد بمیرم

بابات واسه چی مخالفت میکرد؟

عمر دست خداس. به بابات چه ربطی داره که میگی هیچ وخ نمیبخشیش؟

سعی کن خودت رو با یه چی سرگرم کنی. به نظر من یه شغل پیدا کن برو سرکار! خیلی موثره.

خواستگار نداری؟ یا داری و ردشون میکنی؟

مهسا 21 تهران سه‌شنبه 17 شهریور 1388 ساعت 14:01

می گفت هنوز بچه اید
اگه بابام مخالفت نمی کرد شاید ما باهم ازدواج می کردیم و ....
در ضمن من دانشجو هستم
خواستگارم زیاد دارم ولی من دیگه ازدواج نمی کنم هر روز میرم سرخاکش و مثه دیوونه ها باهاش حرف میزنم

همه اینا طبیعی هست!

به هرحال زمان زیادی از مرگش نگذشته!

اما به زودی به زندگی نرمال برمیگردی....

مهسا 21 تهران چهارشنبه 18 شهریور 1388 ساعت 12:00

منصور یعنی تو فک می کنی دوباره بتونم مثه ادم زندگی کنم این ترم رو با زور و تقلب با نمره های خیلی پایین قبول شدم منصور جون راستی یکی از همکلاسیام ازم خواستگاری کرد جواب رد بهش دادم اونم از اون بچه های شر و پررو حالا یکی از دوستاشو میفرسته دنبال من اونم هی بهم پیشنهاد سکس و لب و........ میده من اصلا اهلش نیستم حال و حوصله ی دردسرم ندارم چیکار کنم از دستش خلاص شم؟؟؟؟؟؟

یعنی چجوری پیشنهاد میده؟ چجوری مزاحمت برات ایجاد میکنه؟ شمارتو داره؟ یا اینکه هرروز میاد جلوتو میگیره پیشنهاد میده؟

مریم 32 تبریز شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 09:44

ضمن عرض سلام و خسته نباشید خدمت آقای منصور
من خیلی از این دنیا دلم گرفته دیگه از همه بدم میاد چون هیچکس تو این دنیا خوب نیست به هرکس که محبت کردم بدی دیدم آیا این رسم رفاقت و عاشقیه من حدود 3 ساله که با یک پسر تهرانی رفاقت می کنم به خدا هرکس جای من بود تا الان با هزار نفر رفاقت می کرد من تو این 3 سال با هیچکس رفاقت نکردم فقط عشقم سینا بود ولی چه فایده همه خوبیهایی که در حقش کردم بر باد رفت تو این مدت خیلی منو اذیت کرد هرچه گفت گفتم باشه هرچه ازم خواست براش انجام دادم ولی حیف که قدر منو ندونست به خدا سربازی رفت من همه کارهای سربازی اونو انجام دادم خلاصه خیلی کارهای دیگه منظور من از گفتن اینها تعریف از خودم نیست نه به خدا من خیلی دوستش دارم اونم منو خیلی دوست داشت ولی تهران بایک دختره که معلوم نیست کجایی رفیق شده و دیگه به من محل نمی ذاره نه اینه کلا تهران باشه خودش بچه تهرانه ولی تبریز زندگی می کنند الان سربازیش تو تهرانه نمی دونم چرا این کارو با من کرد مگه من چیکار کردم چون ازم دور شده باید می رفت با یکی دیگه رفاقت می کرد پس الان میبینم که بعد از این 3 سال که چه رنجها را تحمل کردم دوستی واقعی وجود نداره همه برای سرگرمی و تفریح با همه دوستی می کنند کلا ازهمه به خصوص دخترها متنفرم می خواهم دیگه تنها باشم با تشکر از شما

متاسفانه دور بودن از عشق اکثرا به اینجور اتفاقا منجر میشه!

شما در انتخابت اشتباه کردی و اونو از روز اول خوب نشناختی که آدم خیانت کاری هست!

هرچند کلا اکثر پسرا(شایدم دخترا) اینجوری هستن که اگر دستشون به جی افشون نرسه یا خیلی دیر به دیر برسه نمیتونن تحمل این وضع رو بکنن و...

حالا اتفاقی هست که افتاده! سعی کن با درس هایی که از گذشته گرفتی یک زندگی جدیدی رو شروع کنی که به موفقیت ختم بشه!

غریبه شنبه 21 شهریور 1388 ساعت 14:24

شاید چیزی که میخوام بگم بیشتر شبیه یه قصه باشه ولی قصه زندگی منه .من یکی رو خیلی دوست داشتم یعنی شده بود بت من و منم بت پرستی که اونو می پرسته مامان من و بابای اون باهم همکار بودن مادر اون فوت کرده و پدر منم بعد از اینکه ازمادرم جدا شد دیگه ندیدمش حالا اونیکه عاشقش بودم شده برادر ناتنیم مامانم با باباش ازدواج کرد.بهم میگه مثل خواهر واقعیش منو دوست داره اما من نمیخوام اون برادرم باشه!حالا شما بگید من چکار کنم؟

از نظر شرعی میتونید باهم ازدواج کنید؟

ضمنا عشق و ازدواج زوری نمیشه! وقتی اون نمیخواد! اگر حس میکنی داره بهونه میاره و ناز میکنه رو مخش کار کن تا بیاریش تو خط! ولی اگر میبینی قلبا داره این حرف رو میزنه بی خیال دوستی یا ازدواج شو!

غریبه یکشنبه 22 شهریور 1388 ساعت 21:36

سلام منصور جون مرسی از کمکت.تو درست میگفتی فقط داشت بهونه میاورد.باهاش صحبت کردم.اون منو واقعا دوست نداشت همه حرفاش تظاهر بود.۱۹ سالشه اما به اندازه یه بچه ۲ ساله هم قدرت تفکر نداره. همه چیز رو به مسخره میگیره.ولی اینو یاد گرفتم که همه ادما ارزش دوست داشتن رو ندارن.
عکس ماهرخ رو دیدم خیلی نازه!چقدر به هم میاید؟

مرسی عزیزم

ولی ماهرخ من ارزش دوست داشتن رو داره

شادیناز/۱۷/کرج سه‌شنبه 24 شهریور 1388 ساعت 13:48

سلام مننصور. تو رو خدا نگی این چقد پرروئه. تو به من گفتی باهاش دوست نمونم ولی من بت گوش نکردم. با هم تلفنی رابطه داریم. اما اصلا بش وابسته نشدم. الان دانشگاه اهواز قبول شده و میخواد بره. اگه میشه بهم بگو چطوری رابطمو باهاش تموم کنم قبل از اینکه اون اینکارو بکنه؟؟؟؟؟؟؟؟(ازت ممنونم بابت وب خیییییییییلی باحالت و بعدم به خاطر کمکات)

متوجه منظورت نشدم دقیقا!

یه رابطه ی تلفنی داشتید؟

حالا هم که اون دانشگاه قبول شده و داره میره یه شهر دور؟

قبلا گفتی دوستیتون هم یکم متزلزل هست؟

خوب این رابطه اتوماتیک خودش به زودی تموم میشه!

اما میگی میخوای قبل از اینکه اون تموم کنه، تو اقدام کنی و تمومش کنی؟

مگه مسابقه اس؟

این قضیه رو روشن کن تا بهت بگم!

نداموش موشک ازقم چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 09:17

میخاستم به اقاامیدمشنگ بگم شایدهیچ ژسر ومردی بادوست دخترش ازدواج نکنه اما همون مرداوژسراکه بایه دخترسنگین ازدواج میکنن بازم چشمشون دنبال دخترای دیگه هست وشایدحتی بازم بادوست دخترای سابقشون رابطه برقرارکنند که من همچین چیزی روزیاددیدم ژس سراون دخترسنگین هم که زن این اقاشده کلاه رفته ههههههههه

شادیناز/۱۷/کرج چهارشنبه 25 شهریور 1388 ساعت 13:33

خب اره دیگه. میخوام قبل از اینکه اون بخواد بهم بی محلی کنه من باهاش تموم کنم. نمیخوام فک کنه من خیلی گیرم. اون خودش همیشه بهم میزنگه. دوس دارم یه جوری تمومش کنم که اصلا ناراحتی پیش نیاد.

چند وقت یک بار باهم تماس دارید؟ چند دقیقه باهم هربار حرف میزنید؟

شادیناز/۱۷/کرج پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 21:08

تقریبا هر روز بهم میزنگه. هر بارم حدودا ۲ ساعت صحبت میکنیم. فک میکردم الان رابطمون کمتر بشه اما هیچ تغییری نکرده.

اوه اوه!!

فک کنم باید ببندیمتون به تخت تا ترک کنید!

خو الکی یه دروغ بساز بهش تحویل بده! بگو بابا مامانم شک کردن بهم. نمیتونم دیگه هرروز صحبت کنم! بگو مامانم همش تحت نظر داره منو!‌ خلاصه از این کلکا بزن. بعد هی کمتر و کمترش کن تا بره

سحر/۲۱/شمال پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 23:29

سلام به تمام بچه ها !
داستان زندگی من شایدجزء عجیب ترین داستان هایی باشه که تا حالا خوندید: اول دبیرستان بودم که پسرعمه ام شدیدعاشقم بود اصلاً معنی عشق رو نمی فهمیدم وقتی میدیدم برام اشک میریزه همیشه می خندیدم؛1سال گذشت چندباری اومده بود خواستگاریم اما داداشم راضی نمی شد باهاش قهر کردم بالاخره اون لج کردبه خاطرمن نمی رفت خدمت تا باهاش آشتی کنم وقتی هم که رفت طاقت نیاوردو مرخصی گرفت که بیان خواستگاری هیچ وقت اون روز یادم نمیره باباش اومده بود خونمون و من مدرسه بودم خودش هم اومده بود جلو در مدرسه ازم خواهش کرد باهاش برم خونشون تا حرف بزنیم اما نرفتم و اون با قهر ازم خداحافظی کرد اومدم خونه دیدم تلفن زنگ میخوره گوشی ورداشتم خبر دادن تصادف کرده و فوت کرده! به همین سادگی از دستش دادم تازه داشتم معنی عشق رو درک میکردم میخواستم بهش بگم دوسش دارم اما نشد.... خیلی روحیه ام به هم ریخته بود درست تو همون روزا پسر همسایه مون که یک عمر مثلا داداشم بود خودشو خیلی بهم نزدیک کرد و یه روز که تنها بودیم به زور بوسم کرد!!! هیچ وقت نمیبخشمش چون اون منو آلوده به گناه کردهمیشه فکر میکردم همه پسرا مث پسرعمه ام هستن که حتی حاضر نبود وقتی تنها بودیم توچشمام نگاه کنه خیلی عشقش پاک بود اما تا دلتون بخواد پسرهمسایمون عوضی بود چندباردیگه به زور و فریاد باهام سکس داشت هردفعه که نمیرفتم قسم میخورد که فقط میخواد باهام تنها باشه اما دست خودش نبود اون یه آشغال به تمام معنا بود جلو دوستاش ضایعم کرده بود با اینکه دخترمغروری بودم اما دیونه وار دوسش داشتم شب های زیادی به خاطرش پیش خدا ضجه میزدم اما قستم نبود مامانم و مامانش تحت هیچ شرایطی راضی نمیشدن زمانی که یهوشنیدم امشب مراسم عقدکنانشه هنگ کرده بودم با خودم گفتم چقدر بدبختم اون شب رفتم و هربار که چشمم بهش می افتاد گریه ام رو غورت میدادم و جالب این بود کنار خانمش توی اون همه جمعیت نگاش به من بود و بهم گفت دوست دارم!آخرشب تمام دفتر و نامه هایی که واسش نوشته بودم رو پاک کردم و با خودم قسم خوردم دیگه با هیچ پسری توشهرمون دوست نمیشم برام باور کردنی نبود؛سال بعدش کنکور داشتیم من و صمیمی ترین دوستم رفتیم ساری واسه کنکور که دوتاپسرافتادن دنبالمون که یکیش میخواست با دوستم دوست بشه و ازمن خواهش کرده بود تا اینکارو انجام بدم دوستم با امیرچندماهی دوست شد اما این وسط آشنایی من با سهیل شروع شد یواش یواش از رو کل انداختن روابطمون صمیمی تر شد اما من عاشقش نبودم فقط دوسش داشتم و بهش عادت کرده بودم 2سالی باهم دوست بودیم سکس داشتیم روزهای خیلی قشنگی داشتیم اما وقتی اومد خواستگاریم بازم خانوادم راضی نشدن شاید هم قسمت نبود! سهیل خیلی تلاش کرد که رابطمون بهم نخوره اما درست همون روزا بود که رضا تو زندگیم اومد شبانه روز برام زنگ میزد گریه میکرد هرچی بهش میگفتم میخوام با سهیل ازدواج کنم میگفت شاید قسمتم شدی حتی چندباری سهیل باهاش حرف زد و دیدش بهش گفت من با این دختره شب و روز بودم اما حرف رضا فقط این بود اگه سحر زن تو بود و ازت بچه هم داشته باشه بازم میخوامش که اینطوری شد سهیل رو دک کردم و با رضا روزهای جدیدی رو شروع کردم رضا دیونه وار دوسم داشت اما بازم گره کور ازدواجم باز نمیشد هرجا فال قهوه ورمال و کفبین و... بود با خود رضا رفتم هرچی نماز و دعا هم بلد بودم خوندم روزی هزار بار خدا رو شکر میکردم که بعد از 4سال خوشی به زندگیم داره برمیگرده (با رضا هم روزای خیلی زیادی تنها بودم و با هم خیلی سکس داشتیم رابطه جنسی پر از عشق) و همون روزا خواستگارپولداری هم داشتم اما با رضا ازدواج کردم!
الان که دارم این متن رو تایپ میکنم 1سال از ازدواجم میگذره از زندگیم خیلی خیلی راضی هستم درسته که اوایل یه کمی روی مسایل مالی مشکل داشتیم چون هردومون دانشجو بودیم و شاید خیلی وقتا با خودم میگفتم کاش با همون پسرپولداره ازدواج میکردم اما الان میگم فقط رضا چون عشق چیز قشنگیه و رضا هرگز و هرگز چیزی از گذشته ام به روم نیاورد با اینکه از تمام گذشته من اطلاع داشت انگار هرگز گذشته ای وجود نداشت و این یعنی عشق!
فقط خدا از سر همه گناهام بکذره!

دوران پر فراز و نشیبی بود!!

بعضی جاهاش تکاندهنده بود

شادیناز/۱۷/کرج جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 12:20

منصور!!!!!!!!!!!!!!! اون خودش میدونه من چقد ازادم. میدونه امکان نداره مامانم بهم شک کنه. تازه اینم میدونه اگه مامانم بفهمه من ازش نمیترسم. میخوام به همین بهونه که اون داره میره باهاش بهم بزنم. فقط نمیدونم چی باید بهش بگم. لطف کن بهم بگو.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ببخشید. من حس میکنم مشکل تو ربطی به موضوع این صفحه نداره!!

اینجا بیشتر مشکلات روحی رابطه های عاشقانه رو بررسی میکنیم و راه حل میدیم!!

اما مشکل شما چیز دیگریست

یاس/۲۶/ناکجا شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 00:15

سلام
سحر واقعا خوش بحالت که عاقبت بخیر شدی ! یعنی هنوز هم پسرایی پیدا میشن که چیزی از گذشته به روی دختر نیارن؟؟؟
راستی منصوری کجاهاش واست تکان دهنده بود؟ چرا؟

من الان مطلب جلوم نیس. فک کنم یکیش اونجایی بود که بی افش تصادف کرد مرد

شبنم.۱۶ونیم یکشنبه 29 شهریور 1388 ساعت 03:55

اومدم بگم :بهنازی دختره .شک نکنید.

ساحل جون:گفتی کلمه خیلی باحالی خدا پسرونست!این بنده خدا فقط

یه تیکه از تیکه های پسرونه گفت؟چه طور به دختر بودنش شک کردی؟

من تمام حرفای بهنازی رو بدون کوچکترین تردید قبول دارم!

شاید خیلی هاتون وقتی سنم رو بخونین فکر کنین بچه ام!ولی سن

گواهی از عقل نمیده!گاهی کوچیکترا خیلی عاقل تر از بزرگترا هستن!

من از بچگی خیلی بیشتر از سنم فکر می کردم.شاید به خاطر نوع تربیتم

باشه.این حرف من نیست.حرف همه ی بزرگتراست :که وقتی پای

حرفای منطقی میشه وحرف میزنم میگن!تا حالا باهیچ پسری هم دوست

نبودم.گاهی وقتا دوستام که پای حرفام میشینن یه جور ینگام میکنن که

انگار اولین بار من رو می بینن!چون برعکس خیلی از کارهای بچگونم

حرفای بزرگا رو میزنم.همیشه منطقی بودم.فقط با منطق که میشه همه

چیز رو حل کرد.طوری که دوست پسر یکی از دوستام بعد از ۴۰دقیقه

حرف زدن با من با وجود اینکه پسری فوق العاده مغروره به دوستم

گفت:این واقعا ۱۶سالشه !اگه آره خیلی میفهمه ها!حرفاش منطقیه!

بر عکس سنش دختر پخته ای !اینارو گفتم تا باور کنین عقل به سن نیست!

بهناز یه دختر!من هم یه دخترم!ولی خیلی از تکه کلام های پسرونه رو

دارم!خیلی از اخلاقای پسرونه رو ندارم۱نمونش اینکه احساساتم رو کنترل

میکنم!و مشل آدمایی مثل جناب آقای محمد نمی شم!

خیلی اوقات ۱۰برابر مردونگی مردای الان رو دارم!(قصد توهین ندارم.ولی

چیزی رو که جلوی چشممه انکار نمی کنم.خیلی از مردای این دوره زمونه

مرد نیستن)توی این جامعه چشمت رو باز نکنی درسته قورتت میدن!این

رو برای همه میگم.من اخلاقم مثل بهنازه!با این تفاوت که سعی میکنم در

عین پاک بودن حواسم رو جمع کنم و به کسی اجازه ندم پاشو از گلیمش

دراز تر نکنه!اونوقته که برعکس همیشه:اخلاقم خشن میشه و از حق

خودم دفاع میکنم!در برابر هر کس که باشه!خانوادم همیشه گفتن و خودم

هم میدونم که یه روز ی به خاطر این زبون سرخم که در مقابل ناحق نمی

تونه خودش رو کنترل کنه سر سبزم رو به باد میدم


و در آخر:

هر چیز اگر سر جای خودش باشه هیچ مشکلی پیش نمیاد!وهمیشه منطقی باشید

سارا ۲۰ کرج شنبه 4 مهر 1388 ساعت 10:22

سلام
من یه خواهش دارم فقط بگید چکار کنم ترو خدا
من از یه پسره تو دانشگاهمون خیلی خوشم میاد نمی دونم چکار کنم نمیدونم اون چه حسی به من داره آخه به هیچ کیاز دخترا اهمیت نمیده آبادانیه
ترم آخرم
کمکککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککککک

اگر حس میکنی دست یافتنی هست یه جوری اقدام کن و بهش بگو که علاقه داری...

ولی اگر حس میکنی دست نیافتنیه وقتتو تلف نکن!!

ضمنا اگر ترم آخر هستی و قراره بری شهرتون و ازش دور بشی اصلا به دوستی باهاش فکر نکن

و آخر اینکه اگر قصد دوستی با کسی رو داری به چهره خودت یه نگاه بنداز ببین به پای طرف میرسی یا نه!!! این خیلی مهمه! اگر دیدی فاصله زیاده بی خیالش شو!

وفا ۲۰ ارومیه شنبه 4 مهر 1388 ساعت 10:23

من یه دوستی دارم که متاسفانه کمی خل و ساده و زود باوره از من یه سال کوچیکتره متاسفانه با یه پسر بیشرف و حیوون دوس شده که تهدیدش میکنه که باید بامن بیای فلان جا برای فلان کار اگه هم نیای زنگ میزنم به خونتون میگمت واقعا هم میزنگه هااا الکی تهدید نمیکنه اینا باهم تقریبا یه ساله دوستن یعنی دوستم باهاش اجبارا حرف میزنه ۷ ۸ ماهه پیش یه بارم همین بی افش دوباره شروع به تهدید کردن کرد منم رفتم با مامان دوستم حرف زدم ولی غیر مستقیم گفتم تا نفهمه دوس پسر داره تا دعواشون نشه اونموقعم مامانش گوشی اشو ازش گرفت ولی پسره زنگ میزد خونه حتی یه بارم به گوشی داداشش اس داده بود که به دوستم نشون بده واقعا ترس نداره این دوست احمق منم از ترس رفته بود باهاش ولی خدا رحم کرده بود پسره بلای دیگه ایی**سرش نیاورده بود الان دوباره شاخ شده به نظر شما باید چیکار کنه ؟؟خیلی می ترسه به من میگفت بیا باهم بریم آگاهی ازش شکایت کنیم ولی من بهش گفتم کار مسخره ایه ؛بچه ها کمکمون کنین دوستم خیلی ساده اس میترسم بازم باهاش بره** اگه دیگه هیچ چاره ای نداشته باشه حتی قایمکی از من میره چون فک میکنه من میرم فضولی اشو میکنم
کممممممممممممممممممممک

اریا/۱۷/شیراز {علی} شنبه 4 مهر 1388 ساعت 15:17

سارا
به نظر من برو خودتبهش پیشنهاد دوستی بده(اگه میخوای باهاش دوست شی)

ولی اگه تو فکر ازدواج با اونی حرفای منصور بهترین کمکه

نیاز ۲۵ ساله اصفهان یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 10:41

سلام اتفاقی امروز با وبلاگتون برخورد کردم خوبه . نوشته های بچه ها و جوابای شما رو خوندم . بعضیاشون نا امیدم کردن بعضیاشونم امید دادن . من از سال اول دانشگاه بی اف داشتم با اولی دو سال بودم . کلا دختر راحتی بودم با پسر جماعت. تا یه سال بعد از دانشگام چندتا بی اف عوض کردم با همشونم سکس داشتم چون زرنگم همچنان بکارتمو حفظ کردم اصولا با پسراییم که بودم بچه های بدی نبودن رعایتمو میکردن .بعضیاشونو خیلی دوس داشتم یعنی واسه ازدواج میخواسم ولی الان که فکر میکنم بچه بازی بوده عشقای بچه بازی دیگه . کلا آدم احساساتی هستم اتمام هر رابطه ای بهم ضربه میزنه .ولی با یکی جدید که آشنا میشم قبلیو کلا فراموش میکنم طوری که بعدا که بهم زنگ میزنن یا میبینمشون هیچ احساسی نسبت بهشون ندارم. از قبل نمیخوام صحبت کنم میخوام مشکل جدیدمو بگم . سال قبل دیماه بود با یه پسر آشنا شدم که گفتم خودشه اونی که میخوام واسه همیشه پیشش بمونم ولی از شانس بدم زرتشتی از آب در آومد. سه ماهی با هم بودیم بهترین دوران بود . عالیترین پسری بود که تاحالا دیدم نمیذاشت آب تو دلم تکون بخوره . یه جورایی عاشقش شدم . فکر این که نمیتونسم باهاش ازدوج کنم عذابم میداد . تنها پسریم بود که باهاش رابطه سکس نداشتم حتی من میخواسم که اون نمیخواس میگف وابستگیمون بیشتر میشه . تا یه روز اومد گفت باید ترکم کنه موقعیت ازدواج براش پیش اومده . تو جماعت زرتشتیها دختر کمه یه جورایی ترسیده بود که از دستش بره . من چیزی نگفتم ولی عذاب زیاد کشیدم . تا یه ذره فراموشش کنم . من یه ساله میرم سر کار . گفتم دختر زرنگیم هستم دو جا میرم سرکار . تقریبا تمام وقتم پره . ۴ ماه پیش با یه پسر دیگه آشنا شدم. اینو بگم من آلان حدود ۶ ساله تنها نیستم یعنی همیشه یه بی اف تو زندگیم بوده واسه همین تنهاییو دوس ندارم دلم میخواد همیشه یکه باشه تو زندگشم یه جورایی معتاد شدم . سرموضوع پسر زرتشتیه چون زیاد عذاب میکشیدم سریع به این پسره پا دادم . سرکارم آشنا شدم باهاش . یه جورایی همکارمه . اول واسش تیریپ ازدواج ریختم یه احساس خاصی نسبت بهش دارم واسه همین از همون اول بهش گفتم که دوسش دارم فیلم بازیو واسش گذاشتم کنار. ولی اصلا موقعیت ازدواج نداره . من بی خیال ازدواج باهاش شدم . چون به درد همم نمیخوریم تو دوستیمون هفته ای یه با ر دعوا داریم ازدواج که کنیم مطمئنا سر یه سال طلاق میگیریم . پس ببین دارم خودمم میگم با اون قصد ازدواج ندارم . خیلی دوسش دارم . ولی واسه سرگرمیم میخوامش .خودم خیلی سکسو دوس دارم . تا پیشنهاد داد قبول کردم . الان بیشتر حرفامون از سکس بعدیمونه که چه جوری بیشتر بهمون خوش بگذره . هرچی بخواد واسش میپوشم.هرکاری دوس داشته باشه واسش انجام میدم . حالا بریم سر مشکلم . من ازدواجو حیلی دوس دارم ولی موقعیتشو ندارم فعلا . یه خواهر از خودم بزرگتر دارم . الان نمیدونم رابطم با اون درسته یا نه . یه وقتایی عذاب وجدان میاد سراغم به خاطر سکس. یه وقتایم میگم نه اشکال نداره ازدواج که کنم حله . توبه کنم خدا میبخشه . به نظر تو اشکال داره اگه من رابطمو باهاش ادامه بدم تا موقعیت ازدواج برام پیش بباد . چون جفتمون برای فرار از تنهایی و مشکلات و رابطه سکس با هم هستیم . (البته بکارتم همچنان حفظ میکنم )خودم فکر نمیکنم داره ازم سواستفاده میکنه چون خودمم عاشق سکسم باهاش خیلی حال میکنم شاید از اون بیشتر. میشه یکم واسم حرف بزنیو کمک کنی . ممنون میشم چون دختر تنهایی هستم . هیچکسو ندارم واسش از مشکلم بگم .

وای چقدر زیاد نوشته بودی :))

به نظر من باهاش ادامه بده!

چون خودت داری میگی سکس رو دوس داری و از رابطه با اون هم خیلی لذت میبری. پس مشکل چیه؟

احساس گناه؟

۶ سال رابطه داشتی حالا نوبت این آخری که رسیده احساس گناه بهت دست داده؟

ببین توی مملکت ما چون سن ازدواج داره خفن میره بالا دو حالت بیشتر وجود نداره!

مسئله سکس چیزی هست که همه ی موجودات جهان بعد از بالغ شدن بهش نیاز دارن. حالا نمیخوام بگم به شدت نیاز آب و غذا! اما خلاصه آدم خیلی دلش میخواد و این طبیعی هست! اونایی که میگن ما دلمون نمیخواد دارن غیرطبیعی رفتار میکنن!

اگر شرایط سکس هم فراهم نباشه اکثرا به خودارضایی رو میارن چه بسا که توی کشور ما خودارضایی معضل بزرگی شده و.....

خوب حالا اون دو حالت چیه؟

۱-یا باید چادرچارقد کنی و جانمازت همیشه ولو باشه وحجابتو حفظ کنی و طرف مرد نامحرم نری و خلاصه یه دختر فول پاکدامن باشی تا حالا هرموقع وقت ازدواجت برسه و بتونی با شوهرت صفا کنی! چه ۲۰ سالگی این اتفاق بیفته و چه ۳۰ یا ۴۰ سالگی!

۲-دوم این که در مورد این مسائل سختگیری نکنی و البته با احتیاط و همون چیزی که خودت داری یعنی زرنگی سعی کنی که از دوران جوانیت نهایت لذت رو ببری جوری که مثلا لو نری یا بکارتت از بین نره و این حرفا!!


خوب مشخصه که تو جزو گروه دوم هستی!!

اما یه ایرادی تو کارت هست! و اون اینه که خیلی از این شاخه و اون شاخه میپری و این توی جامعه ما و عرف ما معنیه خوبی نداره!

به نظر من اگر از این توبه کنی که دیگه سعی کنی با یک نفر بمونی و هی بی اف عوض نکنی همین خودش خیلی توبه خوبیه برای تو!!

سعی کن یه انتخاب خوب داشته باشی که مجبور نشی ازش جدا بشی! تا انشاالله زمان ازدواجت هم فرا برسه و پیمان ابدی ببندید...

مینا ۲۴ ساله کرج یکشنبه 5 مهر 1388 ساعت 13:15

آقا من یه بی اف دارم بهش دروغ گفتم . بهش گفتم عاشقشم . ولی نیستم راحت میتونم فراموشش کنم اونو فقط واسه سکسم میخوام . چون فعلا تنهامو موقعیت ازدواج ندارم . به نظرتون بهش راستشو بگم ناراحت میشه ؟‌

ما از کجا بدونیم ناراحت میشه یا خوشحال!!

مینا ۲۴ ساله کرج دوشنبه 6 مهر 1388 ساعت 10:07

آقا منصور درست می فرمایند عقاید مختلفه . عقیده من اینه که اگه با پسری آشنا شدیم که قصد ازدواج نداره. این پسر فقط به درد تیغ زدن و خوش گذروندن میخوره . دختر جماعتا باید دیدشونو عوض کنن . چرا شما از پسرا سواستفاده نکنید ؟ کیفش بیشتره باور کنید.

پسری که اونقد شاسکول باشه که اجازه بده شما تیغش بزنی همون بهتر ازش سوء استفاده بشه! بلکه درس خوبی بشه براش تا توی مراحل دیگه زندگیش حواسش رو جمع کنه

مریم .19.تهران دوشنبه 6 مهر 1388 ساعت 17:31

سلام . خوبی ؟
منصور یک سال پیش یه پسره بود خیلی بهم گیر داده بود مغازشم یه جایی بود که هر وقت می رفتم بیرون می دیدمش . بعد یه روز اسکول شدم باهاش حرف زدم .........
من خیلی ازش سر بودم نمی خواستم این جوری باشه اونم افتضاح عاشقم شده بود منم اصلا دوستش نداشتم . ۳ ماهم با هم بودیم اونم به زور . برای اینکه قهر کنیم با دوست پسرم جلوی مغازه اون قرار گذاشتم تا ببینه من با کسی دیگه هستمو نمی خوامش .
با اینکه دید من سواره یه ماشینه دیگه شدم حاضر نبود باهام بهم بزنه اخرش من مثل این سلیته ها بهش فحش دادم . با هم قهر کردیم ولی هر وقت از اونجا رد می شدم همینجوری نگاه می کرد . اذر ۸۷

تا مرداد ۸۸ یه روز که رفتم بیرون جلوی مغازه اون داشتم از خیابون رد می شدم که یه موتوری می خواست اذیت کنه یه دفعه خورد بهم فرار کرد .
علیم اومد جلو من برد دکتر اون موقع ازش خوشم اومد .
بعد که با هم دوست شدیم اون دیگه مثل قدیم نبود هر وقت اس ام اس بازی می کردیم با هم حرف می زدیم سریع می گفت س*ک ولی من اصلا خوشم نمی یومد . به من می گفت بیا طبقه بالا مغازه خیلی توپه . هر وقت زنگ می زد گوشیشو می داد به دوستاش با من حرف بزنن . می رفتم تو مغازه دوستاشو می گفت اونا هم بیان بعد در مورد س* حرف می زدند . تا بیخیالش شدم ولی الان دیگه اون همه جا ابروی منو برده هر جا که می رم پسراش منو می شناسن یه جوری نگام می کنن یه دفعه فکر کردم به خاطر لباس پوشیدنمه درستش کردم نشد .
ولی هنوز بهم گیر می ده نمی دونم چی می خواد از من س* یا س*گروهی چی ؟ ولی من الان خیلی ازش خوشم اومده نمی دونم باید چی کار کنم خودم می دونم هوسه ولی نمی دونم چه جوری فراموشش کنم حتی با ۳-۲ نفر همزمان دوست شدم که دیگه فکرشو نکنم ولی نمی شه چی کار باید کنم ؟ لعنتی مغازشم یه جاییه که حتما با ید از جلوش رد بشی

میگم اون موتوریه که جلوی مغازه علی زد بهت و علی بردت دکتر و تو از علی خوشت اومد مطمئنی برنامه اش ساخته ی خوده علی نبوده؟ :))))

عزیز من اینی که شما میگی تکلیفش معلومه آدم حسابی نیس! دیگه حالا تو ازش خوشت اومده رو من نمیدونم!!

تو که میگی ازش بدت میومده بعد میگی جدیدا ازش خوشت اومده؟!!

این دیگه چه مدلشه!! فکرشو نکن خوب. از جلو مغازش رد نشو. برو اون ور خیابون رد شو! اصلا نگاه به زمین کن!

این همه راه هست چرا بهونه میاری میگی نمیشه :O

اشکان27_تهران سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 11:28

منصورخواهش میکنم به بعضی ازاین دخترابگوخودشونو زشت ولاغرمردنی نکنن مثل انجلینا جولی که یه تیکه استخونه اه اه دوست دخترمن اولش ان قدرخوشگل بود چاق نبوداولی اندام پروقشنگی داشت وصورتش هم قشنگ بودولی الان باربی ولاغرمردنی کرده خودشو مثل باربی اندامش صافه اه اه مثل پسراشده صاف صاف منصورچرابعضی ازاین دخترایه تختشون کمه ومیرن اندامشونو مثل باربی زشت ولاغرمیکنن؟ نمیگم چاق خوبه نه چاقی ولاغری دوتاش زشته اندام متوسط خوبه مگه نه؟ درضمن یه خورده این جوردخترارونصیحت کن که خودشونو لاغرمردنی نکنن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد