محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

محل گفتگو و نظردهی بازدیدکنندگان وبلاگ قیامت

کامنت ها هر ۲۴ ساعت یکبار درج میشن + اینجا سایت دوستیابی نیست + گذاشتن آی دی، آدرس وبلاگ، شماره تلفن ممنوعه

انجمن شعر و جملات قصار (۲)

سلام به همه بروبچز فرهیخته! 

 

اینجا شعرهای باحال و جملات زیبا و قصار از بزرگان رو میزاریم تا در نهایت یه مجموعه ارزشمندی جمع آوری بشه :* 

 

از دوستانی که به شعر و ادبیات علاقه مندن دعوت میکنم این تاپیک رو با پست های زیباشون مزین کنن :*

 

 

ضمنا این صفحه شماره ۲ این موضوع هست! 

 

صفحه اول با نزدیک ۳۰۰ کامنت پر شد! 

 

برای دیدن صفحه اول این آدرس رو کپی کنید توی مرورگرتون: 

 

http://mansourghiyamat.blogsky.com/Comments.bs?PostID=36

نظرات 365 + ارسال نظر
ف/۱۵/مازندران شنبه 11 مهر 1388 ساعت 17:07

ستاره وقتی میشکنه میشه شهاب اما دلی که میشکنه میشه سوال بی جواب

نازنین-19-قم چهارشنبه 15 مهر 1388 ساعت 00:53

ز چشمت اگر چه که دورم هنوز
پر از اوج و عشق و غرورم هنوز
ااگر غصه بارید از ماه و سال
به یاد گرشته صبورم هنوز
شکستند اگر قاب یاد مرا
دل شیشه دارم بلورم هنوز
سفر چاره ی دردهایم نشد
پر از فکر راه عبورم هنوز
ستاره شدن کار سختی نبود
گرشتم ولی غرق نورم هنوز
پر از خاطرات قشنگ توام
پر از یاد و شوق و مرورم هنوز
ترا گم نکردم خودت گم شدی
من شیفته با تو جورم هنوز
اگر جنگ با زندگی ساده نیست
در این عرصه مردی جسورم هنوز
اگر کوک ماهور با ما نساخت
پر از نغمه ی پک و شورم هنوز
قبول است عمر خوشی ها کم است
ولی با توام پس صبورم هنوز

غزل/۱۸/شیراز جمعه 17 مهر 1388 ساعت 18:18


منو ببخش عزیزم که از تو میگریزم
میسوزم و خاموشم
تو خودم اشک میریزم
از لحظه ی تولد سفر تقدیر من بود
تنم اسیر جاده...دلم اسیر تن بود...
یه قصه ی تازه نیست خونه به دوشیه من
هراس دل سپردن...عذاب دل بریدن...
اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد
فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد
لحظه ی رفتنه...دستاتو میبوسم...
باید برم حتی اگه اونجا بپوسم
منو ببخش
منو ببخش گه ناگزیرم
باید برم حتی اگه بی تو بمیرم
دریایی از مصیبت پشت سرم گذاشتم
وقتی به تو رسیدم دیگه نفس نداشتم
من مرده بودم اما دوباره جونم دادی
هم گریه ی همیشه
عشقو نشونم دادی...
اگه یه شب تو عمرم چشمای من آسوده
همون یه خواب کوتاه زیر سقف تو بوده
اگه یه دست عاشق یه شب پناه من شد
فردا عذاب جاده شکنجه گاه من شد...

بهناز/۲۷/لاهیجان شنبه 18 مهر 1388 ساعت 16:11

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از ان به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سری ست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان
پرتو روی تو گوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریز د
که بدانست که در بند تو خوش تر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی



ممنون فریدون خان

حامد رضایی /۲۱/تهران شنبه 25 مهر 1388 ساعت 16:31

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم

نازنین-۱۹-قم جمعه 1 آبان 1388 ساعت 20:42

تو را نگاه می کنم
خورشید چند برابر می شود و روز را روشن می کند!
بیدار شو
با قلب و سر رنگین خود
بد شگونی شب را بگیر
تو را نگاه می کنم و همه چیز عریان می شود
زورق ها در آب های کم عمقند...
خلاصه کنم:دریا بی عشق سرد است!
جهان این گونه آغاز می شود:
موج ها گهواره ی آسمان را می جنبانند
(تو در میان ملافه ها جا به جا می شوی
وخواب را فرا می خوانی)
بیدار شو تا از پی ات روان شوم
تنم بی تاب تعقیب توست!
می خواهم عمرم را با عشق تو سر کنم
از دروازه ی سپیده تا دریچه ی شب
می خواهم با بیداریِ تو رویا ببینم!

" پلالوار"

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان شنبه 2 آبان 1388 ساعت 16:15

بنام پاک ترین پاکیها

هزار ویک اسم داری و من از ان همه اسم لطیف را دوست تر دارم که یاد ابر وابریشم وعشق می افتم

خوب یادم هست از بهشت که امدم تنم از نور بود و پر وبالم از نسیم بس که لطیف بودم توی مشت دنیا جا نمی شدم

اما زمین تیره بود کدر بود سفت بود دامنم به سختیش گرفت ودستم به تیرگی اش آغشته شد و من هر روز قطره قطره تیره تر شدم و ذره ذره سخت تر

من سنگ شدم و سد و دیوار . دیگر نور از من نمی گذرد دیگر اب از من عبور نمی کند روح من روان نیست وجان جریان ندارد

حالا تنها یادگارم از بهشت واز لطافتش:
چند قطره اشک است که گوشه دلم پنهانش
کرده ام . گریه نمی کنم تا تمام نشود . میترسم بعد از ان از چشمانم سنگ ریزه ببارد.

یا لطیف این رسم دنیاست که اشک سنگریزه شود وروح سنگ و صخره ؟این رسم دنیاست که شیشه ها بشکند ودلهای نازک شرحه شرحه شود؟

وقتی تیره ایم وقتی سرا پا کدریم به چشم می اییم ودیده می شویم. اما لطافت هرچیز از حد بگذرد نا پدید می شود.

یا لطیف ! کاشکی دوباره مشتی . تنها مشتی از لطافتت را به من می بخشیدی تا می چکیدم و می وزیدم و ناپدید می شدم . مثل هوا که نا پدید است مثل خودت که نا پدیدی .........

یا لطیف ! مشتی . تنها مشتی از لطافتت را به من ببخش

ندا .... ۲۰ ....؟؟؟ یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 13:43

خدا دوست دارد لبی را که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد

تک بیتی زیبایی بود

غزل ۱۸ مشهد دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 12:39

و اکنون تو با مرگ رفته ای
و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر می شوم
و این زندگی من است
۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸
سکوت عجب فریاد رسایی ست
انجا که هنجره ای برای فریاد نمی ماند
۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸۸
در درد ها دوست را خبر نکردن خود یک نوع عشق ورزیدن است

غزل ۱۸ مشهد دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 13:16

وقتی خواستم زندگی کنم راهم را بستند
وقتی خواستم ستایش کنم گفتند خرافات است
وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است
وقتی گریستم گفتند بهانه است
وقتی خندیدم گفتند دیوانه است
دنیا را نگه دارید می خواهم پیاده شوم

-------------------------------------------------

خداوندا۰۰۰۰۰۰۰
مردم شکر نعمت های تو را می کنند و من شکر بودن تو۰چرا که نعمت بودن توست

----------------------------------------------

ادمی در اوج نیز همواره در خطر سقوط است۰و سقوط انکه بیشتر صعود کرده است
خطرناک تر فاجعه تر

---------------------------------------------

حسین بیشتر از اب تشنه ی لبیک بود ولی افسوس به جای افکارش زخم های تنش را نشانمان دادند و بزرگ ترین درد او را بی ابی معرفی کردند

--------------------------------------------

گاه بر صبر۰ و سکوت بر سر درد قدرتی است که در بی تابی فریادی نیست

-------------------------------------------

نه من هرگز نمی نالم قرن ها نالیدن بس است می خواهم فریاد کنم اگر نتوانستم سکوت می کنم
خاموش مردن بهتر از نالیدن است

-----------------------------------------

چه رنجی است لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی ازار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

غزل ۱۸ مشهد دوشنبه 4 آبان 1388 ساعت 17:43

شب از مهتاب سر میره
تمام ماه تو ابه
شبیه عکس یک رویاس
تو خوابیدی جهان خوابه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو عجب عمقی به شب داده
تو خواب انگار طرحی از
گل و مهتاب و لبخندی
شب از جایی
شروع میشه که تو چشمات می بندی
تو را اغوش می گیرم
تنم سرریز رویا شه
جهان قد یه لالایی
توی اغوش من جاشه
تو را اغوش میگیرم
هوا تاریک تر میشه
خدا از دست های تو به من نزدیک تر میشه
زمین دور تو می گرده
زمان دست تو افتاده
تماشا کن سکوت تو
عجب عمقی به شب داده
تمام خونه پر میشه
از این تصویر رویایی
تماشا کن تماشا کن چه بی رحمانه زیبایی


داریوش
قبونش شم منننننننن

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان پنج‌شنبه 7 آبان 1388 ساعت 16:14

چه فرخنده روزی است این روز هشت
زبرج خوش هشت هشتاد و هشت
گشوده خدا هشت در بر زمین
زجنت به یمن رضا نور هشت

بشه ها میلاد مبارک

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان جمعه 8 آبان 1388 ساعت 09:55

ای کاش نشاط شیعه تکمیل شود
امسال ۲ بار سال تحویل شود
ای کاش به ۸۸/۸/۸
در امر ظهور یار تعجیل شود



سالها تاریخ شمسی گشت و گشت
شادمان شد تا شنید این سرگذشت
روز میلاد اما م هشتم است
هشت هشت جمعه هشتادوهشت



میلاد امام هشتم مبارک

فاطمه/19/قم جمعه 8 آبان 1388 ساعت 22:33

خدایا
من در کلبه ی فقیرانه ی خود چیزی را دارم
که تو در عرش کبریائی خود نداری
من چون تویی را دارم
و تو چون خود نداری

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان شنبه 9 آبان 1388 ساعت 08:46

تو هم صدای امواج را می شنوی؟
افق آبی را می بینی؟
می بینی آسمان چطور دلش را به دریا زده ؟
می بینی در دوردستها اسمان و دریا یکی شده؟
می بینی آرامش امواج را که در بستر وسیع دریا چه هماهنگ شده؟
می بینی جذبه دل انگیز دریا را ؟
بیش از اینها می خواهم برایت بگویم اما امروز بغضهایم بیشتر از نوشته هایم است
دلم می خواست برایت از شنیده هایم بگویم اما انگار بهترین بهانه ام برای نگفتن فراموشی است
فکر می کنم خدایم همین نزدیکیها کنار ساحل نشسته باشد
باید پیدایش کنم و از او بخواهم تا برایت بگوید چیزهایی را که به دنبالش می گردم

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان یکشنبه 10 آبان 1388 ساعت 09:40

گاهی ما کویریم و خدا باران
خدا بر ما می بارد
یکریز و بی امان
اما کویر خشک است
اما کویر سفت است
بارش خدا بر آن فرو نمی رود
انبوه می شود و راه می افتد و سیل به پا می کند
پر هیاهو و پرغوغا
و همه می فهمند که خدا بر ما بارید ه است
زیرا عاشق می شویم و نام این سیل به راه افتاده عشق است
گاهی اما ما باغیم و خدا برف
خدا بر ما می بارد
ارام و بی صدا
خاک باغ نرم است و پذیرا
خدا بر آن می نشیند و ذره ذره در آن نفوذ می کند
بی هیچ غوغایی بی هیچ هیاهو
و کم کم در آن پایین
در عمق پنهان روح
سفره های روشن آب پهن می شود
اما ما خاموشیم و دیگر کسی نمی داند که خدا بر ما باریده است
هر چند که باز عاشقیم و نام آن سفره های روشن آب نیز
عشق است

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 08:39

اگر برای نیامدنت بی پر و بالی را بهانه می کنی
سالهاست که در امتداد نگاه مهربانت
تو را جستجو می کنم که از کدامین راه می آیی
و من که دقایقم را بی صدای دستانت به یادها می سپارم
برای بوییدن تو
نه
عشق هر گز کافی نیست
که واژه ها چقدر ناقص اند و تو چه اندازه کاملی
ای کاش واژه ای بیش از عشق می دانستم
که بگویم چه آسان می شود در بین ابر نگاهت تابید و نبارید...

و من که عاشقانه عاشقم برای بودن در بین دستانت لفظ عشق
نه
هرگز کافی نیست

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 08:46

نازنینم !
« خسته ام » واژه زیبایی نیست
خستگی «عشق » نمی داند چیست؟
نیمه شب چشم اگر در هوس خواب نهد پلک به هم
خفته بیچاره و بی شک دلش از عشق تهی است
شیشه خواب شکن
سنگ بر پنجره زن
بال پرواز گشای
در همان ثانیه ها که همه در خواب خوشند
دوست بی تاب سخن گفتن توست
نکند خواب بمانی و نگیری سهمی
خسته ام واژه زیبایی نیست
شیشه خواب شکن

مونا ۱۹ تهران چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 00:46

کنون رزم ویروس و رستم شنو دگرها شنیدستى این هم شنو

که اسفندیارش یکى دیسک داد بگفتا به رستم که اى نیک زاد

در این باشد یکى فایل ناب که بگرفتم از سایت افراسیاب

چنین گفت رستم به افراسیاب که من گشنمه نون سنگک بیار

جوابش چنین داد خندان طرف که من نون سنگک ندارم به کف

برو حال میکن به این دیسک،هان که هم نون و هم آب باشد در آن

تهمتن روان شد سوى خانه اش شتابان به دیدار رایانه اش

چو آمد به نزد مینی towerاش بزد ضربه به دکمه ى پاورش

دکر صبر و آرام و طاقت نداشت مر آن دیسک را در درایوش نهاد

نکرد هیچ صبر و نداد هیچ لفت یکى لیست از root دیسک گرفت

در آن دیسک دیدش یکى فایل بود بزد Enter آنجا و اجرا نمود

کز آن یکdemo ِشد پس أز آن عیان ابا فیلم و موزیک و شرح و بیان

به ناگه چنان سیستمش کرد هنگ که رستم در آن مانده مبهوت و منگ

چو رستم دگر باره ریست نمود همى کرد هنگ و همان شد که ماند

تهمتن کلافه شد و داد زد ز بخت بد خویش فریاد زد

چو تهمینه فریاد رستم شنود بیامد که لیسانس رایانه بود

بدو گفت رستم همى مشکلش وز آن دیسک و برنامه ى خوشگلش

چو رستم بدو داد قیچى و ریش یکى دیسکت bootable آورد پیش

یکى toolkit اندر آن دیسک بود بر آورد آن را واجرا نمود

همى گشت toolkit, hard اندرش چو کودک که گردد پى مادرش

به ناگه یکى رمز ویروس یافت پى حذف امضاى ایشان شتافت

چو ویروس را نیک بشناختش مر از boot sector بر انداختش
یکى ضربه زد به سرش toolkit که هر بایت آن گشت 80 بیت

به خاک اندر افکند ویروس را تهمتن به رایانه زد بوس را

چنین گفت تهمینه با شوهرش که این بار بگذشت از پل خرش

دگر باره اما خربت مکن ز رایانه اصلاَ تو صحبت نکن

قسم خورد رستم به پروردگار نگیرد دگر باره دیسکت از اسفندیار

مونا ۱۹ تهران چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 01:19

گفتم الانه که منو بکشی با این شعری که گذاشتم ولی نه این کارو نکردی
اوخیش خطر از بیخه گوشم گذشت

البته میخواستم بگم این چیه آخه گذاشتی. دیگه بی خیال شدم D:

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان چهارشنبه 13 آبان 1388 ساعت 08:55

خدایا از من دور نیستی که به دور دستها بنگرم
از دیده ام نرفته ای که دیدنت را آرزوئ کنم
پنهان نبوده ای که برای پیدا کردنت از پای درآیم

الهی خود را فراموش کرده ام که به یاد تو باشم
از دیگران گسسته ام که به تو بپیوندم
تو را در آیینه چشمانم می بینم
در پرده پندارم در جای جای وجودی
در محراب سینه ام

الهی تو در جویبار رگهایم جریان داری
در همه نفسهایم جاری هستی
در شگفتیهای وجودم بودنت را به تماشا گذاشته ای
هر نگاهم تو را آیینه داری می کند
و هر طپش دلم تو را فریاد می زند

خدایا در کعبه چرا؟
تو در دیده منی
سرگشتگی در بادیه ها چرا؟
تو در جان منی !

لیلا/۲۲/ابهر پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 10:23

افرین بهناز خانوم واقعا عالیه

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 12:24

خداوند بی نهایت است و لامکان و لازمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید
به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود
یتیمیان را پدر می شود و مادر
نا امیدان را امید می شود
گمگشتگان را راه می شود
بازماندگان در راه را نور می شود
محتاجان به عشق را عشق می شود
خداوند همه چیز می شود
و همه کس را به شرط اعتقاد به شرط پاکی دل به شرط طهارت روح و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس مگر از زندگی چه می خوهید که در خدا یافت نمی شود؟

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان جمعه 15 آبان 1388 ساعت 11:53

زندگی یک بوم نقاشی است که در آن از پاک کردن خبری نیست
پس زندگی را به تمامی زندگی زندگی کن
در دنیا زندگی کن بی آنکه جزیی از آن باشی
همچون نیلوفری باش در آب
زندگی در آب بدون تماس با آب
زندگی به موسیقی وابسته تر است تا به ریاضیات
ریاضیات وابسته به ذهن است و زندگی در ضربان قلب ابراز وجود می کند
زندگی سخت ساده است
حظ کن وارد بازی شو چه چیز را از دست می دهی؟
با دستهای تهی آمده ایم و با دستهای تهی خواهیم رفت
نه
چیزی نیست که از دست بدهیم
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم
تا ترانه ای زیبا بخوانیم
و فرت به پایان خواهد رسید
آری این گونه است که هر لحظه غنیمتی است

بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان شنبه 16 آبان 1388 ساعت 08:34

مرگ
تنها برای کسانی زیباست که زیبا زندگی کرده اند
از زندگی نهراسیده اند
شهامت زندگی کردن داشته اند
کسانی که عشق ورزیده اند
دست افشانده اند و زندگی را جشن گرفته اند
پس
هر لحظه را به گونه ای زندگی کن که گویی واپسین لحظه است و چه کسی می داند؟
شاید آخرین لحظه باشد ....

بهناز/ 27/ لاهیجان شنبه 16 آبان 1388 ساعت 09:09

برای خواب دلاویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود

وگرنه زمزمه حیرت
میان دو حرف
حرام خواهد شد

و عشق
صدای فاصله هاست
سهراب سپهر

http://up.iranblog.com/3/1257638170.jpg

بهناز/ 27 / لاهیجان یکشنبه 17 آبان 1388 ساعت 18:05

دلم برای خدا تنگ است.
دلم برای جنگ‌های لوله خودکاری
دلم برای شیطنت‌های کودکی
و ایستادن‌های مکرر
پشت در دفتر
دلم برای معلم‌هایی که عاشقانه
آزردنم
وعشق‌هایی که بی‌بهانه آزردم‌شان
و از همه بیشتر
دلم برای خدا تنگ شده است.

من هر روز در تلاشم تا
خاطرم بماند،
و تو هر شب دعا می‌کنی
که فراموش کنی!
خاطرات‌مان، چه بلاتکلیف‌اند!!!

برای اثبات بهترین بودنت،
چند رای باید خرید
تا انتخابات قلب تو
عادلانه برگزار شود؟!!

دیر زمانی است که سکوت کرده‌ای!
عاشق توفان پس از این آرامشم.
چیزی بنویس!
حرفی بزن!
این بار نپرس،
تو بگو «چه خبر؟!»

بهناز/ 27 / لاهیجان دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 08:42

ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم
به تو آری ، به تو یعنی به همان منظر دور
به همان سایه ، همان وهم ، همان تصویری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت
شبحی چند شب است آفت جانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر ساده ، چنان ساده که از سادگی اش
آه ای خواب گران سنگ سبکبار شده
در من انگار کسی در پی انکار من است
یک نفر سبز ، چنان سبز که از سرسبزیش
رعشه ای چند شب است آفت جانم شده است
آی بی رنگ تر از آینه یک لحظه بایست
اگر این حادثه هر شبه تصویر تو نیست
حتم دارم که تویی آن شبح آینه پوش
آری آن سایه که شب آفت جانم شده بود
اینک از پشت دل آینه پیدا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی
چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به همان سبز صمیمی ، به همبن باغ بلور
که سراغش ز غزلهای خودم می گیری
یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به خموشی ، به تماشا ، به شکیبایی تو
به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
یک نفر مثل خودم ، عاشق دیدار من است
می شود یک شبه پی برد به دلدادگی اش
بر سر روح من افتاده و آوار شده
یک نفر مثل خودم ، تشنه دیدار من است
می توان پل زد از احساس خدا تا دل خویش
اول اسم کسی ورد زبانم شده است
راستی این شبح هر شبه تصویر تو نیست؟
پس چرا رنگ تو و آینه اینقدر یکیست؟
عاشقی جرم قشنگی ست به انکار مکوش
آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
و تماشاگه این خیل تماشا شده است
عشق من آن شبح شاد شبانگاه تویی

لیلا/۲۲/ابهر دوشنبه 18 آبان 1388 ساعت 10:10

لاله از سوز عطش بنهاده سر بر روی خاک ابر بی انصاف را بنگر که بر دریا گریست

بهناز/ 27/ لاهیجان سه‌شنبه 19 آبان 1388 ساعت 08:38

تو هم با من نمی مانی؟؟؟؟؟
برو
بگذار برگردم
دلم می خواست می شد
با نگاهت قهر می کردم
برایت می نوشتم
اسمان ابی است
دلم تنگ است

و من دارم اینجا
با خودم
با عشق
می جنگم
اگر می شد
برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر می شد
که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را می فشاندم
جای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که
شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم
بت پرستی
سخت
خدایش را رها کرده
به چشمان تو دل بسته
تو هم حرفی بزن
چیزی بگو
آیا هنوزم مثل سابق
دوستم داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

بهناز/ 27 / لاهیجان پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 10:20

خواب دیدم در خواب با خدایی گفتگویی داشتم.
خدا گفت :پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم:اگر وقت داشته باشید .
خدا لبخند زد
وقت من ابدی است.
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد....
این که آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند.
عجله دارند زودتر بزرگ شوند وبعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
این که سلامت شان را صرف به دست آوردن پول می کنند.
وبعد پولشان را خرج حفظ سلامتی می کنند.
این که با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموش شان می شود.
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنندونه در حال.
این که چنان زندگی می کنندکه گویی هرگز نخواهند مردوچنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.

خداوند دستهای مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.

بعد پرسیدم....

به عنوان خالق انسانها می خواهید آنها چه درس هایی از زندگی را یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد


یاد بگیرند که نمی توان دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.
اما می توان محبوب دیگران شد.
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
یاد بگیرند که ثروتمند کسی نیست که دارایی بیشتری دارد.
بلکه کسی است که نیاز کم تری دارد.

یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم وسال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیام یابد .
با بخشیدن بخشش یاد بگیرند کسانی که آنها را عمیقا دوست دارند
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند یا نشان دهند
یاد بگیرند که می شود دونفر به یک موضوع واحد نگاه کنند و آن را متقاوت ببینند.
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
و یاد بگیرند که من اینجا هستم همیشه

بهناز/ 27/ لاهیجان دوشنبه 25 آبان 1388 ساعت 19:25


باز هم آمدم
باز هم آمدم پس از مدتهای طولانی دیگر خسته شدم از همه چیز آنکه دوستش می داشتم رفت

رفت به سوی زندگی و خوشبختی با نیمه ی گمشدهی خودش و من تنها تراز همیشه ام و حوصله

مرگم ندارم خسته ازهمه چیز تنهاتر از همیشه غمگین ترین لحظه ها مال من است می دانم سرنوشتم

مرگ در تنهایی است




بهناز/ 27و 10 ماه / لاهیجان چهارشنبه 27 آبان 1388 ساعت 08:52

وسکوت........

زیباترین آواز در سمفونی تنهایی

در اوج فرو رفتن در خویش

در اعماق قله ی رهایی



به هنگامی که نمیبینی آشنایی که ببیند تورا

که برهاند تورا از قفس بغض

که بپرسد:

( ( به کدامین جرم به دیار تنهایان تبعید گشته ای؟))



کاش گوشی .سکوتم را میشنید!!!

بهناز/ 27/ لاهیجان پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 09:57

اول از همه برایت آرزو می کنم که عاشق شوی،
و اگر هستی ، کسی هم به تو عشق بورزد،
و اگر اینگونه نیست ، تنهاییت کوتاه باشد،
و پس از تنهاییت ، نفرت از کسی نیابی.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید...
اما اگر پیش آمد ، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی.

برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی،
از جمله دوستان بد و ناپایدار...
برخی نادوست و برخی دوستدار...
که دست کم یکی در میانشان بی تردید مورد اعتمادت باشد.

و چون زندگی بدین گونه است،
برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی...
نه کم و نه زیاد . . . درست به اندازه،
تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهند،
که دست کم یکی از آنها اعتراضش به حق باشد...
تا که زیاده به خود غره نشوی.

و نیز آرزومندم مفید فایده باشی ، نه خیلی غیر ضروری...
تا در لحظات سخت،
وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است،
همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرپا نگاه دارد.

همچنین برایت آرزومندم صبور باشی،
نه با کسانی که اشتباهات کوچک می کنند...
چون این کار ساده ای است،
بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می کنند...
و با کاربرد درست صبوریت برای دیگران نمونه شوی.

امیدوارم اگر جوان هستی،
خیلی به تعجیل رسیده نشوی . . .
و اگر رسیده ای ، به جوان نمایی اصرار نورزی ،
و اگر پیری تسلیم ناامیدی نشوی . . .
چرا که هر سنی خوشی و ناخوشی خودش را دارد و لازم است
بگذاریم در ما جریان یابد.

به علاوه امیدوارم پول داشته باشی ، زیرا در عمل به آن نیازمندی . . .
و سالی یکبار پولت را جلو رویت بگذاری و بگویی:
« این مال من است » ،
فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان ارباب دیگری است!

و در پایان ، اگر مرد باشی ، آرزومندم زن خوبی داشته باشی . . .
و اگر زن باشی شوهر خوبی داشته باشی ،
که اگر فردا خسته باشید ، یا پس فردا شادمان ،
باز هم از عشق حرف برانید تا از نو آغاز کنید . . .

اگر همه این ها که گفتم برایت فراهم شد ،
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم . . .

بهناز/ 27/ لاهیجان جمعه 29 آبان 1388 ساعت 09:27

تو همان عابری هستی
که خزان دلم را
با گام هایت
بهار عشق کردی
تو تکرار بارانی
و نگاهت تابلو قشنگ شبی زیباست
که مرا می خواند
دلم آواره توست.

بهناز/ 27/ لاهیجان جمعه 29 آبان 1388 ساعت 12:50

حرفهای ما هنوز ناتمام...

تـــا نگاه میکنی:



وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه با خبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود

ای دریغ و حسرت همیشگی



نا گهـــــــــــان



چقدر زود



دیـــــر می شود!

بهناز/ ۲۸ سال و ۱ ماه کم / لاهیجان شنبه 30 آبان 1388 ساعت 08:40

توی آسمون دنیا
هر کسی ستاره داره
چرا وقتی نوبت ماست
اسمون جایی نداره
واسه من تنهایی درده
درد هیچ کسو نداشتن
هر گل پژمرده ای رو
تو کویر سینه کاشتن
دیگه باور کردم انگار
که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن
شعر تنهایی بخونم

بهناز/ ۲۸و یک ماه کم/ لاهیجان یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 09:02

امروزه رسد مقصد، آن بار که کج باشد

بفروش حقیقت را، رو پیرو باطل شو

گر مسئله ای مشکل، دامان تو را چسبید

یا آن که بیا ول کن، یا آن که برو ول شو

کس قدر نمی داند، باران عطوفت را

رو سنگ بلا گرد و، بر جامعه نازل شو

جایی که محبت را، یک جو نخرند از کس

یا هیتلر و چنگیز، یا اصغر قاتل شو

خواهی که تو را عزت، حاصل شود و شوکت؟

یا ال کن و یا بل کن، یا ال شو و یا بل شو

تا چند کنی سینه، چاک از بر این و آن؟

هر سوی که باد آمد، آن سو متمایل شو

امروزه هنرمندی، صنار نمی ارزد

یا عاطل و باطل شو، یا باطل و عاطل شو

وقتی نکند فرقی، ...ز خر و توت تر

قند از چه شدی آخر، رو زهر هلاهل شو

گر خیر ندیدستی، از خالِ به رخ بودن

چون هر دو سیه باشد، رو دانه ی فلفل شو

بازار دل و دلبر، آشفته و خر تو خر

تا دل نربایندت، خود راهزن دل شو

تا راه بیابی در، عمق حرم خاتون

خواجه نتوانی شد، رو نوکر منزل شو

گر فهم نکردی از، این کلک خیال انگیز

یا دار بزن خود را، یا زیر دو تن گل شو

در کشمکش دنیا، هی شل کن و سفتش کن

گه ساده شو و گاهی، پیچیده و مشکل شو

فهمیدن اگر جرم است، جایش دو سه تا نقطه

خود را به نفهمی زن، یا خل شو و یا چل شو

خواهی بزنی نقبی ، در سینه ی مهرویان

از علم گریزان باش، با پول مقابل شو


گر اذن دخولت نیست، در انجمن خوبان

دلگیر مشو هالو، تو سرزده داخل شو

سارا 29 تهران یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 14:28

هر چیز را هم که تقصیر من بیندازی
عاشق شدن من
تقصیر توست...

***

خداوند به فرشتگاه عقل داده است بدون شهوت
حیوانات را شهوت داد بدون عقل
و انسان را شهوت داد با عقل
هر انسانی عقلش بر شهوتش غلبه کند بهتر از فرشتگاه است
و هر انسانی شهوتش بر عقلش غلبه کند بدتر از حیوانات است

***

شروع کن ...
با یک بوسه ،
می خواهم این بار
لب های تو ،
حسن ختام این شعر باشد.

***
در امتداد نگاه تو
لحظه های انتظار شکسته می شود
و بغض تنهایی من
مغلوب وجود تو می شود

***
منصور عزیز
من یه سری شعر فرستادم ولی اشتباها توی صفحه اول این پست گذاشتم . دریافتشون کردی ؟

انتقال دادم به این صفحه

سارا 29 تهران یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 14:41

چند تا دوبیتی از استاد عزیزم خلیل جوادی

تو را چون بادبادک دوست دارم
مثال پول قلک دوست دارم
تو گفتی بچه ای باشد ولی من
تو را بیش از لواشک دوست دارم
***
اگر چه سرد و خاموشم برایت
ولی چون دیگ می جوشم برایت
مرا انقدر دور خود نگردان
هم اندازه است آغوشم برایت
***
بسیار تماشایی و آراسته ای
وز رونق ماه آسمان کاسته ای
انگار نه انگار که ما را دیدی
امروز ز کدام دنده برخواسته ای
***
ماهی تو که بر برام شکوه آمده است
آیینه ز دستت به ستوه آمده است
خورشید اگر گرم تماشای تو نیست
دلگیر مشو ز پشت کوه آمده است

بهناز/۲۸ سال و یه ماه کم / لاهیجان دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 08:51

"اگر دستم رسد بر چرخ گردون"
می تابوندم گوشش رو مثل فرمون...
مثه فرمون ماشین و می گفتم:
تو چرخ گاری یی یا چرخ گردون؟
یکی بی کار با پونزه تا مدرک
جیبش خالی، خودش ویلون و سیلون
تموم مدرکاشو لوله کرده
گذوشته توی آب کوزه قلیون
از اون ور اون یکی با جعل مدرک
خدایی می کنه همچین و همچون
توی کابینه لم داده یه پهلو
می خنده توی ریش خلق ایرون
یکی بشکه شده از بس که خورده
یکی مثل خلال لای دندون
این و اونو کنار هم بذاری
مثال فنجون و فیل، فیل و فنجون
یکی ده تا پرادو زیر پاشه
یکی تو حسرت یه چرخ فرغون
یکی آجر رو آجر برج داره
یکی آجر توی سفره اش به جا نون
یکی پولش با پارو می ره بالا
یکی هم واسه چندر غاز تو زندون
یکی شب تا به صب می گه: ددم وای
یکی صب تا به شب هی می گه: آخ جون
یکی ده تا زن عقدی و صیغه
یکی دستاش لای پاهاش ویالون
یکی داره چهل تا پالتوی خز
یکی وصله در اون جاش فراوون
خودت رو جر نده، هالو ولش کن
نمی شه این ها واسه فاطی تنبون

سارا 29 تهران سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 14:17

به نظر من وقتی سیمین بهبهانی داشته این شعر رو می گفته واقعا عاشق بوده . من که از این شعر خیلی لذت می برم . نظر شما چیه ؟

صدای تو

صدای تو گرم است و مهربان
چه سحر غریبی درین صداست
صدای دل مرد عاشق است
که این همه با گوشم آشناست
صدای تو همچون شراب سرخ
به گونه ی زردم دوانده خون
چنین که مرا مست می کنی
نشانی ی میخانه ات کجاست ؟
به قطره ی شبنم نگاه کن
نشسته به گلبرگ مخملی
به مخمل آن نیمتخت سرخ
اگر بنشانی مرا به جاست
صدای تپش های قلب من
به گوش تو می گوید این سخن
که عاشقم و درد عاشقی
چگونه ندانی که بی دواست ؟
ز جک جک گنجشک های باغ
تداعی صد بوسه می کنم
بیا و ببین در خیال من
چه شور و چه هنگامه یی به پاست
چه بی دل و بی دست و پا منم
چنین که شد از دست دامنم
چرا به کناری نیفکنم
ز چهره حجابی که از حیاست
دلم همه شد آب آب آب
که سر بگذارم به شانه ات
مگر بنوازی و دل دهی
که فاش کنم آنچه ماجراست
به زمزمه گوید زمان عمر
که پای منه در زمین عشق
به غیر هوای تو در سرم
زمین و زمان پای در هواست


بهناز/ ۲۸/ لاهیجان چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 08:31


دلم گرفته است

دلم گرفته است

به ایوان می روم و انگشتانم را

بر پوست کشیده شب می کشم

چراغهای رابطه تاریکند

چراغهای رابطه تاریکند

کسی مرا به آفتاب

معرفی نخواهد کرد

کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد

پرواز را به خاطر بسپار

بهناز/ ۲۸/ لاهیجان چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 08:34

رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا

این روزها

از دوستان وآشنایان

هرکس مرا می بیند

از دور می گوید:

این روزها انگار

حال وهوای دیگری داری!

اما

من مثل هر روزم

با آن نشانیهای ساده

وبا همان امضا،همان نام

وبا همان رفتار معمولی

مثل همیشه ساکت وآرام

این روزها تنها

حس می کنم گاهی کمی گنگم

گاهی کمی گیجم

حس می کنم

از روزهای پیش کمی بیشتر

این روزها را دوست دارم

گاهی

- از تو چه پنهان -

با سنگها آواز می خوانم

وقدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم

این روزها گاهی

از روز و ماه و سال،از تقویم

از روزنامه بی خبر هستم

حس می کنم گاهی کمتر

گاهی شدیداً بیشتر هستم

حتی اگر می شد بگویم

این روزها گاهی خدا را هم

یک جور دیگر می پرستم

از جمله دیشب هم

دیگرتر از شبهای بی رحمانه دیگر بود:

من کاملاً تعطیل بودم

اول نشستم خوب

جورابهایم را اتو کردم

تنها - حدود هفت فرسخ - در اتاقم راه رفتم

با کفشهایم گفتگو کردم

وبعد از آن هم

رفتم تمام نامه ها را زیر و رو کردم

وسطر سطر نامه ها را

دنبال آن افسانه موهوم

دنبال آن مجهول گشتم

چیزی ندیدم

تنها یکی از نامه هایم

بوی غریب و مبهمی می داد

انگار

از لابه لای کاغذ تا خورده نامه

بوی تمام یاسهای آسمانی

احساس می شد

دیشب دوباره

بی تاب در بین درختان تاب خوردم

از نردبان ابرها تا آسمان رفتم

در آسمان گشتم

و جیبهایم را

از پاره های ابر پر کردم

جای شما خالی!

یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد

یک پاره از مهتاب خوردم

دیشب پس از اینمهه سال فهمیدم

که رنگ چشمانم کمی میشی است

وبرخلاف سالهای پیش

رنگ بنفش و ارغوانی را

از رنگ آبی دوست تر دارم

دیشب برای اولین بار

دیدم که نام کوچکم دیگر

چندان بزرگ وهیبت آور نیست

این روزها دیگر

تعداد موهای سفیدم را نمی دانم

گاهی

برای یادبود لحظه ای کوچک

یک روز کامل جشن می گیرم

گاهی

صد بار در یک روز می میرم

حتی

یک شاخه از محبوبه های شب

یک غنچه مریم هم برای مردنم

کافی است

گاهی نگاهم در تمام روز

با عابران ناشناس شهر

احساس گنگ آشنایی می کند

گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را

آهنگ یک موسیقی غمگین

هوایی می کند

اما

غیر از همین حسها که گفتم

و غیر از این رفتار معمولی

و غیر از این حال وهوای ساده وعادی

حال و هوای دیگری

در دل ندارم

رفتار من عادی است

بهناز/ ۲۸/ لاهیجان چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 08:43


کی بو که سر زلف ترا چنگ زنم
صد بوسه بر آن لبان گلرنگ زنم
پیمان پری رخان سنگین دل را
در شیشه کنم ، پیش تو بر سنگ زنم


مولانا

بهناز/ ۲۸/ لاهیجان چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 08:46

گرفتند مر یکدیگر را ببر
بسی بوسه دادند برروی و سر
همی هر دوان زار بگریستند
که یکچند بی آرزو زیستند.
فردوسی

[ بدون نام ] یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 15:00

زمانی که فروغ فرخزاد شعر گناه رو سرود خیلی ها طردش کردند اما فریدون مشیری خیلی ازش حمایت کرد . بعدا گندش در اومد که همون موقع که شوهر داشته و این شعر رو گفته با ابراهیم گلستان ریخته بوده رو هم . شاید برای همین هست که این شعر انقدر زیبا و در عین حال وقیح و بی پرواست . لذت ببرید.

گناه


گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش

لیلا/۲۲/ابهر دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 12:30

خداوند در حدیث قدسی می فرماید. هروقت دو انسان شراکتی را باهم اغاز کنند تا زمانی که این دو همدیگر را دوست داشته باشند من شریک سوم انها هستم ولی به محض اینکه انها به یکدیگر خیانت کنند من از میان انها میروم(در ارتباط عاشقانه خداوند حضور دارد)

بهناز/ نزدیک ۲۸/ لاهیجان دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 15:57

آمد اما در نگاهش ان نوازشها نبود
چشم خواب الوده اش را مستی رویا نبود
لب همان لب بود اما بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود اما مست و بی پروا نبود



وای چقدر این شعر گناه زیبا بودد
خوشمان امد
من تا حالا این شعر فروغو نخونده بودم
با تشکر از خانم / آقای بی اسم و نام و نشون
واقعا به اینجا جلا داد با این شعرش

سارا 29 تهران سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 10:10

سلام . ببخشید که یادم رفت برای شعر فروغ که گذاشتم اسم خودم رو بذارم . شاید هم منصور یادش رفته اسمم رو بذاره . حالا یه حال دیگه می دم . یه شعر خیلی خیلی قشنگ که تقدیمش می کنم به همسر عزیزم که 4 روزه با هم قهریم ( من ایندفعه اصلا کوتاه نمیام که برم آشتی کنم )

نه کیمیاگری وجود دارد،
نه پری قصه هایی،
نه ساحر پیری،
و نه درویشی،
که راه رسیدن به سرزمین خوشبختی و قصر بلورین رویاها را به ما نشان دهد .
خوشبختی
همین عطر محو و مختصر تفاهم است، که در سرای ما پیچیده ...
پروردگارا با هم بودنمان را سپاس
که بی بهانه،
در عین روزمرگیها، در خط ممکنات،
سرشاریم و خوشبخت...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد