محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

مسائل و مشکلات دوستی های عاشقانه خودتون رو اینجا مطرح کنید (۲)

سلام  

 

صفحه اول با 200 کامنت پر شد و این صفحه دوم این موضوع هست! 

آدرس صفحه اول اینه: 

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=27

  

------------------ 

دوستان حتما میدونید که جوانان و نوجوانان کشورمون با توجه به محدودیت هایی که در ارتباط هاشون با جنس مخالف باهاش مواجه هستن نمیتونن در مورد این مسائل با نزدیکانشون درد و دل کنن یا ازشون راهنمایی و مشاوره بگیرن! 

  

دوستانی که سوال و مشاوره و راهنمایی در این زمینه دارن بیان اینجا مطرح کنن و من و بقیه دوستان تا اونجا که بتونیم سعی میکنیم راهنمایی های صحیح رو بکنیم تا اگه مشکلی هست ایشالا زود رفع بشه! 

 

 

شاید دقیقا همین مشکل شما رو یکی از دوستانمون قبلا باهاش مواجه بوده و الان خیلی میتونه کمک و راهنماییتون کنه!

نظرات 440 + ارسال نظر
مریم.۱۹.تهران سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 12:03

نه منصور موتوریه از این ارازل اوباشا بود که می خوان کرم بریزن .

می گی این همه راه هست نه راهی نیست من همشه از جلوی مغازشون که رد می شم سرم پایینه ولی نمیشه منم چون می رم کلاس هر روز باید ریخته گ* ببینم

میشه عزیزم. خودت بخوای میشه

پرستو ۲۴ یزد چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 09:34

سلام منصور جان
مثل اینکه سایتتون در مورد مشکلات تو روابط دوستیه . شاید جای من تو این سایت نباشه .یعنی بر خلاف بچه ها که میان از مشکلاتشون میگن من میخوام بگم با بی افم هیچ مشکلی ندارم . یعنی با اون نرمالترین دوستیو داریم . از همون اول انتظاراتمونو از همدیگه مشخص کردیم . اون خیلی زیاد منو دوس داره خیلی زیاد چون بهش آرامش میدم ولی من عاشقشم . میخوامم واسه همیشه عاشقش بمونم پس قصد ازدواج نداریم چون معتقدم با ازدواج عشق تموم میشه . منم نمیخوام هیچ موقع عشقم بهش تموم بشه . میخوام بگم من با عشقم دارم از لحظه لحظه زندگیم لذت میبرم .خوشبختی رو با حرص میبلعم. نمیام با فکر ازدواج خوشبختی رو به کام جفتمون تلخ کنم . منصور جان به این دخترا بگو با کسی که دوست میشن اینقد فکر ازدواج نباشن . از با هم بودنشون لذت ببرن.

با این حرفت که با ازدواج عشق تموم میشه مخالفم!

ضمنا بعضی ها هم دوس دارن باهم ازدواج کنن که این هیچ اشکالی نداره و اتفاقا خیلی هم خوبه! اما به شرطی که هردو طرف راضی باشن! نه اینکه پسره نخواد ولی دختره سیریش بشه و هی حرف ازدواج بزنه و اینا!

نگار/20/تهران یکشنبه 12 مهر 1388 ساعت 16:24

دلم می خواد باهاتون درد و دل کنم. شاید ما بتونید اول سنگ صبورم باشید و دوم کمکم کنید...
۲ سال پیش باهاش آشنا شدم. از نظر روحی هردوی ما توی شرایط خیلی بدی بودیم. هردوی ما حدود یکماه قبل از همسران عقدی خودمون جدا شده بودیم. این اولین نقطه مشترک ما بود. اونم مثل من خیلی عاطفی و مهربون بود و همین مسائل باعث شد که خیلی زود به هم وابسته بشیم. فکر کنم حداقل روزی ۱۵ ساعت با هم تلفنی حرف می زدیم. ولی از همون اول هم من شرط گذاشته بودم که فکر ازدواج با هم رو از سرمون بیرون کنیم.
حضور اون باعث شد که مسئله شکست زندگی مشترکم رو خیلی زود فراموش کنم. آخه می دونید من اصلا به همسرم علاقه ای نداشتم و خیلی زود فهمیدم که اون به هیچ عنوان مرد دلخواه من نیست. یه آدم تن پرور و لش و بیعار...
خلاصه سرتون رو درد نیارم. بریم سر داستان خودم و حامد
حامد توی تهران تنها زندگی و کار می کنه. بنابراین ما برای کنار هم بودن هیچ مشکلی نداشتیم. یواش یواش سکس هم توی رابطه ما جا باز کرد
(اینجا لازمه یه چیزی رو توضیح بدم. من وقتی از همسرم جدا شدم باکره بودم. هنوز هم هستم و توی رابطه با حامد کاملا مراقب این مسئله بودم). تورو خدا یه وقت فکر نکنید من از این دخترای هرزه هستم. بعد از اون نامزد مزخرفم حامد اولین مردی بود که دستش به من خورد. اونم به خاطر اینکه واقعا و از صمیم قلب دوسش داشتم.
همه کسایی که سکس رو تجربه کردند می دونند که سکس واقعا وابستگی رو زیاد می کنه. من و حامد هم از این قاعده مستثنی نبودیم.
.
.
.
.
ببخشید یه کاری پیش اومده باید برم. بازم بر می گردم . قربون همتون

[ بدون نام ] دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 16:22

منصور انقدر کفرمو در اوردی که خودمو فراموش کردم همین اولین پسیجو که خوندم ناامید شدم شما ژسرا بی خود می کنید که توی شیش سال هال و هولتونو با دخترای بی چاره می کنید و بعد دیگه نمی خواید که باهاش باشید اینو یادت باشه که یه دختر وقتی اجازه می ده که یه پسر بهش نزدیک بشه که واقعاْ اون پسرو دوست داشته باشه تو که انقدر وقیحانه فکر می کنی بگو تکلیف علاقه ی اون دختر چی می شه البته اینو می گم که فکر بد نکنی آره دختره فلان من ۱۰۰٪ با سکس قبل ازدواج مخالفم.

اسم و سن و شهر خودتو بنویس

من به کسی رابطه ی بدون عشق و علاقه ی دو جانبه رو توصیه نکردم و نمیکنم

سن ازدواج ۵۰ سال پیش حدود ۱۳-۱۴ سالگی بود! ۳۰ سال پیش حدود ۱۸-۱۹ سالگی بود! ۱۰ سال پیش حدود ۲۲-۲۳ سالگی بود! الان رسیده به ۲۵-۲۶ سالگی! به همین منوال اگه پیش بره که حتما هم میره، احتمالا در سال های آینده به ۳۰ و ۴۰ سالگی هم میرسه!!(البته این ارقام برای دخترا بود! واسه پسرا به همه این عددها یه 10 سال اضافه کنید)

من به خداوند متعال خرده ای نمیگیرم که چرا میل جنسی و گرایش به جنس مخالف و جفت شدن رو در انسان قرار دادی! چون الان در کشورای دیگه با این مسئله مشکلی ندارن! فقط ماییم که بزرگترین گناه و جرممون رابطه قبل از ازدواجه! و سن ازدواج هم داره همینجور میره بالا! پس خدا مقصر نیس!!

پیشنهاد من اینه که به جای ختنه کردن بچه ها در کوچیکی، کلا از بیخ و بن ببرنش بندازن جلو گربه بخوره! چون ما توی سنی که اوج نیازمون هست(یعنی نوجوانی و جوانی) نمیتونیم ازش استفاده کنیم! سر پیری هم به کارمون نمیاد! پس اصلا نداشته باشیمش دردسرمون کمتره!

علی/۲۰/تبریز دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 17:15

سلام
وبلاگ خیلی آموزنده ای
کاش همه ی دخترا قبل کسب این تجارب تاسف بار این حرفارو بشنون
اینا که این تجارب دارن چی میشن؟
چگوری میخوان این کارا که براشون تکراریه رو با شوهر بی خبرشون انجام بدن؟
به کی میشه اعتماد کرد آقا منصور؟ من که تا حالا با هیچ دختری ا. ن.دیک نبودم دستم به دست هیچ دختری نخورده نکنه...؟؟؟؟؟؟؟

شما تو سن ۲۰ سالگی نکنه میخوستی تا الان ۱۰ تا دختر رو ترکونده باشی!! همچین میگه دستم به دختری نخورده :))

من هم سن تو بودم نمیدونستم از این چیزا که ما داریم دخترا ندارن!

یه ۵ سال دیگه صبر کن وقتی به سن من یا به سن ازدواج رسیدی اون وقت بیا افتخار کن که در این سال ها دستت به هیچ دختری نخورده!

عاطفه/دز... دوشنبه 13 مهر 1388 ساعت 18:38

من و عشقم هیچ مشکلی باهم نداشتیم ونداریم ولی خانوداه ام با بعضی رفتارهاشون وترسوندنم از اینترنت (آخه رابطمون اینترنتی هستش دوتا شهر مختلف)با اینکه دوتا شهر مختلف بودیم اما خیلی بهش نزدیک بودم؛ اما انقدر بهم فشار آوردن باعث شدن حرفای بهش بزنم که اصلا درست نبود؛اما اون انقد معرفت داشت که گفت ناراحت نیستم . وهنوز باهام مونده ؛یعنی واقعا هر چی از خوبیش بگم کمه،خیلی بهم کمک کرده حتی بهم یاد داد چطور به زندگی نگاه کنم چطور با مشکلاتم کنار بیام
اون همون کسی که من همیشه دنبالش می گشتم.اما مجبورم کردن که یه جورایی فراموشش کنم.اما نه نمیخوام و نه میتونم.نمیدونم چیکار کنم؟؟؟

رابطه از دو شهر مختلف رو از مدت ها قبل ردش کردم و باز هم میگم به رابطه هایی که سرانجامی نداره نباید دل خوش کرد و وابستگی پیش آورد!

همیشه توی زندگی دنبال چیزی باشید که باعث پیشرفت و تعالیتون بشه...

درجا زدن اونم توی بهترین دوران زندگی یعنی دوران جوانی، جزو اشتباه ترین کارهاست..

شیرین ۲۲ سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 11:29

سلام منم میخوام در مورد یکی از مشکلاتم بگم منم حدود ۲سال پیش با یکی دوست شدم البته این دوستیم از راه تلفنی بود نمیخواستم باهاش دوست بشم ولی خیلی سمج بازی در اورده بود.شمارمم یکی پخش کرده بود اخرشم نفهمیدم کی بود. بالاخره باهاش دوست شدم پسر تقریبا خوبی بود ولی مشکلی که پیش اومد این بود که اقا از اولش به من سنش رو دروغ گفته بود بعد از یه سال اقا عاشق شد گفت میخوام بیام خواستگاریت منم که از ذوقم داشتم شاخ در می اوردم ولی بعدش گفت من یه چیزی رو بهت دروغ گفتم.منم دوزاریم افتاد اخه هروقت سنش رو میپرسیدم هر دفعه یه چیزی می گفت وقتی گفت که متولد ۶۹ هستم منو میگی همین طور اشک از چشمام جاری شد اون موقعم .موقعه امتحانام شروع شده بود یه امتحانه خیلی سختم داشتم ولی خدارو شکر که قبول شدم.خلاصه بهم گفت برو فکراتو بکن به من جوابشو بده.منم با خواهرم و مادرم مشورت کردم خودمم که فکر کردم به این نتیجه رسیدم که باید بی خیالش بشم/رابطمو باهاش قطع کنم اونم قبول کرد ولی باز با هم حرف میزدیم .منم به خاطر اینکه فراموشش کنم با یکی دیگه دوست شدم یه مدت فراموشش کردم تا وقتی که بی افم رفت امریکا دوباره اون زنگ زد و دوباره گفتش می خوام بیام خواستگاریت اما تو باید تا اخرس با من باشی.میدونی چیه منصور من الان دیگه اصلا اونو دوست ندارم تو این مدتم حتی بهش زنگم نزدم.نمیدونم باید چه جوری بهش بگم که بابا تو از من کوچیکتری.خیلی بهش گفتم ولی اون اصلا قبول نمی کنه.راستی اون اهل تهرانه و به خطر منم نیومده اینجا البته یه بار داشت می اومد تو راهم بودش ولی من نرفتم اخه با دوستاش بود منم ترسیدم بلا ملا سرم بیارند نرفتم ولی عکسشو از طریق یاهو بهم داده اما من ندادم.حلا میشه تو این مورد راهنماییم کنی .یه مورد دیگه هم دارم اول این حل کن تا برسیم به اون یکی .مرسی

یک جواب قاطع رد بهش بده دیگه بره پیداش نشه! این کیس به درد تو نمیخوره. وقتتو پاش هدر نده!

حالا مورد دوم رو بگو ببینم چیه

مهسا ۲۱ تهران سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 14:00

منصور اون پسره که گفتم مزاحمم میشه اسمش افشینه چند وقت پیش یه بار مزاحمم شد بعد تا دیروز غیبش زد. منم تو این چند روزه که افشین نبود یکم روحیم بهتر شده بود از با مامان بابامم دوام شد از خونه زدم بیرون رفتم خونه ی یکی از دوستام از شانس بد من این دوستم که اسمش لیلاس یه برادر داره وقتایی که لیلا میرفت بیرون داداشش میچسبید به من هی اذیتم میکرد مجبور شدم از خونهی لیلا هم برم ولی این بار روم نمیشد برم جایی چون با هیچکدوم از دوستام به اندازهی لیلا صمیمی نیستم بخاطر همین رفتم ویلامون تو شمال یه هفته مونم ولی طاقت نیاوردم برگشتم خونه کلی نازشونو کشیدم تا باهم اشتی کردیم تا این که دیشب افشین اومد دم خونمون به بابام گفت با یکی از دوستای من دوسته این چند شبه هم که نبوده خونه ی اون پسره بوده و با هم سکس داشتن بعد از این که افشین رفت بابام انقدر منو زد که از همه جام خون میومد هرچی قسم خوردم باور نکرد ولی مامانم چون خیلی بهم اعتماد داره تا جایی که زورش میرسید ارومش کرد و بعدش چون حالم خیلی بد بود مامانم منو برد بیمارستان . البته بابامم چون افشین یه بار لزم خواستگاری کرده بود و خودشو خیلی باشخصیت نشون داده بود حرفشو باور کرد. امروز با یه عالمه باند و گچ از بیمارستان مرخص شدم حالم خیلی بده میخواستم قرص بخورم کارو تموم کنم داداشم مهرداد نذاشت اون ۲۴ سالشه بهم گفت به من اعتماد داره و ازم مطمئنه .اخه منصور جون تو بگو یه ادم چقدر میتونه بد بخت باشه . کمکم کن بگو چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

والا اینایی که تعریف کردی بیشتر به فیلم سینمایی میخورد!!

مژده یزد ۲۵ ساله چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 09:28

سلام .من خودم مشکل ندارم ولی یکی بد جوری گیر کرده به من گفته برو با چند نفر مشورت کن و راهنماییش کنم. بد ندیدم اینجا مطرح کنم تا هم شما هم بچه ها کمک کنن. اینی که کمک میخواد یه پسره متولد ۶۲ . یه ازدواج ناموفق داشته . که هر چی داشته داده واسه مهریه زن اولش فروخته . با زن دومش ۳ ساله داره زندگی میکنه ولی بچه دار نمیشه . این پسره که اسمش حمیده آدم شوخ طبعی و ریلکسیه .با دختر جماعت زیاد بوده با اینکه زن داره با دخترا سکسم داشته. ولی جدیدا میگه توبه کردم. الان یه مشکل حاد واسش پیش اومده .به یه دختر ترک تو خیابون شماره میده . دختره بد جور عاشقش میشه. حمید اوایلش جدی نمیگیره. ولی الان میگه دختره داره زندگیشو بهم میریزه . اسم دختره هم زریه . به زری گفته من زن دارم . ولی اون گفته مشکلی ندارم با زنت حرف میزنم کنار میام . فقط میخوام با تو باشم. حمید خونشونم تبریز رفته نمیدونم چه جوریه پدر مادر دختره هم راضی بودن . اتفاقا از خونواده اصل ونسب دارم هستن . میگن دخترمون عاشق شده دیگه. ببرش یزد با خودت. من به حمید میگم تو هم عاشق زری شدی . میگه دوسش دارم ولی میترسم یه ریگی تو کفشش باشه .میگه شک دارم که واقعا عاشقم شده یا میخواد بد اذیتم کنه. میگه به زری گفتم ریالی مهریت نمیکنم . قبول کرده . گفته هفته یه بار میام پیشت قبول کرده . گفته فقط بذار زنت بشم .یه چیز دیگه یه روز زری میاد خونه حمید به حمید اصرار میکنه که سکس با هم داشته باشن و دختریشو ازش بگیره. متاسفانه حمیدم این کارو میکنه. الان حمید حرفی نداره زنش کنه چون بچه هم دلش میخواد ولی از یه طرف شک داره میترسه از زری . میترسه بد بختش کنه. من بهش میگم بابا زری ول کن بچسب به این زنت. گناه داره آخه زن دومش خیلی خانومه. خونه داره . مسلمونه. فقط گناهش اینه که بچه دار نمیشه . حمید میگه هر روز دارم سرش یه بهونه ای میگیرم که جا بذاره بره . ولی زنش هیچی نمیگه چون زندگیشو دوس داره نمیخواد از هم بپاشه . به نظر شما چی کار کنه؟ من که میگم زریه یه ریگی تو کفشش داره. شماها میگید واقعا عاشق شده ؟‌بجه ها کمک کنید نظراتتونو بدید . مرسی از کمک همتون...........

زری مشکوکه!

واقعا سطح عشق های ما انسان ها چقدر داره میاد پایین که با این وضع مسخره بخوان دو نفر باهم ازدواج کنن! اون زن بیچاره اش هم این وسط قربانی بشه!

نمیدونم وجدان، انسانیت و شرف کجا رفته آخه...

یعنی یه زندگی ساده توام با آرامش زیر یه سقف با یه همسر خوب اینقدر به طرف فشار میاره که هربار به کلش هوای ماجراجویی بزنه!

بابا بشین زندگیتو بکن دیگه! یه زن خوب گیرت اومده. لااقل دوزار واسه اون ارزش قائل باش! بعضی وقتا به اینم فکر کن که یه تفاوت هایی با حیوان داریم ماها.

راه واسه بچه دار شدن زیاده! یا برو پرورشگاه بچه بیار. یا اسپرمت رو بده تو رحم یکی دیگه جنینش رشد کنه بعد بچه ات رو تحویل بگیر یه پولی هم به طرف بده و...

به نظر من آدمایی که پیمان شکنی میکنن و دل کسی رو که باهاش پیمان باهم بودن بستن رو راحت میشکنن باید یه روزی سرشون بدجوری به سنگ بخوره تا آدم شن و بچسبن به زندگیشون...

مهسا ۲۱ تهران چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 13:53

منضورت چیه؟زندگیه همه ی ادمای بدبخت شبیه فیلمه تو فقط کمکم کن

وقتی دوس پسرت میاد یه خالی میبنده بابات باور میکنه میزنه لت و پارت میکنه من چه کمکی میتونم بکنم؟

سعی کن خودت از حاشیه ها دوری کنی...

اگه خودت بخوای میشه. سعی کن بیشتر با افرادی معاشرت کنی که فهم و درکشون بالا باشه...

شیرین ۲۲ چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 17:41

سلام این چه طرز راهنمایی بود من گفتم بگو چهجوری بهش بگم دیگه بهم زنگ نزنه/در ضمن در اون مورد صحبتی نمی کنم اخه یه جا خوندم تو با اونایی که وبلاگ دارند در رابطه هستی اونم وبلاگ داره.

در مورد دومی واقعا دلیل حیرت انگیز و قانع کننده ای آوردی :))

ـــــــــــــــ

خطت رو عوض کن دیگه نمیتونه پیدات کنه! قبلش بهش اس ام اس بده بگو حسابی با بابام دعوام شده و خط و گوشیمو ازم گرفته و خداحافظی کن ازش

مژده یزد ۲۵ ساله پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 14:08

سلام . به حمید گفتم نظر شما رو . میگه مگه میشه زری رو ولش کرد. الان دوباره با زهره دعوا کرده زده از خونه بیرون . به نظر تو حمید به زری چی بگه که از زندگیش بره بیرون. خودم فکر میکنم حمید یخورده به خاطر بچه اس که با زری تموم نمیکنه . از یه طرفم میگه زری داره زندگیشو تباه میکنه. فکر کنم حمید بد جوری داره گیج میزنه . راه درستو نمیدونه. بهش میگم حمید هوسه اینا . میگه بابا من دیگه دنبال هوس نیستم ۲ تا زن داشتم . یه چیزی بگید به زری بگیم تا گورشو از زندگی حمید گم کنه. باشه . منتظرم.........

اگر نمیتونه قاطعانه جواب رد بده به زری:

کم محلی، به تدریج بهترین نتیجه رو به همراه داره!

نگار × 19 × تهران شنبه 18 مهر 1388 ساعت 23:23

سلام منصور
راستی من میخوام درمورد مشکل یکی از دخترای فامیلمون باهات بحرفم

این دختره
کارشناسی زبان و ادبیات انگلیسی داره


متولد 64 هستش

این دختره پسر خالش اومده خواستگاریش

پسرخالش متولد 57

سیکل داره

پدر مادر دختره مخالفن شدییییییییییییییییییییییید
گفتن بی خود کرده اصلا اسم دختره مارو آورده

چونکههههههههههه:

پسره سرباز فراریه

الان چن سااااااااااله

دیگه

پسره خیلی خلافه
ینی خلاف بووووووود

چن بار تا حالا رفته زندان

به چه جرمایی؟
باشه میگم
یه بار به خاطر حمل مواد منفجره داخل پادگان در موقع سربازی

گرفتنش
5 یا 3 سال زندانی بود
دقیق نیدونم

به خاطر همینم بعد از آزادی از زندان سرباز فراری شد

یه بار به خاطر اینکه به دوستش کمک کرده بود که فرار کنه از دست مامورا
توی شهرای مختلف فراری بودن

تا دستگیر شدن
آخه دوستش خلافکار بود

یه بارم به خاطر سرقت از بانک

(فک کنم سرقت مسلحانه بوده دقیق نیدونم)

این آخریه حسسسسابی واسش دردسر شد




حالا آزاده و دیگه هنوز کار خلافی نکرده

میگه گذاشتم کنار همه چیو

ولی از 20 سالگی تجربه زندان داشته

به نظرت یه هم چین آدمی به درد زندگی میخوره؟


حالا به دختره هم گفته که من به خاطر تو همه چیو ول کردم

ولی قبلنا هم زیاد از این تصمیمای کبری میگرفت
ولی باز میرفت سمت خلاف

حالا

میگه میخوام عادی زندگی کنم
میگه دیگه خسته شدم

میگه میخوام زندگی آرومی داشته باشم مثه بقیه آدما

منکه خودم دلم واسش میسوزه

آخه واقعا درموندست

این آقا پسره چن ساله که میخواسته دختر خالشو خواستگاری کنه

ولی نتونسته با اون اوضاش

دختره هم دوسش داره صد البته

خیلی هم دوسش داره

کلی خواستگار هم داره

خواستگارای خوب خوب

همه شون مهندس استاد دانشگاه و ......

پدر مادرش چون مخالفن میگن با یکی از همین خواستگارات عروسی کن

ولی دختره لج کرده داره همه خواستگاراشو رد میکنه


میگه من بجز این پسر خالم با هیشکی عروسی نمیکنم


میگه چون میدونم اون می میره منم بعدش می میرم

آخه میدونی پسره بهش گفته من از همه دنیا بریدم

از همه چی خسته شدم
بهش گفته هیچ انگیزه ای تو زندگی ندارم
هیچ دلخوشی

گفته تو تنها دلخوشی من تو این دنیایی
(آخه یه جورایی پدر پسره هم طردش کرده)

گفته اگه تو هم نباشی من ترجیح میدم دیگه به این زندگی نکبت ادامه ندم


ینی میخواد خودکشی کنه

دلم واسه پسره میسوزه

ولی باید درک کنه که دختره هم با ازدواج باهاش از خونوادش طرد میشه

چون پدر دختره گفته ازدواج با این پسر ینی جدایی همیشگی از خانواده


من با این دختره فامیلمون خیلی رفیقم

واسه همینم خیلی با من درد دل میکنه

همیشه ازم کمک میخواد

ولی من بهش میگم کار اشتباهیه


دیگه اینکه

نمیدونم والا
چی بهش بگم


راستی پسره نه کار داره
نه خونه
نه پس انداز
نه درامد
نه هییییییییییییییچی

دختره میگه عب نداره
بالاخره یه جوری یه خونه اجاره میکنیم
من کار میکنم
اونم بالخره یه کار پیدا میکنه

آخه این دوتا باهم پنهونی حرف میزنن
تقریبا الان یک ساله
پسرخالشم که هست

میگه من تو این مدت خوب شناختمش

واقعا منو دوس داره و بخاطرم همه چیو گذاشته کنارو از این جور حرفا



نمیدونم بخدا

منصور تو بگو

واقعا میشه ترک کرده باشه؟

یا اصلا اگه حتی ترک کرده باشه آدم مناسبی برای زندگی هست؟

خونواده د ختره چی؟
راضی نیشن به هیچ عنوان


وای نمیدونم چیکار کنم
دختره هر چی بهش میگی تو گوشش نمیره که نمیره

نظر تو چیه
اگه کار اشتباهی میکنه دختره
خوب بهم بگو چی جوری قانعش کنم
اصصصصصلا قانع نمیشه

بگو بهش چی بگم

همه راها رو رفتم

پدر مادر شم همه جور باهاش حرف زدن

ولی نشد که نشد

بدبختی شده واس خودش


عزیزم من که پسره رو نمیشناسم! از آینده هم کسی خبر نداره! حتی شاید خوده پسره ندونه که در آینده دوباره سمت خلاف میره یا نه!

ولی در حالت کلی من ازدواج با همچین پسری رو توصیه نمیکنم!

اما این که میگی دختره رو منصرف کنید من مخالفم! شما بزارید خودش تصمیم بگیره!

شما فقط موظف هستید که راه درست رو نشونش بدید و راهنماییش کنید!

دیگه تصمیم نهایی رو بزار خودش بگیره!! بچه که نیستن.

بعد از این، دو حالت ممکنه پیش بیاد!

یا این دو خوشبخت بشن و دماغ شما بسوزه D:

یا اینکه بدبخت روزگار بشن! که در این صورت شما وظیفه خودتون رو انجام دادید و از این بابت ناراحت نیستید و اونها هم نمیتونن از شما توقعی داشته باشن که چرا ما رو آگاه نکردید!
ش
ولی اگر مورد دوم اتفاق بیفته از این نظر خوبه که سر دو تا آدم بی عقل به سنگ میخوره و این ماجرا باعث میشه درس عبرت خوبی هم برای خودشون بشه و هم برای کسانی که شاهد این ماجرا بودن!!

بالاخره باید این اتفاقا بیفته که مردم بفهمن با یه دندگی و احساسی بودن نمیشه کاری رو پیش برد!

نگار * ۱۹* تهرن یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 11:24

آخه منصور بدبختی به چه قیمتی؟

زندگی زناشویی یه اتفاق ساده نیس که بخوای تجربه کنی و اگه اشتباه بود بگی عب نداره سرش به سنگ خورد

منصور نمیشه

پدر مادرش میگن بدبخت میشی

نمیتونن بگن باشه هرکار خواستی بکن همه چی شم پای خودت
هیچ پدر مادری نمیتونه

عزیزم شما تلاش خودتون رو کردید! دیگه نمیشه طرف رو گرفت به تخت بست تا نره با پسره ازدواج کنه که! میشه؟

مژده یزد ۲۵ ساله دوشنبه 20 مهر 1388 ساعت 08:19

سلام منصور
زری پیغام داده که داره اثاثیشو بار کامیون میکنه بیاد. گفته خودش با زهره صحبت میکنه . قانعش میکنه. من به حمید گفتم دیگه بدبخت شدی . بهش گفتم خاک تو سرت. بذاره یه دختر زندگیتو بهم بریزه. منصور تو چی میگی؟

منم همین که تو میگی :))

نظرمو گفتم قبلا. ولی چه فایده که تاثیری نداره....

ورووجک/۱۷/کرج چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 18:43

سلاااااام.راستیتش من با یه فامیل دوری دوست بودم.قبلا هم یه بار دعوامون شده بود ولی خودش زنگید و گفت دوباره دوس شیم.حالا یه چند روزی هست که خانواده اش فهمیدن که دوست دختر داره(من)ولی نفهمیدن که من فامیلشونم.ژسره هم خواسته که دیگه رابطه نداشته باشیم.ولی دوستش به من میگه من یه کاری میکنم که دوباره به غلط کردن بیافته.من میگم اگه دوسم داشت اون حرفو نمیزد.ولی دوستش میگه خانواده اش مشکل دارن.حالا من موندم که قبول کنم یا نه.

خوب دیگه اینو ما هم نمیدونم که پسره دوستت داره یا نه! یعنی از دلش خبر نداریم!

س/۲۷/تهران چهارشنبه 29 مهر 1388 ساعت 23:02

سلام. خسته نباشی
من مشکلاتم فک نکنم به اندازه ی بقیه بزرگ باشه
یعنی اصلا نمی دونم اسمش چیه!
اقا قضیه از این قراره که من یکی رو چندین سال می شناسم و با هم همکار هستیم. این اقا همه جور ادا در می یاره یه جوی برخورد می کنه که همه فکر می کنن ما یه سر و رسی داریم. اما حرفشو نمی زنه. همه چیه می گه از اینکه مثل من این غذاها رو دوست داره. این رنگ رو دوست داره. فضول کارای من. و... اما کلا روابط ما خیلی خیلی در چارچوب اخلاق هست.
من نمی فهم این کدوم طرفیه بالاخره! اقا منظورش چیه
چرا اصلا با من انقدر متفاوت اگه هیچی نیست.
اگه هست چرا لاله!!
بعضی اوقات فکر می کنم احمق شدم
فکر می کنم شاید به خاطر اینکه من خیلی باهاش رسمی هستم....
نمی دونم والا...
شما بگید..
مرسی

من دقیق متوجه نشدم چی بینتون میگذره!

دو حالت میتونه داشته باشه!

۱-دوستت داره اما مغروره و نمیخواد بهت پیشنهاد بده! داره به این روش کاری میکنه که تو اول سر حرفو باز کنی...

۲-کلا آدم سبکی هست

س/۲۷/تهران پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 15:25

بازم سلام منصور
ممنون از وقتی که می ذاری
نه می تونم صد در صد بگم که سبک نیست....
اما تو اولیش هم شک دارم.
اون مغرور هسن اون هم به خاطر جایگاهش و موقعیتش که خوبه. خیلی هم خوبه
خیلی ها سعی می کنن خودشونو بچسبونن بهش... شاید هم بتونن
کار خدا هم این جویه که ما هی کارمون بهم گره بخوره...
بعضی وقتا یه چیزیایی می گه که اصلا عجیبه...
نمی دونم اما من اصلا تو جایگاهی نیستم و حد روابط ما چون مثل استاد شاگردی می مونه امکان ژذیر نیست..
من نمی تونم بگم من دوستش ندارم... چون چندین سال... می شناسمش.... و
فقط فکرش می مونه... و حرفهایی که بعضی اوقات می زنه که منو ....از اینکه مامانش شبیه من افکارش... عقایدش شبیه من..
برنامه ش چی!!! کجا داره می ره..
پیشنهاد کاری که به من می ده و..
هزار جور حرف دیگه
من نمی دونم چه کار باید بکنم تا بفهمم واقعا یعنی چییییی!!!
البته اینم باید گذاشت به حساب بی عرضگیی من!!
چی بگم والا!! فقط خسته شدم...
می خوام بفهم دگیه آقا یعنی حق ندارم.
من می گم اگه از من خوشش نمی یاد چرا منو ازار می ده مثل همه باشه با من...
منم راحت ترم.

مرسی منصور



عزیزم به نظرم از تو خوشش میاد!

حالا گیر داده نمیخواد مستقیم بگه!

تو هم که از اون خوشت میاد!

اینقدر همدیگه رو زجر ندین :)) زودتر یکیتون بره سر اصل مطلب قال قضیه رو بکنید دیگه! ضمنا یادت نره عروسیتون منو دعوت کنی D:

س/۲۷/تهران جمعه 1 آبان 1388 ساعت 00:49

یعنی انقدر تابلو بود!!!
حالا دور از شوخی اولا که دستت درد نکنه! خیر از جونیت ببینی

زجر!! آره راست می گی! من که زجر می کشم اونو نمی دونم!
اما گفتم که من تو جایگاهی نیستم که چیزی بگمُ اصلا هم نمی دونم چی بگم...

می دونی به نظم فکر می کنه که حرفشو زده حتما!! اخه ادم های مغرور این مدلین!! دیگه... مثلا می گن خودکارتو بده... بد می گن من که گفته بودم دوستت دارم.... اینا رو با هم معادل می کنننن...

نمی دونم فکر می کنه من منتظرشم! و می مونم...
اما نمی دونه که من نمی تونم رو حرفایی بی سر و ته!! یا رو دوخت و دوز و خیال پردازی هام ( شایدم همش خیال پردازی باشه....) صبر کنم.
اخرشم سرم بی کلاه بمونه. موقعیت هام رو از دستت بدم ... یه ادم توانا تورش بزنه...

نمی دونم. شما یه راهکار بده... یعنی من چی بگم.... روابط رو هم در حد استاد شاگردی در نظر بگیر منصور عزیز...
یه چیزی درست درمون بگو ... یه راهکار..
عمری من بتونم کارای سخت و حرفای سخت سخت بزنم.
اصلا در توان من نیست...
راست می گم.....
بازم مرسی...
امیدوارم که اذیتت نشی از کامنتا و مزاحمتام.
اگه عروسی شد.... باشه حتما بر روی چشم...

مرسی.









به نظر من با این شرایطی که داری بهتره بهش Politic بزنی!

به این صورت که از طریق شخص ثالث حرف از زبونش بکشی...

هستی۱۸ تهران شنبه 9 آبان 1388 ساعت 23:48

سلام.منم یه بی اف داشتم عاشقم بود منم بودم.به خاطر اینکه به گناه نیفتیم تصمیم گرفتیم جدا بشیم و شدیم اما نتونستیم دوری همو تحمل کنیم باز دوست شدیموبعد ۳ ماه اما بعدش کمکم اون با دخترای دانشگاه دوست شد همزمان با من.باهاشون رابطه بد داشت خودش میگفت.میگفت نمیتونه چیزی رو ازت مخفی کنم.ازم خواست ببخشمش و جدا بشیم ازهم تا مبادا من هم به کارای بد کشیده بشممیگفت تا به حال دختری با روحیه ونجابتی تو ندیدم. اما فکر نکنین خیلی با حجابو اینا هستما نه .اما نمیذاشتم خیلی از کرای بدو بکنه وقتی باهامه ۱ سال جدا شدیم اما یه روز شماره جدیدشو گرفتم بهش اس ام اس زدم ام اون با لحن بدی منو از خودش روند الان ۲ ساله که دیگه ازش خبر ندارم اما هنوز تو حیرتم که منو برای اینکه اون حسه لطیفمو خراب نکنم باهام هاونجور برخورد کرد یا ازم بدش اومده به نظر شما

والا از پسر جماعت این از خود گذشتگی ها که گفتی بعیده D:

من حدس میزنم حس کرده تو کیس مناسبی براش نیسی! اهل حال دادن هم که نیسی! خواسته یه جوری دک کنه تورو تا بتونه با دوستای دیگش راحت باشه و حال و هول کنن! و تو دیگه مزاحمشون نباشی...

این حرفا که نمیدونم میگن به خاطر خودت میخوام ازت جدا شم که به گناه آلوده نشی و حس لطیفت جریحه دار نشه و اینا به نظر من بیشتر واسه تو فیلماس....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 07:54

روزی خواهی فهمید دوستی ترانه غمناکی نیست

و تازه میفهمی چقدر تنها بودم

میفهمی جدایی گاهی اوقات بهتر است

چون عشق را جاودانی میکند

و این رسم زندگیست

مهسا 18 تهران پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 01:47

سلام/خدایش حال کردم با این سایتتون/امان از دسته این دخترا که ساده تر از اینا تو دنیا پیدا نمیشن .واقعا وقتی درددلهای دوستانو میخونم از زندگیم سیر میشم به نظر من آدم کسیو دوست داشته باشه بد نیست اما نه اینکه خودشو در اختیار طرفش بذاره که بگه دوست دارم مطمئن باش حالشو کرد میگه برو اون وقت ما دخترای بد بخت میمونیمو گریه های شبونه افسردگیو ..... من خیلی خوشحالم که تا حالا عاشق نشدم که کور شمحلام بریم سر اصل مطلبکه
سوال من کمی متفاوته/اینه که من دوست داداشمو دوست دارم اما امان از دست این حجب و حیا روم نمیشه بهش بگم میخواستم ببینم چه جوری بهش ابراز کنم که بفهمهآخه نه اینکه شما همجنساتونو میشناسینمرسی

حالا مطمئنی اون با دختری دوست نیست؟

مطمئنی از تو خوشش بیاد؟

اگر داداشت بفهمه چی میشه؟

نمیخوای به هیچ وجه داداشت بفهمه که باهاش دوستی؟

هلیا/۱۹/تهران دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 00:49

اگر لیلی به مجنون داده میشد
دل هیچ عاشقی رسوا نمیشد

منم الان با خوندن اینا دپ شدم

منم کسی رو دوست دارم که برام میمیره اما بدبختی ۲ تا مشکل وجود داره

۱ـ این که خیلی مغروره و میترسه با گفتن عشقش غرورش بشکنه ( نه اینکه نخواد بگه میترسه من قبول نکنم و خورد بشه)

۲ـ چون وضع مالیش از من بهتر نیست میترسه من فکر کنم اون منو بخاطر پولم میخواد

نمیدونم چه طوری بهش بفهمونم که بابا به خدا اگه تو برام تب کنی من برات میمیرم

از رفتاراش و حرکتاش میفهمم که دوستم داره یعنی کل فامیل فهمیدن ولی میترسم فکرم اشتباه باشه.

پسر خوبیه یه بوتیک تو شهرک غرب داره اونجا کار میکنه خیلی دوست داشتنی و شوخ طبع کل دختر های فامیلمون براش میمیرن اما مهم اینه که اون کیو دوست داشته باشه

ولی نمیفهمم اگه دوستم داره چرا واضح وصریح بهم نمیگه

این رفتار آخرشم خیلی برام عجیب بود همیشه وقتی منو میدید و سلام میکرد باهام دست میداد اما دفعه ی آخری که دیدمش ( ۱ ماه پیش) بهم دست داد بعد دستش و انداخت دور کمرم و گونم رو بوسید( البته این برای من خیلی عادیه چون پسر خاله هام و پسرعمو هام همین رفتار رو دارن) ولی اون لحظه یه حالی شدم اما از اون موقع دیگه ندیدمش اصلا حالم خوب نیست دیگه زیاد دل به کار نمیدم همش فکرم مشغوله

منصور جون تو بگو من چیکار کنم که عشقشو ابراز کنه
نمیخوام من پیش قدم بشم فکر کنم اونم همین فکر و میکنه
میترسم عشق بینمون به خاطر غرورمون تباه بشه

دیگه خسته شدم از این رفتاراش و از این سکوتش

راستی اینم بگم اسمش هومنه و از دوستای خانوادگی هستن

خلاصه من سر در گمم نمیدونم دوستم داره یا نه؟ نمیدونم باید چیکار کنم؟

نکنه داری به خودت تلقین میکنی که اون دوستت داره؟ چون تو اونو دوس داری دلت میخواد اونم تورو دوس داشته باشه و به رفتارش نسبت به خودت حساس شدی و همش حس میکنی رفتارش عادی نیست...

اگر دوستت داشته باشه که رفتارش خیلی مشخص و گویای این موضوع هست! تازه دلیلی هم نداره که بهت نگه!

یکم بیشتر دقت کن ببین اشتباه فکر نکردی؟

هلیا/۱۹/تهران دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 10:44

نه دوستم داره رفتارش کاملا واضحه . مطمئنم که تلقین نیست اما چون نمیگه منو به شک انداخته

نمیدونم چرا چیزی نمی گه با این کاراش بیشتر منو دیوونه میکنه

یکی از دختر خاله هام ازش پرسیده بود که کیو دوست داره

اونم گفته این یه رازه بین منو قلبم که به هیچکس نمیگم

بهش گفته اونم میدونه که دوسش داری؟ گفته بهش نگفتم اما شاید بدونه

گفته خوب چرا بهش نمیگی؟ گفته من که گفتم این یه رازه بین منو قلبم

گفته خوب اگه بهش بگی که راحتتری؟ گفته نمیخوام اذیتش کنم

دختر خالم گفت اگه نگی بیشتر اذیت میشه اونم گفته اگه بهش بگم و مطمئن بشم که اونم دوستم داره باید با خودم عهد کنم که باهاش بمونم و من از اون روزی میترسم که به هر دلیلی نتونم باهاش باشم
اگه بهش نگم فقط قلب من میشکنه اما اگه بهش بگم و تقدیر این نباشه که ما باهم باشیم اونوقت دل اونم میشکنه و من میتونم شکستن دل خودمو تحمل کنم اما طاقت ندارم که دل اون بشکنه

دختر خالم گفت تو که نمیتونی دست رو دست بذاری ممکنه از دستش بدی اونم گفته اگه قسمت من باشه مال من میشه گفته که فعلان قصد ازدواج وشرایطشو نداره اگه پیدا کنه در اولین فرصت میره خواستگاریش

دختر خالم گفته حد اقل بگو من میشناسمش یا نه؟ گفته اگه بهت بگم میفهمی

دختر خالم گفت الانشم فهمیدم ولی مطمئن نیستم
اونم گفته مطمئن باش و راجع به این موضوع با هیچکس حرفی نزنه

که دختر خالم یه راست اومد و به من گفت و گفت از حرفاش مطمئنم که طرفش تو بودی
من قانع شدم اما تا خودش نگه باور نمیکنم




با این حرفا به نظر هم میرسه که اون شخص موردنظر خود تو باشی!

خو بنده خدا راست گفته دیگه! میگه میترسم بهش بگم بعد باهم مچ بشیم اما یه وخ نتونیم به هم برسیم! اونجوری اونم شکسته میشه!

الانم که قصد ازدواج نداره و امکانشم نداره! چند سالشه؟

میگه هروخ قصد ازدواج کردم میرم خواستگاریش!

البته یکمی هم سخت میگیره! ولی شاید واقعا آدم منطقی باشه و از اونا باشه که کارشون رو حساب کتابه و فکر همه چیو میکنن!

هلیا/۱۹/تهران سه‌شنبه 19 آبان 1388 ساعت 09:06

آره خیلی آدم منطقی هست الان ۲۳ سالشه

تو هم فکر میکنی اون عشقش منم ؟

میبینی چقدر سر در گمم خودم یه بار میگم دوستم داره یه بار میگم نکنه من دارم اشتباه فکر میکنم

نمیدونم چیکار کنم چند بار قصد کردم خودم بهش زنگ بزنم و بهش بگم اما تا میومدم شمارشو بگیرم میترسیدم و به خودم میگفتم ولش کن خودتو کوچیک نکن اگه واقعا تو رو بخواد خودش یه کاری میکنه

حالا به نظرت من بهش زنگ بزنم یا منتظر بشم هر وقت خودش خواست پا جلو بذاره؟

راستی مر۳۰ از اینکه کمکم میکنی خیلی وقت بود که با کسی درد دل نکرده بودم الان خیلی آروم شدم

عزیزم وقتی اون پا پیش نمیزاره حتما دلیلی داره و دلیلشم که گفت! بیشترش به نفع توهه!


یعنی تو میخوای فقط ازش بپرسی که اون کسی که دوسش داری من هستم یا نه؟

همینو میخوای بدونی؟ یعنی باهاش نمیخوای دوس بشی و رابطتون رو بیشتر کنید؟ قول میدی که وقتی اون بهت حقیقت رو گفت هی چند وقت یه بار زنگ نزنی بگی دلم برات تنگ شده و میخوام باهات حرف بزنم و میخوام ببینمت و ....؟

قول میدی اگر اون خیلی دیر به دیر سراغت رو گرفت یا اصلا قید تورو زد رفت با یکی دیگه نری خودکشی کنی و خودتو خفه کنی؟


من چون خیلی خوب دخترا رو میشناسم دارم اینارو ازت میپرسم!

اگر تونستی قول اینا رو بدی که حله!

فقط ازش بپرس که اون کیس مورد نظرت من هستم یا نه! بعد اینا رو هم که من ازت پرسیدم بهش بگو! بگو که من بی جنبه نیستم! اگر من اون شخص مورد نظرت باشم یا نباشم رابطمون همینی که هست میمونه...

اگر هم خجالت میکشی یکی رو واسطه کن! یه نامه ای چیزی بده که بهش برسونن!

خیلی جدی توش بنویس که فقط خواستم بدونم اون شخصی که به فلانی گفتی دوسش داری من هستم یا نه! همین! بعد بنویس مشغول زمبه ای اگه دروغ بگی!

بهش بگو تو هم جوابت رو توی نامه بنویس و چسب بزن و برام ارسال کن!

اصلا چطوره نامه رو از طریق پست بفرستی براش؟ البته اگر مطمئن باشی خودش باز میکنه و میخونه!

هلیا/۱۹/تهران چهارشنبه 20 آبان 1388 ساعت 09:37

آخه منصور جون میدونی چیه؟ من همینجوری دارم براش پرپر میزنم اگه بدونم دوسم داره فکر کنم دیوونه شم

من مشکلم سر این نیست که بدونم دوسم داره یا نه ؟

من میگم اگه دوسم داره باید بهم بگه تا اونوقت منم بهش ثابت کنم چقدر تو عشقم ثابت قدم هستم و بدونه که از وقتی فهمیدم عشق چیه عاشقش بودم و تک پر چون به غیر از اون عاشق هیچکس نشدم
حتی اگه بگم تو این مدت دوست پسر نداشتم شاید باورت نشه

مشکل من اینه که خیلی زود به آدم ها وابسته میشم(البته نه هر آدمی)

حال مگه میشه به اون که دلبسته هستم وابسته نشم؟؟؟؟؟

اگه بدونم دوستم داره همه ی زندگیمو به پاش میریزم فقط من منتظرم که بگه دوستت دارم حتی حاضرم تا آخر عمرم مجرد بمونم ولی به کسی غیر از اون بله نگم میخوام صداقت عشقمو بهش ثابت کنم که تو این چند سال چه روزا که دلتنگش نبودم و چه شبها که بخاطرش گریه نکردم

بعدشم انقدر بهش اطمینان دارم و میشناسمش که میدونم اگه عشقمون ثابت بشه هیچوقت تنهام نمیذاره حتی در بدترین شرایط

من میخوام باهاش باشم فقط با هـــــــــــومــــــــــــــن( الهی هلی فداش بشه)

حالا بگو من چیکار کنم که مطمئن بشم اون نفر منم و چطور بهش تمام حرفایی که چند ساله که تو دلم مونده بهش بگم؟

راستی یه چیزی بگم به تو و سایتت خیلی وابسته شدم هر روز وقتی میام پای سیستم اولین کاری که میکنم میام اینجا وقتی میبینم جواب کامنتمو دادی آروم میشم چون خیلی قشنگ حرف میزنی و خیلی آدم منطقی و فهمیده ای هستی ومن واقعا ازت ممنونم

امیدوارم همیشه موفق باشی و به کیس مورد علاقت بر۳۰



با این حساب به نظرم مستقیم باهاش صحبت کن...

مث که تو آتیشت تند تر از اونه :))

اگر میخوای از این وضعیت در بیای برو پیشش و بهش همه چیو بگو...

مگه نمیگی پسر منطقی و آدم حسابیه؟ پس نگرانی بابت بی جنبه بودنش وجود نداره..

دل رو به دریا بزن...

هلیا/۱۹/تهران پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 09:01

با اینکه میترسم باشه امروز به بهانه ی خرید میرم پیشش و باهاش صحبت میکنم

دلمو میزنم به دریا ولی امیدوارم دریا طوفانی نباشه

تو هم برام دعا کن

میــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــی

یادت نره عروسیتون منو دعوت کنی D:

شیما/۱۹/شیراز پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 10:15

سلام
متشکرم ا ز راهنمایی هاتون .
برام دعا کنید همین

مینا جون پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 17:52

منصور جون میدونی مشکل زیاده اگه بخوام بگم تا صبح باید بنویسم. منصور سوالات داغ دل آدم و تازه میکنه.
فقط دعا کن به خواستم برسمو این کاره احمقانه ای که کردمو کسی نفهمه. میدونم فهمیدی چه کاریه..!!! درک کن چون دوسش داشتم این کارو کردم.

درک میکنم عزیزم

هلیا/۱۹/تهران یکشنبه 24 آبان 1388 ساعت 19:14

ســــــــــــــــــــلام

قربونت برم منصور جون همه چی حله اولش خیلی نامید کننده بود نمیخواست قبول کنه ولی خودشم دید دیگه نمیتونه همینطوری بمونه الان وقت ندارم فردا میام هرچی اتفاق افتاد رو برات تعریف میکنم فکر کنم برات جالب باشه که بدونی چطوری اعتراف کرد

میـــــــــــــــــــــــــــــــــــســـــــــــــــــــــــــــــــی

انشاالله بتونم برات جبران کنم هر کاری بخوای برات انجام میدم میتونی رو من حساب کنی

فدات

فعلان

به به مبارکه

ایشالا عروسیه خودم D:

سارا 29 تهران سه‌شنبه 26 آبان 1388 ساعت 16:56

دوستهای گلم .
خدا شاهده من با شوهرم چهارسال و نیم دوست بودم و دوسال و نیم نامزد. توی این هفت سال باهم سکس نداشتیم . شوهرم به من بعدا گفت اگه همچین چیزی بود هیچوقت باهات عروسی نمی کردم. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این جامعه طرز تفکرش با همه دنیا فرق داره . اگه می خواهین یه ازدواج خوب داشته باشین و طرف رو دوست دارین هیچوقت باهاش سکس نداشته باشین . به خدا این نصیحت من کارسازه . ببینین چه جوری بهتون جواب می ده . من تبلیغ نمی کنم . تجربه کردم که دارم می گم

یعنی دوران نامزدی هم جدا میخوابیدید؟ :O

سارا 29 تهران چهارشنبه 27 آبان 1388 ساعت 09:15

بله آقا منصور . شوهر من ترک تبریز هست . خیلی متعصب هست . نه اینکه بهم گیر بده . ولی خدا رو شکر خودش انقدر چشم و دل پاک هست که حرفم رو باور کنی . شما ها که هیچکدوم منو نمی شناسید . چرا باید دروغ بگم یا بخوام ادعای نجابت کنم ؟ شاید اگر شوهرم از من تو دوران نامزدی چیزی می خواست من نه نمی گفتم .... خدا می دونه ............ ولی مهم این هست که اون لحظه دخترها باید با مغزشون فکر کنن نه با دلشون .

خوب شوهر شما اون اخلاق خاص رو داره! دلیل نمیشه که به دخترا بگی همه پسرا اینجوری ان

مهسا/18/تهران یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 12:12

آره میدونم با کسی نیست. آخه نگاهاش کمی متفوت تر از قبله من فقط میخوام بدونم چه جوری علاقمو ابراز کنم داداشمم اگه بفهمه وقتی بدونه ارتباط ما برای آشنایی ازاون ارتباطا نداریم فکر نکنم کاری داشته باشه آخه بدبختیه اون هم خیلی خجالتیه اسمشم رضاست.موندم چیکار کنم کممممممممممممممممممممممممممممممممکم کن آقامنصور

اون تورو دوس داره یا نه؟ میتونی اینو حس کنی؟

مینا/۲۱/تهران یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 15:54

سلام

منصور من یه دوست دارم که یه مشکل داره گفته که بهت بگم
شاید تونستی راهنماییش کنی .
ایشون یه بی اف داره که نیاز جنسی شدیدی داره .
البته خودشم نیاز جنسی داره .
یعنی یه جورایی بدش نمیاد قبل از ازدواج اینو تجربه کنه .
اون اولاش که رفیق شده بهش گفته نمیخواد باهاش سک*س داشته باشه.اونم قبول کرده.
ولی باز تا یه چیزی میشه بهش پیشنهاد میده.
دفعه اول بدون فکر گفته نه .
دفعه دوم گفته بذار فک کنم و بعد از 2 هفته فک کردن گفته نه و بی افش گفته اگه قبول میکردی من قبول نمیکردم و من واقعا دوست دارم و از این چرت و پرتا .
دفعه سوم که پیشنهاد داده قبول کرده ولی وقتی میخواسته بره واسه پسره یه پیشامدی پیش اومده که قضیه کنسل شده .
الان دوستم با این پسره 6-7 ماهه که رفیقه ولی توی این مدت 2 بار بیشتر ندیدیش و کلا حدود 4-5 ساعت با تلفن با هم صحبت کردن .
بیشتراس ام اس بازی میکنن .
حالا دوستم بهش اعتماد نداره .
یعنی میگه اگه برم و اون بکارتشو ازش بگیره هیچ کاری نمیتونه بکنه .
اتفاقا به پسره هم گفته و اون گفته من دست به جلوت نمیزنم و اگرم اتفاقی بیوفته که غیرممکنه تو مال من میشی .
دوستم قبلا س*کس نداشته و پسره هم میگه که نداشتم .
حالا بنظرت چجوری میتونه بهش اعتماد کنه و مطمئن بشه که دورغ نمیگه ؟
البته میدونم که سوالم یه جورایی چرته ولی تو هم یه راهنمایی بده .
یعنی بنظرت میشه اعتماد از طریق اس ام اس بازی بوجود بیاد ؟

سلام


سن دوستت و دوس پسرش رو بگو

کدوم شهر هستن؟ جزو چه طبقه اجتماعی هستن؟

پسره گفته بیا خونمون؟ یا یه مکان مجردی جای دیگه؟

پسره دوست و رفیق زیاد داره؟ همجنسای خودش منظورمه! زیاد باهاشون میپره و رفیق بازی میکنه؟ یا اینکه با تنهایی بیشتر حال میکنه و زیاد اهل بیرون رفتن و رفیق بازی و با این و اون بودن نیس؟

فعلا این سوالای رو جواب بده!

بعدم اینکه پرده بکارت رو پاره کردن فقط از دست یه آدم جاهل و خل بر میاد! یعنی کسی که اعصابش میزون نباشه و نتونه در اون لحظه به این عاقبت این کار فکر کنه!

لیلا/۲۲/ابهر دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 12:44

با کسی دوست نیستم اما کسی رو دوست دارم که نمیدونه منم دوسش دارم الان سربازی ومن منتظرم تا که یه روز بیاد واقعا وقتی اینارو میخونم میبینم چه دختر پاکیم امیدوار میشم به بهشتی بودنم

پاک بودن به این نیس که شما با بی افت هم آغوشی و Love Making نداشته باشی!

ما پاک بودن رو به شعور و معرفت و مرام میدونیم. پاک بودن رو به نفس پاک و وجدان بیدار میدونیم. کسی که موجود زنده ای(چه حیوان و چه انسان) رو عمدا آزرده نکنه، اون از نظر من پاکه...

حالا اگر شما فکر میکنی پاک هستی پس بهشت گوارای وجودت...

مینا/۲۱/تهران دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 15:38

دوستم 20 سالشه و دوس پسرش 23 سالشه .
دوتاشون تهران هستن .
دوتاشون جزو طبقه معمولی هستن از نظر اجتماعی . یعنی هم سطح هم هستن از هر نظری .
پسره خونه مجردی داره .
یعنی خودش تهرانه و خانواده ش شهرستان و برای تحصیل اومده تهران و یه خونه مجردی گرفته .
البته الان تحصیلش تموم شده .
زیاد اهل رفیق بازی نیست .
دوست و رفیق هم زیاد داره ولی در حد سلام و علیک و زیاد رفیق فاب نداره .
اکثرا هم با تنهایی حال میکنه .
یعنی تو نخ شب نشینی با رفیقا و از این جور کارا نیست.

راستی این طرفی که میگم اعصابش میزونه و اصلا خل نیست .
یعنی توی این مدت که با هم بودن اصلا خل بازی در نیاورده و همیشه منطقی بوده .

میگم ماشالا تو انگار از همه چیه اینا با خبری ها D:

خوب با توجه به توضیحاتی که دادی به نظر من یکی دو بار باهاش قرار بزاری یه 1 یا 2 ساعتی باهم باشن باز یکم بیشترتر باهم آشنا شن.

راستی همه این اطلاعات رو با اس ام اس بازی به دست آوردید دربارش؟

اینکه اهل رفیق بازی نیست و دوستاشو زیاد نمیاره خونه و...!!!

فقط با اس ام اس؟ :O

مینا/۲۱/تهران سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 11:13

آها
یعنی میگی من اونم
خوب شاید اینجوری باشد .
شایدم اونجوری باشه .

آره بابا شناسنامه ننه بابا هم میشه با اس ام اس کشید بیرون دیگه چه برسه به رفیق بازی و این کارا .

آره .
فقط با اس ام اس .
البته اینارو مستقیم ازش پرسیده و غیر مستقیم هم به این نتیجه رسیده .

مرسی از راهنماییت .
ایشالا عروسیت بیایم برقصیم
:*

من که هنوز راهنمایی نکردم. کجا رفتی؟ نری یه کار دست خودت بدی ها D:

شما که با اس ام اس میتونی شناسنامه ننه بابا بکشی بیرون دیگه چه نیازی به مشورت با دیگران داری D:

ما باید بیایم برای مشکلاتمون با شما مشورت کنیم

مینا/۲۱/تهران چهارشنبه 11 آذر 1388 ساعت 14:20

من فک کردم راهنمایی کردی آخه گفتی یکی - دو بار قرار بذارید دیگه .

نه جون داداش ، شناسنامه ننه بابا کاری به مشورت نداره.

شما شکسته نفسی میکنید.
خوب راهنمایی بده دیگه .
قضیه داره حساس میشه.

ممکنه واقعنی بره کار دست خودش بده .
شایدم کار دست خودم بدم.

یکم باهاش بیشتر آشنا شو! از نزدیک. از توی چشمای طرف میشه ذاتشو خوند...

لیلا/۲۲/ابهر پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 12:24

محض اطلاع شما اقا منصور هیچ قدرتی به قدرت خدا نمیرسه اونه که تعین میکنه پاکی چی چیزی که شما گفتی درسته اما در کنار اون چیزای دیگه هم لازمه

مینا/۲۱/تهران پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 14:37

حالا بنظرت یه سری پرسش و امتحان وجود نداره که بشه از اون طریق ذاتشو خوند؟

یعنی خوب بعضی مواقع چشمها هم به آدما دروغ میگن .

یعنی راستش تو چشاش نگا میکنم حس خوبی بهم دست نمیده .
قیافش عین این حیله گراست.

وقتی صحبت میکنه عین این آدمای سیاستمدار حرف میزنه و همیشه مواظب حرفاش و نگاه هاش هست .

و با توجه به اینکه من گفتم باشه
پس در نتیجه شاید سعی کنه چیزی که نیست نشون بده و توجه منو جلب کنه.

اگر این که میگی تو چشماش نگاه میکنی شبیه حیله گرهاس و حس خوبی بهت دست نمیده، باید بگم بی خیالش شو!


طرف با مهربونترین نگاه، آخرش تو زرد از آب در میاد! دیگه چه برسه به این...

آیدا/16/اصفهان جمعه 13 آذر 1388 ساعت 02:51

سلاااااام مشاور خانواده!بابا روان شناس!کلی کیف می کنم وقتی میام اینجا .اما مشکل من...
نمی دونم یادت هست که پارسال اومدم اینجا و گفتم عاشق یکی از بچه های فامیل به اسم سینام؟آره هنوزم هستم!ولی مشکل اینجاس کاه خرداد امسال یکی از فامیلای نزدیکم ازدواج کرد و تو اون مهمونی یکی از پسرای فامیل دوماد منو دید و عاشقم شد.داستانش مفصله اما شمارمو یه جوری گیر اورد و بهم زنگ زد.دفعه ی اول 12 بار زنگید و بر نداشتم .اما اخرش برداشتم ببینم مرضش چیه؟!از همون روز اول که منو دید نگرانم بود.مثلا روزای تظاهرات اصرار می کرد که کلاسامو نرم.همش کنجکاو بود بدونه بی اف دارم یا نه؟موبایلم که میزنگید گوشاش چهارتا می شد!جلوی همه ی فامیل هیچ ترسی نداشت و همه فامیل فهمیده بودن این یه چیزیش شده.
خلاصه بعد از چند هفته که همو هر روز تو مهمونی ها میدیدیم باهاش حرف زدم.خیلی عادی و خشک.ازم که می پرسید دوستم داری نه می گفتم.یه ماه بع حالیش کردم که چرا دوستش ندارم.تمام و کمال قضیه ی سینا رو بهش گفتم.شاید باورت نشه اما با اینکه قلبش داشت وای میساد گفت حاضره هر جور شده سینا رو عاشقم کنه.راه حل ارائه میداد واسه خودش.جوری شده بود که یه روز نه یه روز دمه کلاسم میومد.خلاصه دوسه ماه بعد گفتم باباو فهمیده و دیگه باید فینیش کنیم.البته قبلا امادش کرده بودم. همون روز رفتم تموم داستانو به عموم که هم سنوسال خودمه کفتم تا کمکم کنه.یه ماه تمام گوشیم خاموش بود اما اگه یه روز روشن می کردم بازم شمارش افتاده بود.تا یادم نرفته بگم دوماه بعد از خاموش کردن گوشیم شماره ی خونمون رو بالاخره پیدا کرد.
چندبار زنگ زده اما ازش خواستم دیگه نزنگه.مدام به گوشی دوستم می زنگه میگه بگو پام وایسه.به خودم هم گفته تا سه سال دیگه وایسم پاش.
من هم گفتم نه .دهنت بو شیر میده.تا حالا یه بار به صورت جدی حرفی از
س.ک.س نزده.میگه اینا واسه بعد از ازدواجه.چند باری باهاش تنها بودم ولی حتی یه ناپاکی و هیزی و...ازش ندیدم.بزرگ ترین گناهش دست زدن بهمه.خیلی هم مهربونه.شب بعد از به هم زدنمون از داییش شنیدم که بیمارستان بوده و بهش سرم زدن!!!
واسه دک کردنش هر راهی بگی رفتم.بهش گفته بودم سرطان دارم.شاید خنده دار باشه اما پنج دقیقه خشکش زد و بعد بازم گفت پام وای میسه.
واسش الکی گریه کردمو میخواست ارومم کنه.آخر سر وقتی دیدم دست بردار نیس گفتم می خاستم دکت کنم.واسم گیتار میزنه و میخونه.شعر میسازه.حسابی منگل شده.اینم بگم که خیلی خشگله و دوستام بهش نخ میدن.باید چیکار کنم؟با این همه مهربونی هاش دوستش دارم و شرمندشم.اما پس سینا چی میشه.اینم بگم که سینا چند بار نظرمو راجع به خودش پرسیده اما من نگفتم دوستش دارم.
بگو چیکار کنم؟به نظرت پسره واقعا دوستم داره؟راستی بازم به سینا فکر بکنم یا نه؟ممنون میشم راهنماییم کنی.بووووووووووووووس

گفتی میخواست سینا رو عاشقت کنه؟!!!!!!!!

پریا<23ساله// جمعه 13 آذر 1388 ساعت 17:30

سلام
14 ماه با یک پسر خوب رفیقم به خطر من دست از خیلی کارا کشید واقعا دوسم دارهمنم دوسش دارم با هم سکس هم داریم اون تمام زندگیمه اما اما اما یه مشکل داریم و اینکه اون 3 سال از من کوچیکتر نمیدونم باید چیکار کنم. اون قصدش فقط ازدواج همه خانوادشم میدونن حتی مادر و برادر منم میدونن حتی برادرم و اون دوستای خیلی صمیمی شدن نمیدونم چیکار کنم میترسم پدرم با ازدواج ما مخالفت کنه کمکم کنییییییییییییییییییییییییییییییییییید

خوب حالا که همه میدونن بزار پدرت هم بدونه دیگه! شایدم مخالفت نکرد!!!!!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 16 آذر 1388 ساعت 16:22

دوست ندارم مشخصاتم رو بدم چون دوست ندارم بچه ها بفهمن کی هستم ( چون تو همه صفحات اسمم هست ) از دست پلی استیشن بازی کردن شوهرم خسته شدم. تا چشم منو دور می بینه و روز تعطیل پیش میاد زنگ می زنه به تمام باجناق هاش ( 4 تا ) و برادرش ( رو هم می شن 5 نفر ) همه جمع می شن خونه ما و 24 ساعته فوتبال بازی می کنن . به خدا از این زندگی خسته شدم . خیلی مرد خوبی هست . ولی من باید با این مسئله چیکار کنم ؟ کارمند هستم . به خدا یه روز تطعیل ندارم . باید همه اش پذیرایی شام و نهار و صبحونه کنم که آقایون تا صبح عربده بکشن و بازی کنن و تا دو روز بعد هم خونه تمیز کنم . به شوهرم هر چی می گم گوش نمی ده . خسته شددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددم

یعنی با همین یه ایرادش شما مشکل داری؟

اگر اخلاقش قابل انعطاف هست که راه حل بدیم!‌ اگر میدونی آدمی هست که به این راحتی ها اخلاقای اشتباهش رو ترک نمیکنه که بی خیال شیم..

آیدا/۱۶/اصفهان سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 23:35

ای بابا من چیکار کنم بالاخره؟من که میگم طرف منگله!
این چند روز تعطیل ۶۰ بار زنگید نفهم. مثلا بعد سه ماه خیر سرم اومدم گوشیمو روشن کردم! اینم نتیجش. چیکار کنم؟ بابا طرف میگهمیخواد من با عشقم خوش باشم. میگه اصل عشق همینه که به خاطر طرف فداکاری کنی!!!!!!!!
اما راستش از یه جایی فهمید من دیگه صبرم واسه سینا داره تموم میشه و واسه همین ول کن نیس.هرچی بگم محاله بگه نه! اصلا بهونه دستم نمیده. راستی اینم بگم که سینا از این پسره خوشش اومده اونم ندیده به نظرت اگه یه بار دیگه سینا ازم پرسید بهش چی بگم؟
باورت میشه مامانش خیلی ریلکسه؟اگه بیس سالت بشه راحت میتونی دوست دخترتو بیاریش خونه!واسه همین پسره گیر داده تا سه سال دیگه پام وایسا. همش میگه نکنه با یکی دیگه دوستی که منو دک کردی؟ منم بش میگم منگل من نمیخوام با کسی باشم. جون ماهرخ بگو چیکار کنم؟با این تفاسیر طرف واقعا دوسم داره؟ راستی هر روز ساعت چند کامنتا درج میشن؟

با این تفاصیل به نظر میاد طرف اساسی منگل باشه!

دکش کن بره...

کامنتا هرشب قبل از خواب من درج میشن

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 08:56

به خدا همین یک ایراد رو داره . بچه خوبی هست . مامانم می گه برو دعا کن که سرگرمیش همین یه مساله است و نه چیز دیگه . ولی هیشکی منو درک نمی کنه . من دلم یه روز تعطیل می خواد .یه روز که با شوهرم تنها باشم . ولی اینو نمی فهمه . بهم بر میخوره . احساس می کنم دارم تو این وسط نقش یک کلفت رو بازی می کنم . می دونم راه حلی ندارم . فقط خواستم درد دل کرده باشم . چون به هر کی می گم می خواد فقط آرومم کنه و از خوبی های شوهرم بگه . ولی به نظر من گاو نه من شیر ده شده . بهش گفتم ایندفعه بخواد همچین بساطی راه بندازه می ذارم می رم خونه مامانم خودش مهمونداری کنه . در کمال خونسردی گفت باشه . ما هم راحت تر داد می زنیم و احساساتمون رو خالی می کنیم . ولی مساله اینجاست من انقدر عصبانی می شم که بعد از 24 ساعت شروع می کنم با شوهرخواهرام بداخلاقی کردن . این مساله اذیتم می کنه . نمی خوام به کسی بی احترامی بکنم . ولی هر چیزی حدی داره . خونه ما شده مکان . به خواهرام بگم که برید از خونه من بیرون ؟ یا به شوهراشون بگن که دیگه خونه من نیان ؟ یا به مامانم شکایت خواهرام رو بکنم ؟ به خدا که بد مخصمصه ای هست ( لطفا بهم نخندید دارم جدی حرف می زنم )

هرکسی هر خانواده ای مشکلات مختلفی دارن. شما هم از این قاعده مستثنی نیستی. شما هم به این نوع مشکل گرفتار شدی....


ببین بعضی اتفاقا شانسیه دیگه! یعنی مثلا شوهر آدم اخلاقش این شکلی در میاد. هیچ کاریشم نمیشه کرد! بخوای زیاد اصرار بر عوض کردن اخلاقش کنی یهو میبینی بدتر میشه که بهتر نمیشه!


شما با شوهرت خلوت نمیکنی صحبت کنید باهم در مورد مسائل زناشویی و مشکلات زندگیتون؟

ناشناس/ناکجا/ شنبه 21 آذر 1388 ساعت 11:39

سلام
طرف صحبت من دختر ای گل هستن
میخواستم به شماها بگم آخه چرا اینقدر خودتون به خاطر پسرا الاف میکنید
پسرا فقط به درد اسکل کردن میخورن همین و بس هیچ شکی هم نکید
وسلام

سنا/20/مهم نیست جمعه 27 آذر 1388 ساعت 16:24

سلام.خیلی خوشحالم که با این وبلاگ آشنا شدمو دوستای گلی مثل برو بچه های سورنا سیتی پیدا کردم.
خیلی خوبه اینجا میتونیم راحت حرف دلمون و بزنیم وبه هم کمک کنیم.
آقا منصور دمت گرم.
منم میخوام حرفامو بزنمو ازتون کمک بخوام.

من یه دختری هستم با عقایدی خاص خودم.به ظاهرم خیلی خوب میرسم وسعی میکنم همیشه خوشتیپ باشم. خوش گذرون وشاد هستم و خدا رو شکر موقعیت خوبی دارم.
علارقم پیشنهادهایی که داشتم هیچوقت قبول نکردمو با هیچ پسری ارتباط نداشتم واین بر میگرده به همون عقایدی که گفتم.
آخه من همیشه دوست داشتم در آینده با اطمینان به همسرم بگم که قبل از اون با هیچ کسی نبودم حالا میخواد باور کنه یا نکنه مهم اینه که خودم باور دارم عشقم پاکه.(نمیخوام بگم اونایی که قبل از ازدواج با افرادی ارتباط داشتن عشقشون پاک نیستا. سوء تفاهم نشه)

حال بریم سر اصل مطلب این تازه مقدمه بود.

من از بچگی به پسر خالم علاقه داشتم اما هیچوقت نذاشتم کسی بفمه حتی خودش.تا اینکه حدودا یک سال پیش به کمک دوستم فهمیدم این دوست داشتنم عشق نبوده و اون مثل برادرم میمونه و اونم منو مثل یه خواهر دوست داره. خلاصه سعی کردم این موضوع رو فراموش کنم.
حالا یه چند ماهی هست به یکی از پسرای فامیلمون علاقه مند شدم و فکر میکنم همه شرایط منو داره. دوسش دارم و میتونم خوشبختش کنم. فکر اینکه یه روز بخواد با یکی دیگه ازدواج کنه دیوونم میکنه.فکر و ذکرو خوابو خوراکم شده. بدتر اینکه من امسال کنکوری هستمو باید درس بخونم.
یکی دیگه از مشکلاتم اینه که اون اصلا تو شهر ما نیست و گاهی اوقات میشه یکی دو سال همدیگرو نبینیم. فکر میکنم تا دو ماه دیگه نتونم ببینمش.
از یه طرف همش دارم به این فکر میکنم یعنی میشه اونم منو دوست داشته باشه؟
ازطرف دیگه همش تو این فکرم که چطوری اونو متوجه خودم کنم؟ آخه اون حتی شماره منو هم نداره.ولی من شمارشو دارم.

دوست ندارم من پیش قدم بشم و بهش بگم دوسش دارم آخه من یه دخترم وشاید اصلا اون جنبه این کار نداشته باشه.از اونطرف هم نمیخوام از دستش بدم.

منصور جون تورو خدا کمکم کن. یکم باهام حرف بزن آخه امسال باید همه فکر و ذکر من درسم باشه. اینا رو میدونم اما چیکار کنم که نمیتونم بیخیالش بشم؟ آخه دوسش دارم.فقط میخوام یه جوری متوجه من بشه که اگه اونم منو دوست داشته باشه بیاد جلو.
تورو خدا یه راهی جلو پام بذارید.

ببخشید که انقدر پر حرفی کردم و سرتون رو درد آوردم. ولی چاره ای نداشتم. دوستون دارم و میبوسمتون.

درود


من نظرم اینه که موقتا فراموشش کنی! مطمئن باش اگر این کار رو نکنی کنکور رو از دست میدی!


یا کنکور یا فکره به اون!

یعنی فقط میخوای بفهمی اون دوستت داره یا نه؟ خوب باهات دوست که نمیتونه بشه! چون دورید از هم! پس فقط میمونه ازدواج! یعنی فکر میکنی اون هم تورو واسه ازدواج انتخاب کنه؟ یعنی از بین این همه دختر؟

اگر جوابش منفی بود چی؟ داغون میشی که! فک کنم کنکور امسال که هیچی، کنکور سال دیگه هم فرت میشه!

پس حالا موقتا فراموشش کن! خودت رو سرگرم کن! وقتی اون اومد به ذهنت سریع از ذهنت خارجش کن! ورزش کن! و کارای دیگه!

بعد که کنکور قبول شدی و رفتی دانشگاه اینقدر پسرای رنگارنگ و جورواجور میبینی دلت میخواااااااااااااد D:

اگر الان خودت رو مقید کنی اصلا نمیتونی از دانشگاه لذت ببری ها. اینو کسی بهت میگه که خودش دانشجو بوده D:

خلاصه که اگر هم بعد از ورود به دانشگاه باز دلت هوای اون رو کرد اون وخ یه فکری میکنیم...

حالا فعلا درس و کنکور!

فرصت بسیارههههههههههه

اونایی که این شکلی مثه تو عاشق شدن آخر و عاقبتشون در اکثر موارد خوش نبوده...

سنا/20/مهم نیست شنبه 28 آذر 1388 ساعت 10:25

بازم سلام. واقعا ازت ممنونم آقا منصور.
خیلی سعی کردم فراموشش کنم اما به همین راحتی هم که فکر میکنی نیست.آخه دوسش دارم.
من که گفتم از این دخترایی نیستم که تا یه پسر دیدم دست ودلم بلرزه آخه دور و برم از این پسرای رنگارنگ که گفتی زیاد بوده و با وجود پیشنهادهاشون من اصلا بهشون محل نذاشتم. نمیخوام بگم مغرور هستما؟ نه اصلا اینطور نیست.اتفاقا با پسرای فامیل و دوستان رابطم خیلی بهتره تا دخترا البته پسرایی که پاشون رو از گیلیمشون درازتر نکنن و جنبه داشته باشن.

در مورد اون سوالت که (یعنی اون تورو از بین این همه دختر انتخاب میکنه؟) میخوام بگم این علاقه از روزی شروع شد که من رفتار اونو نسبت به خودم دیدم. آخه اونم سرش تو کار خودشه و بیشتر با دوستاش میپره و تا حالا ندیدم از یه دختر حرف بزنه یا سوتی داده باشه که کسی بفهمه جی اف داره یا نه.از این بابت تقریبا مطمئن هستم.
اما چند وقت پیش که تو یه مهمونی رفتارشو دیدم و برخوردشو نسبت به خودم که متفاوت با همیشه بود این فکرا بیشتر ذهنمو مشغول کرده.
خلاصه نمیدونم درست برداشت کردم یانه؟

من دارم با این وجود درسمو میخونم اما مطمئنم اگه از بابت علاقه اون به خودم مطمئن میشدم یا باهاش در تماس بودم کارام خیلی بهتر پیش میرفت.
خلاصه سر درگمم.
راستی دوستم ثمین که فقط اون از این ماجرا خبر داره میگه به یه بهونه باهاش تماس بگیر که حداقل شمارتو داشته باشه که اگه یه وقت اونم بهت علاقه داشته باشه بتونه راحت پیدات کنه.
اما من نمیدونم این کار درسته یا نه؟ میترسم که....نمیدونم واسه چی میترسم.به نظر تو این پیشنهاد ثمین چطوره؟
آقا منصور من اصلا دوست ندارم فراموشش کنم.میدونم که نمیتونم.

ممنون از این که انقدر با حوصله به حرفا ودرد دلای دوستات گوش میدی و راهنماییشون میکنی. ایول خیلی با مرامی. اگه تو شهرمون بودی ازت با افتخار دعوت میکردم بیای تو اکیپ ما. آخه بچه های اکیپ ما مثل خودت باحالن. البته اگه قبول میکردی.

خلاصه آقا منصور سر دوراهی گیر کردم.
وقتی آخرین جمله ای که گفتی (اونایی که این شکلی...) یه چیزی تالاپ خورد تو سرم انقدر درد گرفت که اگه اینجا بودی همچین میزدم..... بیخیال خشونت تو مرام ما نیست.
آخه چرا اینو میگی؟ یعنی عاقبت یه عشق خیابونی و کثیف بهتر از عشق پاک منه؟چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟............(با حساس و آه بخوانید )

خیلی خوشحالم که اومدم اینجا و دوست خوبی مثل تو پیدا کردم. انشاا... بتونیم با کمک هم مشکلات برو بچه های این وبلاگو حل کنیم.
از دوستای دیگه هم میخوام که به همدیگه کمک کنیم و در مورد این مشکلات بحث کنیم چون بلاخره هر چی تجارب بیشتر باشه نتیجه مسلما بهتر میشه.

ممنون میشم بازم راهنماییم کنی.

فعلا زت زیاد داش منصور بامرام.

به نظر من یه اس ام اس بهش بده. بگو من سنا هستم. یه چیزی رو مدت هاست میخوام بهت بگم ولی نمیتونم مستقیم بگم. اگر حرف دل منو میتونی بخونی لطفا نظرت رو در جواب همین اس ام اس بفرست. اگر نه که هیچی بی خیال..


این کار مزیت هاش اینه که اگر اون چیزی که فکر میکنی باشه یعنی تورو دوس داشته باشه حتما منظورت رو میگیره و چراغ سبز رو هم نشون میده...


اگر هم تو باغ نباشه که معلوم میشه احساس خاصی بهت نداشته! تو هم فراموشش میکنی! خیالت هم راحته که ازش گدایی عشق نکردی..

سنا/20/مهم نیست یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 09:52

سلام داش منصور.
از پیشنهادت خیلی ممنونم. بازم رو حرفات فکر میکنم و نتیجه رو بهت اطلاع میدم.

ایشاا... هر چی خیر باشه برای همه پیش بیاد.

شاد و خوشحال و موفق و پیروز و سربلند باشی.


(آنکه با زندگی میسازد آن را میبازد.

با زندگی نساز

آن را بساز.)

موفق باشی

ثمین/20/مهم نیست چهارشنبه 2 دی 1388 ساعت 15:41

سلام من ثمینم دوست سنا! ازش ممنونم اخه اون منو با وبلاگتون اشنا کرد.
اقا منصور واقعا خسته نباشین.اگه وبلاگ شما نبود مطمعنا بچه ها دق میکردن و نمیدونم باید بکی حرفاشون رو میزدن؟؟؟!!!!!!!!البته اینم بگم شاید مثه من خوش شانس باشن و دوستی مثه سنا داشته باشن!
(ولی میدونم ندارن چون سنا لنگه نداره) بگذریم فقط خواستم اینجا هم بگم چقدر دوسش دارم.
منم حرفایی دارم که دوست دارم شما هم بدونید: یه جورایی حرفام مثه سناست.
یکیو دوست دارم که خودش نمیدونه از دوستای خانوادگی ما هستن و باهاشون رابطه داریم مامان باباهامون خیلی وقت بیش باهم رابطه داشتن اما اونا بخاطر کارشون از شهر ما رفتن بخاطر همین رابطمون خیلی کمرنگ شد تا اینکه سرنوشت باز اونارو اینجا کشوند.(( البته اون موقع ما خیلی بچه بودیمو من اصلا یادم نمیاد.))
بعد از چندسال باز رفت و امدامون شروع شد و من با بسرشون (امین)اشنا شدم و وقتی رفتار و خیلی حسن های دیگه ازش دیدم بهش علاقمند شدم چون تمام چیزایی که میخاستم تو وجود امین وجود داشت.
میتونم بگم اولین کسیه که انقدر عاشقانه دوسش دارم.
اون تویه شهر دیگه کار میکنه و هر چندوقت یکبار میاد/ همین موضوع هم کم منو اذیت نمیکنه.خلاصه
3هفته از این ماجرا میگذره تواین مدت خیلی زجر کشیدم .هیچ توجهی بمن نداشت و فقط با اجیم بگومگو میکرد دیگه واقعا ناامید شده بودمو داشتم خودمو به عشق یکطرفه وفق میدادم. خدا و البته سنا از دل من خبر داشتنو میدونستن چی میکشم!
تو این مدت هیچ توجهی بهم نمیکردو خیلی عادی رفتار میکرد.البته منم خیلی عادی تر از اون رفتار میکردم و حاضر نبودم تحت هیچ شرایطی از احساسات من باخبر شه.
حتی موقع هایی هم که باهام حرف میزد طوری جوابش رو میدادم که چندبار به مامانش گفته بود که چقدر مغرورم!
برعکس خودش مامانش بهم خیلی توجه میکنه و واقعا دوسم داره. تااینکهههه:
دیشب ماخونشون واسه شام دعوت بودیمو بعداز اینکه شام خوردیم منو صدا کردوازم خاست که یه برنامه واسش نصب کنم.منم قبول کردم و داشتم اون برنامه رو نصب می کردم که سرصحبت و باز کردو ازم چندتا سوال راجع به دانشگاه و رشته و اینجور چیزا برسید. بعد اروم اروم بهم گفت که چقدر دوسم داره و بهم اهمیت میده و واسش عزیزم.نفسم بند اومده بودو نمیدونستم باید چی بگم داشتم خفه می شدم و نمیدونستم باید گریه کنم یا بخندم؟!.
یه حرفایی بهم میزد که هرلحظه علاقه منو نسبت بخودش بیشتر میکرد. بهم گفت که منو واسه ازدواج میخادو واسه بدست اوردن من حاضره هرکاری بکنه. شاید باورتون نشه اما من تواون شرایطم نذاشتم بفهمه تو دلم چی میگذره!
ازم خاست بهش اعتماد کنمو بهش فکرکنم که میتونم بهش تکیه کنم یا نه؟ منم گفتم تا خانوادم اطلاع نداشته باشن و دانشگاهم تمام نشه نمیتونم بهش فکرکنم.ااما بهش گفتم که بهش اعتماد دارم.
قا منصور بنظرتون حرف بدی نزدم؟بااین کارم ازم سردنمیشه؟ اصلا مامانم اینا اجازه میدن؟

سلام

دانشگاهت کی تموم میشه؟

به نظر من اگر نیت ازدواج داره بهتره خانوادتون مطلع بشن!

معمولا پسرایی که ریگی به کفششونه یا احتمال میدن بعد از یه مدت از دختره سیر بشن و قید ازدواج رو بزنن، به همین خاطر مخالفت میکنن با مطلع کردنه خانواده!

ولی اگر واقعا قصد و نیتش همین باشه نباید از چیزی بترسه!

اگر خانواده ات مطلع بشن دیگه نیاز نیس برای فکر کردن بهش صبر کنی تا دانشگاه تموم شه...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد